متن، ترجمه و تفسیر سوره مبارکه توبه آیات 101 تا 110
شرح لغات:
حول: اطراف چيزى كه بدان احاطه دارد.
مرد (در مردوا): اصل آن بمعناى چيز صاف است، و از اينرو بجوانى كه مو در صورت ندارد «امرد» گويند، و برخى گفتهاند: بمعناى ظهور است. و مارد بكسى گويند كه شرّ و بدى او ظاهر گردد. و «مرد الرجل» يعنى سركشى كرد و از فرمان سرپيچى نمود.
تفسير:
«وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرابِ مُنافِقُونَ» از اعراب باديه نشين كه در اطراف شهر شما هستند مردمان منافقى هستند كه بظاهر ادعاى ايمان ميكنند و كفر باطنى خود را ميپوشانند، و برخى گفتهاند: اينان قبائل جهينه و مزينه و اسلم و اشجع و غفار بودند كه در اطراف مدينه سكونت داشتند.
«وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ» يعنى و از مردم مدينه نيز منافقانى هستند.
«مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ» فراء گفته: يعنى بر نفاق سخت و دلير گشتهاند. و ابن زيد و ابان بن تغلب گفتهاند: يعنى بر آن پا بر جا و ثابت گشتهاند و مانند ديگران توبه نكردهاند، و ابن اسحاق گفته: يعنى در نفاق خود اصرار ورزند و دست بردار نيستند.
«لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ» كه تو اى محمد آنها را نمىشناسى ولى ما مىشناسيمشان.
«سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ» ما آنان را دو بار عذاب ميكنيم، و در اينكه مقصود از اين دو بار عذاب چيست چند قول است:
1- ابن عباس و سدى و كلبى گفتهاند: يعنى در دنيا آنان را عذاب خواهيم كرد برسواشدنشان چنانچه رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله- در روز جمعهاى در خطبه نام چند تن از آنها را برد و فرمود: بيرون شويد كه شما منافق هستيد، و در قبر نيز بعذاب قبر عذابشان ميكنيم.
2- و مجاهد گفته: يعنى يك بار در دنيا عذابشان ميكنيم بوسيله اسارت و كشته شدن و بار ديگر در قبر.
3- حصيف روايت كرده كه آنان دو بار بگرسنگى معذب شدند.
4- حسن گفته: يعنى يك بار بوسيله گرفتن زكات و ديگرى در قبر.
5- ابن اسحاق گفته: يكى خشمى بود كه آنها نسبت بمسلمانان داشتند (كه آنها را معذّب داشت) و ديگرى عذاب قبر.
6- برخى گفتهاند: يكى عذابى است كه در وقت جان دادن دچار ميشوند كه فرشتگان بصورت و پشت سرشان مىزنند، و ديگرى در قبر.
7- و قول ديگرى از ابن عباس نقل شده كه عذاب نخست اقامه حدود اسلامى است بر آنان، و عذاب دوم عذاب قبر است، و همه اين وجوهى كه گفتهاند محتمل است و آنچه مسلم است آنكه اين دو عذاب هر دو پيش از آنى است كه بدوزخ روند.
«ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلى عَذابٍ عَظِيمٍ» آن گاه در روز قيامت بعذاب هميشگى دوزخ دچار گردند.
«وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ» و از مردم مدينه يا از اعراب باديه نشين مردمان ديگرى هستند كه بگناهان خويش اعتراف كردند يعنى دانسته اقرار كردند.
«خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً» يعنى كارهاى نيكى انجام ميدهند و كارهاى بد و زشتى هم ميكنند.
«عَسَى اللَّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ» (اميد است خدا توبهشان را بپذيرد) مفسران گويند: هر كجا نسبت لفظ «عسى» (كه به معناى اميد و شايد است) بخدا داده شد، انجام شدنى است، منتهى به اين لفظ فرمود تا آنان ميان بيم و اميد باشند و چنان نباشد كه يكسره بعفو و گذشت خدا تكيه كنند و از توبه دست بازدارند.
و برخى از تابعين «1» گفتهاند: براى اين امت آيهاى در قرآن اميدوار كنندهتر از اين آيه نيست.
ضمناً اين آيه دليل بر بطلان گفتار كسانى است كه گويند اعمال بد كارهاى خوب را «حبط» كرده و از بين ميبرد و يا بالعكس، زيرا خدا در اين آيه ميفرمايد:
اعمال خوب و بد را بهم آميختند و بنا بر قول به «احباط» جمع آنها ممكن نيست و با آمدن يكى از آنها ديگرى از بين ميرود.
«إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ» و اين جمله علت قبول توبه گنهكاران است كه ميفرمايد:
همانا خدا آمرزنده و مهربان است.
شأن نزول:
ابو حمزه ثمالى گويد: اينان سه نفر از انصار بودند بنامهاى: ابو لبابة بن عبد المنذر، و ثعلبة وديعة، و اوس بن حذام كه از رفتن با رسول خدا- صلى اللَّه- عليه و آله- به تبوك خوددارى و تخلف كردند، و چون آياتى را كه درباره متخلفين از آن حضرت نازل شد شنيدند يقين بهلاكت خود كرده و خود را بستونهاى مسجد مدينه بستند و هم چنان بودند تا وقتى كه آن حضرت از تبوك بازگشت جوياى حال آنها شد، بدو گفتند: اينان خود را بستونهاى مسجد بسته و قسم خوردهاند خود را باز نكنند تا رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله- بدست خود آنان را باز كند، حضرت فرمود:
من نيز قسم ميخورم كه آنها را باز نكنم تا دستورى دربارهشان برسد. و چون اين آيه نازل شد حضرت بمسجد آمده آنها را باز كرد، آن سه نفر رفتند و اموال خويش را بنزد رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله- آورده گفتند: اين اموال ما است كه ما را از آمدن با تو بازداشت اكنون آنها را بگير و صدقه بده.
رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله- فرمود: دستورى درباره آنها بمن نرسيده، تا اينكه آيه (بعدى): «خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً ...» نازل شد.
و على بن ابى طلحة و ابن عباس گفتهاند: آنان ده نفر بودند كه از آن جمله ابو لبابة بود.
و سعيد بن جبير و زيد بن اسلم گفتهاند: آنان هشت تن بودند كه از آنها بود:
ابو لبابه و هلال و كردم و ابو قيس.
و قتادة گفته: هفت نفر بودند. و برخى ديگر گفتهاند: پنج نفر بودند.
و از امام باقر عليه السلام روايت شده كه آن حضرت فرمود: اين آيه درباره ابو لبابة نازل شد و نام شخص ديگرى را ذكر نفرموده. و سبب نزول آن در اين روايت داستان بنى قريظة و سخن ابو لبابة است كه بدانها گفت: اگر بحكم رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله- تن دهيد كشته خواهيد شد، چنانچه مجاهد نيز همين قول را اختيار كرده است.
و زهرى گفته: آيه درباره خصوص ابو لبابة نازل شد كه در جنگ تبوك از رفتن با رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله- خود دارى كرد و پس از آن بشرحى كه در بالا گفته شد خود را بستون مسجد بست، و چون حضرت او را از ستون باز كرد بدانحضرت گفت: اى رسول خدا براى اتمام توبهام بايد از اين شهرى كه در آن مبتلاى بگناه شدهام هجرت نمايم و اموال خود را نيز همه را واگذار كنم، رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله- بدو فرمود: اى ابا لبابة پرداخت ثلثى از مال تو را كافى است (و دو ثلث ديگر را براى خود نگهدار).
و بنا بر تمام اقوالى كه ذكر شد اين مطلب مسلم است كه رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله- پس از اين جريان ثلث مال آنها را گرفت و دو ثلث ديگر را بخودشان واگذار كرد، و اين عمل مطابق دستورى بود كه از خداوند بدو رسيده بود كه فرمود:
«خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ ...» يعنى قسمتى از اموال آنان را بگير، و نفرمود «خذ أموالهم» همه اموالشان را بگير.
[سوره التوبة (9): آيات 103 تا 105]
خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (103) أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ يَأْخُذُ الصَّدَقاتِ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (104) وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ سَتُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (105)
ترجمه:
از اموالشان صدقه (يا زكات واجب) بگير تا پاكشان سازد و تو بوسيله آن پاكيزهشان گردانى، و دربارهشان دعا كن كه دعاى تو آرامشى است براى آنها و خدا شنوا و دانا است (103) آيا نميدانند كه براستى خدا توبه بندگان خود را مىپذيرد و صدقهها (يا زكاتهاى) ايشان را ميگيرد، و براستى كه خدا توبهپذير و مهربان است (104) بگو بعمل (و انجام دستورات الهى) كوشيد كه خدا عمل شما را خواهد ديد، و پيغمبر خدا و مؤمنان نيز (آن را مىبينند) و بزودى بسوى خداى داناى غيب و شهود باز خواهيد گشت و او شما را بدانچه ميكرديد خبر ميدهد (105).
تفسير:
خداى سبحان در اينجا پيغمبرش را مخاطب ساخته و بدو دستور ميدهد براى پاكيزه كردن مؤمنان و هم كفاره گناهانشان صدقه اموال آنها را دريافت دارد، و به همين منظور فرمايد:
«خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ» اى محمد از اموال ايشان دريافت دار. لفظ «من» (كه در فارسى بمعناى «از» ميباشد) دلالت بر تبعيض دارد (يعنى قسمتى از اموالشان را بگير) و صدقه دادن تمام مال واجب نيست. و نكته ديگرى كه در آيه است آنكه فرمود: «مِنْ أَمْوالِهِمْ» (از مالهاى ايشان) و نفرمود: «من مالهم» (از مالشان) تا شامل تمامى اجناس مال گردد (نه مال مخصوصى) و ديگر آنكه اين دستور اختصاصى بدسته معينى ندارد و همه مسلمانان بپرداخت آن موظفند چون در مورد دستورات و احكام دين برابرند.
«صَدَقَةً» برخى چون حسن و غير او گفتهاند: منظور از اين آيه دستور دريافت صدقه از همان چند نفرى است كه توبه كردند بخاطر تشديد تكليف بر آنها، و منظور صدقه واجب (و زكات) نيست بلكه اين دستور براى كفاره گناهان ايشان بود.
ولى جبائى و بيشتر مفسران گفتهاند: منظور همان زكات واجبى است كه در اسلام فرض شد و ظاهر بنظر ما نيز همين است كه مقصود زكات واجب ميباشد، زيرا وجهى ندارد كه ما آيه را بر دسته مخصوصى حمل كنيم، و بنا بر اين خداوند در اين آيه بدريافت زكات از مالكين نصاب دستور فرموده است، و نصاب آن در نقره دويست درهم است، و در طلا چون به بيست مثقال برسد، و در شتر چون به پنج رأس برسد، و در گاو وقتى به سى رأس رسيد، و گوسفند چون به چهل برسد، و از غله و ميوهجات چون بمقدار پنج وسق «2» برسد.
«تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها» يعنى اين صدقه آنها را از گناهان پاك كند، و تو اى پيغمبر آنها را بوسيله آن پاك گردانى و دعا كنى كه آنها بدينوسيله از پاكان گردند (كه «تطهر» بصورت مضارع غايب خوانده شود و فاعلش صدقه باشد و تزكيهم خطاب به پيغمبر اكرم باشد)، و برخى گفتهاند: معناى آيه اين است كه تو آنها را پاك كنى و هم تو آنها را پاكيزه گردانى كه هر دو جمله خطاب به پيغمبر- صلى اللَّه عليه و آله- باشد.
«وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ» دستورى است از خداى تعالى به پيغمبر خود- صلى اللَّه عليه و آله- كه چون از آنها صدقه (يا زكات) را دريافت كردى براى قبولى صدقهشان درباره آنها دعا كن، چنانچه در اينگونه موارد ميگويند: خدا در برابر آنچه دادهاى پاداش نيكت دهد و به باقيمانده مالت بركت دهد. و در روايت است كه چون مردمى صدقه بنزد آن حضرت ميآوردند درباره آنها اينگونه دعا ميكرد «اللهم صلّ عليهم» (خدايا بر اينان رحمت فرست) و بخارى و مسلم در كتاب صحيح خود از عبد اللَّه بن ابى أوفى- كه از اصحاب بيعت شجره است- روايت كردهاند كه چون صدقه براى آن حضرت آورد چنين دعا كرد: «اللهم صلّ على آل ابى أوفى» (خدايا بر خاندان ابى أوفى رحمت فرست).
«إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ» يعنى دعاهاى تو مايه آرامش دل آنها است، و ابن عباس گفته: يعنى رحمتى است براى آنها، و قتاده و كلبى گفتهاند: يعنى براى آنها مايه اطمينان قلبى است كه خدا آن را از آنها پذيرفته است، أبو عبيده گفته: يعنى موجب ثبات و استقامت آنها ميباشد.
«وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ» و خدا دعاى تو را مىشنود و بحال آنها در مورد صدقههاشان دانا است.
«أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ» (آيا ندانند كه خدا توبه بندگانش را مىپذيرد) و اين جمله استفهامى است كه منظور آگاه ساختن مخاطب است بر آنچه بايد آن را بداند. و جهت آنكه بايد اينمطلب را بداند كه همانا خداوند توبه را مىپذيرد آنست كه چون بدان آگاه شد همان آگاهى او را بتوبه و توجه بسوى حق واميدارد و از اينرو دانستن آن لازم است تا در نتيجه از عقاب خود را نجات دهد و بدرك ثواب نائل گردد.
و سبب بيان اينمطلب از جانب خداى تعالى آن بود كه چون آنها از رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله- درخواست كردند براى كفاره گناهانشان اموالى از آنها بگيرد آن حضرت دريافت آن را موكول برسيدن دستورى از خداى تعالى در اينباره كرد، و خداوند در اين آيه بيان فرمايد كه پذيرفتن توبه بدست خدا است و او است كه بايد توبه بندگان را بپذيرد.
«وَ يَأْخُذُ الصَّدَقاتِ» و صدقهها را قبول كند و بدان پاداش دهد، جبائى گفته:
خداوند در اين آيه دريافت پيغمبر و مؤمنان را از راه تشبيه و مجاز دريافت خود دانسته چون دريافت آنها بدستور خدا بود، و در روايت از پيغمبر- صلى اللَّه عليه و آله- رسيده كه صدقه پيش از آنكه بدست سائل برسد بدست خدا ميرسد، و اين تعبير بخاطر آن است كه بندگان شوق بيشترى در انجام آن پيدا كنند.
«وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ» اين دستورى است كه خداى سبحان به پيغمبر خود ميدهد كه بمسلمانان گوشزد كند هر آنچه را خدا بشما دستور داده انجام دهيد با توجه بدانكه خدا پاداش اعمالتان را ميدهد زيرا كه او عمل شما را مىبيند، و مثل آن است كه فرموده باشد: هر كارى بكنيد خدا آن را مىبيند.
و برخى گفتهاند: منظور از ديدن خدا آگاه بودن و دانستن او است، يعنى خدا كارهاى شما را ميداند و بدان پاداش ميدهد. و اضافه ميفرمايد كه: پيغمبر او هم آن را ميداند و در نزد خدا بدان گواهى ميدهد و هم چنين مؤمنان نيز آن را ميدانند و در اينكه منظور از مؤمنان در آيه چه كسانى هستند اختلاف است، دستهاى گفتهاند: منظور شهيدان هستند. و برخى گويند: مؤمنان در اين آيه فرشتگانى هستند كه اعمال بندگان را يادداشت ميكنند.
و در روايات ما شيعيان آمده كه اعمال اين امت را در هر روز دوشنبه و پنجشنبه بنظر رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله- و ائمه هدى عليهم السلام ميرسانند و آن بزرگواران آنها را مشاهده ميكنند، و منظور از مؤمنان نيز در اين آيه همان ائمه هدى عليهم السلام هستند.
«وَ سَتُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ» يعنى و بزودى بنزد خداوندى كه داناى نهان و عيان است باز گرديد.
«فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» و او شما را بكارهايى كه كردهايد آگاه ميسازد و بدانها پاداشتان دهد.
[سوره التوبة (9): آيه 106]
وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (106)
ترجمه:
و دسته ديگرى (از اينان) هستند كه محول بفرمان خدايند يا عذابشان كند يا توبهشان را بپذيرد (و از گناهشان بگذرد) و خدا دانا و فرزانه است (106).
شأن نزول:
مجاهد و قتاده گفتهاند: اين آيه در شأن هلال بن اميه واقفى و مرارة بن ربيع و كعب بن مالك- كه از قبيله اوس و خزرج بودند- نازل شد و كعب بن مالك مردى درستكار بود ولى از روى سهل انگارى در كار حركت بجنگ تبوك حاضر نشد و چون رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله- بمدينه بازگشت نزد آن حضرت آمده بىآنكه بدروغ عذرى براى تأخير خود بياورد عرضكرد: بخدا من عذرى نداشتم، حضرت فرمود:
راست گفتى اكنون برخيز تا خدا دربارهات حكم كند، آن دو نفر ديگر نيز بنزد آن حضرت آمده و سخنانى نظير سخن كعب گفتند و همانگونه پاسخ شنيدند.
از آن سو رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله- مردم را از سخن گفتن با آنها ممنوع كرد، و بزنانشان نيز دستور داد از آنها كنارهگيرى كنند، و همين دستورها سبب شد كه كار بر آنها سخت شود و زندگى بر آنها تنگ گردد و اين جريان پنجاه روز طول كشيد، كعب بن مالك خيمهاى بر كنار كوه سلع زد و بتنهايى در آنجا زندگى ميكرد تا پس از اينكه پنجاه روز بدين وضع دشوار بسر بردند توبهشان پذيرفته شد و آيه «وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا ...» «3» دربارهشان نازل شد، مسلمانان كه از جريان مطلع شدند بنزد آنها شتافته و مژده پذيرفتن توبهشان را باطلاع آنان رساندند.
كعب گويد: من بنزد رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله- كه در مسجد بود آمدم، و شيوه آن حضرت چنان بود كه هر گاه بخاطر خبر خوشى مسرور ميشد رويش همچون قرص ماه ميدرخشيد، در اينوقت مشاهده كردم رويش از خوشحالى ميدرخشد و چون مرا ديد فرمود: مژده باد تو را ببهترين روزهاى زندگيت از روزى كه مادر تو را زائيده، كعب گويد: گفتم: آيا اين مژده از طرف خدا است يا از طرف خود شما است؟ فرمود:
از خدا است.
كعب نيز بشكرانه اينكه خدا توبهاش را پذيرفته ثلث مال خود را در راه خدا صدقه داد.
تفسير:
«وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ» يعنى دسته ديگرى كه كارشان موقوف و بسته به فرمان خدا است.
«إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ» كه آنها را عذاب كند يا ببخشد، و البته سر- نوشت آنها نزد خدا معلوم و روشن بود ولى اين تعبير براى بندگان بود، يعنى سرنوشت كار آنها در نظر شما معلوم نيست و روى بيم و اميد است.
و اين آيه دليل بر صحت عقيده ما در مورد جواز گذشت خدا از گنهكاران ميباشد بدليل آنكه ميفرمايد: كار آنها كه مردمى گناهكار بودند بدست خدا است كه بخواهد آنها را عذاب كند يا ببخشد، و نيز دليل است بر اينكه گذشت از گنهكاران و پذيرفتن توبه آنها تفضلى است از طرف خداى سبحان و بر او واجب نيست زيرا اگر واجب بود آن را معلق بمشيت و خواست خود نميكرد (و يكسره ميفرمود آنها را مىآمرزد). «4»
[سوره التوبة (9): آيات 107 تا 110]
وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً وَ كُفْراً وَ تَفْرِيقاً بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ إِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَيَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنا إِلاَّ الْحُسْنى وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ (107) لا تَقُمْ فِيهِ أَبَداً لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِيهِ فِيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ (108) أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى تَقْوى مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٍ خَيْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى شَفا جُرُفٍ هارٍ فَانْهارَ بِهِ فِي نارِ جَهَنَّمَ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (109) لا يَزالُ بُنْيانُهُمُ الَّذِي بَنَوْا رِيبَةً فِي قُلُوبِهِمْ إِلاَّ أَنْ تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (110)
ترجمه:
و آنان كه براى ضرر زدن (بمسلمانان) و كفر و ايجاد تفرقه ميان مؤمنان و تهيه جايگاهى براى كسى كه پيش از اين با خدا و رسولش ستيزه كرده مسجدى بنا كردند، و بطور مؤكد قسم ميخورند كه ما منظورى جز نكو كارى نداشتيم خدا گواهى ميدهد كه اينان دروغ ميگويند (107) هيچوقت در آن (مسجد براى نماز) نه ايست، زيرا مسجدى كه از نخستين روز بنيان آن بر پرهيزكارى بنا شده سزاوارتر است كه در آن بايستى (و اقامه نماز كنى)، در آن مسجد مردانى هستند كه دوست دارند پاكيزه گردند و خدا پاكيزگان را دوست دارد (108) آيا آنكه شالوده بناى خود را بر تقوى (و پرهيزكارى) بنا كرده بهتر است يا آنكه شالودهاش را بر لب پرتگاهى ريزان نهاده كه در آتش دوزخش اندازد، و خدا مردم ستمكار را هدايت نميكند (109) پيوسته اين بنائى كه ساختهاند مايه اضطراب و حيرت دلهاى ايشان است تا وقتى كه دلهاشان پاره پاره شود و خدا دانا و فرزانه است (110).
شرح لغات:
ضرار: جستجوى ضرر و زيان و دست زدن بدان.
ارصاد: انتظار داشتن و آماده كردن.
تقوى: خصلتى است كه بوسيله آن از عقوبت احتراز شود.
شفا جرف: انتهاى مساحت چيز است، و جرف سيلگاه و درّه: بكناره آن گويند كه سيل آن را برده باشد؟
هار: ساقط و ريخته شده.
شأن نزول:
مفسران گفتهاند: قبيله بنى عمرو بن عوف مسجد قبا را بنا كردند و بنزد رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله- فرستادند و درخواست كردند حضرت در آن مسجد نماز گزارد، رسول خدا نيز بدانجا رفت و در آن مسجد نماز خواند، گروهى از منافقان از قبيله بنى غنم بن عوف بر آنها رشگ برده گفتند: ما نيز مسجدى ميسازيم و در آن نماز ميگزاريم و از اين پس به جماعت محمد حاضر نمىشويم، و اينان دوازده نفر- و بگفته بعضى پانزده نفر بودند- كه از آن جمله بود: ثعلبة بن حاطب و معتب بن قشير و نبتل بن حارث، آنها مسجدى در كنار مسجد قبا ساختند و چون از بناى آن فراغت يافتند بنزد رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله- رفته و در وقتى كه آن حضرت آماده حركت بسوى تبوك بود بوى عرضكردند: ما براى بيماران و گرفتاران و شبهاى بارانى و شبهاى زمستانى مسجدى ساختهايم و ميل داريم حضرتت بدانجا آمده و نمازى در آن بگزارى و براى بركت آن دعا كنى، حضرت در جواب آنان فرمود: من اكنون در سر راه سفر هستم و بخواست خدا چون بازگشتيم بنزد شما خواهم آمد و در آن مسجد نماز ميگذاريم، و چون آن حضرت از تبوك بازگشت آيات فوق درباره مسجد مزبور نازل شد.
تفسير:
سپس خداوند سبحان از جماعت ديگرى از منافقين نام ميبرد كه براى تفرقه انداختن ميان مسلمانان و ايجاد پريشانى در آنان مسجدى بنا نهاده و از اينرو فرمايد:
«وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً» و آنهايى كه مسجدى بنا كردند. مسجد در اصل بمعنى محل سجود و در زبان عاميانه مكان مخصوص نماز است كه در اينجا از معنى عرفى مسجد استفاده شده نه از اصل آن.
«ضِراراً» يعنى زيان آور براى اهل مسجد قباء و مسجد پيغمبر (ص) تا مردم در آنها كمتر اجتماع كنند.
«وَ كُفْراً» يعنى براى بر پا ساختن كفر در آن و گفته شده مقصود ايشان اين بود كه در آن مسجد با طعن بر رسول خدا و اسلام كافر گردند.
«وَ تَفْرِيقاً بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ» و براى ايجاد اختلاف و بهم زدن مسلمانان و دور كردن آنان از اطراف رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله.
«وَ إِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ» و آن را براى كسى كه از پيش با خدا و رسولش در جنگ بود آماده ساختند و آن شخص ابو عامر راهب بود و او كسى بود كه از پيش با خدا و رسولش در ستيز بوده و سر گذشت او چنان بود كه در زمان جاهليت برهبانيت در آمد و لباس زبر و خشن پوشيد و چون پيغمبر (ص) بشهر مدينه آمد بر آن حضرت رشگ برد و بر عليه آن حضرت دسته بندى كرده و احزاب تشكيل داد. و بعد از فتح مكه بسوى طائف گريخت و هنگامى كه مردم طائف مسلمان شدند بشام رفته و از آنجا بسوى روم رفت در آنجا بدين نصارى در آمد. وى پدر حنظله غسيل الملائكه بود كه در جنگ احد در ركاب پيغمبر (ص) شهيد گرديد هنگامى كه جنب بود و ملائكه او را غسل دادند و رسول خدا (ص) ابا عامر را فاسق ناميد و او براى منافقين پيغام فرستاد كه آماده پيكار شويد و مسجدى بسازيد. من نيز بسوى امپراطور خواهم رفت و لشكرى از آنجا خواهم آورد تا محمد را از شهر بيرون نمائيم. منافقين منتظر بودند تا ابو عامر بيايد ولى او قبل از اينكه بامپراطور روم برسد از اين جهان رخت بر بست.
«وَ لَيَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنا إِلَّا الْحُسْنى» و آنها سوگند ياد ميكنند كه ما از بناى اين مسجد نظرى جز كار خير نداريم و نميخواهيم اين مسجد را بسازيم مگر براى توسعه و كمك بناتوانان و بيماران مسلمان. خداوند پيغمبرش را از نيت شوم و طينت بد آنها آگاه كرده و فرمود:
«وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ» و خدا گواهى دهد كه آنها دروغ ميگويند و گواهى خداوند براى رسوايى كسى كه او بدروغش گواهى دهد كافى است و چون رسول خدا از تبوك بازگشت بنزد عاصم بن عوف عجلانى و مالك بن دخشم كه از قبيله بنى عمرو بن عوف بود فرستاد و بدانها دستور داد باين مسجدى كه مشتى ستمگر بنا كردهاند برويد و آن را ويران كرده بسوزانيد و روايت شده كه آن حضرت عمار بن ياسر و وحشى را فرستاد تا آن را آتش زدند. و دستور داد كه آنجا را زباله دانى كرده و مردارها را در آن بياندازند. و بدنبال آن جريان خداى سبحان از اقامه نماز در آن نهى فرمود:
«لا تَقُمْ فِيهِ أَبَداً» يعنى هرگز در آن نماز نگزار و سپس قسم ياد كرده فرمود:
«لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ» يعنى قسم بخدا مسجدى كه از نخستين روز بناى آن، اساس و بنيانش بر تقوى و اطاعت خدا ساخته شده.
«أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِيهِ» سزاوارتر است كه در آن اقامه نماز كنى و در اينكه اين مسجد كدام بوده اختلاف است، ابن عباس و حسن و عروة بن زبير گفتهاند كه مراد مسجد قباء است. زيد بن ثابت و ابن عمرو ابى سعيد خدرى گفتهاند كه مقصود مسجد رسول خدا است. و روايت شده از پيغمبر (ص) كه فرمود آن همين مسجد من است و نيز ابو مسلم گويد كه مقصود هر مسجدى است كه براى اسلام و براى خاطر خدا بنا شود. سپس مسجد و اهل آن را توصيف نموده ميفرمايد:
«فِيهِ» يعنى در اين مسجدى كه بر پايه تقوى و پرهيزكارى بنا شده است.
«رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا» مردانى هستند كه دوست دارند براى خدا نماز گذارند در حالى كه ببهترين پاكيزگى پاك باشند و حسن گفته: يعنى دوست دارند از گناهان پاك گردند و همين معنى از حضرت باقر و حضرت صادق عليهما السلام روايت شده و در روايت است كه پيغمبر از اهل قباء پرسيد شما براى تطهير چه ميكنيد كه خداى تعالى شما را بدان نيكو ستايش كرده گفتند: ما جاى غائط را (با آب) شستشو ميدهيم حضرت فرمود خداوند درباره شما نازل فرموده:
«وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ» و خداوند پاكيزگان را دوست ميدارد، سپس خداى سبحان فرق ميان دو مسجد را اينگونه بيان فرمايد:
«أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى تَقْوى مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٍ خَيْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى شَفا جُرُفٍ هارٍ» بيانش در پيش گذشت، خداى تعالى تشبيه فرموده بناى آنها را بر آتش دوزخ به بناى كناره جويى ويران يعنى همانطور كه بناى بر كناره جوى ويران در آب فرو ميريزد هم چنان بناى اينان در آتش دوزخ سقوط كرده و فرو ميريزد.
يعنى عمل شخص متقى و پرهيزگار با عمل آدم منافق مساوى نيست زيرا كارهاى اشخاص متقى بر اصل صحيح و ثابتى استوار است و عمل منافق بر اصل ثابتى استوار نبوده و سريع الزوال است.
«فَانْهارَ بِهِ فِي نارِ جَهَنَّمَ» ترجمه و تفسيرش گذشت، و از جابر بن عبد اللَّه روايت شده كه گفت مسجد ضرار را (پس از سوختن) ديدم كه از آن دودى بيرون ميآمد.
«لا يَزالُ بُنْيانُهُمُ الَّذِي بَنَوْا رِيبَةً فِي قُلُوبِهِمْ» يعنى پيوسته اين بنائى كه كرده بودند موجب شك و ترديد در دلهاشان شده بود كه در ظاهر تظاهر باسلام ميكردند و در باطن بر نفاق خود پايدار بودند.
و گفته شده معناى آن ناراحتى و خشمى بود كه در دلهاشان پديد آمده بود. و بقول ديگر حسرتى بود كه در دلهاشان پديدار گشته و در آن حسرت بسر ميبردند.
«إِلَّا أَنْ تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ» يعنى تا وقتى كه بميرند. و مراد آيه اين است كه آنها از خطا و گناه خود دست نميكشند و توبه نميكنند تا اينكه بر نفاق و كفرشان بميرند و چون مردند بوسيله مرگ، كيفر دست كشيدن از ايمان و ثبات در كفر را ببينند.
و برخى گفتهاند: معناى آن اين است كه مگر توبه كنند توبهاى كه از شدت پشيمانى و حسرت بر گذشته دلهاشان پاره پاره شود.
«وَ اللَّهُ عَلِيمٌ» و خدا آگاه است به انديشههاى آنها در ساختن مسجد ضرار.
«حَكِيمٌ» و فرزانه است در دستورى كه براى ويرانى و جلوگيرى از اقامه نماز در آن داده است.
__________________________________________________
(1) تابعين بكسانى گويند كه زمان رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله- را درك نكرده و اصحاب آن حضرت را ديدار كردهاند.
(2) وسق شصت صاع است و هر صاعى قريب سه كيلو است، ضمناً بايد دانست كه براى اطلاع از تمامى حكم زكات و خصوصيات و فروع آن بايد بكتب فقهى رجوع كرد، و در اينجا مؤلف بطور اجمال اشاره بچيزهايى كه زكات در آنها واجب است كرده، و در تمام موارد زكات نيز نصاب اول آن را ذكر فرموده، و منظور از ميوهجات هم لا بد خرما و مويز است، و گرنه در ساير ميوهجات مستحبّ است و واجب نيست بشرحى كه فقهاء در كتب فقهى متعرض شدهاند.
(3) آيه 118 از همين سوره.
(4) براى اينكه خواننده محترم بموضوع بحث و استدلال مؤلف بهتر آشنا شود توضيح ميدهيم: كه دانشمندان علم كلام اين بحث را در كتابهاى خود عنوان كردهاند كه آيا عذاب مردمان با ايمانى كه مرتكب گناهان كبيره شدهاند دائمى است (مانند كفار) يا موقت است، و بيشتر نظريه دوم را پذيرفتهاند كه عذاب گنهكار دائمى نيست و موقت است، و از جمله دليلهايى كه براى مدعاى خود ذكر كردهاند همين است كه خدا ميتواند از شخص گنهكار بگذرد و كيفرش را ببخشد و چنان نيست كه كيفر عمل لازمه عقلى و حتمى گناه باشد هم چنان كه سوختن لازمه آتش است، بلكه كيفر گناه، حقى است از حقوق خداى تعالى و قابل اسقاط، و اگر مشيتش تعلق گرفت ميتواند بگذرد، و مؤلف بزرگوار براى اثبات اينمطلب به اين آيه نيز استدلال كرده كه ميفرمايد: كار گنهكاران و كيفر آنان بدست خدا است كه بخواهد آنها را عذاب كند يا ببخشد. (اين راجع بقسمت اول استدلال).
و در قسمت دوم نيز بحث شده است كه وقتى شخص گنهكار از گناه خود توبه كرد آيا بر خدا واجب است توبه او را بپذيرد و كيفرش نكند يا واجب نيست و البته بمشيت او است، مؤلف مرحوم مانند بسيارى از علماى كلامى معتقد است كه قبول توبه گنهكار بر خدا واجب نيست بلكه اگر قبول كند از باب تفضل و لطف است، و براى اثبات اين سخن به اين آيه استدلال كرده كه در اينجا خدا ميفرمايد: كار آنها بدست خدا است كه بخواهد عذابشان كند يا بخواهد آنها را ببخشد، و اگر قبول توبه بر او واجب بود تعلق بر مشيت و اراده خدا معنى نداشت.