نكته عمده در نگاه به آرمان‌شهر يهود، عدم جدايي دو قلمرو دين و سياست از يك‌ديگر است. بر اساس نگاهي كه دين يهود به نقش مسيحا دارد، مسيحا در آينده‌گرايي اين قوم، چهره‌اي اين‌جهاني و مربوط به جنبه سياسي اميد اسرائيلي‌ها به نجات واحياي پادشاهي دارد و در چارچوب كلي دين فهم مي‌شود؛ بنابراين، سياست، محصول جايگاه انسان در جهان به مثابه نظام آفريدگان بود؛ نظامي كه به طور كامل، توسط خدا تعيين مي‌شود. انديشه اساسي در اميد به آينده هم پادشاهي يهوه است وساير مفاهيم، گرد اين مفهوم قرار دارند. در پرتو آن انديشه اساسي، ارتباط سازمان يافته مفاهيم ديگر امكان پذير مي‌شود و در حالي‌كه پادشاهي آينده، بيشتر خصلت سياسي دارد، اما خود پادشاهي ديني است و بر اين اساس است كه پادشاهي، فعل خدا است.
اين اميد، هم ناظر به نجات ملي سياسي يهود بود و هم اصلاح ديني ـ اخلاقي قوم را در بر مي‌گرفت و ريشه در عهد و برگزيدگي قوم يهود داشت؛ پس آينده‌گرايي قوم اسرائيل، داراي دو جنبه سياسي و ديني است؛ در حالي‌كه جنبه سياسي، خود رنگ ديني دارد. در واقع، تفكيك اين دو جنبه به طور كامل امكان پذير نيست. حتي در تفسير اشعياي دوم نيز از تمام وقايع سياسي، تفسيري ديني شده است.با اين حساب، اميد به آمدن پادشاهي آرماني در مفهوم يهود، اميد به احياي سياسي ـ ملي و اخلاقي بني‌اسرائيل است. در هر حال، آينده نيك، در كلام انبياي نخستين بني‌اسرائيل، ناظر به احياي پادشاهي ملي است، نه شروع يك جهان نو و پايان تاريخ جهاني. بعد از اين است كه بر جنبه‌‌هاي ديني ـ اخلاقي نيز تاكيد شده[6] و همان نجات سياسي ديني قوم يهود مد نظر قرار مي‌گيرد.

 
2-1. نگاه به انسان
انسان‌شناسي و نگاهي كه به انسان وجود دارد، از ديگر مباحث مهم در مباني نظري است كه باعث تفاوت در شيوة حكومت‌داري مي‌شود. اين‌كه نگاه حاكمان به انسان چگونه است و از او چه انتظاري دارند، همگي عاملي است در جهت تعيين قوانين و شيوه‌‌هاي تشويق و تنبيه كه در جامعه به كار برده مي‌شود.
كتاب مقدس، در رابطه با انسان، به مفاهيم متعددي اشاره كرده است، از جمله اين‌كه خداوند، آدم را از خاك سرشت و روح خود را در او دميد، تا به صورت زنده درآمد. او آدم را به صورت خود، يعني مانند خدا آفريد: «آن‌گاه خداوند از خاك زمين، آدم را سرشت، سپس در بيني آدم، روح حيات دميد؛ به او جان بخشيد و آدم، موجود زنده‌اي شد.»[7]
اما بعد از اين، با گناهي كه انسان انجام داد و از درخت معرفت خورد، به آگاهي دست ‌يافته و به زمين هبوط كرد؛ در نتيجه، با زياد شدن آدميان بر زمين، شرارت نيز افزايش يافت. در نظر يهوديان، بعد از اين زمان است كه به علت شرارت انسان‌ها خدا به نابودي آن‌ها تصميم گرفته و از آفرينش انسان پشيمان مي‌شود؛ اما به علت وجود حضرت نوح، از اين تصميم منصرف شده و با ايجاد سيل و طوفان، همه موجودات را از بين مي‌برد و تنها نوح و خاندانش را به سبب اطاعت ازفرامين الهي نجات مي‌دهد.
پس بنابر آنچه از كتب مقدس مي‌توان فهميد، در نظر يهود، انسان، داراي طبيعتي دو‌‌گانه است كه از يك‌سو با حلول روح خدا، انسان، داراي سيرتي نيك شده و روح خدا، درون او تجلي مي‌يابد؛ ولي از طرف ديگر با توجه به شرارت‌هايي كه از انسان سر زده، او با نيت و فكر پليد خود، به دنبال فساد در زمين است. اين بد‌سرشتي او، باعث مي‌شود خدا از خلقت او پشيمان گرددو در نتيجه انسان، از ابتداي خلقت، گناهكار است.
با وجود اين، در نظر يهوديان، در آينده و با شكل گيري حكومت آرماني، انسان نيز به كمال و پاكي دست يافته و به نيكي مي‌رسد. البته بايد دانست هر چند يهوديان معتقدند انسان گنهكار است، نكته قابل توجه، مسألة برگزيدگي قوم يهود است. در مكتوبات يهودي پس از عهد عتيق تا زمان ظهور مسيحيت، ايده قوم برگزيده همواره مورد توجه و باور يهوديان بوده است.حتي آن‌جا كه سخن از تنبيه بني‌اسرائيل به ميان مي‌آيد، غرض از آن، بازگشت بني‌اسرائيل به خدا و عمل به دستورات او است؛ اما مجازات كافران، براي از بين بردن آنها است؛ لذا قوم بني‌اسرائيل و به ويژه برگزيدگان و درستكاران قوم، از آغاز، توسط خدا براي نجات انتخاب شده‌اند. در قطعه‌اي از طومار‌هاي بحرميت چنين آمده است:
تو ما را براي خودت رهايي بخشيد‌ه‌اي، تا ما يك قوم ابدي باشيم. تو، براي ما سرنوشتي از نور را مطابق حقيقت مقدر ساختي و امير نور را از دوران گذشته معين داشتي، تا براي حمايت ما بيايد.[8]
در قطعه‌اي ديگر هم كه حاكي از نجات و تقدير فردي و سرنوشت جمعي است، آمده است:
خداوند، براي انسان، دو نفس را قرار داد كه تا زمان ملاقاتش همراه او هستند:نفس راستي و نفس خطاكاري.آنان كه از راستي مي‌زايند، از چشمة نور مي‌جهند؛ اما آنان كه از خطاكاري متولد مي‌شوند، از منبع تاريكي بيرون مي‌آيند.همه فرزندان راستي، تحت فرمانروايي نورند ودر راه‌هاي نور قدم بر مي‌دارند؛ اما همه فرزندان خطاكاري، تحت حكومت ملكه تاريكي هستند و در راه‌هاي تاريك قدم بر مي‌دارند….زيرا اين، خدا است كه نفس روشنايي و تاريكي را آفريده و هر فعلي را بنا نهاد و هر عملي را بر راه‌هاي آن‌ها قرار داده است.[9]
پس بني‌اسرائيل، به واسطه مفهوم قوم برگزيده يا قوم خداوند، خود را برتر از هر قوم و ملت مي‌دانند؛ چرا كه خداوند نيز همواره خداي اسرائيل معرفي مي‌شود: «و اسم مرا خواهند خواند و من، ايشان را اجابت خواهم كرد و خواهم گفت كه ايشان قوم من هستند، و ايشان، خواهند گفت كه يهوه، خداي ما است».[10]
نيز از قول موسي عليه السلام آمده است كه: «…اين مردم، قوم تو هستند؛ پس لطف خود را دريغ مدار».[11]
باز در جايي ديگر بني‌اسرائيل را قوم خدا و همچون كاهنان او مي‌داند. اين تقدس، يك سلسله آثار عملي هم به دنبال دارد؛ از جمله اين‌كه از بني‌اسرائيل نمي‌توان برده خريد يا آنان نبايد گوشت حيواني را بخورند كه جانور وحشي آن را دريده است[12] و از اين قبيل آداب عملي. در نهايت، بايد گفت همه اين مفاهيم، بيانگر تضاد در نوع نگاه يهود در مبحث انسان شناسي است كه از يكسو انسان را داراي سرشت نيك و بد دانسته و از سوي ديگر، قوم بني‌اسرائيل را برتري داده و تنها آن‌ها را قوم خدا مي‌داند.
 
نويسنده : سعيده معين نجف آبادي

ادامه دارد ...
--------
منبع :
فصلنامه علمي تخصصي انتظار موعود شماره 26_25