بيان آيه 52 تا 54

لغت:

دأب: عادت و روش. شاعر گويد:

و ما زال ذاك الداب حتى تخاذلت             هوازن و ارفضت سليم و عامر

يعنى: اين روش، زايل نشد تا وقتى كه قبيله هوازن و سليم و عامر از پاى در آمدند.

تغيير: ديگرگونى.

اعراب:

كداب: خبر مبتداى محذوف. به تقدير «دابهم كداب ..».

مقصود:

اكنون خداوند بيان مى‏كند كه حال اين كفار نيز مثل حال كفار پيشين است.

مى‏فرمايد:

كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ: عادت اين مشركين، از لحاظ كفر، مثل عادت قوم فرعون و ديگر كسانى است كه پيامبران را تكذيب مى‏كردند. برخى گويند: يعنى كيفر اينان، مانند كيفر اتباع فرعون و ديگران است. آل، بستگان شخص و اصحاب، هم عقيده‏هاى شخص است. مى‏گويند: اصحاب شافعى نه آل شافعى.

كَفَرُوا بِآياتِ اللَّهِ فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ: آنان نيز به آيات خدا كفر ورزيدند و خداوند آنها را گرفتار عذاب كرد.

إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ شَدِيدُ الْعِقابِ: خداوند نيرومند و كيفرش دشوار است. خدا را «شديد» نمى‏گويند، زيرا شديد، چيزى است كه از هم گسستن آن دشوار باشد، بلكه كيفر خدا را شديد مى‏گويند.

در اينجا مشركين را از لحاظ تكذيب آيات خدا، تشبيه به آل فرعون كرده است، زيرا همانطورى كه آنها گرفتار عذاب استيصال شدند، اينها هم دچار هلاكت گشتند.

ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى‏ قَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ:

آنها از اين جهت، گرفتار عذاب شدند كه خداوند نعمتى را كه بقومى بخشيده است، از آنها بر نمى‏گيرد، مگر اينكه حالات پسنديده خود را به حالاتى ناپسند تبديل كنند و بجاى اطاعت، به معصيت و كفران نعمت، روى آورند. گاهى هم خداوند نعمتى را از بندگان خود سلب مى‏كند نه بمنظور كيفر، بلكه بمنظور مصالح امتحانى.

تنها نعمت خود را بمنظور انتقام و مجازات، از كسانى سلب مى‏كند كه مستحق انتقام باشند.

سدى گويد: نعمت قريش، وجود گرامى حضرت محمد (ص) بود كه به او كافر شدند و تكذيبش كردند و خداوند اين نعمت را به انصار بخشيد و از آنها سلب كرد.

وَ أَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ: خداوند گفته‏ها را مى‏شنود و اسرار دلها را مى‏داند.

كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَذَّبُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ فَأَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ وَ كُلٌّ كانُوا ظالِمِينَ: عادت اينان در تكذيب پيامبر گرامى اسلام، مثل عادت آل فرعون و ديگر گذشتگان است كه آيات خدا را تكذيب كردند و ما آنها را بگناهانشان هلاك و آل فرعون را غرق كرديم. همه كسانى كه هلاك شده‏اند، بخود ستم كردند و كيفر ما از روى استحقاق بود.

جمله «كَدَأْبِ آلِ ...» بازهم تكرار ميشود، زيرا در اول منظور بيان حال آنها از لحاظ استحقاق عذاب آخرت و در اينجا منظور بيان حال آنها از لحاظ استحقاق عذاب دنياست.

برخى گويند: در اول مشركين از لحاظ تكذيب و در اينجا از لحاظ استيصال و پريشانى به گذشتگان تشبيه شده‏اند.

برخى گويند: در اول از لحاظ عذاب و در اينجا از لحاظ كيفيت عذاب تشبيه شده‏اند.

برخى گويند: آل فرعون در راه معصيت، حالات مختلفى داشتند. منظور شباهت مشركين با ايشان در همه حالات است‏.

[سوره الأنفال (8): آيات 55 تا 58]

إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذِينَ كَفَرُوا فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (55) الَّذِينَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِي كُلِّ مَرَّةٍ وَ هُمْ لا يَتَّقُونَ (56) فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِي الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ (57) وَ إِمَّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلى‏ سَواءٍ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْخائِنِينَ (58)

ترجمه:

بدترين جنبندگان، پيش خدا كسانى هستند كه كافر شدند و ايمان نمى‏آورند.

اينها كسانى هستند كه از آنها عهد گرفتى و هر دفعه عهد خود را، مى‏شكنند و تقوى ندارند اگر در جنگ بر آنها دست يافتى، كسانى كه بعد از آنها مى‏آيند، از آنها جدا و متنفر گردان. باشد كه تذكر پيدا كنند. اگر از قومى بيم خيانت داشته باشى، پيمان را ملغى كن تا در لغو پيمان با آنها برابر باشى، زيرا خداوند خيانتكاران را دوست نمى‏دارد.

بيان آيه 55- 56

اعراب:

فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ: تتمه صله «الذين» است. عطف جمله اسميه بر جمله فعليه، از اين جهت جايز است كه معناى حال از آن استفاده مى‏شود. زيرا سماجت آنها در كفر، به اينجا منجر مى‏شود، كه در اين حال ايمان نمى‏آورند.

ثُمَّ يَنْقُضُونَ: در اينجا مستقبل بماضى عطف شده است، زيرا مقصود اين است كه آنها همواره عهد شكنى مى‏كنند و اين فعل ترك نخواهد شد.

مقصود:

اكنون خداوند در نكوهش كفار مى‏فرمايد:

إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذِينَ كَفَرُوا فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ: در حكم يا در علم خدا، بدترين موجوداتى كه در روى كره خاكى در گشت و گزارند، كسانى هستند كه بر كفر خود باقى مانده و ايمان نمى‏آورند. اين آيه، در حقيقت اخبار از غيب مى‏دهد و مى‏گويد: آنها تا دم مرگ ايمان نخواهند آورد و همين طور هم شد. سپس به وصف آنها پرداخته، مى‏فرمايد:

الَّذِينَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ «1»: مشركينى كه با آنها پيمان بستى. مجاهد گويد:

مقصود يهود بنى قريظه است كه با پيامبر خدا پيمان بستند كه باو زيان نرسانند و با دشمن او همكارى نكنند. لكن در جنگ خندق بوسيله فرستادن اسلحه، دشمنان پيامبر را يارى كردند. يك بار ديگر نيز پس از اين پيمان شكنى، با پيامبر پيمان بستند و باز هم پيمان شكنى كردند و خداوند از آنها انتقام گرفت.

ثُمَّ يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِي كُلِّ مَرَّةٍ وَ هُمْ لا يَتَّقُونَ: هر چه با اينها پيمان ببندى، پيمان شكنى مى‏كنند و از نقض عهد يا عذاب خدا باك ندارند.

بيان آيه 57- 58

لغت:

ثقف: پيروزى و غافلگير كردن.

تشريد: تفرقه انداختن.

خيانت: پيمان شكنى.

نبذ: خبر دادن به كسى كه آگاه نيست.

سواء: عدل. شاعر گويد:

فاضرب وجوه الغرر الاعداء             حتى يجيبوك الى السواء «2»

يعنى: چنان بر پيشانى دشمنان بزن كه ترا بعدل پاسخ گويند. نقطه وسط را هم «سواء» گويند، زيرا نسبت بهمه جهات معتدل است. شاعر گويد:

يا ويح انصار النبى و رهطه             بعد المغيب فى سواء الملحد «3»

يعنى: واى بر انصار و اصحاب پيامبر! بعد از آنكه پيامبر در ميان لحد، پنهان گشت.

اعراب:

اما تثقفن وَ إِمَّا تَخافَنَّ: نون تاكيد، بفعل ملحق شده، زيرا «ما» بحرف شرط ملحق شده است و اگر «ما» نبود، آمدن نون صحيح نبود. در حقيقت «ما» مانند قسم، مفيد تاكيد است و به اين جهت نون تاكيد آورده ميشود.

مقصود:

اكنون خداوند فرمان نهايى خود را در باره اين پيمان شكنان صادر كرده، مى‏فرمايد:

فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِي الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ: هر گاه در ميدان جنگ، بر آنها دست يابى، طورى آنها را گوشمال بده كه كسانى كه بعد از آنها مى‏آيند، از آنها تنفر پيدا كنند و از سرگذشت آنها عبرت گيرند و عهد شكنى نكنند و از ترس اينكه دچار سرنوشت شوم آنها شوند، در بلاد پراكنده گردند. اين معنى از ابن عباس و حسن و قتاده و سعيد بن جبير و سدى است.

زجاج گويد: يعنى با آنها كارى بكن كه بعداً كسانى كه بدنبال آنها مى‏آيند، متفرق شوند. برخى گويند: به لغت قريش، يعنى آنها را بشنوان. شاعر گويد:

اطوف فى النواطح كل يوم             مخافة ان يشرد بى حكيم‏

يعنى: در روزهاى سختى هر روزه طواف مى‏كنم، از ترس اينكه مبادا شعرى حكمت آميز بگوشم بخورد.

لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ: باشد كه متذكر شوند و پند بياموزند و از اين كارها دست بكشند.

وَ إِمَّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلى‏ سَواءٍ: اگر بيم داشته باشى كه قومى كه با تو پيمان بسته است، در صدد خيانت برآيد، پيمان خود را بسوى ايشان بيفكن و به آنها اعلام كن كه تو هم پيمان آنها را شكسته‏اى تا هم تو و هم ايشان، از لحاظ علم به نقض پيمان، يكسان باشيد. پيش از آنكه به آنها اعلام كنى كه پيمان لغو شده است، اقدام بجنگ نكن، تا نسبت خيانت و عهد شكنى بتو ندهند. اين است معناى «على سواء» برخى گويند: يعنى اگر در ميان تو و ايشان عهدى بدون ضمانت مالى است، اعلام كن كه عهد ملغى شده است و اگر عهدى با ضمانت مالى است، نخست مال را به آنها بپرداز، آن گاه عهد را بشكن. در اين صورت «على سواء» يعنى «على عدل» إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْخائِنِينَ: خداوند خيانتكاران را دوست نمى‏دارد. يعنى پيش از آنكه اعلام به ملغى شدن پيمان كنى، آغاز بجنگ نكن كه خيانت است.

واقدى گويد: اين آيه در باره يهود بنى قينقاع نازل شد. با نازل شدن اين آيه، پيامبر اسلام بسوى آنها بحركت درآمد.

[سوره الأنفال (8): آيات 59 تا 61]

وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَبَقُوا إِنَّهُمْ لا يُعْجِزُونَ (59) وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ وَ آخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْ‏ءٍ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ (60) وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (61)

ترجمه:

گمان نكن كه مردم كافر سبقت مى‏گيرند. آنها ترا عاجز نمى‏كنند. براى آنها هر چه بتوانيد نيرو و اسب تهيه كنيد تا بوسيله آن دشمن خدا و دشمن خودتان و ديگران كه آنها را نمى‏شناسيد و خدا آنها را مى‏شناسد، بترسانيد. هر چه در راه خدا انفاق كنيد، بطور كامل به شما مى‏رسد و ستم نمى‏شويد. اگر براى آشتى تمايل نشان دهند، تو هم تمايل نشان دهد و بخدا توكل كن كه خداوند شنوا و داناست.

بيان آيه 59 تا 61

قرائت:

لا يحسبن: ابن عامر و ابو جعفر و حمزه و حفص بياء و ديگران بتاء قرائت كرده‏اند. بنا بر قرائت دوم «الذين» مفعول اول و «سبقوا» مفعول دوم است. بنا بر قرائت اول، فاعل فعل يا ضميرى است كه به پيامبر باز مى‏گردد يا «الذين» است به تقدير «ان سبقوا» در اينصورت «ان سبقوا» جانشين دو مفعول شده است و يا «الذين» است به تقدير مفعول اول.

انهم لا يعجزون: اين عامر بفتح همزه و ديگران بكسر خوانده‏اند. كسر بنا بر استيناف و فتح بنا بر تقدير لام است.

ترهبون: از يعقوب به تشديد هاء نقل شده است. در اين صورت از باب تفعيل خواهد بود.

السلم: ابو بكر به كسر سين و ديگران بفتح خوانده‏اند و هر دو بمعناى صلح است.

لغت:

سبق: پيش افتادن.

اعجاز: انجام كارى كه ديگران از انجام آن عاجزند. عجز را برخى امر وجودى و برخى امر عدمى بمعناى «عدم القدر» دانسته‏اند.

اعداد: آماده كردن.

استطاعت: توانايى رباط: بستن ارهاب: ترسانيدن جنوح: ميل‏

اعراب:

آخرين: نصب آن به تقدير «ترهبون» است يا مجرور است به تقدير «اعدوا» و عطف «لهم».

مقصود:

قبلا ضمن وعده پيروزى دستور داد كه با كفار بجنگند. اكنون مى‏فرمايد:

وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَبَقُوا: اى محمد، گمان نكن كه دشمنان كفر پيشه تو، بر فرمان خدا پيشى گرفته و آن را زير پا گذاشته و بر آن غالب گشته‏اند. آنها از دست تو نجات پيدا نمى‏كنند و خداوند، چنان كه وعده كرده است، ترا پيروزى مى‏بخشد و بر آنها غالب مى‏سازد.

زجاج گويد: يعنى گمان نكن كسانى كه از اين جنگ جان سالم بدر برده‏اند، خود را بزندگى رسانده‏اند.

برخى گويند: منظور اين است كه قلب پيامبر را همانطورى كه در مورد كشتگان شاد كرد، در باره فراريان نيز شاد گرداند.

إِنَّهُمْ لا يُعْجِزُونَ: اينان بهر كجا بروند از قلمرو قدرت خداوند خارج نمى‏شوند و خداوند در قيامت، آنها را مبعوث خواهد كرد. جبائى گويد: يعنى ترا عاجز نمى‏كنند.

وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ: در اينجا خداوند بزرگ فرمان مى‏دهد كه مسلمانان، بيش از آنكه با دشمن روبرو شوند، به تهيه سلاح بپردازند. يعنى:

هر چه براى شما مقدور باشد، تهيه مرد و اسلحه ببينيد. عقبة بن عامر روايت كرده است كه پيامبر گرامى اسلام فرمود: «قوت، تير اندازى است» برخى گويند: قوت به معناى اتفاق و اعتماد بخدا و كوشش در راه كسب ثواب است. عكرمه گويد: قوت بمعناى حصار است.

وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ: اسب‏ها را نيز انتخاب كنيد و براى جنگ ببنديد و در روز جنگ مورد استفاده قرار دهيد كه بهترين نيروى جنگى است. از پيامبر گرامى اسلام نقل شده است كه: «اسبها را ببنديد كه پشت آنها براى شما عزت و شكم آنها براى شما گنج است» حسن و عكرمه گويند: قوت، اسب نر و رباط، اسب ماده است.

تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ وَ آخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ: با تهيه نيرو و سلاح و مركب، مشركين مكه و كفار عرب و ديگران را بوحشت مى‏افكنيد. در باره اين «ديگران» اختلاف است. مجاهد مى‏گويد: يهود بنى قريظه است. سدى گويد:

ايرانيان است. حسن و ابن زيد گويند: منافقين است، زيرا مسلمين بدشمنى آنها آگاه نبودند، در حالى كه اينان نيز دشمن بودند.

لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ: شما اين دشمنان را نمى‏شناسيد، زيرا نماز مى‏خوانند و روزه مى‏گيرند و به يگانگى خدا و رسالت محمد (ص) شهادت مى‏دهند و با مؤمنين مختلط هستند، لكن خداوند آنها را مى‏شناسد، زيرا داناى اسرار است. برخى گفته‏اند: منظور جن است. طبرى همين معنى را پسنديده و گفته است: با كلمه‏هاى «عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ» همه دشمنان ظاهرى نام برده شدند، بنا بر اين منظور دشمنانى است كه به چشم ديده نمى‏شوند.

وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْ‏ءٍ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ: شما هر چه را كه در راه جهاد و در راه طاعت خدا انفاق كنيد، پاداش آن را در آخرت خواهيد ديد و چيزى از پاداش شما كاسته نمى‏شود.

وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ: اگر آنها به ترك جنگ و آشتى كردن، تمايلى نشان دهند، تو هم تقاضاى صلح را بپذير و به آن متمايل باش و كار خود را بخدا واگذار.

إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ: خداوند شنوا و داناست و هيچ چيز بر او پنهان نيست.

برخى گفته‏اند: اين آيه، با آيه: «فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ» (توبه 5) و آيه: «قاتِلُوا الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ» (توبه 29) نسخ شده است.

برخى گفته‏اند: منسوخ نيست: زيرا اين آيه در باره اهل كتاب و آن آيات در باره بت پرستان است. همين قول صحيح است، زيرا آن آيه در سال نهم در سوره برائت نازل گرديد و پيامبر خدا بعد از آن با نصاراى نجران مصالحه كرد.

__________________________________________________

(1) مرحوم طبرسى مى‏گويد: عائد «الذين» محذوف است و «من» براى تبعيض است. يعنى كسانى كه با آنها از ميان مشركين پيمان بستى. برخى «من» را زائد و برخى هم به معناى «مع» دانسته‏اند.

(2) شعر از راجز است، مسترحمى‏.

(3) شعر از حسان است، مسترحمى‏.