بزودى در دلهاى مردم كافر ترس و وحشت مى‏افكنم. سرها و دست و پاهاى آنها را بزنيد.اين است كيفر آنها، زيرا با خدا و رسولش بجنگ برخاستند و هر كس بجنگ خدا و رسولش برخيزد، بداند كه كيفر خداوند دشوار است. اين عذاب را بچشيد و بدانيد كه كافران را عذاب و دوزخ است.


بيان آيه 9 تا 14

قرائت:

مردفين: اهل مدينه و يعقوب بفتح دال و ديگران بكسر دال خوانده‏اند.

ابو على گويد: اين كلمه ممكن است به اين معنى باشد كه فرشتگان به دنبال صف خود، يك صف هزار نفرى ديگر قرار داده‏اند. پس تقدير آن «مردفين مثلهم» مى‏باشد و ممكن است به معناى اين باشد كه عده‏اى بعداً آمده‏اند.

چنان كه شاعر مى‏گويد:

اذا الجوزاء اردفت الثريا             ظننت بآل فاطمة الظنونا

يعنى: از آن وقتى كه جوزا به دنبال ستاره ثريا درآمد، من به آل فاطمه گمانهايى پيدا كردم.

مثل اينكه اين معنى با جمله «اذ تستغيثون ...» سازگارتر است. يعنى فرشتگان بعد از استغاثه شما آمدند. كلمه «مردفين» صفت «الف» مى‏باشد.

يغشيكم: اهل مدينه، بضم ياء و سكون غين و «نعاس» را به نصب خوانده‏اند.

ابن كثير و ابو عمرو «يغشاكم» و «نعاس» را به رفع خوانده‏اند. ديگران طبق متن قرائت كرده‏اند. قرائت دوم بنا بر اسناد فعل به «نعاس» و قرائت اول و سوم بنا بر اسناد فعل به خداوند متعال است.

لغت:

رعب: ترس.

بنان: انتهاى دست و پا. انگشت. شاعر گويد:

الا ليتنى قطعت منه بنانه             و لاقيته فى البيت يقظان حاذرا

يعنى، كاش دست او را قطع مى‏كردم و او را در خانه، بيدار و كسل ملاقات مى‏كردم.

شقاق: عصيان و جدايى.

اعراب:

إِذْ تَسْتَغِيثُونَ: عامل «اذ» فعل «يبطل الباطل» و بقولى محذوف است.

جعله: اين ضمير به امداد و بقولى به بشارتى كه داده شده و بقولى به ارداف بر مى‏گردد.

امنة: مفعول له براى «يغشى».

إِذْ يُوحِي: منصوب به «جَعَلَهُ اللَّهُ ...» ممكن است به تقدير «و اذكروا اذ يغشيكم النعاس و اذ يوحى» باشد.

ذلِكُمْ فَذُوقُوهُ: ممكن است «ذلكم» خبر مبتداى محذوف باشد. چنان كه شاعر گويد:

و قائلة خولان فانكح فتاتهم             و اكرومة الحيين خلو كماهيا

(اى هذه خولان) يعنى: بسا گويندان كه مى‏گفت: اين است قبيله خولان، با دوشيزه ايشان ازدواج كن. اين قبيله، داراى فضيلت است و بطور كامل، فارغ از غم و اندوه است.

ممكن است منصوب باشد به فعلى كه بوسيله فعل بعد تفسير شده است.

وَ أَنَّ لِلْكافِرِينَ ...: ممكن است مرفوع و عطف بر «ذلكم» باشد.

شان نزول:

ابن عباس گويد: در روز بدر، هنگامى كه مردم صف كشيدند، ابو جهل گفت:

خدايا هر كدام از ما را كه بيارى تو سزاوارتريم، يارى كن. مسلمانان استغاثه كردند و خداوند فرشتگان را فرستاد و فرمود: «إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ ...»

برخى گويند: هنگامى كه پيامبر به كثرت جمعيت دشمن نگريست، رو بقبله ايستاد و گفت: خدايا بوعده‏اى كه بمن داده‏اى، وفا كن. اگر ياران من شكست بخورند و كشته شوند، در روى زمين كسى ترا عبادت نخواهد كرد. وى چنان در حال دعا دستها را بلند كرده بود كه عبا از دوشش افتاد. در اين وقت خداوند، اين آيات را نازل كرد.

روايتى بهمين مضمون از امام باقر (ع) نيز روايت شده است. مى‏فرمايد: همين كه شب فرا رسيد، خداوند بر اصحاب كه در جايى فرود آمده بودند كه از زيادى رمل، پاها قرار نمى‏گرفتند، پرده خواب افكند و بارانى فرستاد تا رملها چسبيدند و پاهاى ايشان بر زمين قرار گرفت. لكن اين باران براى قريش شديد بود و آنها را بزحمت افكند و مرعوب شدند. چنان كه مى‏فرمايد: «سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ»

مقصود:

اكنون خداوند متعال در باره پيروزى كه به مسلمين بخشيد، مى‏فرمايد:

إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ: بخاطر بياوريد هنگامى را كه در روز بدر از شر دشمنان بخداوند پناه برديد و از او درخواست كرديد كه شما را يارى كند، زيرا تعداد شما كم و تعداد آنها بسيار بود. آن روز چاره‏اى نداشتيد، جز اينكه بدرگاه خداوند استغاثه كنيد و از او بخواهيد كه شما را كمك و از شر دشمن خلاص كند. استغاثه بمعناى طلب كمك و نجات است. برخى گفته‏اند: به معناى طلب يارى و پيروزى است.

فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُرْدِفِينَ: خداوند دعاى شما را مستجاب و به شما اعلام كرد كه: من شما را بهزار فرشته كه هزار فرشته ديگر بدنبال دارد، يارى خواهم كرد، اين معنى از جبائى است. ابن عباس و قتاده و سدى گويند: يعنى اين فرشتگان پشت سر يكديگر قرار گرفته‏اند. ابو حاتم گويد: يعنى هزار فرشته بدنبال صف مسلمين قرار گرفتند.

وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرى‏ وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ: خداوند شما را بوسيله فرشتگان يارى كرد تا به شما بشارت پيروزى بدهد و دلهاى شما آرام شود و دچار وسوسه نشويد و الا لازم نبود كه هزاران فرشته در برابر دشمنان شما صف آرايى كنند. بلكه يك فرشته براى نابود كردن آنها كافى بود. چنان كه جبرئيل به تنهايى قوم لوط را هلاك كرد.

اختلاف است كه آيا فرشتگان در روز بدر، جنگ كردند يا اينكه فقط سياهى لشكر مسلمين شدند و آنها را تشجيع كردند و به آنها مژده پيروزى دادند. مجاهد مى‏گويد: هزار فرشته براى جنگ آمدند. اما آنچه در سوره آل عمران (آيه 126) در باره سه هزار و پنج هزار فرشته گفته شده است، آنها مامور بودند كه مسلمين را مژده دهند. ابن مسعود گويد: از ابو جهل پرسيدند: از كجا بما حمله مى‏شود؟ ما كسى را نمى‏بينيم! گفت: فرشتگان بما حمله مى‏كنند. ما بوسيله فرشتگان مغلوب شديم نه بوسيله شما! ابن عباس گويد: فرشتگان در روز بدر، جنگ كردند.

وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ: پيروزى شما بدست فرشتگان نبود، بلكه بدست خداوند متعال بود، زيرا فرشتگان بندگان مطيع خداوند هستند و تنها كسى را يارى مى‏كنند كه خدا بخواهد. ممكن است منظور اين باشد كه: پيروزى به كثرت جمعيت نيست، بلكه بدست خداست.

إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ: خداوند بكارها قادر است و بدون حكمت و مصلحت كارى را انجام نمى‏دهد.

إِذْ يُغَشِّيكُمُ النُّعاسَ أَمَنَةً مِنْهُ: تفسير اين آيه را ذيل آيه «ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعاساً» (آل عمران 154) آورده‏ايم. نعاس، ابتداى خواب است. يعنى:

بمنظور ايمنى از دشمن، بر شما خوابى سبك افكنديم. بديهى است كه انسان در حال ترس خوابش نمى‏برد، خداوند آنها را ايمنى بخشيد و ترس از دل ايشان رخت بر بست و خواب به ديدگان آنها راه يافت. نتيجه ديگر اين خواب اين بود كه استراحت كردند و براى جنگ با دشمن نيروى بيشترى بدست آوردند.

وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ وَ يُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطانِ:

براى شما باران فرستاد، تا شما را پاكيزه كند و وسوسه شيطان را از شما دور سازد.

مشركين قبل از مسلمين بر سر آب فرود آمدند و مسلمين بر يك منطقه خشك و شن‏زار! بر اثر نداشتن آب، هم تشنه شدند و هم نتوانستند بدن خود را از حدث اكبر و اصغر و نجاسات پاك سازند. شيطان هم بوسوسه‏گرى پرداخت و گفت: دشمن شما آب را تصرف كرده است و شما بايد با جنايت و بدون وضو نماز بخوانيد و پاهاى شما در رمل فرو برود. از اين جهت خداوند باران بر آنها نازل كرد و تمام نيازمنديها و اشكالات ايشان بر طرف شد. وَ لِيَرْبِطَ عَلى‏ قُلُوبِكُمْ وَ يُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدامَ: باران را به اين منظور فرستاد تا دلهاى شما را قوى سازد و يقين پيدا كنيد كه پيروز مى‏شويد و در موقع جنگ پاهاى شما استوار بماند و در رمل فرو نرود. برخى گويند: يعنى بواسطه قوت قلب، ثابتقدم بمانيد. ضمير «به» به باران يا به قوت قلب بر مى‏گردد.

إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى الْمَلائِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ: خداى تو به فرشتگانى كه به يارى مسلمين فرستاده بود، وحى كرد كه من با شما هستم و شما را كمك مى‏كنم. وحى اين است كه مطلبى بطور پوشيده. به دل كسى القاء شود. يا اينكه علائمى مخفى به او نشان داده شود كه بوسيله آن مطلبى را درك كند.

فَثَبِّتُوا الَّذِينَ آمَنُوا: مؤمنين را مژده پيروزى دهيد تا ثابتقدم بمانند. مقاتل گويد: فرشته بصورت انسانى مى‏شد و در پيشاپيش صف حركت مى‏كرد و مى‏گفت:

مژده باد كه خدا يار شماست و پيروزى شما حتمى است. حسن گويد: يعنى همراه آنها با مشركين جنگ كنيد. زجاج گويد: يعنى قلب آنها را قوى كنيد.

سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ: بزودى در دل مردم كافر ترس و وحشت مى‏افكنم تا از دوستان من بترسند.

فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ: سر آنها را بزنيد. بديهى است كه سر بالاى گردن است. عطا گويد: يعنى بر جمجمه آنها بكوبيد. اين جمله ممكن است دستور به ملائكه يا مؤمنين باشد. ابن انبارى گويد: فرشتگان نمى‏دانستند كه كدام سمت بدن مشركين را هدف قرار دهند خداوند به آنها ياد داد.

وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنانٍ: ابن عباس و ابن جريج و سدى گويند: يعنى انتهاى دست و پاى ايشان را بزنيد. ابن انبارى گويد: يعنى انگشتان آنها را بزنيد.

ِذلكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ‏

: اين عذاب را اينان سزاوارند، زيرا با خدا و رسولش بجنگ برخاسته‏اند. سپس به تهديد مخالفان پرداخته مى‏فرمايد:

مَنْ يُشاقِقِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ‏

: آنان كه بجنگ خدا و رسولش برخيزند، در دنيا هلاك و در آخرت دچار عذاب هميشگى مى‏شوند.

ذلِكُمْ فَذُوقُوهُ: عذاب قتل و اسيرى را در اين جهان براى شما مهيا كرده‏ام كه آن را بچشيد.

وَ أَنَّ لِلْكافِرِينَ عَذابَ النَّارِ: در آخرت نيز مردم كافر گرفتار عذاب خواهند شد.

حسن گويد: يعنى اين است حكم خدا. در اين جهان طعم حكم خدا را بچشيد و بدانيد كه در عالم ديگر، شما و همه كافران گرفتار عذاب خواهيد بود. مقصود اين است كه فعلا مثل كسى كه غذايى را مى‏چشد و بعداً مى‏خورد، شما هم طعم عذاب خدا را بچشيد تا بعداً گرفتار عذاب شويد.

دنباله داستان‏

بامداد روز بدر، پيامبر اسلام لشكر خود را بسيج كرد. در اين لشكر دو اسب، يكى از زبير بن عوام و ديگرى از مقداد، و هفتاد شتر بود. پيامبر و على و مرثد بن ابو مرثد از يك شتر كه به مرثد تعلق داشت، استفاده مى‏كردند، در لشكر قريش چهار صد و بقولى دويست اسب بود. همين كه چشم سپاهيان قريش به سپاه قليل پيامبر افتاد، ابو جهل گفت: اينها مثل يك لقمه هستند. تنها غلامان ما مى‏توانند آنها را اسير كنند و نزد ما آورند.

عتبة بن ربيعه گفت: آيا جمعيت آنها منحصر بهمين است و كسى براى حمايت آنها در كمينگاه نيست؟ عمرو بن وهب مأموريت پيدا كرد كه اين موضوع را رسيدگى كند. او لشكر پيامبر را دور زد و بازگشت و گفت: اينها كسى ندارند. ملاحظه كنيد كه چطور زبانشان بند آمده است! و مثل مار لب مى‏جنبانند. هيچ راه نجاتى ندارند بجز كشته شدن. همه آنها بايد كشته شوند، حالا رأى خود را بگوييد.

ابو جهل گفت: تو دروغ مى‏گويى. ترس ترا فرا گرفته است! و خداوند اين آيه را نازل كرد: «وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها» (انفال، 61: اگر براى آشتى تمايلى داشته باشند، تو هم به آشتى تمايل داشته باش) پيامبر گرامى براى آنها پيامى فرستاد به اين مضمون:

- اى جماعت قريش، من خوش ندارم كه در جنگ با شما پيشقدم شوم. عرب را بمن واگذاريد و باز گرديد.

عتبه گفت: هيچكس اين پيشنهاد را رد نمى‏كند. سپس بر شتر سرخ موى خود سوار شد و در ميان دو لشكر بحركت درآمد و مردم را از جنگ نهى كرد، پيامبر اسلام كه او را مى‏نگريست، فرمود: اگر خيرى پيش كسى باشد، پيش صاحب شتر سرخ موى است و اگر از او اطاعت كنند، بصلاح آنهاست.

عتبه در برابر قريش نطقى ايراد كرد و چنين گفت:

- اى جماعت قريش، امروز از من اطاعت كنيد و يك عمر مرا نافرمان باشيد.

محمد را عهدى است و پيمانى. او پسر عموى شماست. عرب را به او واگذاريد. اگر او راستگوست، كه شما بايد از او حمايت كنيد و اگر او دروغگوست، گرگهاى عرب براى او كافى است.

ابو جهل خشمگين شد و گفت: تو ترسيده‏اى! عتبه گفت: مثل منى هرگز نمى‏ترسد. قريش خواهند دانست كه من ترسيده‏ام يا تو و تو بيشتر بقوم خود زيان مى‏رسانى يا من! سپس زره خود را پوشيد و همراه برادرش شيبه و پسرش وليد پيش آمد و گفت: محمد، قرشيانى كه همشأن ما هستند، بجنگ ما بفرست. سه تن از انصار بيرون آمدند و نسب خود را بيان داشتند. گفتند: شما بازگرديد:

ما بايد با قرشيان بجنگيم. پيامبر به عبيدة بن حرث بن عبد المطلب كه پيرى هفتاد ساله بود، نگريست و فرمود: عبيده، برخيز. همچنين حمزه و على را هم بجنگ آنها بسيج كرد. فرمود برويد و حق خود را از اينها بگيريد. قريش با كبر و نخوت خود آمده است كه نور خدا را خاموش گرداند. لكن خداوند نور خود را حفظ و تقويت مى‏كند.

سپس به عبيده دستور داد كه با عتبه و بحمزه دستور داد كه با شيبه و به على دستور داد كه با وليد بجنگيد. فرستادگان پيامبر بطرف آن سه تن رفتند. آنها گفتند: اين‏ها همشأنهاى گرامى ما هستند. جنگ آغاز شد و جنگجويان حملات كوه شكن خود را آغاز كردند. سر انجام بروايتى حمزه عتبه را و عبيده، شيبه را و على وليد را كشت. لكن يك پاى عبيده قطع شده بود. على و حمزه او را نزد پيامبر خدا آوردند. عرض كرد: اى رسول خدا، آيا من شهيد نيستم؟ فرمود: تو نخستين شهيد اهل بيت من هستى.

ابو جهل به قريش گفت: مثل فرزندان ربيعه، شتابزدگى نكنيد. اهل يثرب را بكشيد و قريش را اسير كنيد تا آنها را بمكه بريم و به آنها بفهمانيم كه گمراه شدند.

در بحبوحه شروع كارزار، پيامبر باصحاب خود فرمود: چشمها را ببنديد و جديت كنيد. سپس عرض كرد: خدايا، اگر اين جمعيت هلاك شوند، كسى ترا عبادت نخواهد كرد. در اين وقت حالت غشوه عارض او شد و پس از چند لحظه، در حالى كه عرق مى‏ريخت، ديده را گشود و فرمود: اينك جبرئيل با هزار فرشته بكمك شما آمد.

برخى گفته‏اند: در آن روز همين كه ما با شمشير خود به مشركى اشاره مى‏كرديم، سر از تنش مى‏افتاد، بدون اينكه شمشير باو اصابت كند.

ابن عباس ميگويد: مردى از بنى غفار مى‏گفت با پسر عمويم از كوهى كه مشرف بر بدر بود بالا رفتيم تا ببينيم سر انجام جنگ چه خواهد شد؟ در اين وقت ابرى بر سر ما آمد كه صداى اسبها و سپاهيان از آن بگوش مى‏رسيد. شنيدم كه كسى مى‏گفت: اينك اسب جبرئيل آمد. پسر عمويم از شدت ترس جان سپرد و من با وحشت زياد جانى سالم بدر بردم.

ابو رافع، آزاد شده پيامبر مى‏گويد: من غلام عباس بودم. من و ام الفضل مسلمان شده بوديم ولى عباس از ترس قريش، اسلام خود را آشكار نمى‏كرد و ثروت بسيارى داشت كه در دست قوم متفرق بود.

ابو لهب در جنگ بدر شركت نكرد و بجاى خود عاص بن هشام فرستاد: بطور كلى هر كس نيامده بود، ديگرى را بجاى خود فرستاده بود. هنگامى كه شنيديم قريش شكست خورده‏اند، پيش خود احساس سرفرازى و نيرومندى كرديم.

من مردى ضعيف بودم و در نزديكى زمزم مشغول ساختن و تراشيدن تير بودم.

ابو لهب آمد و در كنار من نشست. در اين وقت مردم اطلاع دادند كه ابو سفيان آمد.

ابو لهب گفت: برادر زاده، پيش من بيا كه خبر صحيح پيش تست.

ابو سفيان جريان شكست قريش و مردان سفيد پوشى كه در ميان آسمان و زمين سوار بر اسب بودند و هيچ چيز و هيچكس در برابر آنها ياراى مقاومت نداشت، نقل كرد. من گفتم: اينها فرشتگان بوده‏اند. ابو سفيان محكم به پيشانى من زد و مرا بر زمين انداخت و مرا سخت كتك زد. ام الفضل برخاست و با عمود خيمه بر سر او كوبيد و گفت:

چون آقايش در اينجا نيست، او را كتك مى‏زنى؟! پس از هفت روز گرفتار دملى شد و جان سپرد. پسرانش دو يا سه شب او را دفن نكردند تا اينكه متعفن شد. علت اين بود كه قريش از دمل اجتناب مى‏كرد و آن را مثل طاعون مى‏دانست.

مردى از قريش به آنها گفت: حيا نمى‏كنيد؟ جسد پدرتان در خانه متعفن شده است و هنوز آن را بخاك نسپرده‏ايد. گفتند: ما از آن جراحت وحشت داريم! گفت بياييد تا به شما كمك دهم.

سر انجام، از دور مقدارى آب بر بدنش پاشيدند و او را در بالاى مكه دفن كردند و بر قبرش سنگ ريختند.

از ابن عباس نقل شده است كه عباس بدست كعب بن عمر اسير شده بود. عباس مردى نيرومند و كعب مردى خرد بود، پيامبر پرسيد: چگونه او را اسير كردى؟ گفت: مردى كه هرگز او را نديده بودم و بعداً هم او را نديده‏ام، بمن كمك كرد.

فرمود: فرشته‏اى گرامى بتو كمك كرده است.

[سوره الأنفال (8): آيات 15 تا 17]

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ (15) وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاَّ مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى‏ فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ (16) فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى‏ وَ لِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلاءً حَسَناً إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (17)

ترجمه:

اى مردم مؤمن، هر گاه بطور دسته جمعى با كفار رو برو شويد، به آنها پشت نكنيد. هر كس به آنها پشت كند در صورتى كه بمنظور رفتن بجاى مناسبترى يا پناه بردن بگروهى نباشد، بسوى خشم خدا رفته و جايش جهنم و بد جايگاهى است. شما آنها را نكشتيد. بلكه خدا كشت. هنگامى كه تو سنگريزه انداختى، تو نينداختى، بلكه خدا انداخت، براى اين كه مؤمنين را از جانب خود آزمايشى نيكو كند. خداوند شنوا و داناست.

بيان آيه 15 تا 17

لغت:

لقاء: برخورد كردن.

زحف: نزديك شدن تدريجى. ليث گويد: زحف جماعتى كه بسوى دشمن حركت كنند. جمع «زحوف».

تولية: چيزى را دنبال چيزى قرار دادن. اين فعل دو مفعول مى‏گيرد. توليت بلد، يعنى: بلد را تابع و دنبال كسى قرار دادن.

تحرف: انحراف.

تحيز: جستجوى مكان.

فئة: گروهى از مردم كه از ديگران جدا هستند. ذكر كلمه «فئة» در اينجا خيلى بجا و مناسب است.

اعراب:

زحفا: مصدر منصوب و جانشين حال، يعنى مجتمعين. همچنين «متحرفاً» و «متحيزا» كه حال هستند و ممكن است مستثنى باشند.

يومئذ: اعراب و بناى «يوم» هر دو جايز است. اعراب آن بخاطر اين است كه اضافه شده، به تقدير «هذا يوم ذاك» و بناى آن بخاطر اضافه به كلمه مبنى و حقيقى نبودن اضافه است.

مقصود:

هنگامى كه خداوند، مسلمين را بوسيله فرشتگان يارى كرد و به آنها مژده پيروزى داد، آنها را از فرار نهى كرد و فرمود: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ: اين خطاب، بقولى به اهل بدر و بقولى بعموم است. مى‏گويد: هر گاه براى جنگ، با مردم كافر نزديك شديد، به آنها پشت، نكنيد و پا بفرار نگذاريد.

وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى‏ فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ: هر كس از جنگ روى گردان شود و راه فرار پيش گيرد، سزاوار غضب خداست و بقولى بسوى غضب خدا بازگشته است. اما اگر كسى جاى خود را ترك كند براى اينكه جاى بهترى پيدا كند، تا بهتر بتواند با دشمن بزد و خورد بپردازد، يا اينكه خود را بدسته‏اى برساند كه از آنها كمك بگيرد، عيبى ندارد.

وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ: جايگاه كسى كه از جنگ فرار كند جهنم است و جهنم بد جايگاهى است. بيشتر مفسرين گويند: اين تهديد، مخصوص بدريان است. در جنگ بدر، مسلمين حق جابجا شدن نداشتند، زيرا آنها فقط يك گروه بيشتر نبودند و انتقال از اين جا بجاى ديگر براى پيوستن بگروه ديگر و كمك گرفتن از آنها امكان نداشت. اما در جنگهاى ديگر چنين كارى امكان دارد و مسلمان بهر جا فرار كند، بسوى گروه مسلمان فرار كرده است.

ابن عمر مى‏گويد: پيامبر ما را بجنگى فرستاد و مسلمين در موقع برخورد بدشمن فرار كردند و بمدينه بازگشتند. گفتيم: يا رسول اللَّه، ما از جنگ فرار كرده‏ايم فرمود: شما با دشمن جنگيده‏ايد و من «فئه» شما (كه بمن پناه آورده‏ايد) برخى گويند: اين آيه، عام است و بطور كلى هر كس كه از جنگ فرار كند، مشمول اين تهديد است.

اكنون اين مطلب را بيان مى‏كند كه در جنگ بدر، مشركين را مسلمانان نكشته‏اند، بلكه خدا كشته است. مى‏فرمايد:

فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ: در اينجا مى‏گويد: كارهاى خداوند سبب اصلى قتل ايشان بود. مثل تشجيع مسلمين و انداختن ترس و وحشت در دلهاى دشمنان و ... نه كارهايى كه شما كرده‏ايد. پس اين فعل از خدا سر زده است نه از شما.

وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى‏: در روايت است كه در روز بدر، جبرئيل به پيامبر گفت: كفى خاك بردار و بر روى دشمن بپاش. هنگامى كه دو سپاه رو در روى يكديگر قرار گرفتند، پيامبر به على فرمود كفى از سنگريزه‏هاى وادى بمن ده. على كفى سنگريزه بحضور پيامبر داد و پيامبر سنگريزه‏ها را بصورت قوم پاشيد و وارد چشم و دهان و بينى مشركين شد و مسلمانان بجان آنها افتادند و آنها را كشتند و اسير كردند همين پاشيدن سنگريزه‏ها سبب شكست قوم شد.

قتاده و انس گويند: پيامبر خدا سه سنگريزه برداشت. يكى بجانب راست و يكى بجانب چپ و يكى در ميان مشركين انداخت و فرمود: زشت باد صورتها! متفرق شويد! روى همين اصل است كه خداوند به پيامبر خود خطاب مى‏كند كه. هنگامى كه سنگريزه‏ها را انداختى، تو نبودى كه سنگريزه‏ها را انداختى. خدا بود! اين خود يكى از معجزات عجيب است و از كارهاى خدايى است.

وَ لِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلاءً حَسَناً: خداوند اين كارها را كرد تا به مؤمنين نعمتى نيكو عطا كند. ضمير «منه» به «نصر» يا به «خداوند» باز مى‏گردد.

إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ: خداوند دعاى شما را مى‏شنود و بكردار و نيات شما داناست.

اين كه نعمت را بلاء مى‏نامد، چنان كه گاهى زيان را هم بلاء مى‏نامد، بخاطر اين است كه: بلاء، چيزى است كه شكيبايى و سپاسگزارى انسان را ظاهر مى‏سازد.

بنا بر اين خداوند بندگان خود را بوسيله نعمتها و سختيها آزمايش مى‏كند تا شكر و صبر آنها آشكار گردد. بلاء حسن، پيروزى و غنيمت و اجر و پاداش است.

نظم آيات‏

در وجه اتصال اين آيه به ما قبل چند وجه گفته‏اند:

1- نظر به اينكه در آيه پيش، آنها را امر بجنگ كرده بود، در اينجا بيان مى‏كند كه فتح بدر و شكست مشركين نتيجه يارى خداوند بود. تا نعمت خداوند را بياد آنها آورد. اين وجه از ابو مسلم است.

2- نظر به اينكه قبلا امر بجنگ شده بودند و كشتن افراد را بخود نسبت مى‏دادند و افتخار مى‏كردند، اين آيه نازل شد، تا متنبه شوند و دچار خود خواهى نشوند.

[سوره الأنفال (8): آيات 18 تا 21]

ذلِكُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ مُوهِنُ كَيْدِ الْكافِرِينَ (18) إِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جاءَكُمُ الْفَتْحُ وَ إِنْ تَنْتَهُوا فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ إِنْ تَعُودُوا نَعُدْ وَ لَنْ تُغْنِيَ عَنْكُمْ فِئَتُكُمْ شَيْئاً وَ لَوْ كَثُرَتْ وَ أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ (19) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ (20) وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا يَسْمَعُونَ (21)

ترجمه:

فرمان خدا اين است. خداوند نيرنگ كافران راست مى‏گرداند. اگر طلب پيروزى كنيد، پيروزى بسوى شما مى‏آيد و اگر نهى خدا را بپذيريد، بسود شماست و اگر بازگرديد، باز مى‏گرديم و گروه شما اگر چه بسيار باشد، براى شما سودى ندارد و خداوند با مؤمنان است. اى مردم مؤمن، خدا و رسولش را اطاعت كنيد و در حالى كه دعوت او را مى‏شنويد، از او اعراض نكنيد و همچون كسانى نباشيد، كه گفتند: شنيديم و نمى‏شنوند.

بيان آيه 18 تا 21

قرائت:

موهن: اهل حجار و ابو عمر و يعقوب، اين كلمه را به تشديد هاء و ديگران به تخفيف خوانده‏اند و هر دو صحيح است.

ان اللَّه مع المؤمنين: اهل مدينه و ابن عامر و حفص «ان» را بفتح الف و ديگران بكسر خوانده‏اند. قرائت اول بتقدير لام و قرائت دوم بنا بر استيناف است.

لغت:

استفتاح: طلب پيروزى. طلب حكم و داورى.

انتهاء: ترك كارى كه از آن نهى شده است.

اعراب:

ذلكم: خبر مبتداى محذوف. (الامر ذلكم) أَنَّ اللَّهَ مُوهِنُ: خبر مبتداى محذوف (الامران ...)

مقصود

ذلِكُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ مُوهِنُ كَيْدِ الْكافِرِينَ: در آيه قبل خبر داد كه مؤمنين را به بلائى نيكو مبتلا مى‏سازد. در اينجا مؤمنين را مخاطب ساخته، مى‏فرمايد: اين است نعمتى كه خداوند از راه فتح و ظفر به شما ارزانى داشت و از راه ايجاد ترس و اختلاف در ميان كفار، نيرنگ آنها را سست گردانيد و گردنفرازان آنها را كشت و اشراف آنها را اسير گردانيد.

إِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جاءَكُمُ الْفَتْحُ: برخى گفته‏اند: خطاب به مشركين است، زيرا ابو جهل در روز بدر، هنگامى كه دو سپاه روبرو شدند، گفت: خدايا، محمد قطع رحم كرده و چيزى آورد كه ما آن را نمى‏شناسيم، حق را پيروز گردان.

ابو حمزه ثمالى روايت كرده است كه ابو جهل گفت: خدايا دين ما قديم و دين محمد جديد است. هر كدام از دينها را كه مى‏پسندى امروز يارى كن. معناى آيه اين است كه: اگر مى‏خواستيد كه خداوند هر كدام از دو سپاه را كه اهل هدايت است، پيروزى بخشد، اكنون محمد (ص) و يارانش پيروز شدند. بنا بر اين سپاه محمد (ص) اهل هدايت است.

عطا و ابو على جبائى گويند: خطاب به مؤمنين است. يعنى: اگر از خدا مى- خواستيد كه شما را بر دشمن پيروز گرداند، اكنون از بركت وجود پيامبر گرامى، شما را پيروز گردانيد.

زجاج گويد: يعنى اگر از خداوند مى‏خواستيد كه در ميان شما حكم و داورى كند، اينك حكم خداوند نازل گرديد. (اين معنى بنا بر اين است كه «فتح» بمعناى حكم باشد) وَ إِنْ تَنْتَهُوا فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ إِنْ تَعُودُوا نَعُدْ: اكنون اگر دست از كفر و جنگ با پيامبر و مؤمنين برداريد، بحال شما بهتر است و اگر باز هم دست بجنگ با مسلمين بزنيد، ما هم آنها را كمك و براى جنگ، بسيج مى‏كنيم.

وَ لَنْ تُغْنِيَ عَنْكُمْ فِئَتُكُمْ شَيْئاً وَ لَوْ كَثُرَتْ وَ أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ: در اين صورت، جمعيت شما هر اندازه هم زياد باشد، نمى‏تواند از شما دفاع و شما را بى‏نياز گرداند، خداوند، با مردم مؤمن است و آنها را كمك و محافظت مى‏كند و بر شما پيروز مى‏گرداند.

ممكن است اينها نيز خطاب به مؤمنين باشد. در اين صورت يعنى: اگر شما مسلمين، در مساله غنيمت و اسيران با پيامبر مخالفت نكنيد براى شما بهتر است و اگر مخالفت كنيد، ما هم روش شما را تقبيح و از حمايت شما خوددارى كنيم. در اين صورت جمعيت شما هر اندازه زياد هم باشد، بحال شما سودى ندارد، زيرا پيروزى از خداست.

اكنون دستور مى‏دهد كه خدا و رسول را اطاعت كنند كه راه پيروزى همين است:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ: اطاعت خدا و رسول بر همه كس لازم است، لكن در اينجا فقط بمؤمنين دستور مى‏دهد كه اطاعت خدا و رسول كنند، زيرا بديگران اعتنايى نكرده است. ممكن است منظور عموم باشد و بخاطر تجليل مقام مؤمنين، خطاب متوجه آنها شده است.

وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ: در حالى كه دعوت او را مى‏شنويد و نهيش بگوش شما مى‏رسد، از او اعراض نكنيد.

وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا يَسْمَعُونَ: مثل كسانى كه مى‏گويند:

شنيديم و نمى‏شنوند، نباشيد. اين آيه، در نهايت بلاغت است. اينكه مى‏گويند شنيديم و نمى‏شنوند، يعنى: آنها با هوشيارى و توجه مى‏شنوند، اما قبول نمى‏كنند سماع به معناى قبول هم آمده است مثل «سمع اللَّه لمن حمده» يعنى: خداوند ستايش بنده خود را قبول كرد. منظور از اين كسان، منافقين است. برخى گفته‏اند: منظور يهوديان و برخى گفته‏اند: منظور مشركين عرب است، زيرا آنها مى‏گفتند: شنيديم و اگر بخواهيم مثل آن را مى‏آوريم‏.