ستاره ای بدرخشید و ...

در زمان ولادت پیامبر اعظم (صلی الله علیه و اله) این ندا از آسمان شنیده شد: «جاءالحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا(اسراء/81)» (بحارالانوار، ج 15ص274)
یک افسانه و یک حقیقت
برخی از تاریخ نویسان می گویند: هیچ یك از دایگان حاضر نشد به محمد (صلی الله علیه و اله) شیر دهد، زیرا بیشتر طالب بودند كه اطفال غیر یتیم را انتخاب كنند، تا از كمكهای پدران آنها بهره مند شوند، و نوعاً از گرفتن طفل یتیم سر باز می زدند. حتی حلیمه این بار از قبول او سر باز زد ولی چون بر اثر ضعف اندام، هیچ كس طفل خود را به او نداد؛ ناچار شد كه نوه ی عبدالمطلب را بپذیرد و با شوهر خود چنین گفت كه: برویم همین طفل یتیم را بگیریم و با دست خالی برنگردیم، شاید لطف الهی شامل حال ما گردد. اتفاقاً حدس او صائب درآمد، از آن لحظه كه آماده شد به « محمد »، آن كودك یتیم، خدمت كند؛ الطاف الهی سراسر زندگی او را فرا گرفت.