شرح لغات‏

سائح: از سياحت و گردش كردن در زمين است بنحو استمرار و بهمين جهت روزه دار را سائح گويند چون براى اطاعت پروردگار ترك خواسته‏هاى دل را استمرار دهد.

تفسير:

پس از آنكه خداى سبحان سرگذشت منافقان را بيان فرمود دنبالش مردم را تشويق كرده فرمايد:

«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ» حقيقت معناى خريد و فروش در مورد خداى تعالى شايسته نيست زيرا مشترى و خريدار آنچه را كه در ملك و تصرف او نيست خريدارى مى‏كند و خداى عز اسمه مالك تمام چيزهاست لكن منظور درين آيه همانند معناى آيه «مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً» «1» است كه لفظ خريدن و وام براى تاكيد پاداش است و چون خداى سبحان ثواب و پاداش را بر خود ضمانت نموده آن را بخريدن تعبير نموده و ثواب را بهاء و اعمال را كالاى آن قرار داده و اين تعبير از باب مجاز ميباشد. و متذكر شده كه جانهاى مؤمنان را كه در جهاد در راه خدا از دست ميدهند و اموالشان را كه در راه رضاى خدا انفاق مى‏كنند ميخرد و در عوض آن بهشت را بدانها ارزانى ميدارد. و جهاد بر دو نوع است: جهاد با شمشير و جهاد با زبان، و چه بسا جهاد با زبان رساتر و نافذتر است زيرا راه خدا دين اوست و دعوت بدين ابتدا بزبان است و سپس با شمشير. و ديگر آنكه اقامه دليل بر صحت مدعى بهتر و آشكار ساختن حق و بيان آن (براى پيشرفت دين) سزاوارتر است و اين جز با زبان صورت نگيرد. و پيغمبر (ص) فرمود اى على اگر خدا بدست تو انسانى را هدايت كند بهتر است براى تو از آنچه خورشيد بر آن ميتابد. و اما جهت اينكه فقط خداى سبحان از خريد جان و مال نام برده اينست كه عبادات دو گونه است بدنى و مالى و قسم ديگرى ندارد و روايت شده كه خداوند سبحان با مؤمنان سودا كند و از اينرو ارج و بهاى آنان را بالا برده و بهشت قرار داده است.

امام صادق عليه السلام ميفرمود: أيا مردمانى كه همتى نداريد (و در فكر ارزش خود نيستيد) بهاى بدنهاى شما بهشت است، جز بدان خود را نفروشيد، و اصمعى اين‏ سه شعر را نيز از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمايد:

اثامن بالنفس النفيسة ربها             فليس لها فى الخلق كلهم ثمن «2»

بها نشترى الجنات ان انا بعتها             بشى‏ء سواها ان ذلكم غبن «3»

اذا ذهبت نفسى بدنيا اصبتها             فقد ذهب الدنيا و قد ذهب الثمن «4»

«يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ» بيان علتى است كه خدا بخاطر همان آنان را خريدارى كرد (كه همان كار زار كردن در راه خدا باشد).

«فَيَقْتُلُونَ» مشركين را ميكشند.

«وَ يُقْتَلُونَ» و مشركين نيز از آنها ميكشند. يعنى بهشت پاداش جهاد آنها است چه بكشند و چه كشته شوند.

«وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا» يعنى اينكه بهشت پاداش آنهاست وعده حقى است از جانب خدا و هيچ شك و شبهه‏اى در آن نيست. و در حقيقت معناى آن چنين است كه خدا به آنها وعده بهشت داده بضمانت خود و آن وعده حقى يعنى وعده راستى است كه هيچگونه در آن تخلف نيست.

«فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ وَ الْقُرْآنِ» زجاج گويد: اين دليل بر اينست كه خداوند هر ملتى را كه دستور بجهاد داده، وعده بهشت نيز بآنها داده است.

«وَ مَنْ أَوْفى‏ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ» يعنى احدى از خدا وفا كننده‏تر بعهد خود نيست زيرا خدا بعهد خود وفا نموده و هيچگاه خلف وعده نمينمايد.

«فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بايَعْتُمْ بِهِ» پس باين سوداگرى خورسند باشيد تا بواسطه اين سوداگرى آثار سرور و خوشحالى در چهره‏تان هويدا گردد، زيرا شما كالا را بمالك آن فروخته و بهاى آن را گرفتيد و ديگر اينكه چيز فانى را به باقى و آنچه زائل شدنى است به كالاى دائمى فروختيد.

«وَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ» اين خريد و فروش، پيروزى بزرگى است كه هيچ چيز بپايه آن نميرسد سپس خداى سبحان مؤمنينى را كه از آنها جان و مالشان را خريده، باين صفات توصيف كرده ميفرمايد:

«التَّائِبُونَ» كسانى كه بسوى طاعت خدا بازگشت مينمايد و از خلق بسوى وى بريده و از كارهاى زشت گذشته خويش پشيمان گشته‏اند.

«الْعابِدُونَ» آنهايى كه خداى يگانه را پرستش نموده و با انجام اوامر و نواهى او روى خوارى بدرگاهش نهند. حسن و قتاده گويند: آنهايى كه بدنهاى خود را در روز و شب بعبادت واميدارند و خداى را در آسانى و سختى ميپرستند.

«الْحامِدُونَ» حسن گويد: يعنى كسانى كه خداى را در همه حال حمد و ستايش مى‏نمايند ديگرى گفته مراد آنهايى هستند كه نعمتهاى خدا را با ديده اخلاص سپاسگزارى كنند.

«السَّائِحُونَ» ابن عباس و ابن مسعود و حسن و سعيد بن جبير و مجاهد گفته‏اند:

كه مراد روزه دارانند. و از پيغمبر- صلى اللَّه عليه و آله- روايت شده كه فرمود: سير و سياحت امت من روزه است، و نيز گفته شده آنها كسانى هستند كه در زمين گردش ميكنند و از عجائب خلقت خداى تعالى عبرت ميگيرند. عكرمه گويد آنها طالبان علم هستند كه در جستجوى آن در زمين گردش ميكنند.

«الرَّاكِعُونَ السَّاجِدُونَ» يعنى آنهايى كه نماز واجب و فريضه را كه در آن ركوع و سجود است بجا ميآورند.

«الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ» ذكر «واو» در اينجا دليل بر اين است كه امر بمعروف مستلزم نهى از منكر ميباشد و گويا آنها هر دو يك چيزند و ديگر اينكه در پيشتر جاها نهى از منكر به امر بمعروف مقرون است و از اينرو «واو» در اينجا آمده تا دلالت بر اين مقارنه و نزديكى كند.

«وَ الْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ» ابن عباس گويد: يعنى آنان كه باطاعت خداوند قيام كنند و آنهايى كه فرائض خدا و اوامر او را انجام داده و از نواهى او اجتناب مى‏كنند. زيرا حدود خداوند دستورات و نواهى او است.

«وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ» اين دستورى است به پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله كه تصديق كنندگان خداوند و معترفان نبوت خود را به ثواب جزيل و منزلت بزرگ و مخصوص مژده دهد، در صورتى كه تمام اين اوصاف در آنان جمع باشد و بزرگان ما روايت كرده‏اند كه اين صفات مختص به ائمه معصومين ميباشد. زيرا اين اوصاف بطور كامل در شخص ديگرى جز آنها جمع نشود.

زهرى حضرت على بن الحسين (ع) را در راه حج ديدار كرد و بآن حضرت عرضكرد:

جهاد و سختى آن را واگذاردى و رو بحج آوردى، با اينكه خداى سبحان فرمايد:

«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ ....» تا آخر؟ حضرت در پاسخش فرمود: آيه دنبالش را نيز بخوان كه فرمايد: «التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ ...» تا آخر پس فرمود: هر گاه مردمانى را كه داراى اين صفات باشند ديدار كنيم در آن وقت فضيلت جهاد بهمراه آنان از حج بيشتر خواهد بود (و بهمراه آنها بجنگ ميرويم).

[سوره التوبة (9): آيات 113 تا 114]

ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَ لَوْ كانُوا أُولِي قُرْبى‏ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحِيمِ (113) وَ ما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ إِلاَّ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْراهِيمَ لَأَوَّاهٌ حَلِيمٌ (114)

ترجمه:

پيغمبر و كسانى كه ايمان آورده‏اند نبايد براى مشركان آمرزش بخواهند پس از آنكه براى ايشان واضح شد كه آنها اهل دوزخند (113) ابراهيم هم كه براى پدرش آمرزش خواست تنها بخاطر وعده‏اى بود كه بدو داده بود، و چون براى او آشكار شد كه وى دشمن خدا است از او بيزارى جست و براستى كه ابراهيم بسيار زارى كننده و بردبار بود (114).

شرح لغات:

اوّاه: اصل آن از «تأوّه» بمعناى دردناكى و غمزدگى و حزن است شاعر گويد:

اذا ما قمت أرحلها بليل             تأوه آهة الرجل الحزين «5»

تفسير:

«ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ» يعنى پيغمبر و مؤمنين براى كسانى كه مشرك بخدا هستند و با خدا معبود ديگرى را نيز پرستش مى‏كنند و هم آنان كه او را يكتا نميدانند و اقرار بخداوندى او ندارند نبايد طلب آمرزش و مغفرت كنند.

«وَ لَوْ كانُوا أُولِي قُرْبى‏» يعنى هر چند اين اشخاص نزديكترين كسان بآنها باشند.

«مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحِيمِ» يعنى: پس از اينكه معلوم گرديد آنها كافر بوده و سزاوار خلود در آتش ميباشند، و در تفسير حسن چنين آمده: كه مسلمانان به پيغمبر اكرم (ص) عرض كردند: آيا براى پدران ما كه در زمان جاهليت مرده‏اند طلب آمرزش نميكنى؟ پس خداى سبحان اين آيه را نازل كرد و بيان فرمود كه پيغمبر و هيچ مؤمنى سزاوار نيست كه براى كافرى دعا و طلب مغفرت نمايند.

و اينكه خداى سبحان در آيه فرمود «ما كانَ لِلنَّبِيِّ ...» اين تعبير بليغ‏تر و رساتر از اين بود كه بفرمايد «لا ينبغى للنبى ...» زيرا از اين تعبير چنين برميآيد كه اين عمل يعنى: طلب آمرزش براى كفار، عمل قبيحى بوده ولى حكمت خدا مانع آن گرديده اما اگر بصورت «لا ينبغى» ميفرمود دلالت نداشت كه از حكمت خدا دور بود بلكه دالّ بر اين بود كه شايسته نيست پيغمبر اين كار را اختيار نمايد و معناى آن اين بود كه خداوند طلب استغفار و آمرزش براى مشركين را در دين و حكم خود قرار نداده است، گرچه مهر و محبت خويشاوندى و علاقه رحم آنان را وادار بآمرزشخواهى براى آنها كند. پس از آنكه آشكار شد براى ايشان كه آنان را عذابى بزرگ است.

سپس خداى سبحان علت استغفار ابراهيم را براى پدرش با اينكه كافر بود بيان ميكند- چه روى سخن آنان كه ميگويند پدر حقيقى او بود و چه بگوئيم جدّ مادرى و يا عمويش بود چنانچه بزرگان ما گفته‏اند-.

«وَ ما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِيَّاهُ» يعنى استغفار ابراهيم براى پدرش نبود جز از روى وعده‏اى كه داده بود و در اينكه چه كسى اين وعده را داده بود اختلاف است كه آيا از طرف ابراهيم بود يا پدرش و برخى گفته‏اند كه پدرش وعده داد كه هر گاه او برايش طلب آمرزش كند ايمان خواهد آورد و ابراهيم روى اين وعده بود كه براى او استغفار كرد.

«فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ» پس هنگامى كه ابراهيم متوجه شد كه پدرش دشمن خداست و بوعده خويش وفا نمى‏كند.

«تَبَرَّأَ مِنْهُ» از وى بيزارى جست و برايش دعا ننمود. ابن عباس و مجاهد و قتاده گويند: عداوت و دشمنى او با خدا هنگامى آشكار شد كه او در حال كفر مرد.

و گفته شده كه وعده از طرف ابراهيم داده شد كه گفت من تا موقعى كه در قيد حياتم براى تو استغفار خواهم نمود و شرط استغفار او ايمان آوردن پدرش بود و همين كه از ايمان آوردن وى مأيوس شد از او بيزارى جست.

«إِنَّ إِبْراهِيمَ لَأَوَّاهٌ» ابن عباس گويد يعنى: ابراهيم دعا كننده‏اى پر گريه و پر دعا بود و همين معنى از امام صادق عليه السلام نيز روايت شده است.

حسن و قتاده گفته‏اند: اوّاه بمعنى مهربان نسبت ببندگان خدا است.

و كعب گفته: اوّاه كسى است كه چون نام آتش دوزخ را برايش ببرند بگويد:

اوه. و ابن عباس گويد: اوّاه در لغت حبشه بمعنى مؤمن است.

عكرمه و مجاهد گويند: اوّاه بمعنى يقين دارنده است.

و نخعى گويد: اوّاه بمعناى عفيف و پاكدامن است.

عطا گويد: اواه كسى را گويند كه از آنچه خداى عز و جل خوش ندارد روى گردانيده و ترك كند.

عبد اللَّه بن شداد از پيغمبر (ص) روايت كند كه فرمود: اوّاه خاشع و زارى كننده است.

عقبة بن عامر گويد: اوّاه كسى است كه بسيار براى خدا تسبيح گويد.

ابى عبيده گويد: اوّاه بكسى گويند كه از روى ترس آه كشد و با يقين به اجابت دعايش زارى كند و ملازم طاعت حق باشد.

زجاج گفته: قول ابى عبيده جامع بيشتر معانى اوّاه است كه اهل تفسير گفته‏اند.

«حَلِيمٌ» گويند: حلم ابراهيم بحدى بود كه شخصى او را آزار و شماتت نمود. ابراهيم در پاسخ او گفت: خدا ترا هدايت كند. ابن عباس گفته: حليم بمعناى بزرگ است و در اصل حليم بكسى گويند كه بر آزار مردم شكيبا و از خطا و گناهشان در گذرد.

ارتباط اين چند آيه با آيات سابق:

چون در آيات قبل، سخن از منافقان و منع از دوستى و نماز بر مردگان آنها و توقف بر سر قبرشان براى دعا، بميان آمد بدنبال آن خداى تعالى از دعا كردن براى آنها پس از مرگشان نيز نهى فرمود و چون سخن از نهى پيغمبر (ص) و مؤمنان براى دعاى بر مشركان پس از مرگشان بميان آمد خداوند داستان ابراهيم و عذر در آمرزشخواهى او را براى پدرش بيان فرمود. و جمله «إِنَّ إِبْراهِيمَ لَأَوَّاهٌ حَلِيمٌ» نيز بدين مناسبت ذكر شده كه چون مردى رئوف و مهربان بود اخلاصش در وقت دعا بيشتر و علاقه و حرصش در نجات دادن نزديكان خود از عذاب زيادتر بود و با اينحال چون از رستگارى پدر مأيوس گشت از وى بيزارى خست‏.

[سوره التوبة (9): آيات 115 تا 116]

وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُمْ ما يَتَّقُونَ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ (115) إِنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يُحْيِي وَ يُمِيتُ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ (116)

ترجمه:

خدا چنان نيست كه قومى را گمراه كند از پس آنكه هدايتشان نمود تا چيزى كه بايد از آن پرهيز كنند بر ايشان بيان كند كه خدا بهمه چيز دانا است (115) براستى كه ملك آسمانها و زمين از آن خدا است، زنده ميكند و ميميراند و شما را جز خدا سرپرست و ياورى نيست. (116)

شأن نزول:

حسن گويد: عده‏اى از مسلمانان قبل از اينكه واجبات و فرائض از جانب خداى تعالى نازل گردد از دنيا رفتند. مسلمانان ديگر عرضكردند: يا رسول اللَّه وضع برادران ما كه قبل از نزول فرائض از اين دنيا رفتند در نزد خدا چگونه است؟ خداوند اين آيه را نازل فرمود.

تفسير:

«وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ» يعنى خداوند هيچگاه پس از آنكه حكم بهدايت گروهى فرمود به گمراهى و ضلالت آنها حكم نميدهد.

«حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُمْ ما يَتَّقُونَ» يعنى تا اينكه براى آنها دستور بطاعات و نهى از معصيتها را بيان كند و آنها پرهيز نكنند. در اينصورت خداوند حكم بگمراهى آنان مينمايد. و بقولى: خداوند چنان نيست كه قومى را عذاب كند و از راه از ثواب و كرامت و طريق بهشت گمراه سازد تا اينكه بر ايشان بيان كند آنچه را بوسيله آن از طريق اطاعت و نافرمانى مستحق ثواب و عقاب گردند و كلبى گفته: چون برخى از شرايع اسلام نسخ شد و گروهى از نسخ آن آگاه نبودند و بهمان دستور نخست و قبل از نسخ عمل ميكردند مانند تحويل قبله و غيره، و اينان در اثر بى‏اطلاعى بدستور نخست عمل كرده و از اينجهان رفتند وضع آنان را از رسول خدا پرسيدند خداوند اين آيه را نازل فرمود يعنى: خداوند كسانى را كه اطلاعى از نسخ حكم نداشتند و بهمان حكم نخست عمل ميكردند عذاب نكند تا وقتى كه حكم دوم را بشنوند و با اينحال بدان عمل نكنند كه در اين صورت عذاب خواهند شد.

«إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ» خداوند بتمام دانستنيها آگاه است و چيزى نيست كه خداوند از آن بى‏خبر باشد زيرا علم خدا عين ذات اوست.

«إِنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» ملك: يعنى تسلط و فرمانروايى بر چيزى براى كسى كه سياست و تدبير آن بدست او است.

«يُحْيِي وَ يُمِيتُ» جماد را زنده ميكند و حيوان را ميميراند.

«وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ» غير از خدا نگهبانى كه شما را حفاظت كند و سرپرستى كه كارهاى شما را سرپرستى بنمايد و ياورى كه شما را يارى دهد و عذاب را از شما دفع نمايد وجود ندارد.

ارتباط اين آيات با آيات پيشين:

مجاهد گفته: وجه ارتباط آيه نخست به ما قبل آن است كه چون خداى سبحان آمرزشخواهى براى مشركان را بر مؤمنين حرام فرمود بدنبال آن بيان فرموده كه آنها را مؤاخذه نخواهد كرد مگر پس از اينكه بحرمت اين عمل خود راهنماييشان كند. و در ارتباط آيه دوم على بن عيسى گفته: اين آيه بدنبال آيات پيشين، بمؤمنان دستور جهاد با مردمان مشرك بزرگان و غير بزرگانشان را ميدهد، و بدانان گوشزد ميكند كه اينان بندگان خدايى هستند كه فرمانرواى آسمانها و زمين است و بهر گونه بخواهد دستورشان دهد و تدبير كارشان فرمايد.

[سوره التوبة (9): آيات 117 تا 118]

لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَ الْمُهاجِرِينَ وَ الْأَنْصارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِي ساعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ ما كادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُفٌ رَحِيمٌ (117) وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا حَتَّى إِذا ضاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ وَ ضاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلاَّ إِلَيْهِ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (118)

ترجمه:

خداوند بخشيد پيغمبر و مهاجران و انصارى را كه در موقع سختى پيرويش كردند از پس آنكه نزديك بود دلهاى گروهى از ايشان بلغزد، و توبه آنها را پذيرفت كه براستى وى نسبت بدانها رءوف و مهربان است (117) و نيز بر آن سه كس كه بازماندند تا وقتى كه زمين با همه فراخيش بر آنها تنگ شد، و (بلكه) از جان خويش به تنگ آمدند، و دانستند كه از خدا جز بسوى او پناهى نيست، خدا بسوى آنها باز لطف فرمود تا توبه كنند كه براستى خدا توبه‏پذير و مهربان است (118).

شرح لغات:

زيغ: انحراف و گشتن دل از حق، و از همين باب است آيه «فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ» «6» و نيز «زاغت الشمس» يعنى خورشيد گرديد.

تخلف (در خلفوا): باز ماندن و بجاى ماندن كسى از شخص ديگرى كه‏ بسويى رفته.

رحب: فراخى. و جمله «مرحباً و أهلا» (كه معمولا در بر خوردها بهم ميگويند) از همين باب است يعنى سرزمينها بر تو فراخ باد.

ضيق: تنگى ضد فراخى.

ظنّ: در اينجا بمعناى يقين است، چنانچه دريد بن صمة نيز در شعر خود گفته:

فقلت لهم ظنوا بألفى مدجج             سراتهم فى الفارسى المسرّد «7»

شأن نزول:

آيه نخست درباره جنگ تبوك و سختيهايى كه بمسلمانان رسيد تا حدّى كه جمعى آهنگ بازگشت كردند ولى لطف خداى سبحان شامل حالشان گشت، نازل شد حسن گفته: كار سختى آنها بجايى كشيد كه هر ده نفر از مسلمانان يك شتر داشتند كه هر كدام ساعتى روى نوبت سوار ميشدند و سپس پياده شده ديگرى بجاى او سوار ميشد و آذوقه آنها عبارت بود از جو، و خرماى كرم زده و پيه بدبو. و چنان بود كه بهر دسته مقدارى خرما رسيده بود و چون يكى از آنها سخت گرسنه ميشد يك دانه از آن خرماها را در دهان ميگذارد و قدرى ميمكيد كه دهانش شيرين شود سپس آن را از دهان بيرون ميآورد و برفيقش ميداد و جرعه‏اى آب دنبالش سر ميكشيد، رفيقش نيز قدرى ميمكيد و بديگرى ميداد و همچنين تا به آخرين نفر كه ميرسيد هسته‏اش بجاى مانده بود.

و گويند: أبو خيثمة- يعنى عبد اللَّه بن خيثمة- از كسانى بود كه از رفتن به تبوك تخلف كرد تا وقتى كه ده روز از رفتن رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله- گذشت، در آن روز- كه روز گرمى بود- بخانه نزد دو تن از زنانش كه هر يك سايبان خانه خود را مرتب ساخته و بوسيله آب آن را خنك كرده و خوراكى براى وى آماده ساخته بودند بيامد و چون آن منظره را ديد گفت: سبحان اللَّه! پيغمبر خدايى كه گناه گذشته‏ و آينده‏اش را خدا آمرزيد در سوز گرما و سرماى بيابان اسلحه جنگ بدوش كشد ولى ابو خيثمة در زير سايبان خنك و خوراك آماده در كنار زنان زيبا بسر برد؟ اين انصاف نيست! سپس رو بزنان خود كرده گفت: سوگند بخدا با هيچيك از شما سخن نميگويم و زير سايبان نميآيم تا خود را به پيغمبر- صلى اللَّه عليه و آله- برسانم، اين سخن را گفت و بر شتر خويش سوار شده بسرعت راه تبوك را پيش گرفت، و هر چه زنانش با او سخن گفتند پاسخشان را نداد و بسرعت آمده تا نزديك تبوك رسيد، مردم كه از دور وى را مشاهده كردند گفتند: سوارى از راه ميرسد، پيغمبر- صلى اللَّه عليه و آله فرمود: واى بر تو أبا خيثمة هستى! و چون نزديك شد مردم گفتند: يا رسول- اللَّه ابا خيثمة است، وى از شتر پياده شد و بنزد رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله- رفته سلام كرد، حضرت بدو فرمود: واى بر تو اى أبا خيثمة! ابو خيثمة جريان خود را براى آن حضرت نقل كرد و رسول خدا درباره‏اش دعاى خير فرمود، و منظور از آيه نخست او است كه در آغاز انحرافى در دلش پيدا شد، و از رفتن با رسول خدا تخلف كرد و سپس خدا پا بر جايش ساخت. و اما آيه دوم درباره كعب بن مالك و مرارة بن ربيع و هلال بن امية نازل شد كه آنان از رفتن به تبوك خود دارى كردند اما نه از روى نفاق بلكه از روى تنبلى، و سپس پشيمان گشتند. و چون رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله- بمدينه باز گشت بنزد آن حضرت آمده عذر خواهى كردند ولى رسول خدا پاسخشان را نداد و بمسلمانان نيز دستور داد با آنها سخن نگويند، مردم نيز حتى كودكان خردسال به پيروى از دستور رسول خدا از آنها كناره گرفتند، زنانشان كه چنان ديدند بنزد رسول خدا آمده گفتند: ما نيز از آنها كناره‏گيرى كنيم؟ حضرت فرمود: نه، ولى مواظب باشيد آنها با شما نزديكى نكنند، اين جريان سبب شد كه شهر مدينه بر آن سه نفر تنگ شود و از اينرو از شهر بيرون رفته بكوهها پناه بردند، و خانواده‏هاى آنها غذا برايشان ميبردند ولى با آنها سخن نمى‏گفتند، چند روزى بر اينمنوال گذشت و آن سه نفر پهلوى يكديگر بسر ميبردند تا اينكه يكى از آنها گفت: مردم كه از ما بريده‏اند و كسى با ما سخن نميگويد خوبست ما هم از يكديگر جدا شويم و بدنبال اين سخن آن سه نفر نيز از هم جدا شده هر يك بسويى رفت و پنجاه روز تمام بدينحال بسر بردند و بدرگاه خداى تعالى زارى و تضرع و توبه كردند تا اينكه خداوند توبه‏شان را پذيرفت و اين آيه در شأنشان نازل شد.

تفسير:

«لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَ الْمُهاجِرِينَ وَ الْأَنْصارِ» لام در اينجا لام قسم است، و خداى تعالى قسم ياد فرموده كه توبه آنان را بخشيد، و اينكه نام پيغمبر- صلى اللَّه عليه و آله- در اينجا ذكر شده براى افتتاح و زيبايى كلام است، و ديگر بدانجهت است كه آن حضرت سبب توبه آنان بود و گرنه از آن جناب عملى كه موجب توبه باشد سر نزده. و در روايتى كه از حضرت رضا عليه السلام نقل شده آن حضرت اين آيه را چنين قرائت فرمود: «لقد تاب اللَّه بالنبى على المهاجرين و الانصار» يعنى خداى تعالى بوسيله پيغمبر توبه مهاجران و انصار را قبول كرد.

«الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ» آنان كه در خروج بسوى تبوك از او پيروى كردند.

«فِي ساعَةِ الْعُسْرَةِ» ساعت عسرت بمعناى دشوارى كار است، جابر گفته: يعنى سختى و دشوارى از نظر توشه و مركب، و آب. و منظور از ساعت وقت است، زيرا ساعت بهر زمانى اطلاق گردد. و عمر بن خطاب گفته: بگرمايى سخت و تشنگى دچار شديم، و خداى سبحان در اثر دعاى پيغمبر- صلى اللَّه عليه و آله- بارانى بر ما نازل كرد كه از آن سختى و گرما آسوده شديم.

«مِنْ بَعْدِ ما كادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٍ مِنْهُمْ» پس از آنكه نزديك بود دلهاى گروهى از ايشان برگردد و بدون دستور خدا خواستند باز گردند اما خداوند آنها را از اين عمل نگاه داشت و همراه رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله- رفتند.

«ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ» و خدا پس از اين لغزش از آنها گذشت، و منظور از «زيغ» كه بمعناى لغزش و انحراف است همان اراده باز گشت آنها از جنگ است نه لغزش در ايمان.

«إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُفٌ رَحِيمٌ» كه خداوند بآنها رئوف و مهربان است كه با رحمت خويش لغزش آنها را تدارك فرمود.

«وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا» (و بر آن سه نفر كه باز ماندند) مجاهد گفته: يعنى از پذيرفته شدن توبه باز ماندند، و بدنبال پذيرفته شدن توبه جمعى از منافقان (بشرحى كه در ذيل آيه 101 گفته شد) پذيرش توبه اينان بتأخير افتاد، و از آنها باز ماندند، چنانچه در آيه «وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ ...» «8» نيز گفته شد.

و حسن و قتاده گفته‏اند: يعنى از جنگ تبوك باز ماندند و همراه رسول خدا نرفتند.

و در قرائت اهل بيت عليهم السلام «خالفوا» است يعنى مخالفت كردند، آنان فرموده‏اند اگر بجاى مانده بودند عتاب و سرزنشى متوجه آنان نبود، و از اين ملامت و سرزنشى كه از آنها شده معلوم ميشود كه آنان خودشان از جنگ تخلف كردند، و آيه «خالفوا» است.

«حَتَّى إِذا ضاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ» يعنى تا اينكه دنيا با همه فراخيش بر آنها تنگ گرديد، و اين تعبير براى بيان حال كسى است كه به نهايت پشيمانى رسيده باشد تا بدان حد كه گويا براى خود راهى نيابد، و اين بدانجهت بود كه رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله- بمردم دستور داد از نشست و برخاست و تكلم با آنان خوددارى كنند چنان كه شرحش گذشت، روى آنكه قبولى توبه مردم ديگر نازل شد ولى از پذيرش توبه آنان خبرى نشد، و اين بدان معنى نبود كه توبه آنها ردّ شده و پذيرفته نشده بود زيرا آنها مأمور بتوبه بودند، و از حكمت خداى تعالى بدور است كه كسى در وقت توبه بدرگاه او توبه كند و توبه‏اش ردّ شود ولى خداى سبحان ميخواست تا بدينوسيله با تأخير پذيرش توبه كار را بر آنها سخت گيرد تا آنان و اشخاص ديگر را بدينوسيله اصلاح كند و كسى ديگر به اين چنين اعمالى دست نزند.

«وَ ضاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ» اين تعبير را براى مبالغه در غم و اندوه ميكنند يعنى چنان كار بر آنها سخت شد كه گويا جايگاهى براى پنهان كردن اندوهشان در جان و نفسشان نمى‏يافتند، و برخى گفته‏اند: معناى تنگى جان تنگى سينه‏هاشان بود.

«وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلَّا إِلَيْهِ» و يقين كردند كه جز خدا جايگاهى نيست كه بتواند آنها را از خدا حفظ كند و بدان پناه برند، و معناى اين جمله آنست كه دانستند پناهگاهى از خدا نيست جز خود او، و چيزى جز توبه نمى‏تواند آنان را از عذاب خدا رهايى بخشد.

«ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا» يعنى سپس خداى تعالى توبه را بر ايشان آسان كرد تا توبه كنند.

و برخى گفته‏اند: «ليتوبوا» يعنى تا بحال نخستينشان كه پيش از آلودگى بكناه داشتند باز گردند، و ديگرى گفته: معناى آيه آن است كه خداوند آن سه نفر را بخشيد و توبه‏شان را بر پيغمبر- صلى اللَّه عليه و آله- نازل فرمود تا مؤمنان از گناهان خود توبه كنند و بدانند كه خداى سبحان توبه پذير است.

حسن گفته: هان بخدا سوگند آنان نه خونى ريخته بودند و نه مالى بردند و نه قطع رحمى كردند ولى مسلمانان در رفتن با رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله- از اينان سبقت جستند و آنها باز ماندند، يكى بخاطر باغ و ملك، ديگرى بخاطر خانواده و زن و بچه، و سومى براى راحتى، ولى پس از آن پشيمان شدند و توبه كردند و خدا توبه‏شان را پذيرفت.

«إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ» كه براستى خدا بسيار توبه پذير و نسبت به بندگانش مهربان است.

ارتباط اين آيات:

ابو مسلم گفته آيه نخست مرتبط به گفتار خداى تعالى است كه در آيات پيش فرمود «التَّائِبُونَ ... الْحامِدُونَ ...» كه در آنجا خداى سبحان آنان را مدح فرمود، و در اين آيه بيان فرمايد كه خداوند در اثر پيروى كردنشان از پيغمبر- صلى اللَّه عليه و آله- در ساعت سختى توبه‏شان را پذيرفت و از آنان راضى شده. و برخى گفته‏اند:

چون خداى سبحان در آيات پيش بيان داشته كه فرمانروايى آسمانها و زمين خاص او است و جز او براى كسى ياورى و مدد كارى نيست بدنبال آن رحمت خود را نسبت بمؤمنان يادآور شده و فرموده است كه خداوند در مورد قبول توبه‏شان نسبت بدانها مهربان و رءوف است‏.

[سوره التوبة (9): آيه 119]

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ (119)

ترجمه:

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد از خدا بترسيد و با راستگويان باشيد (119).

شرح لغات:

صادق: كسى است كه حق بگويد و بدان عمل كند.

تفسير:

خداى سبحان در اين آيه مؤمنانى كه خدا را تصديق كرده و بنبوت پيغمبر او اقرار نموده مخاطب ساخته فرمايد:

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ» اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد از نافرمانيهاى خدا پرهيز كنيد و از معصيت او اجتناب نمائيد.

«وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ» و با كسانى باشيد كه راست ميگويند و دروغگو نيستند.

يعنى راه و روش كسى را انتخاب كنيد كه در گفتار و كردار راستگو است و مصاحب و رفيق آنها باشيد، چنانچه گويى «من در اين مسئله با فلانى هستم» يعنى پيرو نظريه او هستم، و خداى سبحان صادقين را در سوره بقره اينگونه توصيف كرده كه فرمايد:

«... وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ- تا آنجا كه فرمايد- أُولئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ» «9» كه در اينجا خداوند دستور به پيروى و اقتداء بآنان را ميدهد، و ميفرمايد با آن مردمان راستگو و با تقوى باشيد. و برخى گفته‏اند: منظور از «صادقين» در اين آيه آنهايى هستند كه در جاى ديگر قرآن درباره‏شان فرموده:

«رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‏ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ» «10» كه منظور از جمله اول حمزة بن عبد المطلب و جعفر بن ابى طالب است، و منظور از جمله دوم على بن ابى طالب عليه السلام ميباشد.

و كلبى از ابى صالح از ابن عباس روايت كرده كه گفته: «كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ» يعنى با على بن ابى طالب و پيروان او باشيد.

و جابر از امام باقر عليه السلام روايت كرده كه آن حضرت فرمود: يعنى با آل محمد عليهم السلام باشيد.

و از ضحاك روايت شده كه گفته است: يعنى بوسيله انجام عمل صالح در دنيا با پيغمبران و صديقان در بهشت باشيد.

نافع گفته: يعنى با محمد و پيروانش باشيد.

و از ابن عباس روايت شده كه گويد: يعنى با كسانى باشيد كه نيتهاشان پاك و دلهاشان محكم و اعمالشان درست بوده و همراه پيغمبر- صلى اللَّه عليه و آله- بجنگ رفتند و از جهاد تخلف نكردند.

و ابن مسعود در ذيل اين آيه گفته است: دروغ بهيچ نحو جايز نيست چه از روى شوخى باشد و چه از روى جدّ، و صحيح نيست كه كسى به بچه‏اش وعده‏اى بدهد و بدان وفا نكند، و براى اثبات اين مطلب گويد: اين آيه را بخوانيد و به بينيد آيا هيچگونه رخصتى در دروغ ذكر شده (و جايى استثناء گرديده) است؟.

[سوره التوبة (9): آيات 120 تا 121]

ما كانَ لِأَهْلِ الْمَدِينَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرابِ أَنْ يَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ وَ لا يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ لا يُصِيبُهُمْ ظَمَأٌ وَ لا نَصَبٌ وَ لا مَخْمَصَةٌ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لا يَطَؤُنَ مَوْطِئاً يَغِيظُ الْكُفَّارَ وَ لا يَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَيْلاً إِلاَّ كُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ إِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ (120) وَ لا يُنْفِقُونَ نَفَقَةً صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً وَ لا يَقْطَعُونَ وادِياً إِلاَّ كُتِبَ لَهُمْ لِيَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (121)

ترجمه:

مردم مدينه و باديه نشينان اطراف نبايد از پيغمبر خدا تخلف كنند، و نه آنكه هيچ تشنگى و گرسنگى و رنجى بدانها نرسد و در جايى كه كافران را بخشم آورد گاهى ننهند و دستبردى بدشمنان نزنند جز آنكه در عوض هر كدام از اين پيش آمدها عمل صالحى براى آنها نوشته شود، و براستى كه خدا پاداش نيكوكاران را تباه نسازد (120) و هيچ خرجى چه كم باشد و چه زياد نكنند و هيچ دره‏اى را در نوردند جز آنكه در نامه‏شان نوشته شود تا خداوند پاداشى بهتر از آنچه ميكردند بدانها بدهد (121).

شرح لغات:

رغبت: بمعناى طلب منفعت. و «ظمأ» شدت تشنگى است.

نصب: بمعناى رنج و تعب است مانند «وصب».

مخمصة: گرسنگى، و اصل اين لغت از «خمص» و «خميص» بمعناى تهى بودن شكم و لاغرى آن از گرسنگى است.

غيظ: دگرگون شدن نفس از ديدن چيزهاى ناراحت كننده.

تفسير:

پس از آنكه خداى سبحان داستان متخلفين از جنگ تبوك و عذر خواهى و پذيرفتن توبه نادمان آنها را بيان داشت دنبال آن بصورت توبيخ از اين عمل آنها فرمايد:

«ما كانَ لِأَهْلِ الْمَدِينَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرابِ ...» ظاهر اين كلام بصورت خبر ذكر شده ولى معناى آن نهى است مانند آيه ديگرى كه ميفرمايد: «ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ» «11»- نرسيده است شما را كه رسول خدا را آزار كنيد- (يعنى آن حضرت را آزار نكنيد) در اين جا هم معناى آيه اين است كه براى مردم مدينه و باديه نشينان اطراف آن جايز نيست كه در جنگ تبوك و غير آن جنگ بدون عذر از رفتن با پيغمبر تخلف كنند، و برخى گفته‏اند: منظور قبائل مزينة و جهينة و اشجع و غفار و اسلم بوده‏اند.

«وَ لا يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ» يعنى بر آنها و بر همه مؤمنان جايز نيست كه نفع خود را خواسته و جان خود را حفظ نكنند، و اين فريضه‏اى است كه خداى تعالى بر ايشان واجب فرموده روى حقى كه رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله- بر آنها دارد از نظر اينكه آنها را هدايت فرموده و از ظلمت كفر بنور ايمان راهنمايى شده‏اند. و برخى گفته‏اند: معناى آيه اين است كه راضى نشوند، خود در خوشى و آسايش بسر برند و رسول خدا در گرما و سختى باشد، بلكه بايد جان خود را سپر جان آن حضرت قرار دهند.

«ذلِكَ بِأَنَّهُمْ ...» و اين نهى از تخلف بدانجهت است كه ايشان را تشنگى و رنجى در بدن و گرسنگى سختى در راه اطاعت خدا نرسد ...

«وَ لا يَطَؤُنَ مَوْطِئاً يَغِيظُ الْكُفَّارَ» و گام در جايى ننهند كه كفار بخشم آيند يعنى ميدان جنگ، زيرا انسان وقتى به بيند كسى قدم در جاى او نهاده خشمگين و غضبناك ميشود .....

«وَ لا يَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَيْلًا ...» و قتل و جراحت و يا صدمه مالى ديگرى و يا پيش آمد غم انگيز و خشمگين كننده‏اى از مشركان بدانها نرسد، جز اينكه عمل صالح و طاعت نيكو و پر ارزشى براى آنها نوشته شود.

«إِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ» كه خدا اعمال كسانى را كه كارهاى نيك انجام ميدهند و بدان شايسته مدح و ثواب گردند ضايع نمى‏كند، و اين جمله براى تشويق و تحريص بجهاد و اعمال خير و نيكو است.

«وَ لا يُنْفِقُونَ نَفَقَةً صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً ...» و اينان هيچ خرجى در راه جهاد و ساير كارهاى نيك از كم و زياد نكنند كه منظورشان سربلند ساختن دين خدا و نفع بمسلمانان و تقرب بخداى تعالى باشد ... «وَ لا يَقْطَعُونَ وادِياً» و از دره‏اى نگذرند، جز آنكه ثواب آن براى آنها نوشته شود و ثبت گردد.

«لِيَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ» يعنى اطاعتها و كارهاى نيك آنها ثبت شود تا باندازه استحقاق، پاداش آنها را بدهد، و از فضل خويش بر آنها بيفزايد تا اينكه ثواب، بهتر و زيادتر از عمل آنها گردد.

و برخى گفته‏اند لفظ «أحسن» صفت عمل و كار آنها است يعنى خداوند پاداش عمل نيكوتر آنها را بدهد، زيرا اعمال و رفتار انسان گاهى بصورت واجب است و گاهى بصورت مستحبّ و گاهى بصورت مباح، و پاداش در مورد عمل واجب و مستحبّ است نه در مورد عمل مباح و از اينرو پاداش در مقابل بهترين اعمال قرار ميگيرد.

و ابن عباس گفته: يعنى آنها را بثواب خوشنود سازد و بى‏حساب در بهشت در آورد.

و بهر صورت اين دو آيه دلالت ميكند بر وجوب جهاد بهمراهى رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله- و نهى از تخلف و سرپيچى كردن از دستور آن حضرت و در اينكه آيا چه كسانى مأمور به اين دستور بودند اختلاف شده:

يك قول اينكه منظور تمام كسانى بوده‏اند كه پيغمبر- صلى اللَّه عليه و آله- آنها را بجهاد دعوت فرمود، و صحيح هم همين قول است.

و قول ديگر آن است كه منظور اهل مدينه و اطرافيان آن ميباشند.

اختلاف ديگرى كه شده اين است كه آيا اين دستور مخصوص زمان رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله است كه كسى بدون عذر نبايد از جهاد با آن حضرت تخلف كند، و اما ساير ائمه و رهبران اينگونه نبوده‏اند و تخلف از رفتن با آنها جايز است؟ و اين قولى است كه از قتاده نقل شده.

و قول ديگر آن است كه اين آيه اختصاص بزمان آن حضرت ندارد، و مجاهدان در هر زمان- از آغاز تا انجام اين امت- بدان مأمورند، و اين قولى است كه اوزاعى و ابن مبارك گفته‏اند.

و ابن زيد گفته: اين دستور مخصوص بصدر اسلام است كه مسلمانان اندك بودند و اما اكنون كه اسلام نيرومند گرديده و پيروانش زياد شده اين دستور (يعنى بسيج عمومى و همگانى) بوسيله آيه: «وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً ...»

منسوخ گرديده.

و اين گفتار بهتر از گفتار ديگران است زيرا اين مسئله اتفاقى است كه جهاد از واجبات كفايى است و اگر بر هر كس واجب بود از واجبات عينى بود.

__________________________________________________

(1) كيست كه بخدا وام دهد وام دادن نيكويى.

(2) جان خود را در نزد پروردگارش بمعرض فروش ميگذارم چون در تمامى خلق براى آن بهايى وجود ندارد.

(3) و بدان بهشت را خريدارى ميكنيم و اگر بچيز ديگرى جز بهشت آن را بفروشم مغبون گشته‏ام.

(4) اگر در مقابل جان خود مال دنيايى بدست آورم با رفتن از دنيا آن بهاء و مال هم از دستم برود.

(5) چون بر ميخيزم تا شبانه از نزدش بروم همچون مردى محزون آه و ناله سر ميدهد.

(6) و چون منحرف گشتند خدا دلهاشان را منحرف كرد. (سوره صف آيه 5)

(7) يعنى بدانها گفتم يقين كردند بدو هزار مرد مسلحى كه سرانشان زره‏هاى فارسى پوشيده‏اند.

(8) آيه 106.

(9) سوره بقره آيه 176- 177.

(10) سوره احزاب آيه 23.

(11) سوره احزاب آيه 53.