يا حضرت صاحب الزمان ادرکني




اي ماه غريب بي نشان ادرکني



افتاده گره به کارمان ادرکني


عيد آمد و دلشکسته هم بسيار است


يا حضرت صاحب الزمان ادرکني



 

 

...!!! خواهي آمد

كشتی نساز اى نوح، طوفان نخواهد آمد

بر شوره زار دلها، باران نخواهد آمد


شاید به شعر تلخـم خـرده بـگیری اما

جایی كه سفره خالیست،ایمان نخواهد آمد


 رفتی كلاس اول، این جمله راعوض كن

آن مرد تـا نیاید، باران نخواهدآمد

 

 

گناه ماست

خدا كند كه دقايق دوباره برگردد

نگاهِ ياس و شقايق دوباره برگردد

اگرچه پنجره باز است و خانه‌ام تاريك

خدا كند كه بيايد و همسفر گردد

ادامه نوشته

غزل انتظار


نگذار مردابي شويم اي روح دريائي ............. ما را ببر با جذبه هاي موجي تماشائي
 
ديگر دلم سير است از دل هاي پا در خاك ......... ديگر دلم سير است (از) دلهاي دنيائي
 
حتي بهاران بوي غربت مي دهد اين جا ........ دور از تو مي خوانند گل ها شعر تنهائي
 
خورشيد من لطفي كه برخيزد دلم از خاك .. صبحي كه مي خواهي نقاب از چهره بگشائي
 
سرشار خواهد شد زمين از مهرباني ها .......... لبريز خواهد شد جان ازعشق و زيبائي
 
با بارش دست تو در آدينه موعود ................. از برق چشمان تو در آن صبح رويائي
 
شاعر: آقاي رضا معتمد
--------
منبع :
 نشريه موعود - شماره 70 - آذرماه 85

یوسف زهرا


می گفت که یوسف است ان شاءالله

                      با زشتی ما کنار خواهد آمد

 

می گفت چه غم نیامد و جان دادید

                       بر بستر احتضار خواهد آمد

 

می گفت دعای ندبه را جمع کنید

                            پایانه انتظار خواهد آمد

يا مهدي ادرکني

 

چشم در راهیم اما قاصدی در راه نیست

جمعه هم آمد ولی آن جمعه دلخواه نیست

ما کجا و نورباران شب دریا کجا!

قطره در خواب و خیالِ جذر و مد ماه نیست

ما کجا و بارگاه حضرت خوبان کجا!

هر گدایی، لایق هم صحبتی با شاه نیست

عشق، اینجا بین آدم ها غریب افتاده است

پایمردی کن برادر! یوسفی در چاه نیست

بارمان را آب برد و تازه فهمیدیم که

در بساط خالی ما، آه حتی آه نیست

ریشه در خاکیم و دم از آسمان ها می زنیم

بت پرستانیم و مثل ما کسی گمراه نیست

تک سوار قصه ها، یک روز می آید ولی

جز خدا از پشت پرده، هیچ کس آگاه نیست 

اللهم عجل لولیک الفرج  

و العافیه و النصر

 و جعلنا من خیر اعوانه و انصاره

 و المستشهدین بین یدیه 

 

ظهور

 

 

ظهوری را می پاییم که خداوند یکتا از آدم تا خاتم را به انتظارش نشانده است:

به روزگار جوانی جمعه را منتظر بودیم که می دانستیم آن آفتاب نیمروز از مشرق جمعه بر می آید و هر جمعه که غروبگاه خود را می نمود امید را تازه می کردیم که دگر جمعه ای در راه است نگران مباش...

 

میر من شهسوار دشت امید

با سواران خویش می آید

لـشـگـر یــاس و نــا امیدیـهـا

پیش پایش دگر نمی پاید

 

و اکنون که آفتاب عمر با نزدیک شدن به غروبگاه خود رنگ می بازد و از نهانگاه خود می شنویم

 

دگر این جان خسته ام گویا

 

تــا غروبـی دگــر نمی پاید

 

 

با این بیت خواجه شیراز مترنم می شویم:

 

صبا خاک وجود ما بدان عالی جناب انداز

 

بود کان شاه خوبان را نظر بر منظر اندازیم.

تقدیم به ساحت مقدس مهدی فاطمه ( عجل الله تعالی فرجه الشریف )


ذکر دعای ظهورت به روی لبها نیست

 

کسی به یاد شما ای عزیز زهرا نیست

 

اگر اراده نمایی به یاد تو هستم

 

و گرنه یاد تو بودن سعادت ما نیست

 

منی که هیئتی ام کمتر از تو می گویم

 

میان زندگی ما برای تو جا نیست

 

خدا کند که بیائی که در غیاب شما

 

میان نامه ما یک نشان تقوا نیست

 

نشان کسب رضای تو ای عزیز خدا

 

به غیر روضه گرفتن برای سقا نیست

 

کسی که سینه زن سینه شکسته نشد

 

درون سینه ی او عطری از تولا نیست

دلم گرفت


برای غربت هزار ساله ات دلم گرفت

 

برای لحظه های غیبتت دلم گرفت

 

چه رنجها که طول عمرخود زما کشیده ای

 

برای قلب نازک شکسته ات دلم گرفت

 

چه کرده ایم ؟ بین ما تو زندگی نمی کنی

 

برای قرنها غم غریبی ات دلم گرفت

 

میان ما تو ناشناسی و بدون همنشین

 

برای گریه های مخفیانه ات دلم گرفت

 

هزار بار گناه ما به چشم خویش دیده ای

 

برای ناله های بی قراریت دلم گرفت

 

برای عده ای از ما غریبه ای

 

برای غصه غریبه بودنت دلم گرفت

السلام علیک یا صاحب الزمان

ســــــالار وقـت آمــــــدنت دیــر شـــد بیا   

 ایــن دل در انتـــظار فــرج پــیر شد بیا

  دیـــدم به خــواب آمـدی از جاده های دور

 گـــفتا دلـم کـه خــواب تو تعـبیر شد بیا

  این جـمـعه هــم گــذشت ولیکن نیــامــدی

آیات غـــــربـتم هـــمه تـفــسیر شد بیا

  افـــــسرده ام بـدون تــو٬ باور نــمی کنی؟

ادامه نوشته

اللهم عجل الولیک الفرج

 

کی شود در ندبه های جمعه پیدایت کنم

گوشه ای تنها نشینم تا تماشایت کنم

مینویسم روی هر گل نام زیبای تو را

تا که شایداین شب جمعه ملاقاتت کنم

هر سحر با یاد تو در گریه ام می خوانمت

تا به کی از سوز دل ناله رهجرانت کنم

بی قرارم مهدیا از بهر دیدار رخت

تا به کی از مادرت زهرا تمنایت کنم؟؟؟؟؟

پروردگارا!

مبادا ياد او را فراموش كنيم،

مبادا انتظار ظهورش را از ياد ببريم.

مبادا به او بي‌ايمان شويم و در دعا و درود بر آن آ قا كوتاهي كنيم.

خداوندا!

 به ظهورش دلش را شاد گردان و به ديدارش غم را از دل‌هامان بزدا!

هجران

  خدايا تا به کي هجران مهدي


به دستم حسرت دامان مهدي


الهي هر بلا از حضرتش دور


الهي، من بلا گردان مهدي

 شاید این جمعه بیاید شاید

پرده از چهره گشاید شاید

الهم عجل الولیک الفرج

گر تو هستي به جهان منتظر حجت حق

به همان مهدي قائم عج  حجت يزدان صلوات

اميد دلها

 مهدي جان اگر از منتظرانت بوديم           چون ديده نرگس نگرانت بوديم.

 

مژده خدا


حيات بخش دلي، مژده خدا هستي ‏

زلال خاطره‏اي، بوي آشنا هستي‏

غروب سرد زمينم، زمينيم، اما

تو از سلاله نوري، ز ما جدا هستي‏

بيا كه با تو دلم جان تازه مي‏گيرد

هنوز گرمي آغوش سرد ما هستي‏

چه سالهاي غريبي گذشته بر من و دل‏

بيا كه منتظران را تو مقتدا هستي‏

تو شاه بيت خدايي، گل وفا هستي‏

به صحن مدرسه دل خوانده‏ام اي دوست  

من ابتداي راهم، تو انتها هستي‏

پرنده دل من از طلوع تا به غروب‏

در انتظار تو پر مي‏زند، كجا هستي؟

شعر در انتظار فرج از استاد شهریار


دلم شکستی و جانم هنوز چشم به راهت
شبی سیاهم و در آرزوی طلعت ماهت

در انتظار تو چشمم سپید گشت و غمی نیست
اگر قبول تو افتد فدای چشم سیاهت

زگرد راه برون آ که پیر دست به دیوار
به اشک و آه یتیمان دویده بر سر راهت

بیا که این رمد چشم عاشقان تو ای شاه
نمی رمد مگر از توتیای گرد سپاهت

بیا که جز تو سزوار این کلاه و کمر نیست
تویی که سود کمربند کهکشان به کلاهت

جمال چون تو به چشم و نگاه پاک توان دید
به روی چون منی الحق دریغ چشم و نگاهت

برو به کنج خراباتت ای ندیم گدایان
تو بختت آن نه که راهی بود به خلوت شاهت

در انتظار تو می میرم و در این دم آخر
دلم خوش است که دیدم به خواب گاه به گاهت

اگر به باغ تو گل بر دمید و من به دل خاک
اجازتی که سری بر کنم به جای گیاهت

تنور سینه ما را ای آسمان به حذر باش
که روی ماه سیه می کند به دوده آهت

کنون که می دمد از مغرب آفتاب نیابت
چه کوههای سلاطین که می شود پر کاهت

تویی که پشت و پناه جهادیان خدایی
که سرجهاد تویی و خداست پشت و پناهت

خدا وبال جوانی نهد به گردن پیری
تو شهریار خمیدی به زیر بار گناهت


... يا اباصالح المهدی


ویژه نامه


ناطق              

مهدویت و انتظار   هرکس بميرد و امام زمان خود را نشناخته باشد به مرگ جاهلي مرده است. پيامبر اکرم(ص)ناطق              

مهدویت و انتظار


این مسیرانتظار آخر چقدر طولانی است
 در فراق یار این دل سالها طوفانی است
 
بر لبم ذکر فرج بر دیدگانم انتظار
آه آقاجان چقدر این لحظه ها روحانی است
 
شور و شوق دیگری در قلب من برپاشده
گوییا این جمعه در این سرزمین مهمانی است
 
جان من اندر وجود بی یاد تو
همچو مرغی در قفس زندانی است
 
کاش میشد رویت ای مه رو ببینم در جهان
آرزویی که هزاران سال هم پنهانی است
 
قلب خود را بهر تو آماده کردم کن قبول
بر قدوم نازنینت قلب من قربانی است
 
یوسف کنعان بود چشم انتظار روی تو
مهدی زهرا بیا این چشم ها بارانی است

 ویژه نامه

السلام علیک یا بقیه الله فی ارضه ...


http://dardedel.persiangig.com/image/22.jpg

سروده ای از رهبر عزیز در فراق امام عصر(عج)



 

 امام زمان (عج)

دلم قرار نمي‌گيرد از فغان بي‌تو

سپندوار زکف داده‌ام عنان بي‌تو

ز تلخ‌کامي دوران، نشد دلم فارغ

ز جام عشق لبي تر نکرد جان بي‌تو

چو آسمان مه‌آلوده‌ام ز تنگ‌دلي

پر است سينه‌ام ز اندوه گران بي‌تو

نسيم صبح نمي‌آورد ترانة شوق

سر بهار ندارند بلبلان بي‌تو

لب از حکايت شب‌هاي تار مي‌بندم

اگر امان دهدم چشم خون‌فشان بي‌تو

 

... پدرم گفته بود می آیی


 

پدرم گفته بود می آیی

شک نکردم ، خودت قضاوت کن!

بیا مرا که سال ها

منتظرت بوده ام هدایت کن

دل من شور می زند آخر

که مبادا دلت ز من تنگ است

درد دل هم نمی کنی با من

لطف کن!

لا اقل نصیحت کن!

پدرم گفته بود بعد از من

تو نگهبان باغ ها هستی

باید این سیب ها به او برسند

منتظر باش!

خوب دقت کن!

در بهاری که می رسد از راه

آخرین مرد می رسد ناگاه

نوگلم منتظر بمان این جا!

جای من با امام بیعت کن!

... چه جمعه ها

 

 

چه جمعه ها که یک به یک غروب شد نیامدی

چه بغضها که در گلو رسوب شد نیامدی

خـلـیـل آتـشـین سخن تبــر به دوش بت شـکن

خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی

برای ما که خسته ایم و دل شکسته ایم نه

ولی برای عده ای چه خوب شد نیامدی

                   

چه جمعه ها که یک به یک غروب شد نیامدی

 چه بغضها که در گلو رسوب شد نیامدی

خـلـیـل آتـشـین سخن تبــر به دوش بت شـکن

خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی

برای ما که خسته ایم و دل شکسته ایم نه

ولی برای عده ای چه خوب شد نیامدی


                               

امام مهربان



 

هیچ زوجی به جهان آدم و هوا نشود                 غیر یوسف صنمی یار زلیخا نشود

گر که صد یوسف مصری به جان پای نهد         هیچ یک خال لب یوسف زهرا نشود

هر کسی سوخت در آتش نشود ابراهیم              هرکه از دیده نهان گشت مسیحا نشود

شب ویرانه نشینان چه بلند است و سیاه             شب هر مرده جوان جز شب یلدا نشود

گر که یک لحظه بیاید به جهان فخر کنم            چشم من جز به رخش محو تماشا نشود

دل شیرین نگر و دیده فرهاد نگر                    دل او خون ورا دیده چو دریا نشود

با تو جان گیرم اگر بگذری از مرده من             دل مجنون بجز از واله شیدا نشود

بی تو بخشند اگر هر دو جهان را به دلم             باعث شادی و ، این سینه تسلی نشود

ماه شب با همه زیبایی و خوش رویی خویش      گوشه ی چشم تو ای نو گل زیبا نشود

تا به کی ...؟؟؟

 

تا به کی ...؟؟؟

چقدر چله نشینی؟.......چهل ......چهل .....تا چند؟

*** چقدر جمعه گذشت و نیامدی، سوگند:

***
 به دانه دانه تسبیح مادرم،  موعود!

***كه بی تو هیچ نیامد به دیدنم لبخند

***
كه روزها همه مثل همند ،سرد و سیاه

***
 غروب ها و سحر هاش خسته ام كردند

***
كشانده اند روزها مرا به تنهایی

***
   گمان كنم كه مرا منتظر نمی خواهند......

***
تو نیستی و جهانم پر از فراموشیست

***
جهان عاشقی ام را غروب ها آكند

***
تو نیستی كه قیامت كنی به آن قامت

***
تو نیستی كه درختان به خویش می بالند؟

***
تو نیستی و چقدر از زمان من باقیست

***
چقدر بی تو بگویم ،غزل غزل ،یك بند

***
به چشم های كسی احتیاج دارد كه

***
زند به شاخه ادراك خاكیش پیوند

***
به چشم های كسی كه شبیه یك منجی

***
زلال ، آبی ، روشن – شبیه تو – باشند

***
چقدرچله نشینی ؟چقدر ندبه و اشك؟

***
چقدر بی تو سرودن قصیده های بلند؟

خبر آمد خبر آمد خبری در راه است...

 

خبر آمد خبر آمد خبری در راه است...

خبر آمد خبر آمد خبری در راه است سر خوش

 آن دل که از آن آگاه است

شاید این جمعه بیاید شاید پرده از چهره گشاید

 شاید ...

دست افشان پای کوبان می روم بر در سلطان خوبان میروم

میروم بار دگر مستم کند بی سرو بی پا و بی دستم کند

میروم کاز خویش تن بیرون شوم برده یه لیلا رخی مجنون شوم

هر که نشناسد امام خویش را بر که بسپارد زمان خویش را

با همه لحن خوش آواييم دربدر کوچه تنهاييم

اي دو سه تا کوچه زما دور تر

به خوبا سر میزنی بگرد تو اینا هم خوب هست

آقا جان هممون که بد نیستیم به من نگاه نکن آقا

اي دو سه تا کوچه زما دور تر نغمه تو از همه پر شور تر

کاش که اين فاصله را کم کني محنت اين قافله را کم کني

کاش که همسايه ما مي شدي مايه آسايه ما مي شدي

هرکه به ديدار تو نايل شود يک شب حلال مسايل شود

دوش مرا حال خوشي دست داد سينه ما را عطشي دست داد

نام تو بردم لبم آتش گرفت شعله به دامان سياوش گرفت

نام تو آرامه جان من است نامه تو خط امان من است

اي نگهت خواستگه آفتاب برمن ظلمت زده يک شب بتاب

پرده بر انداز زچشم ترم تا بتوانم به رخت بنگرم

اي نفست يارو مدد کار ما کي و کجا وعده ديدار ما؟

دل مستمندم اي جان به لبت نياز دارد به هواي

ديدن تو هوس حجاز دارد

به مکه آمدم اي عشق تا تو را بينم تويي که

 نقطه عطفي به اوج آيينم

کدام گوشه مشعر کدام کنج منا به شوق وصل

تو در انتظار بنشينم

روا مباد که بر بنده ات نظر نکني روا مباد که ارباب جز تو بگزينم

ای زلیخا دست از دامان یوسف باز کش

آقا پیر شدیم دیگه نمی خواین بیاین به خوبا

سر میزنی اصلا هممون بد آقا جان هممون

بد به حق خوبات ....به خوبا سر میزنی مگه ما بدا دل نداریم
 

می خواستی مارو خاطرخواه

نکنی قربونت برم ندیده خاطر خواه کردی

رفتی پشت پرده

 یه نظر یه نظر خوبیم بدیم پات

نوشته شدیم آقا بدبختیم بیچاره ایم درمونده
 ایم

عشق تویی فقط...

ای زلیخا دست از دامان یوسف باز کش تا صبا پیراهنش

را سوی کنعان آورد

ببوسم خاک پاک جمکران را تجلی خانه ی پیغمبران را

خبر آمد خبری در راه است سر خوش آن دل که از آن آگاه است

شاید این جمعه بیاید شاید پرده از چهره گشاید 

شاید ...

وارث على


 

 اى گل انتظار يامهدى
 تازه ‏تر از بهار يامهدى
 اى ز نسل على و آل‏اللَّه
 بهترين يادگار يامهدى
 جمعه ‏هامان چقدر طولانى است
 بى تو با انتظار يامهدى
 اى خوش آن جمعه كه با اين دل زار
 باتو گيرد قرار يامهدى
 آنچه خوبى كه آفريده خدا
 در تو شد آشكار يامهدى
 تو بيا و تمام عصمت را
 به تماشا گذار يامهدى
 كاش مى ‏شد شود همين جمعه
 جمعه ى وصل يار يامهدى
 در دفاع از حريم مرتضوى
 وارث ذوالفقار يامهدى
 كن تو فتح دوباره‏ ى خيبر
 حيدر روزگار يامهدى
 شيعه بى پناه مى‏باشند
 به تو اميدوار يامهدى

... جمعه یعنی


جمعه یعنى یک غزل دلواپسى / جمعه یعنى گریه هاى بى کسى
جمعه یعنى روح سبز انتظار / جمعه یعنى لحظه هاى بى قرار
بى قرار بى قراریهاى آب / جمعه یعنى انتظار آفتاب
جمعه یعنى ندبه اى در هجر دوست / جمعه خود ندبه گر دیدار اوست
جمعه یعنى لاله ها دلخون شوند / از غم او بیدها مجنون شوند
جمعه یعنى یک کویر بى قرار / از عطش سرخ و دلش در انتظار
انتظار قطره اى باران عشق / تا فرو شوید غم هجران عشق
جمعه یعنى بغض بى رنگ غزل / هق هق بارانى چنگ غزل
زخمه اى از جنس غم بر تار دل / تا فرو شوید غم هجران دل
جمعه یعنى روح سبز انتظار / جمعه یعنى لحظه هاى بى قرار
بى قرار بى قراریهاى آب / جمعه یعنى انتظار آفتاب
لحظه لحظه بوى ظهور مى آید / عطر ناب گل حضور مى آید
سبز مردى از قبیله عشق / ساده و سبز و صبور مى آید

نگار آ مدنیست


   صدای شیهه ی اسب ظهور می آ ید  


     خبر دهید به یاران بهارآمدنیست


اللهم عجل لولیک الفر ج

بهارظهور



 

طـــپش به قلـــب زمین آمـــد ودمیــد امید

زخــــاک تیره گـــل وســبزه وچمن روئید

بنفشـــــه گشـــت عیــان موســـم بهار آمد

هــزارمســـــت وغزلخوان بــه بزم یارآمد

صفـــا ورونق وسرسبــزی ونـــــم باران

نسیــــم ونغمه ی امیـــدِ بلبل خوشــــخوان

چه جلوه است به گیتی ،گهی درخشش نور

گهی مِه اسـت وگهی مَه ،به عرصه بهرظهور

رســـید هـــدهــــد زیبـــا ومژدگـــانی خواست

به ســـرهمـــای سعادت نشست ودل برخاست

شعـــف نمــود و بگفتــا که یاردرراه اســـت

صنــــم به میهمـــانی تـــو با بهار همراه است

به سینه ســوز وگدازی ،به قلـــب من طپشــی

به روح شورونشاطی، به پیـــکرم تنـــشــــی

بگوش جـــــــــان، ززبان دل آ گهـــی دادند

به جمـع اهل دل از مرحمـــت رهـــی دادند

بغض سکوت


وقت آن است که ما زمزمه آغاز کنیم

نغمه عشق سرائیم وخوش آواز کنیم

پای بندیم به قانون توانــسوز سکــوت

بند بگشـــای زپا تا که د ری باز کنیم

زین خطوطی که شده رشته زنجیربه پا

رستن آسان نبود تا مگر اعجاز کنیم

راه طولانی ودشواروبسی پرخطراست

همتی با یدازاین ره سفـرآغــاز کنیــم

درگلونشکند اربغض نفس گیرسکوت

ســینه بشـکاف که راه نفسی باز کنیم

دلنشین نیست اگر سازرها سازی من

به تکا پو شده آهنگ دگــر ساز کنیم

شعله آتش آهـی که به جانم جاریست

گسترش داده وبا یکد گرانبــاز کنــیم

دریا



ما، بی تو، تا دنیاست، دنیایی نداریم

چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم

ای سایه سار ظهر گرم بی ترحم!
جز سایه دستان تو، جایی نداریم

تو آبروی خاکی و حیثیت آب
دریا تویی؛ ما جز تو دریایی نداریم

وقتی عطش می بارد از ابرسترون
جز نام آبی تو، آوایی نداریم

شمشیرها را گو: ببارند از سر بغض
از عشق، ما جز این تمنایی نداریم!

انتظار


     دیریست که ما منتظر روی تو هستیم
   ما بند نجابت به تن اسم تو بستیم

     دیریست که دلداده ما خانه نشین است
    جای قدمش بوسه به صد چاک زمین است

         پلک دلم امشب به نبودت پر درد است
      این فصل کبود از غم هجران تو سرد است

         ای ساقی دلهای جهان مست نگاهت
   این ماه فرومانده ز چشمان سیاهت

     دیریست که ما منتظر و خانه بدوشیم
        وقتی که قمر نیست همه تا رو خموشیم

    ای صاحب این ثانیه ها پس تو کجایی
      فهمیده ام این جمعه گذشت و نمی یایی

      دیریست که در جمعه همه مست غروییم   از ناله پریم وغزل سنگ و رسوبیم