بيان آيه 171

لغت‏

نتق: كندن چيزى از ريشه. برخى گويند: به معناى بلند كردن و برخى گويند: به معناى كشيدن است.

ظلة: آنچه سايه مياندازد همانند: سقف و ابر و ديوار

مقصود

اكنون بازهم در باره قوم موسى مى‏فرمايد:

وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ: ياد آور هنگامى را كوه را از ريشه بركنديم و بر سر لشكر موسى كه مساحت يك فرسخ را فرا گرفته بود، سايه كرديم. تو گويى قطعه ابر يا سقفى بود.

وَ ظَنُّوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ: حسن گويد: يعنى يقين كردند كه بر سرشان فرو مى‏آيد:

رمانى و جبائى گويند: يعنى احتمال قوى مى‏دادند كه ...

خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ: به آنها گفتيم: دستوراتى را كه در تورات به شما داديم با جديت، بگيريد و بدون سستى بكار ببنديد.

وَ اذْكُرُوا ما فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ: و بياد آوريد عهد و پيمانهايى كه در آن از شما گرفته‏ايم. تا تقوى پيشه كنيد و از كيفر خدا بترسيد. تفسير اين آيه در سوره بقره گذشت‏.

بيان آيه 172 تا 174

قرائت‏

ذريتهم: كوفيان بصورت مفرد و ديگران بصورت جمع خوانده‏اند. ابو على گويد: كلمه «ذرية» گاهى مفرد و گاهى جمع استعمال مى‏شود. جمع، مثل «و كنا ذرية من بعدهم (اعراف 7) مفرد، مثل «رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً» (ال عمران 3) كسانى كه جمع بسته‏اند، «ذرية» را مفرد حساب كرده‏اند.

ان تقولوا، او تقولوا: ابو عمر هر دو را بياء و ديگران هر دو را به تاء خوانده‏اند. قرائت ابو عمر بخاطر اين است كه ضمير به «بنى آدم» بازگردد و قرائت ديگران براى اين است كه مانند «ا لست بربكم» باشد.

اعراب‏

مِنْ ظُهُورِهِمْ: بدل از «بنى آدم».

أَنْ تَقُولُوا: بتقدير «كراهة ان تقولوا» يا «لئلا تقولوا».

مقصود

اكنون در پيرامون پيمانهايى كه با عقول مردم بسته است گفتگو مى‏كند. قبلا هم در باره پيمانهايى كه در كتب آسمانى هست گفتگو كرد، تا ميان دلائل سمعى و عقلى جمع و اقامه حجت، كامل گردد. مى‏فرمايد، وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى‏: به آنها بگو كه خداوند از پشت بنى آدم، ذريه ايشان را بيرون آورد و آنها را بر خويشتن گواه گرفت و گفت: من خداى شما نيستم؟ گفتند:

بله. هستى.

علماى سنى و شيعه، در باره معناى اين آيه و اين بيرون آوردن و شهادت خواستن، اختلاف كرده و چند وجه گفته‏اند:

1- خداوند، ذريه آدم را بصورت ذرات (ژنها) از صلبش بيرون آورد و آنها را به آدم نشان داد و فرمود: من از ذريه تو پيمان مى‏گيرم كه مرا بپرستند و برايم شريك قرار ندهند و روزى آنها با من باشد. سپس به آنها گفت: آيا من خداى شما نيستم؟

گفتند: بله، شهادت مى‏دهيم كه خداى ما هستى. به ملائكه فرمود: شما گواه باشيد، گفتند: گواهيم.

برخى گفته‏اند: خداوند در آن حالت به آنها فهم و خرد بخشيد، بطورى كه خطاب خدا را مى‏شنيدند و مى‏فهميدند. سپس آنها را به صلب آدم بازگردانيد. مردم همگى در صلب آدم محبوس بودند و خداوند تدريجاً آنها را بيرون مى‏آورد. كسانى كه بر اسلام پايدار بمانند، تابع فطرت نخستين هستند و كسانى كه كافر شوند، فطرت نخستين را ترك كرده‏اند. اين وجه، از جماعتى از مفسرين است. رواياتى هم در اينباره نقل كرده‏اند كه از نظر فنى چندان مورد اعتماد نيستند.

محققين مى‏گويند: ظاهر قرآن با اين مطلب، سازش ندارد. زيرا خداوند مى‏گويد: ذريه بنى آدم را از پشت بنى آدم گرفت نه از پشت آدم. سپس خداوند مى‏گويد: اينكار را كرديم تا نگويند: غافل بوديم يا عذر بياورند كه پدرانى مشرك داشته و بر دين پدران خود بزرگ شده‏اند، از اينجا بر مى‏آيد: كه اينان داراى پدرانى مشرك بوده‏اند. پس منظور صلب آدم نيست. وانگهى ذريه‏اى كه از صلب آدم بيرون آمد. اگر عاقل نبود كه نمى‏توانست شناسنده توحيد باشد و اگر عاقل بود، نبايد اين عهد و پيمان را از ياد ببرد، زيرا گرفتن عهد و پيمان در صورتى حجت است كه انسان فراموش نكند. اكنون ما طبق اين قول بايد آن پيمان را بخاطر داشته باشيم و حال آنكه نداريم. چگونه ممكن است كه تمام عقلاى عالم چنين پيمانى را كه خود بسته و امضاء كرده‏اند، از ياد ببرند؟! ما ملاحظه مى‏كنيم كه اهل آخرت، بسيارى از احوال دنيا را مى‏شناسند و اهل بهشت به اهل جهنم مى‏گويند: ما وعده خدا را حق يافتيم! (اعراف 44).

در صورتى كه اين مطلب صحيح باشد، بايد به اين صورت باشد كه خداوند مردم را در گذشته، مكلف ساخته باشد. آن گاه آنها را بار ديگر باز گردانده باشد تا آنها را ثواب يا كيفر دهد. بدون اينكه بياد گذشته باشند و چنين فرضى نتيجه‏اش درستى مذهب تناسخ است.

از على بن عيسى نقل شده است كه ابو بكر بن اخشيد، مى‏گفت: ممكن است اين مطلب صحيح باشد، لكن خداوند اين كار را به اين منظور انجام داد كه آنها را در راه شكر و نعمت و اقرار به يكتايى قرار دهد و نشان دهد كه اساس خلقت انسان، بر نيكى گذاشته شده است. چنان كه روايت شده است كه: مردم بر فطرت، زاده‏اند «1» ابو الهذيل در كتاب حجت، حكايت كرده است كه: حسن بصرى و اصحابش مى‏گفتند: نعمتى كه در بهشت به اطفال داده ميشود، پاداش ايمان آنها در عالم ذر است.

2- مقصود اين است كه خداوند اولاد آدم را از صلب پدران برحم مادران انتقال داد و تدريجاً آنها را بصورت انسانى كامل و عاقل و مكلف در آورد و آثار صنع خود را به آنها نشان داد و آنها را متمكن ساخت كه دلائل توحيد را بشناسند. تو گويى از آنها شهادت خواست و به آنها گفت: آيا خداى شما نيستم؟ آنها تصديق كردند.

بنا بر اين معناى شاهد گرفتن آنها اين است كه: خداوند از راه آفرينش به آنها توحيد خود را فهمانيد، زيرا در عقول آنها دلايلى قرار داد كه اثبات يكتايى خدا مى‏كنند و در وجود آنها و غير آنها شگفتيهايى خلق كرد كه براى آنها جاى ترديد و ابهامى باقى نگذارد. بدين ترتيب، درست مثل اين است كه خداوند با اين آيات و دلائل، آنها را به يگانگى خود گواه گرفته باشد و طورى مطلب را واضع و بديهى كرده است كه مثل اين است كه آنها زبان به اقرار و اعتراف گشوده‏اند. گر چه حقيقتاً شهادت و اعترافى نبوده است- نظير اين مطلب، اين است كه خداوند مى‏فرمايد: «فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ» (فصلت 11) يعنى: به آسمان‏ و زمين گفت: به رغبت يا كراهت، بيائيد. گفتند برغبت آمديم. اگر چه واقعاً خداوند چنين نگفته و آنها چنين جوابى نداده‏اند. نظير ديگر آن اين آيه است: «شاهِدِينَ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ بِالْكُفْرِ» (توبه 17) يعنى كفار، بكفر خويشتن گواهى دادند، در حالى كه بزبان خويش، چنين اعترافى نكرده‏اند. لكن عملى كه از آنها ظاهر شده، طورى در اثبات كفر آنها صراحت داشته است كه گويى اعتراف كرده‏اند.

شاعر گويد:

و قالت له العينان سمعا و طاعة             و حدر تا كالدر لما يثقب‏

يعنى: چشمها به او گفتند: شنيديم و اطاعت كرديم و همچون درى كه سوراخ شود، اشك ريختند.

در محاورات مردم نيز بچنين تعبيراتى بر مى‏خوريم. مثل اينكه انسان مى‏گويد:

اعضا و اندام من به نعمت تو گواهى مى‏دهند يا بعضى از خطبا مى‏گويند: از زمين بپرسيد كه چه كسى رودها را جارى ساخته و درختان را غرس كرده و ميوه‏هاى ترا بكمال رسانيده است؟! اگر نتواند بزبان پاسخ گويد، اسبابى فراهم مى‏كند كه عبرت آموز و پاسخ اعتبارى است. بررسى سخنان و اشعار و نظم عربى اين مطلب را ثابت مى‏كند. اين قول از رمانى و ابو مسلم و ابن اخشيد است.

3- مقصود جماعتى از ذريه آدم است كه آنها را خلق و عقل آنها را كامل كرد و بزبان فرستادگان خود از آنها اقرار گرفت كه خدا را بشناسند و اطاعتش كنند. آنها نيز اقرار كردند. خداوند آنها را بر خويشتن گواه گرفت كه روز قيامت نگويند: ما غافل بوديم يا پدرانمان مشرك بودند و ما از آنها تقليد كرديم. بدينترتيب، خداوند مى‏خواهد بيان كند كه از روى رحمت خود، كسانى را كه عذرى دارند، كيفر نمى‏دهد. اين مطلب، مربوط بقومى خاص از بنى آدم است، نه همه، و مؤمن داخل در اين آيه نيست. چه مى‏فرمايد: اينهايى كه پيمان بسته‏اند، پدران مشرك داشته‏اند. علاوه بر اين فرزندان صلبى آدم از صلب بنى آدم گرفته نشده‏اند. اين قول از جبائى و قاضى است. جمله «شَهِدْنا» از زبان ملائكه است. يعنى فرشتگان گفتند: شهادت داديم تا روز قيامت نگوييد .... اين مطلب را ازهرى از بعضى نقل كرده و گويد: بوسيله «قالُوا بَلى‏» مطلب تمام شده است. اما اين مطلب، هم خلاف ظاهر و هم خلاف قول مفسرين است، زيرا منظور اين است كه آنها در جواب گفتند: ما شهادت داديم. نه فرشتگان گفتند: ما شهادت داديم. تنها اختلاف در اين است كه بنى آدم چگونه شهادت داده‏اند و در اين آيه نامى از ملائكه برده نشده است.

أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلِينَ: براى اينكه روز قيامت هنگامى كه گرفتار كيفر مى‏شويد، نگوييد: ما از اين جريان بى‏خبر بوديم و اطلاعى از آن نيافتيم و عقل ما كامل نشده بود كه در باره آن بينديشيم.

أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ: يا اينكه نگوييد:

پدران ما كه بالغ و عاقل شده بودند، مشرك بودند و ما اطفالى بوديم كه هنوز قوه تفكر در ما بكمال نرسيده بود و از فكر آنها تبعيت مى‏كرديم. بنا بر وجه سوم، يعنى: از شما اقرار گرفتم تا مرا اطاعت كنيد و شكر نعمتم را بجاى آوريد و روز قيامت نگوييد: ما از پيمانى كه بزبان پيامبران گرفته شده بود غافل بوديم و نگوييد: پدران ما مشرك بودند و ما هم تربيت يافته آنها هستيم و از آنها تقليد كرديم. پس جايى براى بهانه تراشى باقى نمانده است.

أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ: و براى اينكه در روز قيامت نگوييد: چرا ما را بوسيله رفتار پدران مشركمان هلاك مى‏كنى؟ يعنى هلاك شما بخاطر رفتار خود شماست، نه رفتار پدران.

وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ وَ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ: همانطورى كه اين آيات را براى شما بيان كرديم، براى سايرين نيز بيان مى‏كنيم و تفصيل مى‏دهيم، تا همه بتوانند به آنها استدلال كنند و از باطل بسوى حق بازگشت كنند.

[سوره الأعراف (7): آيات 175 تا 178]

وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوِينَ (175) وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ (176) ساءَ مَثَلاً الْقَوْمُ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ أَنْفُسَهُمْ كانُوا يَظْلِمُونَ (177) مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِي وَ مَنْ يُضْلِلْ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ (178)

ترجمه:

داستان كسى براى آنها تلاوت كن كه آيات خود را به او داديم و از آن جدا شد و شيطان او را دنبال كرد و از گمراهان شد. اگر مى‏خواستيم، او را بوسيله آيات بالا مى‏برديم، ولى به زمين چسبيد و از هواى خود پيروى كرد. پس مثل او مانند مثل سگ است كه اگر بر او حمله كنى يا نكنى، زبان خود را بيرون مى‏آورد. اين است مثل قومى كه آيات خدا را تكذيب كردند. اين داستان را براى آنها نقل كن. باشد كه فكر كنند. بد است مثل قومى كه آيات خدا را تكذيب و بخويشتن ظلم كردند. هر كه را خدا هدايت كند، هدايت يافته و كسانى را كه گمراه كند، از زيانكارانند.

بيان آيه 175 تا 178

لغت:

نبا: خبر از حادثه‏اى بزرگ. نبوت نيز از همين كلمه مشتق است. نبى كسى است كه خداوند به او خبر داده است.

اخلاد: سكون دائم «اخلاد به ارض» چسبيدن بزمين.

لهث: اين است كه سگ زبان خود را از تشنگى بيرون آورد. «لهاث» سوزش عطش. در حديث سعيد بن جبير است كه:

«المراة اللهثى انما تفطر رمضان»

زنى كه عطش دارد، روزه رمضان را افطار مى‏كند. برخى گفته‏اند: لهث يعنى نفس زدن شديد.

اعراب:

مثلا: تفسير ضمير «ساء» كه به معناى «بئس» است. بنا بر اين فعل ماضى غير متصرف و تقدير آن «ساء المثل مثلا» است. در اين كلام يك حذف ديگر هم هست و آن اين است كه «الْقَوْمُ الَّذِينَ» به تقدير «مثل القوم ...» است. اين حذفها بخاطر قرينه است.

مقصود

اكنون خداوند پيامبر خود را امر مى‏كند كه داستانى ديگر از بنى اسرائيل را نقل كند. مى‏فرمايد:

وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها: داستان كسى براى آنها نقل كن كه حجت‏ها و دلائل خود را به او داديم و او خود را بجهالت افكند و علم را مثل چيزى كه از پوست كنده شود، از خود دور كرد.

فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوِينَ: از اينرو شيطان او را دنبال كرد تا گمراهش كند و سر انجام گرفتار گمراهى و هلاكت شد.

برخى گفته‏اند: منظور از اين كس بلعام بن باعور و برخى گفته‏اند: مردى بود تابع دين موسى و در آن شهرى كه موسى مى‏خواست برود و مردم آن كافر بودند، مى‏زيست و اسم اعظم پيش او بود و هر گاه دعا مى‏كرد، مستجاب مى‏شد. ابو حمزه ثمالى گويد:

او بلعم بن باعور از بنى هاب بن لوط است. و مى‏گويد: نيز بما رسيده است كه امية بن ابى- الصلت ثقفى است. از عبد اللَّه بن عمر و سعيد بن مسيب و زيد بن اسلم و ابو روق نيز روايت شده است. سرگذشت اميه اين است كه او كتابهاى آسمانى را خواند و دانست كه خداوند پيامبرى مى‏فرستد و فكر مى‏كرد آن پيامبر خودش خواهد بود. هنگامى كه خداوند حضرت محمد (ص) را مبعوث كرد، دچار حسد شد و چون بر كشتگان بدر گذشت، پرسيد: اينها را كه كشته است؟ گفتند: محمد (ص). گفت اگر پيامبر بود، خويشان خود را نمى‏كشت. وقتى كه زندگى را بدرود گفت، پيامبر اسلام از خواهرش خواست كه پاره‏اى از اشعار وى را بخواند و او چند قصيده، انشاد كرد. در يكى از قصيده‏ها چنين آمده بود:

پروردگارا، تراست حمد و نعمت و هيچ چيز برتر و بزرگتر از تو نيست.

تو بر عرش آسمان پادشاه و صاحب قدرتى و پيشانى‏ها بر آستانت سجده مى‏كنند.

در قصيده ديگر چنين آمده است.

مردم، براى حساب بپا ايستاده‏اند. برخى بدبخت و معذب. و برخى خوشبخت هستند.

در قصيده ديگر چنين آمده است:

شما بر خداوند صاحب عرش كه به آشكار و نهان آگاه است، عرضه مى‏شويد.

روزى كه وعده خداوند رحمان و رحيم فرا مى‏رسد و وعده او حتمى است.

خدايا، اگر عفو كنى، اميد من همين است و اگر عقاب كنى، بى‏گناه را عقاب نمى‏كنى.

پيامبر فرمود: بزبان شعر ايمان آورده و قلبش كافر بود. خداوند اين آيه را در باره وى نازل فرمود.

برخى گويند: منظور ابو عامر بن نعمان بن صيفى راهب است كه پيامبر او را فاسق ناميد. او در جاهليت، از راهبان بود و پوست مسوخ را مى‏پوشيد. وقتى كه بمدينه آمد، از پيامبر پرسيد: اين چه دينى است كه آورده‏اى؟ فرمود: دين حنيف ابراهيم را آورده‏ام. گفت: من هم بر دين حنيفم. فرمود: تو نيستى زيرا چيزهايى بر آن افزوده‏اى كه از آن نيست. ابو عامر گفت: خداوند دروغگو را در غربت و بيكسى بميراند. سپس بشام رفت و منافقان را سفارش كرد كه تهيه سلاح ببينند. بعد نزد قيصر رفت و لشكرى آورد كه پيامبر را از مدينه اخراج كند. سر انجام در شام، با غربت و بيكسى جان سپرد. اين قول از سعيد بن مسيب است. حسن و ابن كيسان گويند: منظور منافقين اهل كتاب است كه پيامبر را مثل فرزندان خود مى‏شناختند، ولى از آيات خدا اعراض مى‏كردند. خداوند هم شيطان را بر آنها مسلط ساخت.

قتاده گويد: اين آيه مثلى است در باره كسانى كه هدايت بر آنها عرضه شود و از آن روى بگردانند. امام باقر (ع) فرمود: اصل آيه، در باره بلعم است. سپس خداوند آن را مثل قرار داده است براى مردمى كه اهل قبله هستند و هواى خود را بر هدايت الهى مقدم مى‏شمارند. در باره اين آيات، اقوال ديگرى هم هست. ابو مسلم گويد: منظور فرعون است كه معجزات پيامبران را ناديده گرفت: حسن گويد: منظور از آيات، هدايت و دين است. مجاهد گويد: منظور از آيات، نبوت است. لكن اين قول صحيح نيست، زيرا انبيا حجج خدا و منزه از چنين صفتى هستند.

وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها: جبائى گويد: يعنى اگر مى‏خواستيم، مقام او را كه از آيات ما روى گردان شد، پيش از آنكه كافر شود، بالا مى‏برديم. لكن او را بر همان حال باقى گذاشتيم كه ايمان خود را زياد كند و او كافر شد. بلخى و زجاج گويند: يعنى اگر مى‏خواستيم، ميان او و معصيت فاصله ايجاد مى‏كرديم و اين دليل بر كمال قدرت خداوند است.

وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ: سعيد بن جبير و سدى گويند: يعنى او بدنيا و لذائذ آن متمايل شد و از روى هواى نفس، دنيا را بر آخرت ترجيح داد. اكنون در باره او مثل زده، مى‏فرمايد:

فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ: او مثل سگ است كه اگر طردش كنى يا نكنى، در همه حال زبان خود را بيرون مى‏آورد. يعنى: هر چه او را موعظه كنى يا موعظه نكنى، گمراه است. همه حيوانات در حال خستگى و ناتوانى زبانشان بيرون مى‏آورند ولى سگ در همه حال. در جاى ديگر در باره آنها مى‏فرمايد:

«سَواءٌ عَلَيْكُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صامِتُونَ» (اعراف 193: براى شما فرق نمى- كند كه آنها را دعوت كنيد يا ساكت باشيد) ابو مسلم گويد: او را از اين جهت به سگ تشبيه كرده است كه پستى و بى‏ارزشى او را برساند. اينكه در باره زبان بيرون آوردن سگ گفتگو مى‏كند، از اين لحاظ است كه عرب چيزى را به چيزى تشبيه مى‏كند. آن گاه بوصف «مشبه به» مى‏پردازد، اگر چه آن وصف در «مشبه» نباشد. برخى گويند:

تشبيه كردن به سگ، از اين لحاظ است كه سگ وقتى كه زبان خود را بيرون آورد، قصد اذيت دارد. خواه به او حمله كنى يا حمله نكنى. به كسى كه با زبانش مردم را آزار مى‏كند، مى‏گويند: زبانش را مثل سگ از دهانش در آورده است. منظور از «لهث» در اينجا پارس كردن سگ است. مجاهد گويد: اين مثل در باره كسى است كه قرآن مى‏خواند و عمل نمى‏كند.

ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا: اين است صفت كسانى كه آيات ما را تكذيب مى‏كنند. ابن عباس گويد: مردم مكه آرزو مى‏كردند كه يك نفر از جانب خداوند براى هدايت آنها فرستاده شود. همين كه پيامبر خدا كه در باره او هيچ شكى نداشتند، بسوى آنها آمد، او را تكذيب كردند و از نعمت هدايت محروم شدند.

فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ: داستان گذشتگان را براى آنها نقل كن باشد كه عبرت گيرند و دست از رفتار زشت خود بردارند و دچار بدبختى نشوند. بعد كه در باره مثلى كه در بالا زد، مى‏فرمايد:

ساءَ مَثَلًا الْقَوْمُ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا: بد است صفت مردمى كه در باره آنها چنان مثلى زده شده است. زيرا مثل از روى حكمت و صواب است. آنچه كه بد است، صفت آنهاست.

وَ أَنْفُسَهُمْ كانُوا يَظْلِمُونَ: اينان با تكذيب آيات خدا، از قدر و مقام خود كاستند و بجاى ديگر ضرر وارد نكردند، زيرا گرفتار كيفر مى‏شوند و خداوند از كفر آنها زيانى نمى‏برد. چنان كه از ايمان و اطاعت آنها نيز نفعى نمى‏گيرد.

مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِي: هر كس كه خداوند او را براى رسيدن بثواب، هدايت كرده است، بسوى ايمان و خير هدايت يافته است. چنين هدايتى مخصوص مؤمنين است. اين معنى از جبائى است.

وَ مَنْ يُضْلِلْ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ: و هر كه را خداوند از راه بهشت و ثواب بكيفر كفر و گناهش گمراه سازد، زيانكار است و از بهشت و نعمتهاى آن محروم.

بلخى گويد: «مهتدى» كسى است كه هدايت خدا را پذيرفته و اجابت كرده است و كسى كه خدا او را گمراه كرده، كسى است كه: گمراهى را اختيار كرده و خداوند هم او را بحال خود گذاشته و او را مجبور بترك آن نكرده است‏.

[سوره الأعراف (7): آيات 179 تا 181]

وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ (179) وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏ فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمائِهِ سَيُجْزَوْنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (180) وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ (181)

ترجمه:

بسيارى از جن و انس را براى جهنم آفريده‏ايم. آنان را دلهايى است كه بآن درك نمى‏كنند و چشم‏هايى است كه به آن نمى‏بينند و گوشهايى است كه به آن نمى‏شنوند.

آنان همچون چارپايان بلكه گمراه‏ترند. آنان مردمى غافل هستند. خدا را نامهاى نيكوست. او را به آن نامها بخوانيد و مردمى را كه در آن نامها تغيير مى‏دهند، ترك كنيد. بزودى كيفر كردارشان را خواهند ديد. از مردمى كه آفريده‏ايم كسانى هستند كه مردم را بحق هدايت و بحق حكم مى‏كنند.

بيان آيه 179 تا 181

قرائت‏

يلحدون: حمزه در همه جا بفتح ياءِ و حاء خوانده است. كسايى و خلف نيز در سوره نحل با او موافقت كرده‏اند، ديگران بضم ياء و كسر حاء خوانده‏اند. ابو الحسن گويد: هر دو بيك معنى است. لكن بضم ياء در كلام عرب بيشتر است. شاعر گويد:

«ليس الامام بالشحيح الملحد» يعنى: پيشوا، بخيل و ملحد نيست. در قرآن كريم است: «وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ ..»

(حج 25)

لغت‏

ذرء: انشاء و خلق اسم: كلمه‏اى است كه دلالت بر معنى كند بطور اشاره و فعل كلمه‏اى است كه دلالت بر معنى كند بطور افاده و صفت كلمه‏اى است كه از يك اصل گرفته شده و تابع اسم است.

الحاد: انحراف از راه راست. لحد قبر هم بهمين مناسبت است كه در كنار قبر است.

اعراب‏

لجهنم: لام عاقبت. مثل «فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا» (قصص 8) يعنى او را گرفتند و سر انجام دشمنشان شد. در حالى كه او را گرفته بودند كه نور چشمشان باشد. چنان كه زن فرعون گفت: «قُرَّتُ عَيْنٍ لِي وَ لَكَ» (قصص 9).

شاعر گويد:

و ام سماك فلا تجزعى فللموت ما تلد الوالدة

يعنى: اى ام سماك، شيون مكن كه هر چه مادر بزايد، سر انجام مى‏ميرد.

على بن عيسى گويد: اين لام براى اضافه است كه گاهى مفيد علت و گاهى مفيد شبه علت است.

مقصود

اكنون در باره سر انجام و عاقبت كفار مى‏فرمايد:

وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ: بسيارى از جن و انس را براى جهنم آفريده‏ايم و بر اثر كفر و انكار و سوء اختيار، سر انجام بجهنم خواهند رفت. در جاى ديگر مى‏فرمايد: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ» (ذاريات 56) يعنى جن و انس را براى عبادت آفريده‏ايم. پس خلقت انسانها براى عبادت است نه براى جهنم.

مقصود تمام كسانى است كه خداوند مى‏داند كه ايمان نمى‏آورند و سر انجام بجهنم مى‏روند.

لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها: آنها دلهايى دارند كه بر اثر عدم تدبير، حق را درك نمى‏كنند و چشمهايى دارند كه راه راست را نمى‏بينند و گوشهايى دارند كه موعظه را نمى‏شنوند. مقصود اين است كه آنها از فهميدن و ديدن و شنيدن اعراض دارند و بواسطه استفاده نكردن از اين آلات، مثل كسى هستند كه اينها را ندارند. در سوره بقره مى‏فرمايد: «صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ» (كر و لال و كور هستند. آيه 18) أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ: اينها- در آيات خدا دقت نمى‏كنند و بوسيله آنها بيكتايى خدا و صدق انبيا استدلال نمى‏كنند- از لحاظ فهم و درك، شبيه چارپايان هستند.

بَلْ هُمْ أَضَلُّ: بلكه از چارپايان هم گمراه ترند، زيرا چارپايان، هر گاه از كارى ممنوع شوند، ترك مى‏كنند و هر گاه براهى هدايت شوند، پيش مى‏روند. اما اينها بر اثر كفر و سركشى براه خير هدايت نمى‏شوند، با اينكه خداوند به آنها عقلى بخشيده است كه نيك و بد را تميز دهند. برخى گويند: اينكه آنها را گمراه تر از چارپايان مى‏داند، بخاطر اين است كه چارپايان قوه تميز ندارند و لذا ملامتى هم بر آنها نيست، ولى اينان قوه تميز دارند و از آن استفاده. نمى‏كنند. و آن گهى چارپايان اگر اطاعت نمى‏كنند، معصيت هم نمى‏كنند.

أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ: اينها از آيات و براهين من و از استدلال به آنها غافل هستند. ولى چار پايان، رام و فرمانبر مى‏باشند. برخى گويند: يعنى از عذاب آخرت غافلند.

وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏: خدا را نامهاى نيكوست، زيرا معانى آنها پسنديده است. مثل جواد، رحيم، رزاق و كريم، همه اسماى خداوند داخل در اين جمله است اين اسماء بر چند قسم هستند: برخى مربوط به صفات ذات هستند. مثل: عالم، قادر، حى، اله، قديم، سميع و بصير. برخى هم مربوط به صفات فعل هستند، مثل: خالق، رازق، مبدع، محيى و مميت. برخى هم مربوط به تنزيه و نفى صفات نقص هستند.

مثل: غنى، واحد، قدوس ...

برخى گويند: مقصود از «حسنى» صفاتى است كه انسان را بطرف خود متمايل مى‏كند مثل عفو و رحمت. نه خشم و انتقام.

فَادْعُوهُ بِها: خدا را بنامهاى نيكو بخوانيد و بگوييد: يا اللَّه، يا رحمان، يا رحيم، يا خالق السماوات و الارض تمام نامهاى خداوند، صفاتى هستند كه مفيد معنى مى‏باشند و بمنزله اشاره بحاضر هستند. در حديث است كه: خدا را نود و نه اسم است. صد- منهاى- يك. هر كس آنها را بشمارد، به بهشت مى‏رود. خداوند طاق است و طاق را دوست مى‏دارد. اين حديث در صحيح مسلم است.

وَ ذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمائِهِ: آنان كه نام‏هاى خدا را از معانى واقعى آن بر مى‏گردانند و بر روى بتهاى خود مى‏گذارند و نامها را با كم و زياد كردن تغيير مى‏دهند و «لات» را از «اللَّه» و «عزى» را از «عزيز» و «منات» را از «منان» مشتق مى‏دانند، ترك كن. اين معنى از ابن عباس و مجاهد است.

برخى گويند: يعنى كسانى كه خدا را بنامهايى مى‏خوانند كه در خور مقامش نيست. اين معنى از لحاظ فايده، عمومى‏تر است. قول جبائى كه مى‏گويد: منظور كسانى است كه مسيح را پسر خدا ناميدند، نيز در اين قول داخل است. از اين آيه برمى‏آيد كه خدا را بايد بنامهايى خواند كه خودش خوانده است.

سَيُجْزَوْنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ: بزودى جزاى كردار آنها در آخرت داده مى‏شود.

برخى گفته‏اند: يعنى هم در دنيا و هم در آخرت.

وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ: در اينجا خداوند خبر مى‏دهد كه در ميان انسانهايى كه آفريده است، كسانى هستند كه مردم را بتوحيد و دين حق دعوت و ارشاد و به حق حكم مى‏كنند.

ابن جريج از پيامبر گرامى روايت كرده است كه: اين آيه براى امت من است كه به حق داد و ستد مى‏كنند. نظير اين امتياز به قوم يهود نيز داده شده است:

«وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى‏ أُمَّةٌ يَهْدُونَ ...» (اعراف 159) ربيع بن انس گويد: پيامبر خدا اين آيه را خواند و فرمود: گروهى از امت من بر حق پايدار مى‏مانند تا عيسى نازل شود.

عياشى از امير المؤمنين (ع) روايت كرده است كه: بخدا، اين امت، به هفتاد و سه فرقه تقسيم مى‏شوند. همه اين فرقه‏ها در آتش هستند، جز يكى. «وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ ...»

تنها اين فرقه- كه بحق هدايت و بحق حكم مى‏كنند- اهل نجات هستند.

از امام صادق (ع) و امام باقر (ع) نقل شده است كه فرمودند: مائيم آن امت‏

نظم آيات‏

در وجه اتصال اين آيه به سابق، دو وجه گفته‏اند:

1- در آيه پيش، حال مردمى بيان كرد كه از حق غفلت مى‏كنند و در اين آيه، حال آنهايى كه دعوت بدين حق و حكم بعدل مى‏كنند.

2- اين آيه، متصل است به «ذَرَأْنا ...» يعنى مردمى آفريده‏ايم كه صفتشان آن است و مردمى آفريده‏ايم كه صفتشان اين‏ است.