متن، ترجمه و تفسیر سوره مبارکه اعراف آیات 171 تا 181
بيان آيه 171
لغت
نتق: كندن چيزى از ريشه. برخى گويند: به معناى بلند كردن و برخى گويند: به معناى كشيدن است.
ظلة: آنچه سايه مياندازد همانند: سقف و ابر و ديوار
مقصود
اكنون بازهم در باره قوم موسى مىفرمايد:
وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ: ياد آور هنگامى را كوه را از ريشه بركنديم و بر سر لشكر موسى كه مساحت يك فرسخ را فرا گرفته بود، سايه كرديم. تو گويى قطعه ابر يا سقفى بود.
وَ ظَنُّوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ: حسن گويد: يعنى يقين كردند كه بر سرشان فرو مىآيد:
رمانى و جبائى گويند: يعنى احتمال قوى مىدادند كه ...
خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ: به آنها گفتيم: دستوراتى را كه در تورات به شما داديم با جديت، بگيريد و بدون سستى بكار ببنديد.
وَ اذْكُرُوا ما فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ: و بياد آوريد عهد و پيمانهايى كه در آن از شما گرفتهايم. تا تقوى پيشه كنيد و از كيفر خدا بترسيد. تفسير اين آيه در سوره بقره گذشت.
بيان آيه 172 تا 174
قرائت
ذريتهم: كوفيان بصورت مفرد و ديگران بصورت جمع خواندهاند. ابو على گويد: كلمه «ذرية» گاهى مفرد و گاهى جمع استعمال مىشود. جمع، مثل «و كنا ذرية من بعدهم (اعراف 7) مفرد، مثل «رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً» (ال عمران 3) كسانى كه جمع بستهاند، «ذرية» را مفرد حساب كردهاند.
ان تقولوا، او تقولوا: ابو عمر هر دو را بياء و ديگران هر دو را به تاء خواندهاند. قرائت ابو عمر بخاطر اين است كه ضمير به «بنى آدم» بازگردد و قرائت ديگران براى اين است كه مانند «ا لست بربكم» باشد.
اعراب
مِنْ ظُهُورِهِمْ: بدل از «بنى آدم».
أَنْ تَقُولُوا: بتقدير «كراهة ان تقولوا» يا «لئلا تقولوا».
مقصود
اكنون در پيرامون پيمانهايى كه با عقول مردم بسته است گفتگو مىكند. قبلا هم در باره پيمانهايى كه در كتب آسمانى هست گفتگو كرد، تا ميان دلائل سمعى و عقلى جمع و اقامه حجت، كامل گردد. مىفرمايد، وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى: به آنها بگو كه خداوند از پشت بنى آدم، ذريه ايشان را بيرون آورد و آنها را بر خويشتن گواه گرفت و گفت: من خداى شما نيستم؟ گفتند:
بله. هستى.
علماى سنى و شيعه، در باره معناى اين آيه و اين بيرون آوردن و شهادت خواستن، اختلاف كرده و چند وجه گفتهاند:
1- خداوند، ذريه آدم را بصورت ذرات (ژنها) از صلبش بيرون آورد و آنها را به آدم نشان داد و فرمود: من از ذريه تو پيمان مىگيرم كه مرا بپرستند و برايم شريك قرار ندهند و روزى آنها با من باشد. سپس به آنها گفت: آيا من خداى شما نيستم؟
گفتند: بله، شهادت مىدهيم كه خداى ما هستى. به ملائكه فرمود: شما گواه باشيد، گفتند: گواهيم.
برخى گفتهاند: خداوند در آن حالت به آنها فهم و خرد بخشيد، بطورى كه خطاب خدا را مىشنيدند و مىفهميدند. سپس آنها را به صلب آدم بازگردانيد. مردم همگى در صلب آدم محبوس بودند و خداوند تدريجاً آنها را بيرون مىآورد. كسانى كه بر اسلام پايدار بمانند، تابع فطرت نخستين هستند و كسانى كه كافر شوند، فطرت نخستين را ترك كردهاند. اين وجه، از جماعتى از مفسرين است. رواياتى هم در اينباره نقل كردهاند كه از نظر فنى چندان مورد اعتماد نيستند.
محققين مىگويند: ظاهر قرآن با اين مطلب، سازش ندارد. زيرا خداوند مىگويد: ذريه بنى آدم را از پشت بنى آدم گرفت نه از پشت آدم. سپس خداوند مىگويد: اينكار را كرديم تا نگويند: غافل بوديم يا عذر بياورند كه پدرانى مشرك داشته و بر دين پدران خود بزرگ شدهاند، از اينجا بر مىآيد: كه اينان داراى پدرانى مشرك بودهاند. پس منظور صلب آدم نيست. وانگهى ذريهاى كه از صلب آدم بيرون آمد. اگر عاقل نبود كه نمىتوانست شناسنده توحيد باشد و اگر عاقل بود، نبايد اين عهد و پيمان را از ياد ببرد، زيرا گرفتن عهد و پيمان در صورتى حجت است كه انسان فراموش نكند. اكنون ما طبق اين قول بايد آن پيمان را بخاطر داشته باشيم و حال آنكه نداريم. چگونه ممكن است كه تمام عقلاى عالم چنين پيمانى را كه خود بسته و امضاء كردهاند، از ياد ببرند؟! ما ملاحظه مىكنيم كه اهل آخرت، بسيارى از احوال دنيا را مىشناسند و اهل بهشت به اهل جهنم مىگويند: ما وعده خدا را حق يافتيم! (اعراف 44).
در صورتى كه اين مطلب صحيح باشد، بايد به اين صورت باشد كه خداوند مردم را در گذشته، مكلف ساخته باشد. آن گاه آنها را بار ديگر باز گردانده باشد تا آنها را ثواب يا كيفر دهد. بدون اينكه بياد گذشته باشند و چنين فرضى نتيجهاش درستى مذهب تناسخ است.
از على بن عيسى نقل شده است كه ابو بكر بن اخشيد، مىگفت: ممكن است اين مطلب صحيح باشد، لكن خداوند اين كار را به اين منظور انجام داد كه آنها را در راه شكر و نعمت و اقرار به يكتايى قرار دهد و نشان دهد كه اساس خلقت انسان، بر نيكى گذاشته شده است. چنان كه روايت شده است كه: مردم بر فطرت، زادهاند «1» ابو الهذيل در كتاب حجت، حكايت كرده است كه: حسن بصرى و اصحابش مىگفتند: نعمتى كه در بهشت به اطفال داده ميشود، پاداش ايمان آنها در عالم ذر است.
2- مقصود اين است كه خداوند اولاد آدم را از صلب پدران برحم مادران انتقال داد و تدريجاً آنها را بصورت انسانى كامل و عاقل و مكلف در آورد و آثار صنع خود را به آنها نشان داد و آنها را متمكن ساخت كه دلائل توحيد را بشناسند. تو گويى از آنها شهادت خواست و به آنها گفت: آيا خداى شما نيستم؟ آنها تصديق كردند.
بنا بر اين معناى شاهد گرفتن آنها اين است كه: خداوند از راه آفرينش به آنها توحيد خود را فهمانيد، زيرا در عقول آنها دلايلى قرار داد كه اثبات يكتايى خدا مىكنند و در وجود آنها و غير آنها شگفتيهايى خلق كرد كه براى آنها جاى ترديد و ابهامى باقى نگذارد. بدين ترتيب، درست مثل اين است كه خداوند با اين آيات و دلائل، آنها را به يگانگى خود گواه گرفته باشد و طورى مطلب را واضع و بديهى كرده است كه مثل اين است كه آنها زبان به اقرار و اعتراف گشودهاند. گر چه حقيقتاً شهادت و اعترافى نبوده است- نظير اين مطلب، اين است كه خداوند مىفرمايد: «فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ» (فصلت 11) يعنى: به آسمان و زمين گفت: به رغبت يا كراهت، بيائيد. گفتند برغبت آمديم. اگر چه واقعاً خداوند چنين نگفته و آنها چنين جوابى ندادهاند. نظير ديگر آن اين آيه است: «شاهِدِينَ عَلى أَنْفُسِهِمْ بِالْكُفْرِ» (توبه 17) يعنى كفار، بكفر خويشتن گواهى دادند، در حالى كه بزبان خويش، چنين اعترافى نكردهاند. لكن عملى كه از آنها ظاهر شده، طورى در اثبات كفر آنها صراحت داشته است كه گويى اعتراف كردهاند.
شاعر گويد:
و قالت له العينان سمعا و طاعة و حدر تا كالدر لما يثقب
يعنى: چشمها به او گفتند: شنيديم و اطاعت كرديم و همچون درى كه سوراخ شود، اشك ريختند.
در محاورات مردم نيز بچنين تعبيراتى بر مىخوريم. مثل اينكه انسان مىگويد:
اعضا و اندام من به نعمت تو گواهى مىدهند يا بعضى از خطبا مىگويند: از زمين بپرسيد كه چه كسى رودها را جارى ساخته و درختان را غرس كرده و ميوههاى ترا بكمال رسانيده است؟! اگر نتواند بزبان پاسخ گويد، اسبابى فراهم مىكند كه عبرت آموز و پاسخ اعتبارى است. بررسى سخنان و اشعار و نظم عربى اين مطلب را ثابت مىكند. اين قول از رمانى و ابو مسلم و ابن اخشيد است.
3- مقصود جماعتى از ذريه آدم است كه آنها را خلق و عقل آنها را كامل كرد و بزبان فرستادگان خود از آنها اقرار گرفت كه خدا را بشناسند و اطاعتش كنند. آنها نيز اقرار كردند. خداوند آنها را بر خويشتن گواه گرفت كه روز قيامت نگويند: ما غافل بوديم يا پدرانمان مشرك بودند و ما از آنها تقليد كرديم. بدينترتيب، خداوند مىخواهد بيان كند كه از روى رحمت خود، كسانى را كه عذرى دارند، كيفر نمىدهد. اين مطلب، مربوط بقومى خاص از بنى آدم است، نه همه، و مؤمن داخل در اين آيه نيست. چه مىفرمايد: اينهايى كه پيمان بستهاند، پدران مشرك داشتهاند. علاوه بر اين فرزندان صلبى آدم از صلب بنى آدم گرفته نشدهاند. اين قول از جبائى و قاضى است. جمله «شَهِدْنا» از زبان ملائكه است. يعنى فرشتگان گفتند: شهادت داديم تا روز قيامت نگوييد .... اين مطلب را ازهرى از بعضى نقل كرده و گويد: بوسيله «قالُوا بَلى» مطلب تمام شده است. اما اين مطلب، هم خلاف ظاهر و هم خلاف قول مفسرين است، زيرا منظور اين است كه آنها در جواب گفتند: ما شهادت داديم. نه فرشتگان گفتند: ما شهادت داديم. تنها اختلاف در اين است كه بنى آدم چگونه شهادت دادهاند و در اين آيه نامى از ملائكه برده نشده است.
أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلِينَ: براى اينكه روز قيامت هنگامى كه گرفتار كيفر مىشويد، نگوييد: ما از اين جريان بىخبر بوديم و اطلاعى از آن نيافتيم و عقل ما كامل نشده بود كه در باره آن بينديشيم.
أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ: يا اينكه نگوييد:
پدران ما كه بالغ و عاقل شده بودند، مشرك بودند و ما اطفالى بوديم كه هنوز قوه تفكر در ما بكمال نرسيده بود و از فكر آنها تبعيت مىكرديم. بنا بر وجه سوم، يعنى: از شما اقرار گرفتم تا مرا اطاعت كنيد و شكر نعمتم را بجاى آوريد و روز قيامت نگوييد: ما از پيمانى كه بزبان پيامبران گرفته شده بود غافل بوديم و نگوييد: پدران ما مشرك بودند و ما هم تربيت يافته آنها هستيم و از آنها تقليد كرديم. پس جايى براى بهانه تراشى باقى نمانده است.
أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ: و براى اينكه در روز قيامت نگوييد: چرا ما را بوسيله رفتار پدران مشركمان هلاك مىكنى؟ يعنى هلاك شما بخاطر رفتار خود شماست، نه رفتار پدران.
وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ وَ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ: همانطورى كه اين آيات را براى شما بيان كرديم، براى سايرين نيز بيان مىكنيم و تفصيل مىدهيم، تا همه بتوانند به آنها استدلال كنند و از باطل بسوى حق بازگشت كنند.
[سوره الأعراف (7): آيات 175 تا 178]
وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوِينَ (175) وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ (176) ساءَ مَثَلاً الْقَوْمُ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ أَنْفُسَهُمْ كانُوا يَظْلِمُونَ (177) مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِي وَ مَنْ يُضْلِلْ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ (178)
ترجمه:
داستان كسى براى آنها تلاوت كن كه آيات خود را به او داديم و از آن جدا شد و شيطان او را دنبال كرد و از گمراهان شد. اگر مىخواستيم، او را بوسيله آيات بالا مىبرديم، ولى به زمين چسبيد و از هواى خود پيروى كرد. پس مثل او مانند مثل سگ است كه اگر بر او حمله كنى يا نكنى، زبان خود را بيرون مىآورد. اين است مثل قومى كه آيات خدا را تكذيب كردند. اين داستان را براى آنها نقل كن. باشد كه فكر كنند. بد است مثل قومى كه آيات خدا را تكذيب و بخويشتن ظلم كردند. هر كه را خدا هدايت كند، هدايت يافته و كسانى را كه گمراه كند، از زيانكارانند.
بيان آيه 175 تا 178
لغت:
نبا: خبر از حادثهاى بزرگ. نبوت نيز از همين كلمه مشتق است. نبى كسى است كه خداوند به او خبر داده است.
اخلاد: سكون دائم «اخلاد به ارض» چسبيدن بزمين.
لهث: اين است كه سگ زبان خود را از تشنگى بيرون آورد. «لهاث» سوزش عطش. در حديث سعيد بن جبير است كه:
«المراة اللهثى انما تفطر رمضان»
زنى كه عطش دارد، روزه رمضان را افطار مىكند. برخى گفتهاند: لهث يعنى نفس زدن شديد.
اعراب:
مثلا: تفسير ضمير «ساء» كه به معناى «بئس» است. بنا بر اين فعل ماضى غير متصرف و تقدير آن «ساء المثل مثلا» است. در اين كلام يك حذف ديگر هم هست و آن اين است كه «الْقَوْمُ الَّذِينَ» به تقدير «مثل القوم ...» است. اين حذفها بخاطر قرينه است.
مقصود
اكنون خداوند پيامبر خود را امر مىكند كه داستانى ديگر از بنى اسرائيل را نقل كند. مىفرمايد:
وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها: داستان كسى براى آنها نقل كن كه حجتها و دلائل خود را به او داديم و او خود را بجهالت افكند و علم را مثل چيزى كه از پوست كنده شود، از خود دور كرد.
فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوِينَ: از اينرو شيطان او را دنبال كرد تا گمراهش كند و سر انجام گرفتار گمراهى و هلاكت شد.
برخى گفتهاند: منظور از اين كس بلعام بن باعور و برخى گفتهاند: مردى بود تابع دين موسى و در آن شهرى كه موسى مىخواست برود و مردم آن كافر بودند، مىزيست و اسم اعظم پيش او بود و هر گاه دعا مىكرد، مستجاب مىشد. ابو حمزه ثمالى گويد:
او بلعم بن باعور از بنى هاب بن لوط است. و مىگويد: نيز بما رسيده است كه امية بن ابى- الصلت ثقفى است. از عبد اللَّه بن عمر و سعيد بن مسيب و زيد بن اسلم و ابو روق نيز روايت شده است. سرگذشت اميه اين است كه او كتابهاى آسمانى را خواند و دانست كه خداوند پيامبرى مىفرستد و فكر مىكرد آن پيامبر خودش خواهد بود. هنگامى كه خداوند حضرت محمد (ص) را مبعوث كرد، دچار حسد شد و چون بر كشتگان بدر گذشت، پرسيد: اينها را كه كشته است؟ گفتند: محمد (ص). گفت اگر پيامبر بود، خويشان خود را نمىكشت. وقتى كه زندگى را بدرود گفت، پيامبر اسلام از خواهرش خواست كه پارهاى از اشعار وى را بخواند و او چند قصيده، انشاد كرد. در يكى از قصيدهها چنين آمده بود:
پروردگارا، تراست حمد و نعمت و هيچ چيز برتر و بزرگتر از تو نيست.
تو بر عرش آسمان پادشاه و صاحب قدرتى و پيشانىها بر آستانت سجده مىكنند.
در قصيده ديگر چنين آمده است.
مردم، براى حساب بپا ايستادهاند. برخى بدبخت و معذب. و برخى خوشبخت هستند.
در قصيده ديگر چنين آمده است:
شما بر خداوند صاحب عرش كه به آشكار و نهان آگاه است، عرضه مىشويد.
روزى كه وعده خداوند رحمان و رحيم فرا مىرسد و وعده او حتمى است.
خدايا، اگر عفو كنى، اميد من همين است و اگر عقاب كنى، بىگناه را عقاب نمىكنى.
پيامبر فرمود: بزبان شعر ايمان آورده و قلبش كافر بود. خداوند اين آيه را در باره وى نازل فرمود.
برخى گويند: منظور ابو عامر بن نعمان بن صيفى راهب است كه پيامبر او را فاسق ناميد. او در جاهليت، از راهبان بود و پوست مسوخ را مىپوشيد. وقتى كه بمدينه آمد، از پيامبر پرسيد: اين چه دينى است كه آوردهاى؟ فرمود: دين حنيف ابراهيم را آوردهام. گفت: من هم بر دين حنيفم. فرمود: تو نيستى زيرا چيزهايى بر آن افزودهاى كه از آن نيست. ابو عامر گفت: خداوند دروغگو را در غربت و بيكسى بميراند. سپس بشام رفت و منافقان را سفارش كرد كه تهيه سلاح ببينند. بعد نزد قيصر رفت و لشكرى آورد كه پيامبر را از مدينه اخراج كند. سر انجام در شام، با غربت و بيكسى جان سپرد. اين قول از سعيد بن مسيب است. حسن و ابن كيسان گويند: منظور منافقين اهل كتاب است كه پيامبر را مثل فرزندان خود مىشناختند، ولى از آيات خدا اعراض مىكردند. خداوند هم شيطان را بر آنها مسلط ساخت.
قتاده گويد: اين آيه مثلى است در باره كسانى كه هدايت بر آنها عرضه شود و از آن روى بگردانند. امام باقر (ع) فرمود: اصل آيه، در باره بلعم است. سپس خداوند آن را مثل قرار داده است براى مردمى كه اهل قبله هستند و هواى خود را بر هدايت الهى مقدم مىشمارند. در باره اين آيات، اقوال ديگرى هم هست. ابو مسلم گويد: منظور فرعون است كه معجزات پيامبران را ناديده گرفت: حسن گويد: منظور از آيات، هدايت و دين است. مجاهد گويد: منظور از آيات، نبوت است. لكن اين قول صحيح نيست، زيرا انبيا حجج خدا و منزه از چنين صفتى هستند.
وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها: جبائى گويد: يعنى اگر مىخواستيم، مقام او را كه از آيات ما روى گردان شد، پيش از آنكه كافر شود، بالا مىبرديم. لكن او را بر همان حال باقى گذاشتيم كه ايمان خود را زياد كند و او كافر شد. بلخى و زجاج گويند: يعنى اگر مىخواستيم، ميان او و معصيت فاصله ايجاد مىكرديم و اين دليل بر كمال قدرت خداوند است.
وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ: سعيد بن جبير و سدى گويند: يعنى او بدنيا و لذائذ آن متمايل شد و از روى هواى نفس، دنيا را بر آخرت ترجيح داد. اكنون در باره او مثل زده، مىفرمايد:
فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ: او مثل سگ است كه اگر طردش كنى يا نكنى، در همه حال زبان خود را بيرون مىآورد. يعنى: هر چه او را موعظه كنى يا موعظه نكنى، گمراه است. همه حيوانات در حال خستگى و ناتوانى زبانشان بيرون مىآورند ولى سگ در همه حال. در جاى ديگر در باره آنها مىفرمايد:
«سَواءٌ عَلَيْكُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صامِتُونَ» (اعراف 193: براى شما فرق نمى- كند كه آنها را دعوت كنيد يا ساكت باشيد) ابو مسلم گويد: او را از اين جهت به سگ تشبيه كرده است كه پستى و بىارزشى او را برساند. اينكه در باره زبان بيرون آوردن سگ گفتگو مىكند، از اين لحاظ است كه عرب چيزى را به چيزى تشبيه مىكند. آن گاه بوصف «مشبه به» مىپردازد، اگر چه آن وصف در «مشبه» نباشد. برخى گويند:
تشبيه كردن به سگ، از اين لحاظ است كه سگ وقتى كه زبان خود را بيرون آورد، قصد اذيت دارد. خواه به او حمله كنى يا حمله نكنى. به كسى كه با زبانش مردم را آزار مىكند، مىگويند: زبانش را مثل سگ از دهانش در آورده است. منظور از «لهث» در اينجا پارس كردن سگ است. مجاهد گويد: اين مثل در باره كسى است كه قرآن مىخواند و عمل نمىكند.
ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا: اين است صفت كسانى كه آيات ما را تكذيب مىكنند. ابن عباس گويد: مردم مكه آرزو مىكردند كه يك نفر از جانب خداوند براى هدايت آنها فرستاده شود. همين كه پيامبر خدا كه در باره او هيچ شكى نداشتند، بسوى آنها آمد، او را تكذيب كردند و از نعمت هدايت محروم شدند.
فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ: داستان گذشتگان را براى آنها نقل كن باشد كه عبرت گيرند و دست از رفتار زشت خود بردارند و دچار بدبختى نشوند. بعد كه در باره مثلى كه در بالا زد، مىفرمايد:
ساءَ مَثَلًا الْقَوْمُ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا: بد است صفت مردمى كه در باره آنها چنان مثلى زده شده است. زيرا مثل از روى حكمت و صواب است. آنچه كه بد است، صفت آنهاست.
وَ أَنْفُسَهُمْ كانُوا يَظْلِمُونَ: اينان با تكذيب آيات خدا، از قدر و مقام خود كاستند و بجاى ديگر ضرر وارد نكردند، زيرا گرفتار كيفر مىشوند و خداوند از كفر آنها زيانى نمىبرد. چنان كه از ايمان و اطاعت آنها نيز نفعى نمىگيرد.
مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِي: هر كس كه خداوند او را براى رسيدن بثواب، هدايت كرده است، بسوى ايمان و خير هدايت يافته است. چنين هدايتى مخصوص مؤمنين است. اين معنى از جبائى است.
وَ مَنْ يُضْلِلْ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ: و هر كه را خداوند از راه بهشت و ثواب بكيفر كفر و گناهش گمراه سازد، زيانكار است و از بهشت و نعمتهاى آن محروم.
بلخى گويد: «مهتدى» كسى است كه هدايت خدا را پذيرفته و اجابت كرده است و كسى كه خدا او را گمراه كرده، كسى است كه: گمراهى را اختيار كرده و خداوند هم او را بحال خود گذاشته و او را مجبور بترك آن نكرده است.
[سوره الأعراف (7): آيات 179 تا 181]
وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ (179) وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمائِهِ سَيُجْزَوْنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (180) وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ (181)
ترجمه:
بسيارى از جن و انس را براى جهنم آفريدهايم. آنان را دلهايى است كه بآن درك نمىكنند و چشمهايى است كه به آن نمىبينند و گوشهايى است كه به آن نمىشنوند.
آنان همچون چارپايان بلكه گمراهترند. آنان مردمى غافل هستند. خدا را نامهاى نيكوست. او را به آن نامها بخوانيد و مردمى را كه در آن نامها تغيير مىدهند، ترك كنيد. بزودى كيفر كردارشان را خواهند ديد. از مردمى كه آفريدهايم كسانى هستند كه مردم را بحق هدايت و بحق حكم مىكنند.
بيان آيه 179 تا 181
قرائت
يلحدون: حمزه در همه جا بفتح ياءِ و حاء خوانده است. كسايى و خلف نيز در سوره نحل با او موافقت كردهاند، ديگران بضم ياء و كسر حاء خواندهاند. ابو الحسن گويد: هر دو بيك معنى است. لكن بضم ياء در كلام عرب بيشتر است. شاعر گويد:
«ليس الامام بالشحيح الملحد» يعنى: پيشوا، بخيل و ملحد نيست. در قرآن كريم است: «وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ ..»
(حج 25)
لغت
ذرء: انشاء و خلق اسم: كلمهاى است كه دلالت بر معنى كند بطور اشاره و فعل كلمهاى است كه دلالت بر معنى كند بطور افاده و صفت كلمهاى است كه از يك اصل گرفته شده و تابع اسم است.
الحاد: انحراف از راه راست. لحد قبر هم بهمين مناسبت است كه در كنار قبر است.
اعراب
لجهنم: لام عاقبت. مثل «فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا» (قصص 8) يعنى او را گرفتند و سر انجام دشمنشان شد. در حالى كه او را گرفته بودند كه نور چشمشان باشد. چنان كه زن فرعون گفت: «قُرَّتُ عَيْنٍ لِي وَ لَكَ» (قصص 9).
شاعر گويد:
و ام سماك فلا تجزعى فللموت ما تلد الوالدة
يعنى: اى ام سماك، شيون مكن كه هر چه مادر بزايد، سر انجام مىميرد.
على بن عيسى گويد: اين لام براى اضافه است كه گاهى مفيد علت و گاهى مفيد شبه علت است.
مقصود
اكنون در باره سر انجام و عاقبت كفار مىفرمايد:
وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ: بسيارى از جن و انس را براى جهنم آفريدهايم و بر اثر كفر و انكار و سوء اختيار، سر انجام بجهنم خواهند رفت. در جاى ديگر مىفرمايد: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ» (ذاريات 56) يعنى جن و انس را براى عبادت آفريدهايم. پس خلقت انسانها براى عبادت است نه براى جهنم.
مقصود تمام كسانى است كه خداوند مىداند كه ايمان نمىآورند و سر انجام بجهنم مىروند.
لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها: آنها دلهايى دارند كه بر اثر عدم تدبير، حق را درك نمىكنند و چشمهايى دارند كه راه راست را نمىبينند و گوشهايى دارند كه موعظه را نمىشنوند. مقصود اين است كه آنها از فهميدن و ديدن و شنيدن اعراض دارند و بواسطه استفاده نكردن از اين آلات، مثل كسى هستند كه اينها را ندارند. در سوره بقره مىفرمايد: «صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ» (كر و لال و كور هستند. آيه 18) أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ: اينها- در آيات خدا دقت نمىكنند و بوسيله آنها بيكتايى خدا و صدق انبيا استدلال نمىكنند- از لحاظ فهم و درك، شبيه چارپايان هستند.
بَلْ هُمْ أَضَلُّ: بلكه از چارپايان هم گمراه ترند، زيرا چارپايان، هر گاه از كارى ممنوع شوند، ترك مىكنند و هر گاه براهى هدايت شوند، پيش مىروند. اما اينها بر اثر كفر و سركشى براه خير هدايت نمىشوند، با اينكه خداوند به آنها عقلى بخشيده است كه نيك و بد را تميز دهند. برخى گويند: اينكه آنها را گمراه تر از چارپايان مىداند، بخاطر اين است كه چارپايان قوه تميز ندارند و لذا ملامتى هم بر آنها نيست، ولى اينان قوه تميز دارند و از آن استفاده. نمىكنند. و آن گهى چارپايان اگر اطاعت نمىكنند، معصيت هم نمىكنند.
أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ: اينها از آيات و براهين من و از استدلال به آنها غافل هستند. ولى چار پايان، رام و فرمانبر مىباشند. برخى گويند: يعنى از عذاب آخرت غافلند.
وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى: خدا را نامهاى نيكوست، زيرا معانى آنها پسنديده است. مثل جواد، رحيم، رزاق و كريم، همه اسماى خداوند داخل در اين جمله است اين اسماء بر چند قسم هستند: برخى مربوط به صفات ذات هستند. مثل: عالم، قادر، حى، اله، قديم، سميع و بصير. برخى هم مربوط به صفات فعل هستند، مثل: خالق، رازق، مبدع، محيى و مميت. برخى هم مربوط به تنزيه و نفى صفات نقص هستند.
مثل: غنى، واحد، قدوس ...
برخى گويند: مقصود از «حسنى» صفاتى است كه انسان را بطرف خود متمايل مىكند مثل عفو و رحمت. نه خشم و انتقام.
فَادْعُوهُ بِها: خدا را بنامهاى نيكو بخوانيد و بگوييد: يا اللَّه، يا رحمان، يا رحيم، يا خالق السماوات و الارض تمام نامهاى خداوند، صفاتى هستند كه مفيد معنى مىباشند و بمنزله اشاره بحاضر هستند. در حديث است كه: خدا را نود و نه اسم است. صد- منهاى- يك. هر كس آنها را بشمارد، به بهشت مىرود. خداوند طاق است و طاق را دوست مىدارد. اين حديث در صحيح مسلم است.
وَ ذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمائِهِ: آنان كه نامهاى خدا را از معانى واقعى آن بر مىگردانند و بر روى بتهاى خود مىگذارند و نامها را با كم و زياد كردن تغيير مىدهند و «لات» را از «اللَّه» و «عزى» را از «عزيز» و «منات» را از «منان» مشتق مىدانند، ترك كن. اين معنى از ابن عباس و مجاهد است.
برخى گويند: يعنى كسانى كه خدا را بنامهايى مىخوانند كه در خور مقامش نيست. اين معنى از لحاظ فايده، عمومىتر است. قول جبائى كه مىگويد: منظور كسانى است كه مسيح را پسر خدا ناميدند، نيز در اين قول داخل است. از اين آيه برمىآيد كه خدا را بايد بنامهايى خواند كه خودش خوانده است.
سَيُجْزَوْنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ: بزودى جزاى كردار آنها در آخرت داده مىشود.
برخى گفتهاند: يعنى هم در دنيا و هم در آخرت.
وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ: در اينجا خداوند خبر مىدهد كه در ميان انسانهايى كه آفريده است، كسانى هستند كه مردم را بتوحيد و دين حق دعوت و ارشاد و به حق حكم مىكنند.
ابن جريج از پيامبر گرامى روايت كرده است كه: اين آيه براى امت من است كه به حق داد و ستد مىكنند. نظير اين امتياز به قوم يهود نيز داده شده است:
«وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّةٌ يَهْدُونَ ...» (اعراف 159) ربيع بن انس گويد: پيامبر خدا اين آيه را خواند و فرمود: گروهى از امت من بر حق پايدار مىمانند تا عيسى نازل شود.
عياشى از امير المؤمنين (ع) روايت كرده است كه: بخدا، اين امت، به هفتاد و سه فرقه تقسيم مىشوند. همه اين فرقهها در آتش هستند، جز يكى. «وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ ...»
تنها اين فرقه- كه بحق هدايت و بحق حكم مىكنند- اهل نجات هستند.
از امام صادق (ع) و امام باقر (ع) نقل شده است كه فرمودند: مائيم آن امت
نظم آيات
در وجه اتصال اين آيه به سابق، دو وجه گفتهاند:
1- در آيه پيش، حال مردمى بيان كرد كه از حق غفلت مىكنند و در اين آيه، حال آنهايى كه دعوت بدين حق و حكم بعدل مىكنند.
2- اين آيه، متصل است به «ذَرَأْنا ...» يعنى مردمى آفريدهايم كه صفتشان آن است و مردمى آفريدهايم كه صفتشان اين است.