شرح لغات:

تفقه: ياد گرفتن فقه است. و فقه دانا شدن بچيزى را گويند. و در حديث سلمان است كه بزنى گفت: «فقهت» يعنى دانستى و فهميدى. و فقه در اصطلاح، علم باحكام شرعيه را گويند و از اينرو بهر كس كه در احكام دين دانا گردد فقيه گويند و برخى گفته‏اند: فقه درك معانى استنباطى است و از اينرو بخداى سبحان «فقيه» نگويند.

حذر: دورى كردن از چيزى بخاطر زيان آن.

مرض: بيمارى و در اين آيه منظور از آن شك و ترديد است، زيرا شك و ترديد بيمارى دل است كه نياز بدرمان دارد، چنانچه بيمارى تن محتاج بدرمان است، و بيمارى دل سخت‏تر و درمانش مشكلتر و دارويش ناياب‏تر و طبيبش كمتر است.

شأن نزول:

كلبى از ابن عباس روايت كرده كه رسم رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله- چنان بود كه چون بجنگى ميرفت جز منافقان و عذر داران كسى از رفتن با آن حضرت تخلف نميكرد و چون جنگ تبوك پيش آمد و خداوند در ضمن آيات گذشته عيبهاى منافقان و اصل نفاقشان را بيان فرمود، مردمان با ايمان سوگند ياد كرده گفتند: بخدا قسم از اين پس در هيچ غزوه و هيچ سريه‏اى «1» از رفتن تخلف نخواهيم كرد، و بهمين جهت هنگامى كه رسول خدا براى رفتن بسريه‏ها دستور داد همه مسلمانان بجنگ رفتند و رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله- را تنها در مدينه گذاردند، و از اينرو آيات فوق نازل شد.

و مجاهد گفته: اين آيه درباره جمعى از اصحاب رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله- نازل شد كه به باديه‏هاى اطراف رفته بودند و ضمن تحصيل و جمع آورى اموال بمردمى هم كه برخورد كردند آنان را بهدايت دعوت نمودند، مردم بآنها گفتند: شما كار خوبى نكرده‏ايد كه پيغمبر خود را رها كرده و بنزد ما آمده‏ايد، اين گفتار سبب شد كه اينها در دل غمناك گردند و بالآخره همگى از باديه بسوى مدينه حركت كرده و بنزد رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله- آمدند، خداى عز و جل بدنبال كوچ كردن دستجمعى آنان از باديه آيه فوق را نازل فرمود.

تفسير:

پس از اينكه خداى تعالى در آيات پيشين با بهترين طرز ممكن مسلمانان را به جهاد تشويق نمود و آنها را از سرپيچى و تخلف از آن سرزنش فرمود، در اين آيه بيان فرمايد كه در چه مواردى ميتوان از اين امر تخلف كرد.

«وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً» اين جمله بصورت نفى است ولى معناى آن نهى ميباشد يعنى مؤمنان نبايد همگى بسوى جهاد رفته و پيغمبر را تك و تنها بگذارند.

و جبائى گفته: يعنى مؤمنان نبايد همگى بمنظور ياد گرفتن احكام دين از شهرهاى خود كوچ كنند و بنزد پيغمبر- صلى اللَّه عليه و آله- بيايند و ديار خود را خالى سازند.

«فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ» و در معناى اين آيه چند وجه گفته‏اند:

1- ابن عباس و قتاده و ضحاك گفته‏اند: معناى آيه اين است كه چرا نبايد از هر قبيله گروهى بجنگ بروند و گروهى ديگر براى ياد گرفتن احكام دين نزد پيغمبر- صلى اللَّه عليه و آله- بمانند، يعنى آنها كه مانده‏اند قرآن را ياد گرفته و دستورات الهى و احكام و سنتها را بياموزند، و اگر آياتى از قرآن در زمان غيبت مجاهدان و سربازان اسلام نازل شد ماندگان در نزد رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله- آنها را ياد گيرند تا پس از اينكه مجاهدان برگشتند آنها را بديشان ياد دهند و بگويند: پس از رفتن شما اين آيات نازل شد و ما ياد گرفته‏ايم و بدين ترتيب بدانها ياد دهند.

و معناى جمله بعدى كه فرمايد: «و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم» نيز همين است كه چون آنها بنزد ايشان باز گشتند اينان قرآن را بدانها بياموزند و بوسيله آن بيمشان دهند.

«لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ» باشد كه آنها بترسند و بر خلاف دستور عمل نكنند و امام باقر عليه السلام در حديثى فرمود: اين دستور مال وقتى بود كه مردم زياد شدند و خداوند آنها را مأمور فرمود تا جمعى بجهاد بروند و جمعى براى ياد گرفتن احكام دين در شهر بمانند، و جنگ روى نوبت باشد.

2- از حسن و أبى مسلم نقل شده كه گفته‏اند: دستور «تفقه» و «انذار»- ياد گرفتن احكام و بيم دادن مردم- هر دو مربوط بكوچ كنندگان و بيرون روندگان بسوى جنگ ميباشد، و خداوند آنان را ضمن پيكار با دشمن مأمور بياد گرفتن امور دينى نيز فرموده تا در بازگشت بشهر مردمى را كه در شهر مانده‏اند بترسانند. و معناى «تفقه در دين»- كه در آيه است- اين ميشود كه اينان در ضمن پيكار با دشمن بصيرتى پيدا كرده و به پيروزى خود بر مردمان مشرك يقين نموده و نصرت دين خدا را از نزديك ببينند، و چون بشهر بازگشتند افراد ديگر قوم خود را كه در وطن مانده و در حال كفر بسر ميبرند از جريان مطلع ساخته و يارى خدا را از پيغمبر و مؤمنان بدانها گوشزد كنند، و بدانها بفهمانند كه از جنگ با پيغمبر و مردمان با ايمان طرفى نبسته و سودى عايدشان نمى‏شود، شايد بدينوسيله آنها از جنگ و قتال با پيغمبر- صلى اللَّه عليه و آله- بيم كنند، و از سرنوشت كفار ديگر بر خويش بترسند.

و ابو مسلم بدنبال اين قول گفته است: و بنا بر اين براى كوچ‏كنندگان سه پاداش بوده: پاداش جهاد، و پاداش «تفقه در دين» و پاداش بيم دادن مردم خويش.

3- وجهى است كه جبائى گفته، و آن اين است كه گويد: «تفقه در دين» مربوط بكوچ كنندگان است، و معناى جمله چنين است: نشايد همه مؤمنان بنزد پيغمبر- صلى اللَّه عليه و آله- كوچ كنند و سرزمينهاى خود را خالى بگذارند، بلكه بايد از هر ناحيه‏اى گروهى كوچ كنند تا سخن آن حضرت را بشنوند و دستورات دين را از او ياد گيرند و سپس بنزد قوم خود باز گردند، و احكام را باطلاع آنان برسانند و آنان را بيم دهند.

جبائى بدنبال اين گفتار گويد: مقصود از «نفر» (كوچ كردن) بيرون رفتن براى تحصيل علم است، و اينكه آن را «نفر» ناميده بخاطر آن است كه در اين راه مجاهده و پيكار با دشمنان بايد كرد.

قاضى ابو عاصم گويد: از اين آيه مطلب ديگرى بدست آيد كه غربت (و دورى از وطن) خصوصيتى در تحصيل علم و فرا گرفتن احكام دين دارد، انسان ميتواند در غربت چيزهايى ياد بگيرد كه در وطن براى او ميسر نيست.

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفَّارِ» يعنى با كفارى كه با شما نزديكند كار زار كنيد چه از نظر نسب با شما نزديك باشند و چه از نظر مكان و منزل.

حسن گويد: اين قبل از دستور كار زار با همه مشركين بود و ديگرى گفته: اين حكم را در اينزمان نيز بايد اجرا كرد، زيرا براى اهل هيچ شهرى شايسته نيست كه بكار زار دشمنان دور دست بروند و نزديكان را واگذارند زيرا اينكار منجرّ به زيان گردد، و چه بسا همين وضع آنان را از مسير خود باز دارد جز آنكه ميان مسلمانان و دشمنان نزديكشان معاهده و پيمان صلح برقرار شده باشد كه در اينصورت گذشتن از دشمنان نزديك براى جنگ با دوردستان بهر نحو كه زمامدار مسلمانان صلاح بداند مانعى ندارد.

و اين آيه دلالت دارد كه مردم هر ناحيه و مرزى- هر گاه از هجوم دشمن بر حدود اسلام بيم داشته باشند- بر آنها واجب است از خود دفاع كنند اگر چه امام عادلى نيز در ميان آنها نباشد.

ابن عباس گويد: آنها به كارزار با دشمنان نزديك و نزديكتر مأمور شده بودند مانند بنى قريضه و بنى النضير و أهل خيبر و فدك. ابن عمر گويد: آنها اهل روم بودند كه در شام سكونت داشتند. و شام بمدينه نزديكتر از عراق بود و هر گاه از حسن راجع به كار زار با روم و ترك و ديلم پرسش ميشد اين آيه را ميخواند.

«وَ لْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً» و بايد آنها در شما درشتى ببينند. ابن عباس گفته: «غلظت» در اينجا بمعناى شجاعت است. و مجاهد گفته: يعنى سختى، و حسن گفته: يعنى صبر و پايدارى در جهاد، و معناى آيه اين است كه اينان بايد خلاف نرمش و رقت را كه همان خشونت و سخت‏گيرى است از شما احساس كنند تا جلوگير و مانع آنها گردد.

«وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ» و بدانيد كه خدا كمك كار و ياور آن كسانى است كه از شرك پرهيز ميكنند، و كسى كه خدا ياور او باشد احدى بر او چيره و غالب نگردد.

در اينجا دوباره سخن از منافقان بميان آورده فرمايد:

«وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ ...» و چون سوره‏اى از قرآن نازل گردد، برخى از اين منافقان از روى انكار ببرخى ديگر گويند:

«أَيُّكُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِيماناً» اين سوره بر ايمان كداميك از شماها افزود؟ و برخى گفته‏اند: يعنى منافقان (از روى تمسخر) بمردمان با ايمانى كه دچار ضعف ايمان هستند گويند: اين سوره بر ايمان- يعنى بر يقين و بصيرت- كداميك از شما افزود؟

«فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَزادَتْهُمْ إِيماناً» اما مؤمنان با اخلاص گذشته بر ايمانى كه بخدا دارند تصديق بدستورات و فرائض الهى نيز بر آن افزوده گردد، و اين معنايى است كه ابن عباس كرده است، و وجه زيادتى ايمان آنها به اين است كه آنان بدانچه قبلا نازل شده بود ايمان داشتند و آنچه نيز اكنون نازل گشته ايمان آورند (و تصديق كنند) «وَ هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ» و آنان خورسند گشته و يكديگر را مژده دهند، و از نزول آن سوره چهره‏هاشان باز شده و خوشحالند.

«وَ أَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ...» و اما آنان كه در دلشان بيمارى است يعنى ترديد و نفاق است. نفاق و كفرى بر نفاق و كفرشان افزون گردد، زيرا اينان همانطور كه در سوره‏هاى قبلى شك و ترديد داشتند در اين سوره نيز شك دارند، و همين معناى افزوده شدن و زيادى است.

و اينكه كفر در اينجا «رجس»- پليدى- ناميده شده از روى مذمت آن و توجه به اين نكته است كه همانطورى كه اجتناب و دورى از پليديها لازم است پرهيز و اجتناب از كفر نيز لازم ميباشد، و اينكه افزودن را بسوره نسبت داده (و فرموده است: آن سوره بر پليدى آنان ميأفزايد) بخاطر آن است كه نزول سوره موجب افزوده شدن پليدى آنان گرديد و اين مثل آنست كه گويند: «كفى بالسلامة داء» (همان سلامتى براى درد و بيمارى تو كافى است) و شاعر نيز گفته: «و حسبك داء أن تصح و تسلما» (همين درد تو را كافى است كه صحيح و سالم گردى).

«وَ ماتُوا وَ هُمْ كافِرُونَ» يعنى همان شك و ترديدى كه اينان در مورد نزول سوره‏ها از جانب خداى تعالى داشتند منجر شد كه آنها بر حال كفر بميرند و ببدترين بازگشت باز گردند.

[سوره التوبة (9): آيات 126 تا 129]

أَ وَ لا يَرَوْنَ أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ فِي كُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ لا يَتُوبُونَ وَ لا هُمْ يَذَّكَّرُونَ (126) وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلى‏ بَعْضٍ هَلْ يَراكُمْ مِنْ أَحَدٍ ثُمَّ انْصَرَفُوا صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ (127) لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ (128) فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِيَ اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ (129)

ترجمه:

آيا اينان نمى‏بينند كه در هر سال يك بار يا دو بار آزمايش ميشوند و باز هم پس از آن نه توبه كنند و نه پند گيرند (126) و چون سوره‏اى نازل گردد برخى از آنها ببرخى (ديگر) نگاه كنند و (گويند) آيا كسى شما را مى‏بيند، آن گاه باز ميگردند خدا دلهاشان را برگرداند كه آنها مردمى هستند كه فهم نميكنند (127) بحقيقت براى شما پيغمبرى از خودتان آمد كه رنج بردن شما بر او گرانست و نسبت به (ايمان) و (نجات) شما بسيار حريص است و بمؤمنان رءوف و مهربانست (128) اگر (از تو) روى بگردانند بگو خدا مرا بس است معبودى جز او نيست بدو توكل كنم كه او پروردگار عرش بزرگ است (129).

شرح لغات:

عزيز: بمعناى سخت. و عزيز در صفات خداى تعالى بمعناى منيع و نيرومندى است كه هر چه بخواهد انجام دهد بر او گران نيست.

عنت: برخورد با رنج و آزارى است كه سينه را تنگ كند.

توكل: واگذاردن كار است بخدا روى اطمينان و اعتماد بحسن تدبير و كفايت او.

تفسير:

سپس خداى سبحان اين مطلب را ياد آورى فرموده كه اين منافقان از نظر و تدبر در چيزهايى كه موجب تنبه و شايسته تدبر است رو گردانده و اعراض ميكنند، و از اينرو فرمايد:

«أَ وَ لا يَرَوْنَ أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ ...» آيا اين منافقان نمى‏دانند يا نمى‏بينند كه مورد آزمايش و امتحان قرار گيرند.

«فِي كُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ» در هر سالى يك بار يا دو بار به بيماريها و گرسنگى و اين خود خبر دهنده مرگ است.

«ثُمَّ لا يَتُوبُونَ وَ لا هُمْ يَذَّكَّرُونَ» و با اينحال از گفته خود باز نگشته و متذكر نعمتهاى خدا كه در وجود آنها است نيستند، و از ابن عباس و حسن نقل شده كه گفته‏اند:

يعنى اينها بوسيله جهاد در ركاب رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله- امتحان شوند، كه نصرت و يارى خدا را كه از پيغمبر فرموده مشاهده ميكنند، و هم چنين ابتلاى دشمنان آن حضرت را بقتل و اسارت مى‏بينند .. و مجاهد گفته: يعنى بقحطى و گرسنگى امتحان شوند. و مقاتل گفته: بوسيله دريده شدن پرده و آشكار شدن خبث سريره و ناپاكى باطنشان امتحان گردند، و ضحاك گويد: بوسيله بلا و جلاى از وطن و نيامدن باران و از بين رفتن ميوه‏ها.

«وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلى‏ بَعْضٍ» و چون در وقتى كه حضور پيغمبر هستند سوره‏اى از قرآن نازل گردد شنيدن آن سوره را خوش ندارند و بهمديگر مى‏نگرند، و اشاره مى‏كنند.

«هَلْ يَراكُمْ مِنْ أَحَدٍ» كه آيا كسى شما را ديد؟ و اينكه اينكار را مى‏كنند بدانجهت است كه چون منافق و دورو هستند و ترس آن را دارند كه كسى از حالشان مطلع گردد از اينرو با اشاره گفتگو مى‏كنند ... و سپس برخاسته و ميروند. و اين نحو گفتگوى رمزى و اشاره‏اى براى آنست كه مى‏ترسند آيه‏اى درباره‏شان نازل گردد و رسواشان سازد از اينرو بزبان چيزى نمى‏گويند و با چشم و اشاره با هم سخن گويند.

و برخى گفته‏اند: معناى آيه اين است كه منافقان بيكديگر نگاههاى طعن و انكار بقرآن ميكردند و سپس بهم ميگفتند: آيا احدى از مسلمانان ما را ديدار كرد، و چون يقين ميكردند كه كسى آنها را نديده هر چه ميتوانستند درباره طعن بقرآن ميگفتند، و هر گاه ميدانستند كه شخصى آنها را ديده است خود دارى ميكردند.

«ثُمَّ انْصَرَفُوا» سپس از مجلس روگردان ميشده و ميرفتند، و برخى گفته‏اند:

يعنى از ايمان روگردان مى‏شدند.

«صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ» خدا دلهاشان را روگردان كند از آن بهره‏هايى كه مردمان با ايمان ميبرند و بدان شادمان ميشوند. و بعضى گفته‏اند: يعنى خدا دلهاى آنها را از رحمت و ثواب خويش محروم گرداند بكيفر رو گرداند نشان از ايمان بقرآن كريم و انصرافشان از مجلس پيغمبر- صلى اللَّه عليه و آله-. و برخى ديگر گويند: اين جمله صورت نفرين دارد يعنى خدايشان خوار سازد كه مستحق خوارى هستند، و نفرين خدا بر بندگان صورت تهديد دارد و خبر از دچار شدن بعذاب ميدهد.

«بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ» و اين بدانجهت است كه اينان منظور خداى تعالى را از خطاب وى فهم نمى‏كنند زيرا دقت در آن نمى‏كنند.

«لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ» منظور از رسول: محمد- صلى اللَّه عليه و آله- ميباشد يعنى پيغمبرى از جنس خودتان از بشر، و از عرب، و از بنى اسرائيل براى شما آمد، و اين معنايى است كه از سدّى نقل شده، و ابن عباس گويد: مخاطب در اين آيه عربها هستند، و در ميان عرب قبيله‏اى نيست جز آنكه با پيغمبر- صلى اللَّه عليه و آله- از طريقى نسبت دارند.

و از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: منظور اين است كه آن حضرت از روى ازدواج صحيح بدنيا آمد و آلوده بوضع ناهنجار زمان جاهليت نشده بود، و ابن عباس در حديثى از رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله- روايت كرده كه آن حضرت فرمود:

وضع ازدواجهاى نامشروع زمان جاهليت در من تأثيرى نداشته و من از روى نكاح و ازدواج صحيحى چون ازدواج اسلام بدنيا آمدم.

و اينكه خداوند بر مردم منت نهاده كه آن حضرت از جنس خود شما است جهتش روشن است، زيرا وقتى وضع ولادت و زادگاه و اصل و نسب او را دانستند و در كوچكى و بزرگى او را از نزديك مشاهده كردند، و صداقت و امانت او را دانستند، و عملى كه موجب نقصى در زندگى او باشد از وى سراغ نداشتند بايد بهتر موجب پذيرفتن سخنان و انقياد آنان در مقابل او گردد.

«عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ» و زيانى كه در اثر ترك ايمان بشما ميرسد بر وى دشوار و ناگوار است، و كلبى و ضحاك گفته‏اند: يعنى گناهانى كه شما انجام ميدهيد بر وى سخت است، و قتيبى گفته: يعنى آنچه موجب رنج و زيان شما گردد بر او سخت و دشوار است، و ابن انبارى گويد: يعنى آنچه موجب هلاكت شما گردد.

«حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ» حسن و قتاده گفته‏اند: يعنى حريص است بر آن كسانى كه ايمان نياورده‏اند كه بلكه ايمان آورند.

«بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ» نسبت بمؤمنان رءوف و مهربان است. و برخى گفته‏اند:

«رءوف» و «رحيم» هر دو بيك معنى است، و رأفت شدت رحمت را گويند. و برخى گويند:

يعنى نسبت بمطيعان رءوف و نسبت بگنهكاران رحيم است، و يا نسبت بخويشان رءوف و نسبت بدوستان رحيم است، نسبت بآنان كه او را ديدار ميكنند رءوف و نسبت بآنان كه او را نديده‏اند رحيم است.

و بعضى از گذشتگان گفته‏اند: خداى سبحان براى هيچيك از پيغمبران دو نام از نامهاى خود را در يك جا جمع نكرده جز براى پيغمبر اكرم- صلى اللَّه عليه و آله- كه فرمود: «... بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ» و درباره خود نيز فرمود: «إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ»

«فَإِنْ تَوَلَّوْا» و اگر از حق و پيروى پيغمبر رو گردانده و از قبول آن سرپيچى نمودند و برخى گفته‏اند: يعنى اگر از تو و از اقرار كردن به نبوتت رو گردان شدند.

«فَقُلْ حَسْبِيَ اللَّهُ ...» بگو خدا مرا بس است كه او بر هر چيز قادر و توانا است، معبودى جز او نيست بر او توكل و اعتماد كرده و كارهايم را بدو واگذار ميكنم.

«وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ» و او پروردگار عرش بزرگ است. و اينكه نام عرش را بالخصوص ذكر فرمود (با اينكه خدا پروردگار هر چيزى است) بخاطر بزرگداشت آن و بجهت آنست كه وقتى خداوند پروردگار عرش با آن عظمت باشد پروردگار چيزهاى كوچكتر از آن نيز خواهد بود. ابو مسلم گفته: عرش بمعناى سلطنت و ملك است، يعنى پروردگار پادشاهى بزرگ در آسمانها و زمين. و بعضى گفته‏اند: اين آيه آخرين آيه‏اى است كه از آسمان نازل شد، و آخرين سوره كاملى كه نازل گشت سوره برائة بود. و قتاده گفته:

آخرين آيه‏اى كه از آسمان نازل شد همين دو آيه بود.

__________________________________________________

(1) غزوه بدان جنگهايى گويند كه رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله- خود در آن جنگ حاضر ميشد، و سريه بدانها گويند كه عده‏اى را مأمور رفتن بجنگ ميكرد و خود در مدينه ميماند و بگفته ابن اسحاق در سيره مجموع غزوات آن حضرت بيست و هفت غزوه و مجموع سرايا سى و هشت سريه بوده.