دل های ما كلی مشغله و تفریح و سرگرمی درست كرده اند برای خودشان تا مبادا غروب های جمعه بگیرند و از خود بپرسند این حس برای چیست؟ دل های ما بهانه های جورواجور زیاد دارند برای دلتنگی هایشان بتراشند كه مبادا به یاد بیاورند در زمانی می زیند كه صاحبش در پرده غیبت است از نااهلی اهل زمانش و آن قدر سوز و شور در دعاهایمان نمی بیند كه برساندمان به پاسخ «متی ترانا و نراك...»

دل های ما می خواهند سر خود را كلاه بگذارند كه چیزی كم و كسر ندارند، اما جای خالی تو آن قدر بزرگ است كه هیچ یك از این همه مثلا دل خوشی ها و خود را به آن راه زدن ها هم چاره اش نمی شود و باز یك جایی یك جوری دلمان به صرافت می افتد كه چیزی انگار گم كرده، كه چقدر یك چیزی را كم دارد و هر قدر سعی می كند با همه چیزهایی كه به او آرامش می داده اند همیشه، خودش را آرام كند نمی شود و نمی تواند؛ آن دلتنگی عظیم كه چاره نمی شود مگر به ظهور، تویی و تا نیایی گره از كار بشر وانشود و هرچه بگردد این دل و به هرجا بزند علاجی بر این زخم كهنه نمی یابد...

یابن الحسن! از قول نایب بر حقت با خدای خویش نجوا می كنیم كه پروردگارا! ما مشكلاتی داریم كه با دعای ما معلوم نیست حل بشود، تو كه مالك قلب هایی به قلب مقدس و نازنین آقای ما و مولای ما بینداز كه برای ما دعا بكند.