بيان آيه 19 تا 22

شرح لغات:

سقاية ... وسيله كشيدن آب را گويند، و محلى كه در آن چاه آب است نيز سقاية گويند.

بشارت ... چيزى است كه بدان سرور در بشره صورت ظاهر گردد.

رضوان ... آن حقيقتى است كه در برابر احسان مستحق گردد.

نعيم ... از نعمت مشتق است.

ابد ... زمان آينده‏اى است كه انتها ندارد. چنانچه «قطّ» در ماضى بهمين معنا است.

شأن نزول:

بگفته حسن و شعبى و محمد بن كعب قرظى اين آيه درباره على بن ابى طالب عليه السلام و عباس بن عبد المطلب و طلحة بن شيبه نازل شد، و اين بدانجهت بود كه هر يك افتخار كرده طلحة گفت: من صاحب خانه كعبه و كليد دار آن هستم و اگر بخواهم ميتوانم شب خود را آنجا بسر برم، و عباس گفت: من داراى منصب سقايت و عهده‏دار آن هستم.

و على عليه السلام فرمود: من از اينمصبها كه شما بدان افتخار كنيد چيزى ندانم ولى همين قدر ميدانم كه من مدت ششماه پيش از ساير مردم بسوى قبله نماز گذاردم، و متصدى امر جهاد و پيكار با دشمنان دين بودم.

و برخى چون ابن سيرين و مرّة همدانى گفته‏اند: على عليه السلام بعمويش عباس فرمود: اى عمو! چرا از مكه هجرت نمى‏كنى و برسول خدا نمى‏پيوندى؟ عباس در پاسخ آن حضرت گفت:

آيا كارى كه من عهده‏دار آن هستم فضيلت آن از هجرت بيشتر نيست؟ منم كه مسجد الحرام را تعمير كرده و منصب سقايت حاجيان را بعهده دارم؟ و دنبال اين گفتگو بود كه آيه فوق نازل شد.

و حاكم ابو القاسم حسكانى بسندش از بريدة روايت كرده كه وقتى شيبة و عباس بيكديگر فخر و مباهات ميكردند، در اينميان على بن ابى طالب بدانها گذشت و فرمود:

بچه چيز بيكديگر مباهات ميكنيد؟ عباس گفت: فضيلتى را كه من دارم هيچكس دارا نيست، و آن منصب سقايت حاجيان است. شيبة گفت: و من هم متصدى تعمير مسجد الحرام هستم! على عليه السلام فرمود: من براى شما شرم دارم زيرا من در كودكى بفضيلتى مفتخر شدم كه شما بدان فضيلت مفتخر نگشتيد، آن دو گفتند: آن فضيلت چيست؟

فرمود: بينى شما دو نفر را با شمشير زدم تا وقتى كه بخدا و رسول او ايمان آورديد.

عباس كه اين سخن را از على عليه السلام شنيد خشمناك برخاست و هم چنان كه دامنش (از خشم) بر زمين كشيده ميشد بنزد رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله آمده گفت:

مى‏بينى كه على با من چگونه روبرو شده و چه ميگويد؟ حضرت دستور داده فرمود:

على را نزد من آريد، و چون على عليه السلام بنزد آن حضرت آمد رسول خدا (ص) بدو فرمود:

چرا با عمويت اينگونه سخن گفتى؟ على در پاسخ آن حضرت عرض كرد: اى رسول خدا من از روى حق و حقيقت با وى سخن گفتم چه او را خوش آيد و چه ناخوش! در اينوقت جبرئيل نازل شد و سلام پروردگار را برسول خدا رسانيد و سپس اين آيه را نازل كرد.

عباس كه اين جريان را مشاهده كرد سه بار گفت: «ما راضى شديم ...»

و در تفسير ابو حمزه است كه چون عباس در جنگ بدر بدست مسلمانان اسير شد جمعى از مهاجر و انصار بنزد او رفته و او را به كفرى كه داشت و پيوند خويشاوندى خود را كه با رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله قطع كرده بود سرزنش و توبيخ كردند، عباس در پاسخ آنان اظهار كرد: شما چرا كارهاى بد ما را بزبان ميآوريد اما كارهاى خوب ما را كتمان ميكنيد؟ گفتند: مگر شما كار خوب هم داريد؟ گفت: آرى بخدا مائيم كه مسجد الحرام را تعمير كرده و پرده دار خانه كعبه هستيم، سقايت حاجيان بعهده ما است، و بيچارگان و درماندگان را ما از بند اسارت آزاد كنيم ... در اينوقت آيه فوق نازل شد.

تفسير

«أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ ...» اين جمله در اصطلاح استفهام انكارى است يعنى أهل سقايت حاجيان و تعمير مسجد را برابر قرار ندهيد با كسانى كه ايمان بخدا آورده اند ... و روى اين معنى بايد لفظ «أهل» در دو جمله «سِقايَةَ الْحاجِّ» و «عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ» در تقدير گرفته شود تا مقابله بين شخص باشد. و ممكن است لفظ «اهل» را در تقدير نگرفت ولى در جمله «كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ» مصدرى از لفظ «آمن» تقدير گرفت تا مقابله بين دو فعل باشد و تقدير چنين باشد: «أ جعلتم السقاية و العمارة كايمان من آمن باللَّه ...»

و حسن گفته: سقايت حاجيان عبارت بود از شراب كشمشى كه در ايام حج بحاجيان مى‏نوشاندند. و منظور خداى تعالى آن است كه اينكارها با ايمان بخدا مقابل نيست.

«وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ» و بجهاد در راه خدا.

«لا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ» يعنى در فضيلت و ثواب ايندو در پيشگاه خداوند مساوى نيستند.

«وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ» و خدا مردم ستمكار را براه ثواب خويش هدايت نميكند چنانچه آن كسانى را كه نسبت بدو عارف هستند و فرمانبردارى او كنند و از نافرمانيش دورى گزينند هدايت فرمايد.

«الَّذِينَ آمَنُوا ...» يعنى آنان كه او را تصديق كرده و بيگانگيش اعتراف دارند.

«وَ هاجَرُوا» و از وطنهاى خود- يعنى سرزمين كفر- بسرزمين اسلام هجرت كنند.

«وَ جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ ...» و در بر خورد با دشمنان دين سختيها را بر جان بخرند، و بمال و جان جهاد كنند.

«... أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ» منزلت و مقام اينان بزرگتر از ديگرانى است كه چنين نكنند.

«وَ أُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ» اينانند كاميابان.

«يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَ رِضْوانٍ» پروردگارشان اينان را بزبان پيمبران و وعده‏هايى كه در كتاب خود برحمت و مهر خود در دنيا مژده داده، يعنى بدان ثوابى كه بر جهاد نويد داده. و به رضوان در آخرت.

«وَ جَنَّاتٍ لَهُمْ ...» و بهشتهايى كه در آنها نعمتهايى دائمى و تمام نشدنى است.

«خالِدِينَ فِيها أَبَداً» آن بهشتهايى كه هميشه در آن جاويدانند.

«إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ» و پاداش كردارى كه آن پاداش بسيار است و نعمتهاى خلق بدان پايه نرسد نزد خدا است‏.

[سوره التوبة (9): آيات 23 تا 24]

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آباءَكُمْ وَ إِخْوانَكُمْ أَوْلِياءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الْإِيمانِ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (23) قُلْ إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ وَ إِخْوانُكُمْ وَ أَزْواجُكُمْ وَ عَشِيرَتُكُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ (24)

ترجمه‏

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد پدران و مادران خويش را، اگر (ديديد) كفر را بر ايمان برگزيده (و ترجيح داده) اند بدوستى مگيريد، و هر كه از شما (با اينحال) آنان را دوست بدارد آنها ستمكارانند (23) بگو اگر پدرانتان و پسرانتان و برادران و زنانتان، و اموالى كه جمع‏آورى كرده‏ايد، و تجارتى كه از كساد آن ميترسيد، و مسكنهايى كه بآن دل خوش هستيد نزد شما از خدا و پيغمبر او و پيكار در راه او محبوبتر است به انتظار باشيد تا خدا فرمان خويش را درباره شما بياورد و خدا مردم فاسق (و بد كار) را هدايت نميكند. (24).

بيان آيه 23- 24

شأن نزول:

از امام باقر و امام صادق عليهما السلام روايت شده كه فرموده‏اند اين آيه درباره حاطب بن ابى بلتعه نازل شد كه وقتى رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله آهنگ فتح مكه كرد وى نامه‏اى بقريش نوشت كه آنان را از جريان با خبر سازد.

تفسير:

خداى تعالى در اين آيات مؤمنان را از دوستى با كفار اگر چه پيوند خويشاوندى با آنها داشته باشند- نهى كرد و فرمود:

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ....» اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد پدران و مادران خويش را بدوستى مگيريد ... و اين دستور درباره امر دين است و اما در موضوع كارهاى دنيا مجالست و معاشرت با آنان جايز است بدليل آيه شريفه «وَ صاحِبْهُما فِي الدُّنْيا مَعْرُوفاً» (يعنى و در دنيا به نيكى با آنها همدم باش). ابن عباس گفته: چون خداى تعالى بمؤمنان دستور داد تا از مكه هجرت كنند و آنها تصميم به اين كار گرفتند دچار مخالفت با زن و پدر و مادر و فرزندان خود شدند كه آنها دست بدامن اينان انداخته و از اينكار بازشان ميداشتند، مؤمنان نيز بخاطر آنها ترك هجرت كردند، خداى سبحان در اين آيات بيان فرمود كه أمر دين مقدم بر مراعات پيوند خويشاوندى و نسب است، و حتى ارتباط پدر و مادرى را بايد در اينمورد قطع كرد تا چه رسد بديگران.

«إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الْإِيمانِ» يعنى اگر كفر را برگزيدند و بر ايمان ترجيح دادند، حسن گفته: هر كس مشرك را دوست داشته باشد و به شرك او راضى باشد او نيز مشرك است.

«وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ ...» يعنى هر كه آنان را دوست بدارد و بخاطر آنان دست از فرمانبردارى خدا بكشد و آنها را بر اسرار مسلمانان مطلع سازد، اينان بخويش ستم كرده‏اند زيرا دوستى را در جاى خود كه اهل ايمان بوده مصرف نكرده و در غير آن صرف كرده‏اند.

«قُلْ إِنْ كانَ آباؤُكُمْ .....» بگو اى محمد به اين مردمانى كه از هجرت بشهر اسلام (مدينه) روى گردانده‏اند، اگر پدرانتان كه وسيله تولد شما بوده‏اند.

«وَ أَبْناؤُكُمْ» يعنى پسرانتان كه شما وسيله پيدايش آنها بوده‏ايد.

«وَ إِخْوانُكُمْ» و برادران نسبى شما.

«وَ أَزْواجُكُمْ» و زنانتان كه با آنها عقد ازدواج بسته‏ايد.

«وَ عَشِيرَتُكُمْ» و نزديكانتان.

«وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها» و اموالى را كه بدست آورده‏ايد و جمع كرده‏ايد.

«وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها» و تجارتى را كه اگر بفرمانبردارى خداى تعالى و جهاد مشغول شويد ترس كسادى آن را داريد.

«وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَها» و مسكنهايى را كه براى خود انتخاب كرده و بماندن در آنها دل خوشيد.

«أَحَبَّ إِلَيْكُمْ» پيش شما محبوبتر و اثرش در دل شما بيشتر است.

«مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ» از فرمانبردارى خدا و فرمانبردارى پيغمبر او.

«وَ جِهادٍ فِي سَبِيلِهِ» و جهاد در راه خدا.

«فَتَرَبَّصُوا» پس انتظار بريد.

«حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ» تا خدا حكم خود را درباره شما صادر كند، و برخى چون حسن و جبائى گفته‏اند يعنى دستور عقوبت شما را در آينده نزديك يا دور صادر كند بخاطر آنكه شما آنچه را گفته شد بر جهاد و فرمانبردارى خدا ترجيح داديد، و در اين كلام تهديد سختى است. و مجاهد گفته: منظور از أمر خدا فتح مكه است. و برخى گفته‏اند اين تفسير صحيح نيست چون سوره برائة پس از فتح مكه نازل شده.

«وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ» تفسير آن گذشت.

[سوره التوبة (9): آيات 25 تا 27]

لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ فِي مَواطِنَ كَثِيرَةٍ وَ يَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئاً وَ ضاقَتْ عَلَيْكُمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ (25) ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلى‏ رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ عَذَّبَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ذلِكَ جَزاءُ الْكافِرِينَ (26) ثُمَّ يَتُوبُ اللَّهُ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ عَلى‏ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (27)

ترجمه‏

خدا شما را در مواقع بسيار نصرت داد، و روز (جنگ) حنين هنگامى كه كثرت سپاهيانتان شما را مسرور ساخت، ولى اين زيادى سپاه بكار شما نيامد، و زمين با همه فراخيش بر شما تنگ شد، و منهزمانه پشت كرده و گريختيد (25) سپس خداوند آرامش خود را بر پيغمبرش و بر مؤمنان فرو فرستاد، و لشگريانى كه شما آنها را نميديديد فرود آورد، و كسانى را كه كفر ميورزيدند بعذاب دچار كرد (و مغلوب ساخت) و همين است سزاى كافران (26) آن گاه پس از اين جريان خدا توبه هر كه را خواهد ميپذيرد و خدا آمرزنده و مهربان است (27).

بيان آيه 25 تا 27

شرح لغات:

موطن: جايى است كه صاحب آن در آنجا اقامت گزيند.

حنين: نام دره‏اى است ميان مكه و طائف.

اعجاب: (در أعجبتكم) خوشحالى و سرور است از آنچه بشگفت آورد.

رحب: بمعناى فراخى در مكان است، و ضدّ آن تنگى است.

سكينه: آرامش و امنيت.

تفسير:

چون در آيات پيش بمؤمنان دستور كارزار داده شد، در اين آيات خداى تعالى نصرتهايى را كه در حالات مختلف نصيب آنان كرده تذكر ميدهد:

«لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ ...» لام در اينجا لام قسم است، و گويا خداى تعالى سوگند خورده كه مؤمنان را در جاهاى بسيارى يارى كرده و با وجود ضعف و افراد اندك آنان را بر دشمن پيروز گردانده، و اين سخن را بدانجهت فرمود كه آنان را تشويق كند تا در مورد فرمانبردارى خدا پاى بند خاندان و نزديكان نشوند و دل از آنها برگرفته بسوى خداى تعالى متوجه شوند، و از امام باقر و امام صادق عليهما السلام روايت شده كه فرمودند: اين «مواطن كثيرة» در آيه، هشتاد مورد بود (كه خدا مسلمانان را يارى كرد). و در حديث آمده كه متوكل سخت بيمار شد و نذر كرد: اگر خدا او را شفا داد مالى «كثير» صدقه بدهد، و چون بهبودى يافت از علماء پرسيد (براى اداى نذر چه اندازه بايد صدقه بدهم) و حد مال كثير چقدر است؟ آنان در اينباره اختلاف كردند، نزديكان متوكل نظر دادند كه اين مسئله را از حضرت على بن محمد (امام هادى) عليه السلام بپرسد، و اين جريان در وقتى بود كه آن حضرت در خانه متوكل زندانى بود، متوكل دستور داد نامه‏اى در اينباره بحضرت هادى بنويسند، و حضرت در جواب نوشت:

هشتاد درهم صدقه بدهد، و چون علت آن را پرسيدند امام عليه السلام اين آيه را تلاوت كرد و فرمود: ما اين «مواطن كثيرة» را شمرده‏ايم هشتاد موطن بوده است.

«وَ يَوْمَ حُنَيْنٍ» يعنى در روز حنين.

«إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ» يعنى كثرت لشكر شما را خوشحال كرد و از زيادى لشكرتان بشگفت آمديد. قتادة گفته: سبب هزيمت مسلمانان در جنگ حنين آن بود كه برخى از مسلمين چون كثرت سپاهيان خود را مشاهده كرده گفتند: امروز ديگر بخاطر كمى سپاه شكست نخواهيم خورد، و همين سبب شد كه پس از ساعتى منهزم گشتند، و عدد سپاهيانشان در آن روز دوازده هزار نفر بود، و برخى گفته‏اند: ده هزار نفر بودند، و ديگرى گفته: هشت هزار بوده‏اند، ولى روايت نخستين (يعنى همان دوازده هزار) صحيحتر است و در بيشتر روايات همان اندازه ذكر شده است.

«وَ ضاقَتْ عَلَيْكُمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ» يعنى زمين با فراخيش بر شما تنگ شد و جايى كه بدانجا فرار كنيد نيافتيد.

«ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ» يعنى بدشمن پشت كرده و گريختيد.

«ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ» يعنى آن رحمتى را كه نفس انسانى بدان آرام شود و ترس و خوف بدان زائل گردد نازل فرمود.

«عَلى‏ رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ» يعنى بر آن مؤمنانى كه بازگشتند و با كافران كارزار كردند، و ضحاك بن مزاحم گفته: منظور از مؤمنان كسانى بودند كه در آن هنگامه در كنار رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله ماندند و فرار نكردند، و آنها على عليه السلام و عباس و چند تن ديگر از بنى هاشم بودند، و حسن بن على بن فضال از حضرت رضا عليه السلام روايت كرده كه آن حضرت فرمود: «سكينه» نسيمى خوشبو است از بهشت كه بصورت آدمى در آيد و با پيمبران باشد، و اين روايتى است كه عياشى آن را روايت كرده است.

«وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها» منظور لشكريانى از فرشتگان است، و برخى چون جبائى گفته‏اند: فرشتگان در روز حنين براى قوى دل ساختن مؤمنان و پشت گرمى آنان بجنگ آمدند و دست بكار زار نشدند، و تنها در جنگ بدر بود كه بطرفدارى مسلمانان وارد جنگ شدند.

«وَ عَذَّبَ الَّذِينَ كَفَرُوا» يعنى آنان را بوسيله قتل و اسارت و سلب اموال و فرزندان عذاب فرمود.

«وَ ذلِكَ جَزاءُ الْكافِرِينَ» يعنى اين عذاب، كيفر كافران بود بواسطه كفرشان.

«ثُمَّ يَتُوبُ اللَّهُ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ عَلى‏ مَنْ يَشاءُ» خداى تعالى در آيات فوق در سه جا لفظ «ثم» را دنبال هم ذكر فرمود: 1- در آيه «ثُمَّ وَلَّيْتُمْ ..» كه بفعل قبل از آن يعنى «ضاقَتْ عَلَيْكُمُ» عطف شده 2- در آيه «ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ» كه به «وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ» عطف شده. 3- آيه «ثُمَّ يَتُوبُ اللَّهُ ...» كه به «وَ أَنْزَلَ جُنُوداً ...» عطف شده است.

و وجه اينكه در اينجا مستقبل بماضى عطف شده بخاطر تشابه آن دو بيكديگر است، زيرا آيه نخستين درباره يادآورى نعمت خدا، و آيه دوم وعده بنعمت خدا است، و معناى آيه چنين است: آن گاه خداوند هر كه را كه از شرك توبه كند و بفرمانبردارى خدا باز گردد، و از اعمال زشت پيشين خود پشيمان گردد توبه‏اش را مى‏پذيرد، و ممكن است مقصود توبه آن مسلمانانى باشد كه پس از انهزام بازگشتند، و معناى سوم آن است كه منظور توبه آنها از آن حال شگفت و سرورى بود كه از كثرت سپاهيان اسلام بدانها دست داد، و اينكه خداوند در اين آيه پذيرش توبه آنها را بسته بمشيت و اراده خود ساخته بخاطر آن است كه پذيرش توبه بر خدا لازم نيست چنانچه دسته معتقدند بلكه قبول آن تفضلى است از جانب خداى تعالى.

«وَ اللَّهُ غَفُورٌ» يعنى پوشنده گناهان است «رحيم» يعنى نسبت به بندگان رحيم و مهربان است.

داستان جنگ حنين‏

تاريخ نويسان و مفسرين گفته‏اند كه چون رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله مكه را فتح كرد از آنجا براى جنگ با قبائل هوازن و ثقيف بسوى حنين حركت كرد، و اين جريان در آخر ماه رمضان يا در شوال سال هشتم هجرت بود، و سبب اينكار رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله آن بود كه رؤساى هوازن بنزد مالك بن عوف نصرى اجتماع كرده و اموال و زنان و كودكان را نيز بهمراه خود آوردند، و در سرزمين «اوطاس» «2» فرود آمدند در ميان آنها پيرى سالخورده كه دو چشم خود را از دست داده بود وجود داشت كه نامش دريد بن صمة و رئيس قبيله جشم بود.

بدانجا كه رسيدند، دريد پرسيد: اكنون در چه سرزمينى هستيد؟ در پاسخش گفتند: در وادى اوطاس! دريد گفت: براى جولان اسبان جاى خوبى است، نه سنگلاخى است سخت، و نه ريگزارى است نرم. آن گاه سخن خود را ادامه داده پرسيد:

چه شده كه صداى اشتران، و بانگ خران، و سر و صداى گاوان و گوسفندان و گريه كودكان بگوش ميرسد؟ در پاسخش گفتند: مالك بن عوف دستور داده مردم فرزندان و زنان و اموال خود را نيز همراه بياورند تا هر كس بخاطر دفاع آنها بخوبى جنگ كند دريد (با ناراحتى) گفت: بپروردگار كعبه سوگند اين مرد گوسفند چران است (او را با جنگ چه كار)! آن گاه دستور داد مالك را بنزدش حاضر كنند چون مالك پيش وى آمد بدو گفت: اى مالك تو امروز رئيس قبيله خود هستى و از پس امروز فردايى است، اين مردم را بسرزمينهاى خود باز گردان آن گاه مردانشان را انتخاب كرده بر پشت اسبان سوار كن و آنها را بجنگ بياور، زيرا آنچه بكار تو آيد سوار كاران شمشير زنند و در آن هنگامه اگر جنگ بنفع تو پايان يافت كه آنها كه پشت سر توأند (از زنان و فرزندان) بتو ملحق خواهند شد، و اگر بشكست تو انجاميد در مورد زنان و خاندانت رسوا نگشته‏اى (و آنها را بدست دشمن نسپارده‏اى)؟

مالك (كه حاضر نبود زير بار حرف ديگرى برود) در پاسخش گفت: تو پير شده‏اى و دانش و عقل تو از دست رفته است.

از آن سو رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله پرچم بزرگ جنگ را بست و بدست على بن ابى طالب عليه السلام سپرد و پرچمهاى ديگر را نيز بدست همانهايى داد كه آن را با خود بمكه آورده بودند، و پس از آنكه پانزده روز در مكه توقف فرمود بسوى حنين حركت كرد، و براى تجهيز كار نيز كسى را بنزد صفوان بن اميه (كه يكى از ثروتمندان مكه بود) فرستاد و تعداد يكصد زره بصورت عاريه از او درخواست كرد، صفوان پيغام داد:

آيا بصورت عاريه ميخواهى يا بزور ميخواهى بگيرى؟ رسول خدا (ص) فرمود: به صورت عاريه مضمونه ميخواهم (كه اگر يكى از آنها نيز از بين رفت عوض آن را بتو باز گردانم)! صفوان كه چنان ديد يكصد زره بصورت امانت براى آن حضرت فرستاد و خود نيز بهمراه لشگريان اسلام حركت كرد، و دو هزار نفر ديگر از تازه مسلمانان مكه با لشگر اسلام بسوى حنين حركت كردند كه با ده هزار نفرى كه همراه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله بمكه آمده بودند جمعاً دوازده هزار نفر ميشدند.

رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله يك تن از اصحاب خود را فرستاد تا خبرى از دشمن بياورد، و آن مرد چون بنزد مالك بن عوف رسيد از او شنيد كه بلشگريان خويش ميگويد هر يك از شما زن و دارايى خود را پشت سر قرار دهيد، و غلاف شمشيرها را بشكنيد و در اطراف اين درّه و پشت درختان كمين كنيد و چون سپيده صبح زد يكباره حمله افكنيد و دشمن را درهم بشكنيد زيرا محمد با مردم جنگجوى سلحشورى روبرو نشده (تا مزه شكست را بچشد)! رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله چون نماز صبح را با اصحاب خود خواند از درّه حنين سرازير شد، در اينوقت لشكريان هوازن از هر سو بمسلمانان حمله كردند، جلوداران لشگر اسلام كه قبيله بنى سليم بودند با اين حمله ناگهانى دشمن فرار كردند و بدنبال آنان ديگرانى كه پشت سر آنها قرار داشتند دسته دسته گريختند و بخاطر آن غرورى كه از كثرت سپاهيان بدانها دست داده بود دشمن كنترل ميدان جنگ را بدست گرفت، و اينها نيز رو بفرار نهاده از پيش روى رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله نيز گذشتند و به پشت سرشان نيز نگاه نكردند، و بجز على عليه السلام كه پرچم جنگ در دست او بود با چند تن ديگر كه ايستادگى كردند بقيه همگى فرار كردند، و آن چند تن عبارت بودند از عباس بن عبد المطلب كه دهنه استر رسول خدا را بدست داشت، و فضل بن عباس كه در سمت راست آن حضرت بود، و ابو سفيان بن حارث بن عبد المطلب كه در سمت چپ او قرار داشت، و نوفل بن حارث و ربيعة بن حارث و رويهمرفته نه تن از بنى هاشم و يك تن از غير آنها و او ايمن بن ام ايمن بود كه در همانروز بشهادت رسيد، و در همين باره عباس گفته است:

1- نصرنا رسول اللَّه فى الحرب تسعة             و قد فرّ من قد فرّ عنه فأقشعوا

2- و قولى اذا ما الفضل كرّ بسيفه             على القوم اخرى يا بنى ليرجعوا

3- و عاشرنا لا قى الحمام بنفسه             لما ناله فى اللَّه لا يتوجع‏

ترجمه:

1- ما بوديم كه رسول خدا را در جنگ يارى كرديم و ما نه تن بيش نبوديم و ديگران همه گريخته و پراكنده شدند.

2- و گفتار من كه بپسرم فضل- در وقتى كه بدشمن حمله ميكرد- ميگفتم كه اى پسرم ضربت ديگرى بزن تا (دشمن يا گريختگان مسلمانان) باز گردند.

3- و دهمين ما كه خود مرگ را ديدار كرد (و بشهادت رسيد) و از آنچه در راه خدا بدو رسيده بود اظهار درد نميكرد.

و چون رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله- انهزام لشگريان را ديد بعمويش عباس- كه صداى رسا و بلندى داشت- فرمود: بالاى اين بلندى برو و صدا بزن: اى گروه مهاجر و انصار، اى اصحاب سوره بقره «3»، و اى اهل بيعت شجره «4»، بكجا فرار ميكنيد؟

اين رسول خدا است! مسلمانان كه صداى عباس را شنيدند بازگشتند و گفتند: «لبيك، لبيك» و بخصوص انصار سبقت جسته بجنگ مشركين پرداختند تا جايى كه رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله- (كه از دور ميدان جنگ را تماشا ميكرد) فرمود: «اكنون تنور جنگ گرم شد، من از روى صدق و راستى پيغمبرم، و منم فرزند عبد المطلب».

در اينوقت بود كه نصرت خداى تعالى نازل گشت، و قبيله هوازن بسختى شكست خورده و منهزم گشتند و بهر سو گريختند، و مالك بن عوف بيامد تا داخل قلعه طائف گشت مسلمانان آنها را تعقيب كرده حدود صد نفر آنان را كشتند و اموال و زنان و فرزندانشان را باسارت گرفتند، رسول خدا (ص) دستور داد كودكان و اموال را بسوى- جعرانة «5» ببرند، و بديل بن ورقاء خزاعى را بر آنها گماشت، و خود بدنبال فراريان و مالك بن عوف به طائف آمد و آن شهر را محاصره كرد و بقيه ماه شوال را در همانجا توقف كرد، و چون ماه ذيقعده شد از آنجا حركت كرده به جعرانة آمد و غنائم جنگ را تقسيم نمود.

سعيد بن مسيب گويد: مردى كه در جنگ حنين بهمراه مشركان بود براى من گفت:

هنگامى كه ما با لشگر رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله- برخورد كرديم باندازه دوشيدن گوسفند در برابر ما تاب مقاومت: اوردند و منهزم گشتند، ما بتعقيب آنان پرداختيم تا چون بصاحب استر شهباء (خاكسترى رنگ) يعنى رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله- رسيديم، مردانى سفيد رو را ديديم كه بما گفتند رويتان زشت باد باز گرديد و ما باز گشته و آنها بر ما غالب شدند و ما را شكست دادند، و منظورش از مردان سفيد رو همان فرشتگان بودند.

و زهرى گفته: شنيدم كه در آن روز شيبة بن عثمان نقل كرده كه من پشت سر

__________________________________________________

__________________________________________________

(1) آيه در سوره لقمان- آيه 15- و درباره طرز معاشرت با پدر و مادر است، و تمامى آيه چنين است:

«وَ إِنْ جاهَداكَ عَلى‏ أَنْ تُشْرِكَ بِي ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما وَ صاحِبْهُما فِي الدُّنْيا مَعْرُوفاً» و خلاصه معناى آن اين است كه اگر خواستند تو را مشرك سازند اطاعتشان مكن ولى در دنيا به نيكى با آن دو رفتار كن.

(2) اوطاس نام جايى در سه منزلى جنوب مكه بود.

(3) در اينكه منظور از اين جمله چيست مرحوم مجلسى (ره) و ديگران وجوهى گفته‏اند، يكى آنكه: اى كسانى كه سوره بقرة را خوانده و ميدانيد و آن همه آياتى را كه درباره جنگ با مشركان در آن سوره نازل گشته ميدانيد؟ مانند آيه 191: «وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ ...» و آيه 193 «وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ ...» و ديگر آيات، و ديگر آنكه منظور سرزنش و تشبيه آنها بمردمى است كه خدا در آيه 246 از اين سوره سرگذشتشان را بيان فرموده كه آنها به پيغمبر خود اظهار كردند «فرمانروايى براى ما معين كن تا همراهش كار زار كنيم» ...- تا آنجا كه فرمايد: «و چون كار زار بر آنها مقرر شد جز اندكى بقيه روى گردانده و گريختند».

(4) منظور درختى است كه مسلمانان در حديبية در زير آن درخت با رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله- بيعت كردند و آن بيعت بخاطر آن درخت به بيعت شجرة موسوم گشت.

(5) جعرانة نام جايى است ميان مكه و طائف و فاصله آن تا مكه هفت ميل است.

رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله- رفتم تا آن حضرت را بجاى طلحة بن عثمان و عثمان بن طلحة كه هر دو در جنگ احد كشته شده بودند بقتل رسانم، رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله- از قصد درونى من آگاه شد و رو بمن كرده دستى بسينه‏ام زد و فرمود: اى شيبة تو را در پناه خدا مى‏نهم، من كه اين سخن را شنيدم لرزه بر اندامم افتاد و نگاهى بدو كرده ديدم آن حضرت پيش من از چشم و گوشم محبوبتر است، بى‏اختيار گفتم: گواهى دهم كه تو پيغمبر خدايى، و براستى خداوند تو را بر راز درونى من مطلع ساخت.

و بهر صورت رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله- غنائم جنگ را در جعرّانة تقسيم كرد، و مجموع زنان و كودكانى كه در جنگ حنين از هوازن اسير شده بودند ششهزار نفر بودند و شتران و گوسفندانى كه بدست آنها افتاده بود از حساب بيرون بود.

ابو سعيد خدرى گويد: رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله- غنائم را ميان آن دسته از قريش كه تازه مسلمان شده بودند و ساير عرب تقسيم نمود تا دل آنها را بدينوسيله بدست آورد و براى انصار مدينه چيزى از آن غنائم منظور نفرمود، (و همين سبب شد كه آنها دلتنگ شوند) از اينرو سعد بن عبادة (رئيس انصار) بنزد آن حضرت آمد و گفت: اى رسول خدا انصار مدينه از اين تقسيم كه مخصوص قبيله خود و ساير عرب ساختى و براى اينان نصيبى منظور نكرده‏اى ناراضى هستند؟ حضرت بسعد فرمود: تو خود چه نظر دارى؟

عرضكرد: من نيز يكى از همان قوم خود هستم، رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله- فرمود:

پس قوم خود را در اين «آغل» «1» جمع كن، سعد بدستور آن حضرت انصار را در آنجا جمع كرد، و رسول خدا (ص) بدانجا آمد و ميان آنها ايستاد و پس از حمد و ثناى الهى چنين فرمود:

اى گروه انصار آيا هنگامى كه من بنزد شما آمدم گمراه نبوديد و خدا شما را هدايت كرد؟ و آيا فقير نبوديد و خدا توانگرتان ساخت؟ با هم دشمن نبوديد و خدا دلهاى شما را با هم مهربان ساخت؟

همه در پاسخ گفتند: چرا اى رسول خدا.

سپس فرمود: اى گروه انصار چرا شما بمن پاسخ نميدهيد؟

گفتند: چه بگوئيم؟ و چه پاسخى بدهيم اين منتى است كه خدا و رسول بر ما دارند! فرمود: بخدا اگر ميخواستيد پاسخ دهيد بمن مى‏گفتيد- و گفته‏تان هم صحيح بود- كه تو نيز وقتى بنزد آمدى كه آواره بودى و ما منزل بتو داديم، و فقير و ندار بودى و ما با بذل مال و جان با تو مواسات كرديم، و ترسان بودى ما امنيت خاطرت را فراهم كرديم، و ديگران دست از ياريت كشيده بودند و ما تو را يارى كرديم؟

در پاسخ گفتند: اين نيز منتى از خدا و رسول او بود كه بر ما دارند! فرمود: اى گروه انصار آيا بخاطر مختصر گياه سبزى از مال دنيا كه من خواستم بوسيله آن دل مردمى را بدست آورم تا مسلمان شوند از من گله‏مند شديد در صورتى كه من شما را بهمان بهره‏اى كه خدا برايتان مقدّر فرمود يعنى (همان نعمت) اسلام واگذاشتم؟

اى گروه انصار آيا راضى نيستيد كه مردم از اينجا با گوسفند و شتر بخانه‏هاى خود باز گردند ولى شما، رسول خدا را بمنازل خود ببريد؟ سوگند بآنكه جانم بدست او است اگر همه مردم بيك راه روند و انصار تنها براهى ديگر من همان راه انصار را پيش ميگيرم، و اگر موضوع هجرت در كار نبود من خود يكى از انصار بودم، (آن گاه دست بدعا برداشته فرمود:) خدايا انصار و فرزندان انصار و فرزندان فرزندان انصار را رحمت كن.

انصار كه اين سخنان را شنيدند آن قدر گريستند كه محاسن آنان تر شد و در پاسخ آن حضرت گفتند: ما بقسمتى كه خدا و رسول بر ايمان تعيين كنند (يا با قرار گرفتن خدا و رسول در سهم خود) راضى هستيم، و دنبال اين سخن پراكنده شده و بدنبال كار خود رفتند.

انس بن مالك گويد: در آن روز رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله- دستور داد تا جار بزنند: كسى با زنان آبستن (از اسيران) هم بستر نشود، و با زنان غير آبستن نيز تا خون حيض نه بينند هم بستر نشوند، و پس از اين جريان فرستادگان هوازن در جعرانة بنزد آن حضرت آمده مسلمان شدند و بدنبال اين جريان سخنورى از ايشان برخاسته و عرضكرد: يا رسول اللَّه در ميان اين زنان اسير، خاله‏ها و دايه‏هاى شما (از قبيله بنى اسد) هستند كه كفالت تو را در كودكى بعهده داشتند، و اگر ابن ابى شمر (پادشاه شام)، و يا نعمان بن منذر (پادشاه عراق) بر ما حكومت ميكردند، و آنچه را اكنون ما بدان دچار گشته‏ايم در آن وقت دچار آن ميشديم اميد لطف و محبت آنها را نسبت بخود داشتيم و تو بهترين كفيلانى، آن گاه اشعارى نيز قرائت كرد.

رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله- فرمود: كداميك نزد شما محبوبتر است:

اسيران، يا اموال؟ آنان در پاسخ گفتند: اى رسول خدا ما را ميان شرف و مال مخير ساختى و شرف نزد ما محبوبتر است و با وجود آن ما درباره گوسفند و شتر سخنى بزبان نميآوريم! رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله- فرمود: اما آنچه از اسيران كه در دست بنى هاشم است آنها از شما است (و من متعهد ميشوم كه آنها را بشما باز گردانم) و اما آنچه در دست ساير مسلمانان است من با آنها در اينباره سخن ميگويم و براى آزادى آنها نيز وساطت خواهم كرد، و خودتان نيز با آنها سخن بگوئيد و اسلام خود را آشكار سازيد (تا مؤثرتر واقع شود)! و چون رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله- نماز ظهر را خواند آنها برخاسته همان سخنان را تكرار كردند، رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله- نيز (دوباره در ميان مردم) فرمود: آنچه از آنها كه در دست بنى هاشم هستند من آنها را باز گرداندم و آنچه در دست ساير مسلمانان است هر كه خواهد از روى ميل و رغبت بدون گرفتن فديه (و پول) آنها را باز گرداند، و هر كه خواهد فديه گيرد من فديه آنها را ميپردازم تا آنها را باز گردانند.

بدنبال اين سخن بيشتر مسلمانان حاضر شدند بدون فديه اسيران را باز گردانند و گروه اندكى نيز فديه گرفته و آنها را آزاد كردند، و پس از آن رسول خدا- صلى اللَّه عليه- و آله- براى مالك عوف پيغام داد كه اگر اسلام آورده پيش ما بيايى اموال و خاندانت را بتو باز گردانم و علاوه صد شتر هم بتو ميدهم، اين پيغام كه بمالك رسيد از طائف حركت كرده بنزد رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله- آمد و آن حضرت نيز اموال و زن و فرزند او را بوى بازگرداند و صد شتر نيز بدو داد و او را بر مسلمانان قومش امير ساخت‏.

[سوره التوبة (9): آيات 28 تا 29]

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا وَ إِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ يُغْنِيكُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ إِنْ شاءَ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (28) قاتِلُوا الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ لا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ لا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ حَتَّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ (29)

ترجمه‏

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد (بدانيد كه) بطور تحقيق مشركان نجس هستند، و پس از اين سال ديگر نبايد بمسجد الحرام نزديك شوند، و اگر از فقر ميترسيد (بدانيد كه) بزودى خدا شما را از فضل خويش- اگر بخواهد- توانگر سازد كه خدا دانا و فرزانه است (28).

با آن دسته از اهل كتاب كه ايمان بخدا و روز جزا ندارند، و آنچه را خدا و رسولش حرام كرده حرام ندانند، و بدين حق نميگروند پيكار و كارزار كنيد تا بدست خود با خوارى و فروتنى جزيه دهند (29).

بيان آيه 28

شرح لغات‏

عيلة: بمعناى فقر است، و ماضى آن «عال» و مضارعش «يعيل» است شاعر گفته:

و ما يدرى الفقير متى غناه             و ما يدرى الغنىّ متى يعيل «2»

تفسير

بدنبال دستورى كه خداوند در مورد جلوگيرى از دوستى با مردمان مشرك صادر كرد در اينجا دستور جلوگيرى آنها را از ورود بمسجد الحرام صادر فرموده و گويد:

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا» يعنى آنها را از دخول مسجد الحرام منع كنيد، و عطا گفته: منظور منع از دخول تمام محوطه حرم است چون همه حرم مسجد و قبله مسلمانان است. و منظور از سالى كه در آيه بدان اشاره شده، همان سال نهم هجرت است كه على عليه السلام سوره برائة را بر مردم خواند، و دنبالش فرمود: از امسال به بعد ديگر هيچ مشركى نبايد حج كند، و برخى گفته‏اند: منظور منع آنها است كه از دخول مسجد الحرام در ايام حج و عمرة بصورت سرپرستى و ولايت بر حجاج نه بطور مطلق، و از جبائى نقل شده كه منظور منع دخول آنها در مسجد الحرام است بطور كلى، و منع از حضور و دخول آنها در حرم در موسم حج ميباشد.

و در مورد نجاست كفار نيز اختلاف كرده‏اند دسته‏اى از فقهاء گفته‏اند: كافر نجس العين است، و ظاهر آيه نيز بهمين سخن دلالت كند، و گويند عمر بن عبد العزيز بشهرها نوشت: يهود و نصارى را از ورود بمساجد مسلمانان جلوگيرى كنيد، و دنبال اين آيه شريفه را نوشت: «إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ ...»

و از حسن نقل شده كه گفته است: با مشركان دست ندهيد، و هر كه با آنها دست دهد بايد دست خود را بشويد، و اين سخن موافق است با آنچه بزرگان گفته‏اند: هر كه با كفار دست دهد و دست او تر باشد واجب است دست خود را بشويد، و اگر دستش خشك باشد آن را بديوار بمالد، و دسته ديگر گفته‏اند: اينكه خدا آنها را نجس خوانده براى اعتقاد و رفتار و گفتار منحرف و ناپسند آنها است، و از اينرو براى كافران ذمى ورود در مساجد را جايز دانسته‏اند، و تنها براى انجام عمل حج ورود بمكه را براى آنها جايز ندانسته‏اند.

قتاده گفته: اينكه خداوند آنها را نجس ناميده بخاطر آن است كه آنها غسل جنابت نميكنند و براى حدث وضوء نميگيرند، و از اين جهت ورود آنها بمسجد حرام است، بخاطر آنكه ورود جنب بمسجد حرام است.

«وَ إِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً» يعنى اگر از فقر و احتياج بترسيد، و اين بدانجهت بوده كه ميترسيدند با جلوگيرى مشركان از دخول حرم لطمه بتجارت و كسب آنها بخورد.

«فَسَوْفَ يُغْنِيكُمُ اللَّهُ ...» يعنى خدا اگر بخواهد از راه ديگرى شما را بى‏نياز و توانگر خواهد كرد، و از روى رحمت خويش مردم ساير شهرها را وادار كند تا خواروبار بمكه بياورند. مقاتل گفته: پس از منع دخول مشركين بمكه مردم نجدة و صنعاء و جرش از يمن مسلمان شدند و بوسيله شتران و چهار پايان ديگر خوراكى بمكه حمل ميكردند، و بدين ترتيب خداوند ترس آنان را از اين ناحيه بر طرف كرد.

و برخى گفته‏اند: معناى آيه اين است كه خدا بوسيله جزيه (باج و خراجى) كه از اهل كتاب ميگيريد شما را توانگر سازد، و برخى گفته‏اند: بوسيله باران و گياه، و ديگرى گفته با غنائم جنگى.

و اينكه اين موضوع را خداوند بمشيت و اراده خود معلق كرد يا بخاطر آنست كه خداوند ميدانست برخى از آنها تا زمان فتح كشورهاى بزرگ و بدست آوردن اموال، زنده ميمانند و بدين ترتيب توانگر ميشوند، و برخى تا آن زمان باقى نخواهند ماند، و يا بگفته بعضى بخاطر آن است كه مردم تشويق شوند تا براى تحصيل مال از خداى تعالى درخواست كنند و بدانند كه توانگرى با تلاش و كوشش تنها بدست نيايد.

«إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ» يعنى خدا بمصالح و تدبير كار بندگان و بهر چيز دانا است.

«حَكِيمٌ» و در آنچه دستور ميدهد يا جلوگيرى كند فرزانه و حكيم است‏.

بيان آيه 29

شرح لغات:

دين: در اصل بمعناى اطاعت و فرمانبردارى است.

جزية: از جزاء و كيفر است و جزيه كفار چيزى است كه بكيفر كفر خود بصورت مخصوصى ميپردازند.

صاغرون: يعنى در حال خوارى.

شأن نزول:

از مجاهد نقل شده كه اين آيه در وقتى نازل شد كه رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله- دستور جنگ با روميان را صادر فرمود و بدنبال آن بجنگ تبوك رفتند. و برخى گفته‏اند اختصاص بدان جنگ ندارد و بنحو عموم نازل گشته.

تفسير:

در اين آيات خداى سبحان بيان ميكند كه در ميان كافران كسانى هستند كه با دريافت جزيه از آنان جايز است آنان را بحال خود واگذارد، و از اينرو فرمايد:

«قاتِلُوا الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ» يعنى آنان كه بيگانگى خدا و بر انگيخته شدن در روز جزا اقرار ندارند، و اين آيه دليل بر گفتار بزرگان ما است كه گفته‏اند: نمى‏شود در ميان كافران كسانى باشند كه نسبت بخداوند معرفت داشته باشند و اگر چه بزبان هم اقرار بوجود خدا كنند بلكه اعتقاد آنها بخدا از روى علم و دانايى نيست، زيرا آيه صراحت دارد كه آن دسته از اهل كتاب كه بايد جزيه بپردازند بخدا و روز جزا ايمان نياورده‏اند.

و در مقابل آنها كه گويند: ممكن است آنها نيز معرفت بخدا داشته باشند در اينجا گفته‏اند: منظور از اين كلام مذمت و نكوهش آنها است، زيرا آنها از نظر بزرگى گناه همانند آن كسانى هستند كه منكر خدا و روز جزا هستند، و جبائى گفته: بدانجهت بوده كه آنها چيزهايى را كه شايسته خدا نيست (چون فرزند و همسر و چيزهاى ديگر) بخدا نسبت دهند، و اين مانند آن است كه خدا را نشناخته باشند.

و اينكه خداوند با بيان و اوصاف مذكوره (ايمان نداشتن بخدا، و روز جزا، و حرام ندانستن آنچه را خدا و رسول حرام كرده و نگرويدن بدين حق) آنها را معرفى كرده، و بطور اجمال نفرمود: «كافران از اهل كتاب» براى آن است كه مسلمانان را بدين ترتيب بهتر بجنگ و پيكار با آنان تشويق كند، زيرا آنان صفات مذمومى را دارا هستند كه موجب بيزارى جستن مسلمانان از آنها و دشمنى با ايشان است.

«وَ لا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ» مقصود از رسول در اين آيه موسى و عيسى عليهما- السلام هستند و چيزى را كه آنان حرام كرده و اينها حرام ندانند همان كتمان كردن صفت محمد- صلى اللَّه عليه و آله- بوده، و برخى گفته‏اند: يعنى آنچه را محمد- صلى اللَّه عليه و آله- حرام كرده، و مقصود از رسول خدا خود آن حضرت ميباشد.

«وَ لا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ» برخى گفته‏اند: منظور از «حق» در اين آيه خداى تعالى است يعنى دين خدا و عمل بدانچه در تورات آمده بود از پيروى پيغمبر ما محمد صلى اللَّه عليه و آله، و از قتادة نقل شده كه مقصود از حق خداى تعالى است، و منظور از دين، دين اسلام است- و از أبى عبيده روايت شده كه مقصود آن است كه اينها خدا را چون متدينين بدين اسلام اطاعت نكنند، و برخى گفته‏اند: يعنى به اسلام كه دين حق است اعتراف نكنند.

«مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ» با اين جمله بيان فرموده كه منظور از مذكورين اهل كتاب هستند كه همان يهود و نصارى باشند، و بزرگان ما فرموده‏اند: مجوس نيز در حكم يهود و نصارى هستند.

«حَتَّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ» يعنى شخصاً جزيه را بدست خود بپردازند بى- آنكه نائبى در اينكار بگيرند، و برخى گفته‏اند منظور آن است كه از روى قدرت و تسلطى كه شما بر آنها داريد جزيه را بپردازند، و ديگرى گفته است: منظور از «يد» يعنى تسلطى كه شما بر آنها داريد و منتى را كه با پذيرفتن جزيه بر سر آنها ميگذاريد.

«وَ هُمْ صاغِرُونَ» يعنى در حال خوارى و مغلوبيت كه آنها را به اجبار بجايگاه پرداخت جزيه ببرند و بدين ترتيب جزيه را بپردازند، و از عكرمه نقل شده: يعنى آنها در حال ايستادن جزيه بپردازند و گيرنده آن در حال نشستن آن را دريافت كند.

__________________________________________________

(1) آغل بجايى گويند كه اطراف آن را ديوار كشند تا گاو و شتر و گوسفند در آنجا نگهدارى كنند.

(2) يعنى شخص فقير نداند زمان توانگريش چه وقت است، و شخص توانگر نيز نداند چه زمانى فقير شود.