نازنین!

با خبری که شعله ی عشقت، اسپندِ رویِ آتشمان کرده ست؟!

نه، گلایه نمی کنیم! چراکه سوختن و خاکستر شدن از داغ فراق، آن هم برایِ تو، طعم شیرنی دارد که نپرس.

اما من، همه یِ حسرتم این است: لحظه لحظه یِ نگاهت را میانِ تمامِ هفته ها قسمت کردمُ چیزی برایِ خودم باقی نگذاشتم؛ جز سکوتِ ترک خورده یِ تمامِ تنهایی ها.

برای همین است خـــــیــــلی زود دلتنگت می شوم و بهانه ات می گیرم.

هِـــی به پایِ دلم، بذرِ حوصله می ریزم....

هِـــی سَرِ چشم هایم را گرم می کنم....

هِـــی به خودم امید می دهم، نگران نباش می آید....

با این همه، کم می آورم آقا! راستش، حریف خودم نمی شوم!

دنبال کسی می گردم تا در اعماق عدالتش، دل به دریا بزنم.....دنبالِ تو.

و حالا من، رو به رویِ همین دلتنگی ها و استغاثه ها، بلـــــند بلــــــند التماست می کنم:

که ای خواهش تمام ناشدنیِ تاریخ!

ای قبله ی ِ دقایق!

ای صاحبِ زمان و زمین!

تو را به خدا برگرد...ما صبر زینب(س) نداریم.

باور کن، این اشک ها برایِ دیدنت لحظه شماری می کنند.

دل تویِ دلشان نیست ، تا فردایی زِ شوقِ آمدنت، از مردمک سرزمینِ چشم ها، رو به  آستانت، سُر بخورند.

فقط...فقط خدا کند زودتر دعاهامان بر گلدسته یِ اجابت بنشیند؛ پیش از انکه تمــــام شویم...

این ارادتِ ناچیزِ ما را بپذیر که اشتیاقِ ما به سویِ تو همیشگــــیـست. اگر خدا بخواهد.