متن، ترجمه و تفسیر سوره مبارکه اعراف آیات 141 تا 149
بيان آيه 141
قرائت
انجيناكم: ابن عامر «انجاكم» و ديگران «انجيناكم» خواندهاند.
يقتلون: نافع به تخفيف و ديگران به تشديد خواندهاند.
مقصود:
اكنون خداوند بنى اسرائيل زمان پيامبر گرامى اسلام را مخاطب ساخته، از راه امتنان مىفرمايد:
وَ إِذْ أَنْجَيْناكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ: بياد آوريد هنگامى را كه شما را از دست فرعونيان كه شما را بخوارى و ذلت كشانده و به شكنجههاى سخت گرفتار كرده بودند، نجات داديم.
يُقَتِّلُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ: پسران شما را مىكشتند و دختران شما را براى كلفتى و خدمتگزارى باقى مىگذاشتند.
وَ فِي ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ: سر انجام نعمت خدا شامل حال شما شد و از شر آنها رهايى يافتيد. و اين نعمت، بزرگ بود. برخى گويند: يعنى اينكه خداوند مدتى شما را در ميان قوم فرعون نگاه داشت، بلاى بزرگى بود. تفسير اين آيه، در سوره بقره گذشته است.
بيان آيه 142
لغت:
ميقات: فرق آن با «وقت» اين است كه ميقات، زمان يا مكانى است كه براى كارى تعيين شده و وقت، زمانى است كه ممكن است تعيين شده يا نشده باشد. بهمين جهت مىگويند: «مواقيت حج» يعنى جاهايى كه براى احرام تعيين شده است.
مقصود:
اكنون خداوند بدنباله نعمتهايى كه به بنى اسرائيل ارزانى داشته، اشاره ميكند و ميفرمايد:
وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثِينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ: در سوره بقره، فرمود: «أَرْبَعِينَ لَيْلَةً» و در اينجا نفرمود: در باره آن چند وجه گفته شده است:
1- مدت اقامت موسى، ماه ذى القعده و ده روز اول ذى الحجه بود. اگر مىگفت «اربعين ليلة» معلوم نبود كه ابتداى آن اول ماه بود و همچنين معلوم نبود كه ايام، پياپى بود و نيز معلوم نبود كه ماه معينى بوده است. اين قول از فراءِ و مطابق نظر مجاهد و ابن عباس و ابن جريح و مسروق و بيشتر مفسران است.
2- خداوند سى شب با موسى وعده گذاشت كه روزه بگيرد و از راه عبادت به خداوند تقرب يابد، بعد آن سى شب را با ده شب با تمام رسانيد تا وقت مناجات موسى فرا رسيد. برخى گفتهاند: اين همان ده روزى است كه تورات در آن نازل شده است و از اين جهت، جداگانه ذكر شده است.
3- موسى بقوم خود گفت سى روز از شما دور مىشوم تا بر آنها آسمان باشد، آن گاه ده روز ديگر اضافه كرد و اين خلف وعده نبود، زيرا هر گاه چهل روز، دور باشد سى روز هم دور بوده و بقول خود وفا كرده است. اين قول از امام باقر عليه السلام است. قريب بهمين مضمون از حسن است كه در اصل چهل شب وعده گذاشته شده بود كه در اينجا براى تأكيد به تفصيل و در آنجا به اجمال ذكر شده است.
فَتَمَّ مِيقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً: اين جمله را ذكر مىكند با اينكه از جمله پيش بر مىآيد كه مدت اقامت موسى چهل شب بوده است. مقصود از اين بيان و تفصيل، همان چيزى است كه نويسندگان، آن را «فذلكة» «1» مىنامند. اگر اين جمله را ذكر نميكرد، ممكن بود تصور شود كه موسى سى شب را بده شب تمام كرده است. در سوره بقره، در باره معناى «مواعده و وعد» گفتگو كرده، گفتيم كه «اربعين» حال است.
وَ قالَ مُوسى لِأَخِيهِ هارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَ أَصْلِحْ: موسى هنگامى كه به ميقات مىرفت، به برادرش هارون گفت: تو در ميان قوم جانشين من باش و در راه صلاح گام بگذار. برخى گويند: يعنى در غيبت من فاسد آنها را اصلاح كن. برخى گويند:
يعنى آنها را بطاعت خداوند وادار.
وَ لا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ: راه معصيت كاران را مپيماى و كمك ظالمان نباش. منظور اصلاح قوم است. اگر چه مخاطب را برادرش قرار داده است. علت اينكه موسى هارون را امر مىكند كه: در ميان قوم جانشين و نائب او باشد، با اينكه خود هارون پيامبر مرسل است، اينست كه رياست بر هارون و قوم از آن موسى بود و جايز نبود كه هارون هم موسى را جانشين خود سازد. از اينجا بر مىآيد كه مقام امامت از مقام نبوت جدا مىشود و داخل آن نيست. گروهى از پيامبران، علاوه بر نبوت داراى مقام امامت هم بودهاند. هارون اگر مىتوانست علاوه بر نبوت، داراى مقام امامت هم باشد، لازم نبود كه موسى او را خليفه خود كند و مقام امامت را به او واگذار سازد.
[سوره الأعراف (7): آيه 143]
وَ لَمَّا جاءَ مُوسى لِمِيقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ قالَ لَنْ تَرانِي وَ لكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَرانِي فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ (143)
ترجمه:
همين كه موسى به ميقات ما رسيد و پروردگارش با او تكلم كرد، گفت: پروردگارا، خود را بنمايان تا ترا بنگرم. خداوند فرمود: هرگز مرا نمىبينى. لكن كوه را بنگر اگر بر جاى خود استقرار يافت، مرا خواهى ديد. همين كه خداوند براى كوه تجلى كرد، كوه را متلاشى كرد و موسى بيهوش افتاد. هنگامى كه بهوش آمد، گفت: منزهى تو.
بدرگاه تو توبه كردم و من أوّلين مؤمنانم.
بيان آيه 143
قرائت:
دكا: كوفيان- بجز عاصم- در اينجا و در سوره كهف به مد و ديگران در هر دو جا بقصر و تنوين خواندهاند. عاصم نيز در سوره كهف بمد خوانده است.
دك: به معناى كوبيده و دكاءِ تپهاى است كه فروتر از كوه و برتر از زمين باشد.
لغت:
تجلى: ظهور، اعم از اينكه بدلالت باشد يا به آشكار شدن.
مقصود:
اكنون در پيرامون داستان ميقات مىفرمايد:
وَ لَمَّا جاءَ مُوسى لِمِيقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ: موسى به جايگاهى كه براى او تعيين كرده بوديم، آمد، تا با او سخن گوييم و تورات را بر او نازل كنيم. ممكن است منظور از «ميقات» زمانى باشد كه خداوند تعيين كرده بود كه موسى به آنجا رود، زيرا لفظ ميقات هم براى زمان بكار مىرود و هم براى مكان.
بهر صورت، خداوند در آنجا بدون واسطه، با موسى سخن گفت. در اينجا تعيين نكرده است كه كلام خدا را از كجا شنيد، لكن در جاهاى ديگر گفته است كه از درخت شنيد.
بنا بر اين درخت، محل خروج صدا بود. زيرا صدا عرض است و بايد قائم به جسم باشد. برخى گفتهاند: در اينجا خداوند صدا را از ابر بگوش موسى رسانيد، موسى از فرصت استفاده كرد و گفت: خدايا خود را بمن بنماى تا ترا بنگرم. علما در باره علت اين درخواست، اختلاف كردهاند، زيرا موسى مىدانست كه خدا را نمىتوان بوسيله حواس رؤيت كرد. اقوال علما از اينقرار است:
1- جمهور مىگويند: براى خودش درخواست رؤيت نكرد. بلكه براى قومش درخواست كرد، زيرا آنها مىگفتند: تا خدا را آشكارا ننگريم، بتو ايمان نمىآوريم.
از اينرو پس از آنكه خداوند آنها را هلاك كرد، گفت: ما را به سبب كردار سفيهان هلاك مىكنى؟! (آيه 155 همين سوره) پرسش اگر جايز باشد كه براى قوم درخواست رؤيت كند، با اينكه مىداند كه رؤيت خداوند محال است، جايز است كه ساير خواستههاى ايشان را هم كه محال بود، از خداوند درخواست كند.
پاسخ تفاوت اين است كه هر گاه آنها شك در جواز رؤيت داشته باشند، همين كه بشنوند كه خداوند ديدنى نيست، شكشان بر طرف مىشود، زيرا خداوند حكيم و گفتارش راست است. بنا بر اين جوابى كه از جانب خداوند مىرسد، شك آنها را بر طرف مىكند، اما شك در جواز جسم بودن خداوند، از اين راه بر طرف نمىشود، زيرا كسى كه جسم است، ممكن نيست بىنياز و عالم بهمه معلومات باشد و جوابى كه داده مىشود، مفيد يقين نيست و نفعى ندارد.
برخى از علما گفتهاند: جايز است كه موسى با علم باستحاله رؤيت، براى قوم خود درخواست رؤيت كند، زيرا اين كار به صلاح قوم است. منتهى پيامبر بايد خودش عالم باشد كه آنچه درخواست مىكند، از محالات است و مقصودش اين است كه از راه لطف، جوابى از جانب خداوند داده بشود، 2- منظور موسى اين نبود كه خدا را بچشم بنگرد، بلكه مىخواست پارهاى از نشانههاى آخرت به او نشان داده شود، تا معرفت كامل حاصل شود و شك و ترديدها زايل گردد و نيازى نداشته باشد كه براى قوم بنى اسرائيل استدلال كند و آنها انكار كنند. نظير آن سؤالى است كه ابراهيم از خداوند كرد كه كيفيت زنده شدن مردگان را كه او از راه استدلال، پذيرفته و معتقد شده بود، به او نشان دهد تا خاطر او آسوده شود. خلاصه اينكه اگر چه درخواست كرده است كه خدا را بچشم بنگرد، لكن منظور رؤيت حقيقى نيست، بلكه منظور تحصيل علم است. اين وجه از ابو القاسم بلخى است.
3- حسن و ربيع و سدى گويند: اينكه سؤال كرد كه خدا را ببيند، منظور تشبيه خداوند به موجودات جسمانى نبود. زيرا براى كسى كه نسبت به مسأله رؤيت جاهل است، علم به توحيد، ممكن است و در اين صورت مانعى ندارد كه از راه سمع، علم پيدا كند كه خداوند، قابل رؤيت نيست.
اين وجه، با توجه بمقام شامخ انبياء و اينكه ممكن نيست آنها از چنين مسألهاى بىخبر باشند، صحيح نيست.
قالَ لَنْ تَرانِي: اين پاسخ، از جانب خداست. يعنى: هرگز مرا نمىبينى، زيرا «لن» نفى ابد مىكند.
وَ لكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَرانِي: لكن اگر كوه، در جاى خود استقرار پيدا كرد، مرا خواهى ديد. يعنى شرط رؤيت من استقرار كوه است و از آنجا كه كوه، استقرار پيدا نكرد، معلوم ميشود ديدن خداوند امكان ندارد.
رسم اين است كه هر گاه بخواهند چيزى را بعيد و غير ممكن بشمارند، آن را مشروط به چيزى مىكنند كه عدم امكان آن محقق است.
پرسش اگر منظور استبعاد بود، بايد به چيزى مشروط كند كه محال باشد، چنان كه داخل شدن بهشت را بداخل شدن طناب در سوراخ سوزن مشروط دانسته است.
پاسخ خداوند جواز رؤيت را مشروط باستقرار كوه در آن حال كرده است كه كوه درهم كوبيده شد. بنا بر اين محال است كه در آن حال جمع ضدين شود و كوه هم استقرار داشته باشد و هم نداشته باشد.
فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا: همين كه امر خداوند براى اهل كوه ظاهر شد، آن را با زمين يكسان كرد و بقول ابن عباس، كوه را مبدل به خاك كرد. حسن گويد:
يعنى بزمين فرو رفت. برخى گويند: كوه بچهار قسمت شد، قسمتى بسوى مشرق و قسمتى بسوى مغرب و قسمتى بدريا رفت و چهارمين قسمت، بصورت شن در آمد. برخى گويند: اين كوه، شش قسمت شد. سه قسمت به مدينه رفت و «احد» و «ورقان» و «رضوى» شد و سه قسمت بمكه رفت و «ثور» و «ثبير» و «حراء» شد.
وجه اخير از پيامبر گرامى روايت شده است.
بهر حال، مقصود اين است كه خداوند، آياتى ظاهر كرد كه كسانى كه نزد كوه بودند، يقين كردند كه ديدن خداوند محال است. پس منظور از تجلى خداوند، تجلى آيات و نشانههاى قدرت اوست. هر نشانهاى كه خداوند از قدرت خود در معرض ديد مردم قرار دهد، مثل اين است كه خودش براى مردم تجلى شده است. در آنجا نيز همين كه گوشهاى از قدرت خود را بر كوه ظاهر كرد، مثل اين بود كه خودش در برابر آن عده، حاضر شده است. برخى گويند «تجلى» به معناى «جلى» است. يعنى:
خداوند امر خود را بر كوه ظاهر كرد. در نتيجه، كوه، متلاشى شد. مؤيد آن روايتى است كه مىگويند: خداوند عرش خود را به اندازه يك انگشت، آشكار كرد و كوه را متزلزل ساخت. ابن عباس گويد: يعنى نور خدا براى كوه ظاهر شد. حسن گويد: يعنى وحى خدا بر كوه نازل شد.
وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً: ابن عباس و حسن و ابن زيد گويند: يعنى موسى بيهوش بر زمين افتاد. البته موسى از دنيا نرفت، ولى آن عده هفتاد نفرى كه با او آمده بودند، همگى جان سپردند. در باره موسى مىگويد: «فَلَمَّا أَفاقَ» يعنى همين كه بهوش آمد.
در باره آنها مىگويد: «ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ» يعنى: شما را پس از مرگ زنده كرديم. از ابن عباس نقل شده است كه موسى در عصر روز پنجشنبه- كه روز عرفه بود- بيهوش شد و جمعه بهوش آمد. در همين وقت بود كه تورات بر او نازل شد. قتاده گويد: موسى هم مرده بود.
فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَكَ: همين كه بهوش آمد، گفت: خدايا از آنچه در خور شان و مقام تو نيست، منزه هستى. برخى گويند: يعنى منزهى از اينكه مرا به سؤالى كه يك مشت آدم سفيه كردند، مجازات كنى.
تُبْتُ إِلَيْكَ: من توبه مىكنم كه چيزى را مسألت كنم كه اذن ندارم. برخى گويند: اين جمله را بمنظور توجه بخداوند بر زبان آورد. چنان كه در موقع ديدن امور حيرت انگيز، انسان، «سبحان اللَّه» و «لا اله الا اللَّه» مىگويد.
وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ: ابن عباس و حسن گويند: يعنى من نخستين كسى هستم كه ايمان دارم به اينكه ترا نتوان رؤيت كرد. نظير همين معنى از امام صادق (ع) نقل شده است. جبائى گويد: يعنى من در ميان قومم اولين كسى هستم كه به بزرگى اين سؤال ايمان دارم. مجاهد و سدى گويند: يعنى من در ميان بنى اسرائيل، اولين مؤمن هستم.
[سوره الأعراف (7): آيات 144 تا 145]
قالَ يا مُوسى إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَى النَّاسِ بِرِسالاتِي وَ بِكَلامِي فَخُذْ ما آتَيْتُكَ وَ كُنْ مِنَ الشَّاكِرِينَ (144) وَ كَتَبْنا لَهُ فِي الْأَلْواحِ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ مَوْعِظَةً وَ تَفْصِيلاً لِكُلِّ شَيْءٍ فَخُذْها بِقُوَّةٍ وَ أْمُرْ قَوْمَكَ يَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها سَأُرِيكُمْ دارَ الْفاسِقِينَ (145)
ترجمه:
خداوند فرمود: اى موسى، ترا برسالات و كلامم بر مردم بر گزيدم. آنچه بر تو نازل كردم برگير و از شاكران باش. براى موسى در لوحهها از هر چيزى- اعم از موعظه و تفصيل هر حكمى- نگاشتيم. قومت را امر كن تا نيكوتر آن را بگيرند. بزودى خانه فاسقان را به شما نشان مىدهم.
بيان آيه 144- 145
قرائت
حجازيان و روح «برسالتى» و ديگران «برسالاتى» خواندهاند و وجه آن گذشت.
لغت:
لوح: صحيفهاى كه براى نوشتن مورد استفاده قرار گيرد.
موعظة: بر حذر داشتن از كار زشت
مقصود:
اكنون خداوند، پيرامون نعمتهايى كه به موسى ارزانى داشته و اينكه به او دستور سپاسگزارى داده است، مىفرمايد:
قالَ يا مُوسى إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَى النَّاسِ بِرِسالاتِي وَ بِكَلامِي: خداوند متعال فرمود:
موسى، ترا برگزيدم بوسيله رسالتها و سخنان خود ترا بر مردم ديگر ترجيح دادم.
اين امتياز براى موسى است، زيرا خداوند، بدون واسطه با هيچ بشرى صحبت نكرده بود. برخى گويند: خداوند در طور با موسى و در سدرة المنتهى با پيامبر اسلام سخن گفت.
فَخُذْ ما آتَيْتُكَ وَ كُنْ مِنَ الشَّاكِرِينَ: دستورات تورات را بكار ببند و به نعمت من اعتراف كن و شكر نعمتهاى مرا بجاى آور. بديهى است كه نعمت هر چه بزرگتر باشد، شكر آن بايد كاملتر و تمامتر باشد. علت اينكه در اينجا شرافت موسى افزون مىشود، اين است كه خداوند با او سخن گفت و بدون هيچ واسطهاى به او حكمت آموخت، بديهى است كه هر كس علم را از بزرگترين عالم فرا بگيرد، مقام او والاتر است.
وَ كَتَبْنا لَهُ فِي الْأَلْواحِ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ مَوْعِظَةً وَ تَفْصِيلًا لِكُلِّ شَيْءٍ: در لوحههاى تورات، كه بقولى از چوب و بقولى از زمرد، بطول ده ذراع و بقولى از زبرجد سبز و ياقوت سرخ و بقولى تعداد آنها دو تا بود، هر چه كه براى دين لازم بود، اعم از موعظه و اصول و فروع دين، نگاشتيم.
فَخُذْها بِقُوَّةٍ: اين الواح را با نيروى جسمى و جديت و كوشش و بقولى با تصميم قطعى بردار.
وَ أْمُرْ قَوْمَكَ يَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها: و قومت را امر كن كه بهترين دستورات آن را كه در باره واجبات و مستحبات است و بهتر از مباحات مىباشد، بگيرند و عمل كنند.
جبائى گويد: يعنى به ناسخ آن عمل كنند، نه منسوخ آن. اين قول ضعيف است. زيرا منسوخ، حسن خود را از دست داده است. برخى گويند: منظور از «احسن» حسن و نيكوست نه نيكوتر و تمام مطالب تورات نيكو بود. مثل «وَ لَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ» (عنكبوت 45: ياد خدا بزرگ است، نه بزرگتر).
سَأُرِيكُمْ دارَ الْفاسِقِينَ: حسن و مجاهد و جبائى گويند: يعنى بزودى جهنم را به شما نشان مىدهم. مقصود اين است كه متوجه باشيد كه از فاسقين كه در جهنم هستند، نباشيد. در اين جمله، مخالفين امر خدا را تهديد مىكند.
عطيه عوفى گويد: منظور از ديار فاسقين، ديار فرعون و قوم او در مصر است.
قتاده گويد: يعنى شما را به شام مىبرم و به شما خانههاى مردمى نشان مىدهم كه گرفتار بلا شدند تا عبرت بگيريد.
در تفسير على بن ابراهيم است كه: يعنى قومى نزد شما مىآيند كه حكومت و دولت از آن آنهاست.
[سوره الأعراف (7): آيات 146 تا 147]
سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لا يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ كانُوا عَنْها غافِلِينَ (146) وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ لِقاءِ الْآخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ هَلْ يُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (147)
ترجمه
بزودى مردمى كه در روى زمين، بناحق تكبر مىكنند، از آيات خود منع مىكنم. اينان هر آيهاى كه بنگرند، ايمان نمىآورند و اگر راه باطل را بنگرند، آن را انتخاب مىكنند، زيرا اينها آيات ما را تكذيب كردند و از آن غافل بودند.
كسانى كه آيات ما و ملاقات آخرت را تكذيب كردند، اعمالشان تباه شد. آيا جز سزاى كردار خود چيزى خواهند ديد؟!
بيان آيه 146- 147
قرائت
الرشد: كوفيان- بجز عاصم- بدو فتحه و ديگران بضم راء و سكون شين خواندهاند. تنها ابو عمرو ميان آنها فرق گذاشته و گفته است: قرائت دوم به معناى شايستگى عقلى- و قرائت اول بمعناى شايستگى دينى است.
گاهى هم به اين معنى نيامده است. مثل:
حنت الى نعم الدهنا فقلت لها امى بلا لا على التوفيق و الرشد
يعنى: به شتر دهناءِ اشتياق پيدا كرد و من به او گفتم: مقصود من اين است كه توفيق پيدا كنم و به آنى دست يابم.
لغت:
رشد: پيمودن راه حق. ضد «غى» به معناى گمراهى.
حبوط: سقوط عمل و دچار آفت شدن آن.
مقصود:
سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ: در معناى اين جمله چند وجه گفتهاند:
1- يعنى مردم متكبر را از اينكه بوسيله آيات من كسب عزت و احترام كنند، محروم مىسازم. اين عزت و احترام، خاص مؤمنين است. چنان كه خداوند بموسى قدرتى بخشيد كه قبطيان را مىكشت و آنها از ترس اژدها جرات نداشتند از خود دفاع كنند و همچنين بنى اسرائيل را از دريا عبور داد و فرعون و قومش را غرق كرد. اين قول از ابو على جبائى است.
بنا بر اين منظور از آيات، ممكن است ساير ادله باشد و ممكن است منظور معجزات انبياء باشد. اينكه مىفرمايد: آيات ما را تكذيب كردند، بيان اين است كه آنها بخاطر تكذيب آيات، مستحق بودند كه از آيات خدا محروم شوند.
2- يعنى آنها را از معجزات ديگرى كه براى انبيا ظاهر مىسازم، محروم خواهم ساخت، زيرا به اندازهاى كه براى آنها يقين حاصل شود، معجزاتى بآنها نشان دادهام.
معجزه هنگامى نشان داده مىشود، كه فايده آن ايمان آوردن همه يا بعضى از افراد باشد. پس منظور از صرف اين است كه: جمله معجزات را براى آنها ظاهر نمىسازد يا اينكه آنها را از مشاهده آن محروم مىسازد و براى كسانى ظاهر مىكند كه از آن نفعى ببرند. اين وجه را قاضى اختيار كرده است، زيرا جمله بعد مؤيد آن است.
3- يعنى دروغگويان و متكبران را از آيات و معجزات خود منع مىكنم و آنها را به انبياى خود اختصاص مىدهم. اين تعبير نظير اين است كه گفته شود: آياتم را از دروغگويان و متكبران منع خواهم كرد.
از اين آيه استفاده ميشود كه قول برخى كه گفتهاند خداوند نيل را بفرمان فرعون در آورده بود، باطل است.
4- مقصود از صرف، منع است. يعنى آنها را از اينكه آيات مرا باطل كنند و به آن زيانى برسانند، منع مىكنم. زيرا من حامى و حافظ آيات خود هستم.
اين تعبير مثل اين است كه گفته شود، فلانى با كارهاى خويش، زبان دشمنان را از بدگويى و انتقاد بسته است.
بنا بر اين «ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا» متصل بما قبل خود هست، نه متصل به «سَأَصْرِفُ ...»
5- يعنى متكبران را بوسيله هلاك كردن يا بوسيلهاى ديگر، از ابطال آيات و منع تبليغ باز مىدارم تا نتوانند ضررى به آيات و مبلغين برسانند. چنان كه مىفرمايد:
«وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ» (مائده 67: خداوند ترا از مردم حفظ مىكند) طبق اين وجه، منظور از آيات قرآن و كتابهاى ديگر آسمانى است. همچنين جمله «ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا ...» به ما قبل خود تعلق دارد.
مقصود از تكبر، اين است كه خود را از مردم بالاتر بدانند و آنها را از پيروى انبيا منع كنند. اينكه مىگويد: «بِغَيْرِ الْحَقِّ» منظور تاكيد است. يعنى تكبر، تنها، از راه ناحق ممكن است.
وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها: هر دليلى كه بر يگانگى خدا و نبوت انبيا به آنها نشان داده شود، ايمان نمىآورند. اين جمله، بيان اين است كه خداوند از حال آنها آگاه است و آنها را از آيات خود منع كرده است.
وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لا يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا: اگر راه حق را ببينند، آن را براى خود انتخاب نمىكنند.
وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا: و اگر راه باطل را ببينند، آن را براى خود انتخاب مىكنند. برخى گويند: رشد، ايمان و غى، كفر است. برخى گويند: رشد، هر كار پسنديده و غى، هر كار زشتى است.
ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا: علت اينكه آنها را از آيات خود منع كردهايم، يا علت اينكه آنها براه باطل تمايل دارند، اين است كه آنها آيات و معجزات ما را تكذيب كردهاند.
وَ كانُوا عَنْها غافِلِينَ: و در باره آنها نمىانديشند. مقصود اين نيست كه واقعاً غافلند، بلكه مقصود اين است كه مثل آدم غافل هستند.
مثل: «صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ» كه مقصود اين نيست كه واقعاً كر و لال و كورند، بلكه يعنى مثل آدم كر و لال و كورند.
وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ لِقاءِ الْآخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ: كسانى كه آيات و قيامت و بعث و نشور را تكذيب كردند، اعمالى كه كردند، دچار آنت زدگى شد و بحال آنها سودى نبخشيد، زيرا آن طورى كه از آنها خواسته شده بود انجام ندادند.
هَلْ يُجْزَوْنَ إِلَّا ما كانُوا يَعْمَلُونَ: اين جمله بصورت استفهام است، ولى مقصود انكار و توبيخ است. يعنى، هر چه كردهاند، پاداش همان را مىبينند. پاداش خوبى، خوب و پاداش بدى، بد است.
نظم آيات
در وجه اتصال آيهها به سابق، چند وجه گفتهاند: 1- قبلا در باره معجزات خود و كوششى كه فرعون در راه ابطال آنها كرد، سخن گفت، در اينجا مىگويد:
من از ابطال معجزات جلوگيرى خواهم كرد. بنا بر اين متصل است به داستان موسى و فرعون. 2- از آنجا كه قبلا در باره معجزات موسى سخن گفت، در اينجا ميخواهد بگويد: معجزات خود را بدست كسى كه پيامبر نيست ظاهر نمىكند. نتيجه اينكه موسى و محمد (ص) بدليل اينكه معجزه داشتهاند، راستگو هستند. 3- اين آيات خطاب به موسى و از تورات است. منظور اين است كه موسى را دلگرم كند، تا از افرادى كه او را طعن مىزدند، نهر اسد. 4- اين دو آيه، بمنزله جمله معترضهاى است كه در داستان موسى واقع شده و خطاب به پيامبر ماست، مقصود اين است كه خداوند همانطورى كه شر فرعون را از سر موسى كوتاه كرد. شر اين متكبران را هم كوتاه مىكند.
[سوره الأعراف (7): آيات 148 تا 149]
وَ اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسى مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ أَ لَمْ يَرَوْا أَنَّهُ لا يُكَلِّمُهُمْ وَ لا يَهْدِيهِمْ سَبِيلاً اتَّخَذُوهُ وَ كانُوا ظالِمِينَ (148) وَ لَمَّا سُقِطَ فِي أَيْدِيهِمْ وَ رَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا قالُوا لَئِنْ لَمْ يَرْحَمْنا رَبُّنا وَ يَغْفِرْ لَنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ (149)
ترجمه
قوم موسى بعد از او از زر و زيورهاى خود پيكره گوسالهاى را كه داراى صداى گوساله بود، بخدايى گرفتند! آيا ندانستند كه گوساله با آنها تكلم نميكند و آنها را براهى هدايت نمىكند؟ گوساله را معبود خود دانستند و مردمى ستمكار بودند. همين كه پشيمان شدند و ديدند كه گمراه شدهاند، گفتند: اگر خداى ما بما رحم نكند و ما را نيامرزد، از زيان كاران خواهيم بود.
بيان آيه 148
قرائت
حليهم: حمزه و كسايى بكسر حاء و لام و يعقوب بفتح حاء و سكون لام و ديگران بضم حاء و كسر لام خواندهاند.
قرائت سوم بنا بر اين است كه جمع «حلى» كه قرائت دوم است باشد و قرائت دوم از اين لحاظ است كه اسم جنس است و شامل قليل و كثير مىشود و قرائت اول بنا بر اين است كه حركت حاء تابع حركت لام شده باشد مثل «قسى».
لغت
اتخاذ: برگزيدن، آنها گوساله را براى عبادت برگزيدند.
حلى: زر و زيور.
جسد: كالبد حيوان. جسم هم بكالبد حيوانات گفته ميشود و هم به جمادات.
خوار: صداى گاو. وزن فعال بر آفت دلالت دارد، مثل صراخ و عطاس.
اعراب
مِنْ حُلِيِّهِمْ: در محل نصب.
جسداً: بدل از عجلا.
مقصود
اكنون بداستان بنى اسرائيل و كارى كه پس از رفتن موسى به ميقات، انجام دادند، بازگشته، مىفرمايد:
وَ اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسى مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلًا جَسَداً لَهُ خُوارٌ: پس از رفتن موسى، سامرى و همراهانش- كه اكثريت را تشكيل مىدادند- از زر و زيورهايى كه بمنظور آرايش خود در ايام عيد از قبطيان گرفته بودند و پس از غرق فرعونيان براى خودشان شده بود، پيكره گوسالهاى كه صداى گوساله ميداد، ساختند و به پرستش آن پرداختند.
از على (ع) «جوار» نيز نقل شده كه با «خوار» يك معنى دارد.
در اينكه پيكره گوساله چگونه صداى گوساله مىداد، اختلاف است. برخى گفتهاند: سامرى مقدارى خاك از جاى پاى اسب جبرئيل كه براى شكافتن دريا آمده بود برداشت و در دهان گوساله ريخت و تبديل بگوشت و خون شد و جان گرفت. ممكن است خداوند چنين كارى را انجام دهد.
بلخى و زجاج و جبائى گويند. او حيلهاى بكار برده بود كه هوا در دهان آن داخل مىشد و توليد صدا مىكرد.
سامرى در ميان قوم، نفوذى داشت و چون بعد از گذشتن سى روز، موسى برنگشت، فكر كرد موسى مرده است. از اينرو مردم را به پرستش گوساله دعوت كرد. مردم از اطاعت هارون دست كشيدند و دنبال گوساله رفتند.
بدنبال بيان اين مطلب مىفرمايد:
أَ لَمْ يَرَوْا أَنَّهُ لا يُكَلِّمُهُمْ وَ لا يَهْدِيهِمْ سَبِيلًا: آيا نميدانستند كه گوساله با آنها تكلم نمىكرد و بحال آنها سود و زيانى نداشت و راه سعادت به آنها نشان نميداد.
بدين ترتيب خداوند بيان مىكند كه آنها براه فساد رفته بودند، زيرا كسى كه در نيك و بدى سخن نگويد و براهى هدايت نكند، جمادى است كه سود و زيانى ندارد. پس چگونه مىتواند، معبود باشد؟! اتَّخَذُوهُ وَ كانُوا ظالِمِينَ: بنى اسرائيل گوساله را خدا دانستند و آن را پرستيدند و مردمى ستمكار بودند.
بيان آيه 149
قرائت
لئن لم يرحمنا ربنا و يغفر: كوفيان بجز عاصم- هر دو فعل را به تاء و «ربنا» را به نصب خواندهاند و بنا بر اين فعل براى مخاطب است و «ربنا» منادى است. طبق قرائت ديگران «ربنا» فاعل فعل است.
لغت:
سقط فى ايديهم: يعنى بلا را در دست خود يافتند، اين جمله را در باره كسى مىگويند كه به اشتباه خود پى برده و پشيمان شده است.
مقصود:
اكنون خداوند خبر مىدهد كه آنها از پرستش گوساله نادم شدند. مىفرمايد:
وَ لَمَّا سُقِطَ فِي أَيْدِيهِمْ وَ رَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا قالُوا ... همين كه بر اثر مراجعت موسى و راهنمايىهاى او پشيمان شدند و دانستند كه گمراه شده و از راه حق دور شدهاند، گفتند: اگر خداوند توبه ما را قبول نكند و گناه گوساله پرستى ما را نيامرزد، زيانكار و سزاوار عذاب خواهيم بود.
حسن گويد: جز هارون، همه آنها به پرستش گوساله پرداخته بودند، زيرا موسى گفت: «رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ لِأَخِي» (خدايا خودم و برادرم را بيامرز) و اگر غير از آن دو، مؤمن ديگرى هم باقى مانده بود، موسى در حقش دعا مىكرد.
ديگران گفتهاند: بعضى از قوم به پرستش گوساله پرداختند.