همان گونه كه « بلوتاك» مورخ و نويسنده ي يوناني معروف كه ما بين سال 46 تا 120 ميلادي مي زيسته نظريه حكومت واحد جهاني را مطرح كرده و مي گويد: «بر انسان واجب نيست كه در جمهوري هاي متعدد زندگي خود را بسر برد بلكه وظيفه مردم است كه مجتمع واحدي را تشكيل داده و با پيروي از قانوني واحد به سعادت برسند »(5)
« ويكتور هوگو» فيلسوف و نويسنده ي فرانسوي كه در قرن نوزدهم مي زيسته مواضع مختلفي را در مورد جمهوريت عالمي و جهاني مطرح نموده است و لذا با دقت در تاريخ انسان و افكار و نظريه هاي فلاسفه و انديشمندان شرق و غرب پي مي بريم كه در طول تاريخ بشر اين مسأله به افراد صاحب فرهنگ و فكر نيز رسوخ كرده و حتي صاحبان قدرت را نيز فرا گرفته است.
« ولتر ليمبيس» در كتاب « الفلسفه الاجتماعيه» مي گويد: « در طول زندگي طولاني و مكرر از قديم الايام اين عقيده وجود داشته كه عالم، احتياج به يك حكومت دارد، خصوصاً آنكه هنگامي كه بشريت با برخي از قضاياي سياسي و اجتماعي مواجه شد كه ضرورت احتياج به يك قانون را براي رسيدن به اهداف خود و تأمين سعادت مجتمع انساني بيشتر درك كرد.»(6)
بعد از نهضت سال 1772 در آمريكا اين نظريه به عنوان فلسفه اي انقلابي در آن جامعه مطرح شد ولي از محدوده ي نظري و فرضي تجاوز نكرد. تا آن كه بعد از پايان گرفتن جنگ اول جهاني در سال 1918 ميلادي كه ميليون ها نفر كشته شدند، و نيز جنگ جهاني دوم كه بيش از پنجاه ميليون نفر به قتل رسيد و بيش از اين مقدار مجروح و آواره شدند، دولت هاي جهاني تعهد كردند تا تمام ملت ها را همانند افراد يك خانواده اداره كنند و لذا اجتماع تشكيل داده تا مشكلات را بررسي نموده و با مشاوره به يكديگر قانون واحدي را جعل كرده و همگي از آن پيروي كنند. پنجاه دولت آن نظريه را امضا كردند و در دهم از تشرين دوم از سال 1948 ميلادي تأسيس سازمان ملل متحد اعلام شد و نيز قانون حقوق بشر تصويب گشت. آن قانون در 30 بند جمع آوري شد و به عقيده پديد آورندگان آن؛ قانوني به حساب مي آمد كه مي تواند جهاني بوده و ضامن حقوق امتها و سلامت مجتمعات و افراد را تأمين كند. ولي ـ مع الاسف ـ حتي دولتهاي كوچك نيز اهتمام به حقوق انسان نداده و به وظايف خود در اين زمينه عمل نكردند و لذا تا به امروز شاهد جنگ هاي خانمان سوزي هستيم كه آرامش را از بشر گرفته است.
« برتراند راسل» در كتاب « الآمال الجديده» مي گويد: « من در اين فصل مناقشه كرده ام كه مردم جهان و حكومت هاي آنان به زودي از وقوع جنگ جهاني سوم احتراز خواهند كرد، ولي اين احتمال به هر حال وجود دارد و اگر چنين احتمالي به وقوع بپيوندد اين جنگ همه افراد بشر را فرا خواهد گرفت و شعله آن دامن همه را مي گيرد ». (7)
« فولتر» اديب مشهور فراسنوي مي گويد: « يك فرد يك وطن دارد در صورتي كه حاكمي صالح بر او حكومت كند ، ودر مقابل اگر حاكمي شرير بر او حكمراني نمايد هيچ گونه وطني براي او نخواهد بود». (8)
در سال 1838 ميلادي فيلسوف آمريكايي «ويليام لويد گاريسون» اصول افكار خود را كه به آن ايمان داشت ابراز كرده و گفت: « امكان ندارد كه اعتراف به حق سلطه براي هر حكومت بشري نماييم، بلكه تنها اعتراف به يك حكومت و يك قانون و يك قاضي و يك حاكم براي جنس بشر مي كنيم ... شهرهاي ما تمام عالم است و تمام جنس بشر فرزندان شهرهاي ما هستند، ما سرزمين شهرهاي خود را به اندازه سرزمين شهرهاي ديگر دوست داريم. لذا مصالح شهروندان آمريكا و حقوق و آزادي آنان را براي ما عزيزتر از حقوقي نيست كه براي جنس بشر است»(9)
اديب مشهور ايتاليايي «دانته» مي گويد: « واجب است كه تمام زمين و افراد آن نسبت به فرماندهاي واحد خاضع گردد، فرمانده اي كه مالك هر چيزي است كه به آن محتاج است... تا صلح و آرامش بر مردم سايه انداخته و مردم يكديگر را دوست بدارند...». (10)
از «راسل» نيز نقل شده كه مي گفت: « عالم در انتظار مصلحي است كه جهان را تحت يك لواء و يك شعار درآورد».
و نيز از دانشمند معروف فيزيك « انيشتين» صاحب نظريه ي نسبيت نقل شده كه مي گفت : «روزي كه همه عالم را صلح و صفا فرا گيرد و مردم دوست و برادر يكديگر گردند دور به نظر نمي رسد».
دقيق ترين تعبير و صريح تر از همه مطلبي است كه متفكر مشهور ايرلندي «برنارد شو» در اين زمينه دارد، او مي گويد: « انسان زنده و داراي بنيه جسمي صحيح همراه با دارا بودن قدرت عقلي خارق العاده ، انسان اعلي كه بتواند اين انسان پست را به سوي خود بعد از زحمت هاي طولاني سوق دهد، انساني با عمر طولاني كه بيش از سيصد سال از عمر او گذشته، در اين مدت از تجربه ديگران استفاده كرده باشد، ميتواند عهده دار حكومت جهاني گردد».(11)

 
تاريخ از ديدگاه اشپنگلر
اسوالد اشپنگلر متفكر آلماني و صاحب اثر معروف ( انحطاط تمدن غرب) ، تاريخ را همچون موجود زنده اي فرض مي كند، و از تاريخ تفسيري ادواري دارد. از نظر وي هر دوره ي تاريخي حدود هزار سال است كه آن را پيموده ، و با مرگ محتوم خويش از بين مي رود، و دوره بعدي جايگزين آن مي شود. او هر دوره ي تاريخي را به دو مرحله فرهنگ و تمدن تقسيم مي كند. از نظر اشپنگلر فرهنگ زايش تمدن و مقدم بر آن است، و تمدن مرحله ي مرگ فرهنگ و موخر بر آن. او بر همين اساس دست به پيش بيني آينده بشر مي زند و تمدن معاصر غرب را در سراشيبي انحطاط و مرگ مي بيند، و اعتقاد دارد به جاي آن، تمدن جديدي از آسيا جايگزين مي شود.
او مي گويد: تاريخ جهان تصويري از تكوين و تطور پايان ناپذير شكل ساختاري اين فرهنگ ها است.
اشپنگلر معتقد است فراز و نشيب و ترقي و انحطاط فرهنگ ها و تمدن ها بسته به تصادفات و اتفاقات روزگار نبوده، بلكه از جمله خواص ذاتي فرهنگ است. اين سرنوشت مختص يك يا دو فرهنگ نيست بلكه تمام فرهنگ هايي كه در دنيا پديد آمده اند همه همين راه ارتقاء و انحطاط را به همين ترتيب پيموده و سرانجامشان يكسان بوده است. به طور كلي اشپنگلر از آن دسته انديشمنداني است كه بينشي منفي نسبت به تاريخ دارد. حركت تاريخ را ادواري مي داند. بر اين اساس معتقد است كه سير تاريخ روند تكاملي ندارد، بلكه تاريخ ، مجموعه اي از تمدن هاست كه هر كدام پس از طلوع و طي مراحلي غروب خواهند كرد و آن گاه تمدني ديگر از نقطه اي ديگر طلوع و پس از طي زماني به غروب خواهد گراييد و اين دور باطل همواره ادامه دارد. بدين سان هر چند اشپنگلر به قانونمند نمودن روند تاريخ نظر داشته است ولي هدف خاصي را در تاريخ جستجو نمي كند. در واقع از ديد او تاريخ جهان تصويري از تكوين و تطور پايان ناپذير حيات و مرگ تمدن هاست. پيدا است كه از ديد اشپنگلر نمي توان در آينده تاريخي غايت و مقصود خاصي را مشاهده نمود و اين طرز تلقي با نگرش اديان به تاريخ تباين دارد.(12)
 
نقد نظريه ي اشپنگلر
ما از اشپنگلر سؤال مي كنيم: دوره جديد از تاريخ آيا در فرهنگ و تمدن، مثل دوره قبل است و يا از ما قبل هم منحط تر است و يا كامل تر، اگر مثل دوره قبل باشد دوره جديد ادامه ي همان دوره ي قبل است و در حقيقت دوره ي جديدي وجود ندارد و اگر منحط تر است كه اين خلاف واقع مي باشد و اگر كاملتر است باز سؤال مي كنيم كه اين كمال از درون او برخواسته است و يا از بيرون بوده و عومال خارجي در آن دخيل مي باشد؟ اگر از درون آن برخواسته كه همان نظر صحيح در باب تكامل تاريخ است و اگر از برون و خارج به تكامل رسيده است اين همان نظريه ماديت تاريخ است.
 
پي نوشت:
1 ـ بحث حول المهدي (عج) ، ص 7 ـ 12.
2 ـ مجموعه آثار، ج 18 ، ص 152 ـ 154 .
3 ـ همان، ص 154
4 ـ مصلح غيبي و حكومت واحد جهاني ، ص 16.
5 ـ همان .
6- همان، به نقل از الفلسفه الاجتماعيه.
7ـ همان، ص 17 ، به نقل « الآمال الجديده»
8ـ الاسلام و العقل ، محمد جواد مغنيه ص 210 به نقل از او.
9 ـ همان.
10 ـ همان
11 ـ برنارد شو، عباس محمود عقاد، ص 124 و 125.
12 ـ انحطاط تمدن غرب، اسوالد اشپنگلر
 
پايان
--------
منبع :
كتاب نظريه پردازي درباره ي آينده ي جهان
ا