بيان آيه 52- 53

لغت‏

كتاب: جزوه‏اى كه در آن مطالبى نوشته شده باشد و مقصود را ادا كند.

تفصيل: تبيين و تقسيم انتظار: توجه به چيزى.

تاويل: بازگشت نسيان: رفتن چيزى از خاطر.

اعراب‏

هُدىً وَ رَحْمَةً: ممكن است حال و ممكن است مفعول له باشد.

فيشفعوا: نصب آن بخاطر اين است كه در جواب تمنى واقع شده است.

او نرد: به تقدير «او هل نرد» و مرفوع است.

مقصود

بدنبال گفتگوهاى اهل بهشت و اهل جهنم، اضافه مى‏كند كه كتاب و حجت خداوند بر ايشان نازل شده بود. ميفرمايد:

وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ ... تا آخر آيه 52: قرآن را بآن عالم برديم، براى آنها بيان و تفسير كرديم تا رهنمايى باشد كه آنها را بحق ارشاد كند و از گمراهى نجات دهد و براى مؤمنين كه از آن بهره‏مند مى‏شوند. نعمتى باشد. علم بر عالم دلالت مى‏كند، چنان كه وجود بر موجود.

هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِيلَهُ: حسن و مجاهد و قتاده و سدى گويند: آيا انتظار آنها غير از اين است كه سرانجام كارها و نتايج رفتارهاى زشت خود را بنگرند. بديهى است كه آنها چنين انتظارى ندارند، زيرا منكر بآن هستند. اين مردم مؤمن هستند كه در انتظار سرانجام و نتايج كارها هستند و به آن ايمان و اعتراف دارند. پس نسبت انتظار به آنها مجازى است. جبائى گويد: مقصود از تأويل، و عده‏هايى است كه در باره بعث و نشور و حساب و عقاب، بآنها داده شده است.

يَقُولُ الَّذِينَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ قَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ: آنان كه دستورات ما را بدست فراموشى سپردند و از آنها اعراض كردند، در آن روز اعتراف مى‏كنند كه فرستادگان خدا بر حق بوده‏اند و عقل بدرستى گفتار آنها گواهى مى‏دهد.

فَهَلْ لَنا مِنْ شُفَعاءَ فَيَشْفَعُوا لَنا أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ:

آرزو مى‏كنند كه شفيعانى پيدا شوند و آنها را از كيفر نجات دهند يا اينكه بدنيا باز گردند و دست از شرك و معصيت بردارند.

قَدْ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ: آنچه در باره خدايى بتها و شفاعت آنها مى‏گفتند، بر باد رفت و خود را بهلاكت افكندند.

[سوره الأعراف (7): آيات 54 تا 56]

إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ يَطْلُبُهُ حَثِيثاً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ (54) ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ (55) وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ (56)

ترجمه‏

پروردگار شما آسمان‏ها و زمين را در شش روز آفريد. آن گاه بر عرش مستولى شد. روز را به شب مى‏پوشاند در حالى كه به سرعت در پى آن است. خورشيد و ماه و ستارگان سر بفرمان او هستند. آگاه باشيد كه آفرينش و فرمان او راست. بر قرار و پايدار است خداوند، پروردگار جهانيان.

خدايتان را از روع تضرع و پنهانى بخوانيد. او تجاوز كاران را دوست نمى‏دارد.

در روى زمين بعد از اصلاح آن فساد نكنيد و او را از روى بيم و اميد بخوانيد. او رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است.

بيان آيه 54

قرائت‏

يغشى: كوفيان- بجز حفص و يعقوب- به تشديد و ديگران به تخفيف خوانده‏اند (همچنين در سوره رعد) ابو على گويد: ثلاثى مجرد اين فعل متعدى بيك مفعول است، اما همين كه بباب تفعيل و افعال رود، دو مفعول مى‏گيرد. هر دو باب در قرآن مجيد استعمال شده است. مثل: «فَغَشَّاها ما غَشَّى» (نجم 54) و «فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ» (يس 9) و الشمس و القمر و النجوم مسخرات بامره: ابن عامر همه را برفع خوانده است و ديگران به نصب. وجه نصب، تقدير «خلق» است. چنان كه مى‏فرمايد:

«وَ اسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَهُنَّ» (فصلت 37) و وجه رفع، اين است كه «مسخرات» خبر باشد.

لغت‏

استواء: معناى اين كلمه را در سوره بقره ذيل آيه «ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ» (آيه 29) بيان كرديم.

عرش: 1- تخت و سرير. مثل «وَ لَها عَرْشٌ عَظِيمٌ» (نمل 23: براى ملكه سبا تختى بزرگ بود) 2- ملك و پادشاهي. مثل «ثل عرشه» يعنى: عزت و شوكتش تباه شد. 3- سقف. مثل «خاوِيَةٌ عَلى‏ عُرُوشِها» (بقره 259 و كهف 42)/ حثيث: تند روى بركت: در اصل بمعناى پايدارى است.

اعراب‏

يَطْلُبُهُ حَثِيثاً: ممكن است حال از فاعل يا مفعول يا هر دو باشد. مثل «فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَها تَحْمِلُهُ»

(مريم 27)

مقصود

سابقا در باره انحرافات و بت پرستى‏هاى كفار سخن گفت. اكنون در باره مخلوقات و مصنوعات خود مى‏فرمايد:

إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ: پروردگار شما همان كسى است كه آسمانها و زمين را در مدتى باندازه شش شبانه روز پديد آورد. بديهى است كه براى خداوند ممكن بود كه جهان آفرينش را در مدتى كوتاهتر پديد آورد، لكن مصلحت اين بود كه در اين مدت باشد. آغاز آفرينش روز يكشنبه و پايان آن روز آدينه بود. روز آدينه همه موجودات جمع شدند، از اينرو آن روز را «جمعه» ناميدند. اين قول از مجاهد است. برخى گويند: آفريدگان به ترتيبى پديد آمدند كه بطور كاملتر و بهتر بر علم و تدبير و اختيار و مشيت آفريدگار دلالت كنند. سعيد بن جبير گويد: آفريدگان خود را پايدارى و مدارايى در كارها بياموخت.

ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ: حسن گويد: يعنى قدرت و سلطنت او پس از خلق آسمانها و زمين، استقرار يافت و بر فرشتگان آشكار گشت. اين جمله، مطابق محاورات متعارف عرب است. مثلا مى‏گويند: «استوى الملك على عرشه» يعنى: شاه بر كشور خويش تسلط يافت و امور مملكت را به نظم در آورد. بالعكس هر گاه اوضاع كشور بهرج و مرج گرايد و شاه نتواند مملكت را قبضه كند، مى‏گويند: «ثل عرشه» چه بسا شاه را عرش و تاج و تختى نباشد. شاعر گويد:

اذا ما بنو مروان ثلث عروشهم             و اودت كما اودت اياد و حمير

يعنى: آن گاه كه فرزندان مروان كشورشان متلاشى شد و همچون «اياد» و «حمير» هلاك شدند. ديگرى گويد:

ان يقتلوك فقد ثلث عروشهم             بعتيبة بن الحارث بن شهاب‏

يعنى: اگر ترا بكشند، تاج و تختشان را به عتيبة بن حارث بن شهاب واژگون خواهى كرد.

جبائى گويد: يعنى تخت قدرت خود را برافراشت. فراء و جماعتى گويند:

يعنى سپس اراده آفرينش عرش كرد. قاضى نيز همين قول را برگزيده است وى گويد:

«ثم» دلالت دارد بر اينكه آفرينش عرش بعد از آفرينش آسمان است. و از مالك بن انس روايت است كه استواء مجهول نيست لكن چگونگى آن مجهول و سؤال از آن بدعت است. ابو حنيفه مى‏گفت: اين جمله را تفسير نكنيد! يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ يَطْلُبُهُ حَثِيثاً: روز و شب بدنبال يكديگر فرا مى‏رسند.

خداوند روز را به پرده سياه شب مى‏پوشاند و همچنين پرده سفيد روز را بر ظلمت شب مى‏گستراند. اين تعاقب روز و شب، همواره با سرعت هر چه بيشتر ادامه دارد و همچون دوسمند تيز تك در تعقيب يكديگر هستند. اين مطلب را در جاى ديگر اينطور بيان مى‏كند: «يُكَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَى النَّهارِ وَ يُكَوِّرُ النَّهارَ عَلَى اللَّيْلِ» (زمر 5: شب را بر روز مى‏پوشاند و روز را بر شب) وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ: خورشيد و ماه و ستارگان در مدار خويش، سر بفرمان خداوند هستند و مى‏چرخند.

أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ: در اينجا ميان خلقت و امر تفصيل ميدهد، زيرا فايده آنها مختلف است. مقصود از خلقت، پديد آورى و مقصود از امر، اين است كه هر چه بخواهد و بپسندد، در ميان آفريدگان حكم مى‏كند.

تَبارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ: او همواره در عظمت لا يتناهى خداوندى باقى و برقرار است و جهانيان را خالق و مالك و سرور است.

بيان آيه 55- 56

قرائت‏

خفية: ابو بكر از عاصم بكسر خاء خوانده است و ديگران بضم خاء. هر دو قرائت مطابق لغت عرب است.

لغت‏

تضرع: اظهار خوارى خفية: پنهانى خوف و طمع: ترس و اميد

اعراب‏

تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً: دو مصدرى كه جانشين حال شده‏اند. مثل «خَوْفاً وَ طَمَعاً» قريب: فراء گويد: اين كلمه را مذكر آورده، تا ميان «قريب» كه از قرابة است و «قريب» كه از قرب است فرق باشد: لكن وجه صحيح آن، اين است كه «رحمة» و «عفو» و «غفران» يك معنى دارند و بنا بر اين تانيث «رحمة» غير حقيقى است.

مقصود

پس از ذكر دلائل توحيد، دستور مى‏دهد كه از روى خشوع بدرگاهش نيايش كنند. مى‏فرمايد:

ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً: حسن گويد: يعنى پروردگارتان را از روى خشوع و در نهان بخوانيد. وى گويد: ميان دعاى آشكار و دعاى پنهان هفتاد درجه فاصله است. سپس گويد: اگر انسان قرآن را جمع كند و همسايه‏اش نفهمد و دانش سرشارى بيندوزد و مردم نفهمند و اگر انسان نمازهاى بسيارى بخواند و مردمى كه در خانه او هستند، نفهمند، چه خوب است! ما مردمى را مى‏شناسيم كه كوشش ميكردند كارهاى خير را در نهان انجام دهند. مسلمانان سعى مى‏كردند با همهمه‏اى آهسته خداى بى نياز را نيايش كنند. در يكى از جنگها مسلمانان كه بر شرف يك وادى رسيده بودند، صداى خود را به تكبير و تهليل بلند كردند. پيامبر گرامى فرمود: مگر با آدم كر يا غايب سخن مى‏گوييد! شما خدايى ميخوانيد كه شنوا و نزديك و با شماست. آهسته او را بخوانيد. برخى گويند: تضرع يعنى بلند كردن صدا و خفيه يعنى آهسته. منظور اين است كه خداوند را بلند يا آهسته بخوانيد. اين معنى از ابو مسلم و على بن ابراهيم در تفسير خود نقل كرده است.

إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ: خداوند كسانى را كه در دعا از حد تجاوز كنند، دوست نمى‏دارد. يعنى مقام و منزلت انبيا را بخواهند. چنان كه ابو مجلز گويد: ابن جريج گويد: يعنى در دعا فرياد بزنند. برخى گويند: يعنى خداوند كسانى را كه در عبادات و دعاها از حد معمول تجاوز كنند، دوست نمى‏دارد.

وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها: مقصود اين است كه مؤمنين را نبايد كشت و نبايد گمراه كرده و از ارتكاب معصيت بايد خوددارى كرد، زيرا خداوند، زمين را بوسيله قوانين دينى اصلاح كرده است. اين معنى از سدّى و حسن و كلبى و ضحاك است. برخى گويند: يعنى پس از آنكه خداوند به اصلاح زمين امر كرده است، شما فساد نينگيزيد. حسن گويد: اصلاح زمين، پيروى از امر خداوند است. نيز از وى روايت شده است كه: بعد از آنكه زمين با بقاى مؤمن اصلاح شده است با قتل مؤمن بفساد نكشيد. برخى گويند: يعنى بعد از اصلاح زمين بعدل، آن را با ظلم فاسد نكنيد. عطيه گويد: يعنى در روى زمين معصيت نكنيد كه خداوند باران و بركت را از شما منع مى‏كند. بنا بر اين مقصود از اصلاح زمين، بارندگى و فراوانى نعمتهاست.

ميسر از امام باقر (ع) روايت كرده است كه در اينباره فرمود: زمين فاسد بود و خداوند به پيامبرش اصلاح كرد.

وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً: و خدا را از ترس كيفر و به اميد پاداش، يا از ترس ردّ و باميد اجابت، يا از ترس عدلش و به اميد فضلش بخوانند. عطا گويد: يعنى از ترس جهنم و به اميد بهشت.

إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ: نعمت و بخشش خدا در دسترس نيكو كاران است. سعيد بن جبير گويد: يعنى پاداشش به بندگان مطيع نزديك است.

اخفش گويد: منظور از رحمت، باران است. مؤيد آن اين آيه است: «فَانْظُرْ إِلى‏ آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ كَيْفَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها» (روم 50: به آثار رحمت خدا بنگريد كه چگونه زمين را پس از مرگش زنده مى‏كند) احسان، كارى است كه سزاوار ستايش و اسائه، كارى است كه سزاوار نكوهش باشد. برخى گفته‏اند: منظور از «محسنين» كسانى هستند كه كارهايشان از بدى پاك و سراسر نيكى باشد. لكن ظاهر عبارت اين معنى را نمى‏رساند. آنچه مقتضاى ظاهر است اين است كه هر كس كار نيكى كرد، برحمت خدا مى‏رسد. نه اينكه اگر ميان نيكى و بدى جمع كرد، از رحمت خدا محروم است. اثبات چنين نظرى احتياج بدليلى محكمتر دارد.

[سوره الأعراف (7): آيات 57 تا 58]

وَ هُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ حَتَّى إِذا أَقَلَّتْ سَحاباً ثِقالاً سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَيِّتٍ فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتى‏ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (57) وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذِي خَبُثَ لا يَخْرُجُ إِلاَّ نَكِداً كَذلِكَ نُصَرِّفُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَشْكُرُونَ (58)

ترجمه‏

اوست كه بادها را مى‏فرستد تا پيشاپيش باران رحمتش، نويد بخش باشند، همين كه ابرى سنگين بحركت در آورد به سرزمين مرده، آن را مى‏دانيم و به آن باران نازل مى‏كنيم و از همه ثمره‏ها بوسيله باران از زمين خارج مى‏كنيم. مردگان را هم همين طور از زمين خارج مى‏كنيم كه شما متذكر شويد: زمين خوب به اذن پروردگار گياهش بيرون مى‏آيد و زمين بد، در دادن محصول بخيل است. اينطور آيات را براى سپاسگزارى بيان مى‏كنيم.

بيان آيه 57- 58

قرائت‏

بشرا ابن كثير «الريح نشرا» بضم نون و شين خوانده است. طبق اين قرائت مقصود از الريح كثرت و صفت آن جمع است. مقصود بادهاى متفرق و پراكنده است. پيامبر اسلام در موقع وزش باد مى‏فرمود:

اللهم اجعلها رياحا و لا تجعلها ريحا

خدايا آن را بادها قرار ده نه يك باد! اهل مدينه «الرّياح نشرا» بضم نون و شين خوانده‏اند. اين قرائت مناسبتر است. بواسطه اينكه «الرياح» بصورت جمع بكار رفته است (در جاهاى ديگر نيز همين طور قرائت كرده‏اند).

كوفيان «الريح نشرا» بفتح خوانده‏اند. در اين صورت كلمه مصدر و ممكن است حال يا مفعول مطلق باشد.

ابن عامر «الرياح نشرا» بضم نون و سكون شين خوانده است. ممكن است ضمه شين براى تخفيف حذف شده باشد.

عاصم «الرياح بشرا» خوانده است. بشر بمعناى بشارت و نويد است. چنان كه مى‏فرمايد: يُرْسِلَ الرِّياحَ مُبَشِّراتٍ (روم 46: بادها را مى‏فرستد تا بشارت دهند به باران رحمت).

نكدا: ابو جعفر بفتح كاف خوانده است و ديگران به كسر. اين دو قرائت، از لحاظ معنى فرقى ندارند.

لغت‏

اقلال: حمل چيزى با تمام قدرت.

سحاب ابرى كه در آسمان در حركت است.

سوق: راندن چيزى براى اينكه سرعت بگيرد بلد: محل اجتماع مردم. شهر. باديه: محل زندگى ايلات و عشاير.

نكد: كسى كه در بخشش، سخت باشد. شاعر گويد:

و اعط ما اعطيته طيبا             لا خير فى المنكود و الناكد

يعنى: هر چه به او مى‏دهى، بده كه در آدم بخيل خيرى نيست.

مقصود

وَ هُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ: خداوند بادها را مى‏فرستد و در روى زمين بجريان در مى‏آورد تا زمين را زنده كند يا بشارت باران دهد و پيشاپيش رحمت او، براى مردم نويد خوشى بياورد.

حَتَّى إِذا أَقَلَّتْ سَحاباً ثِقالًا سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَيِّتٍ: تا وقتى كه ابرى كه به آب اشباع شده است، بردارد و بسوى سر زمينى كه از بى آبى و فقدان گياه، مرده است، بحركت در آورد. اصولا بادها ابرهاى پراكنده را از جاهاى مختلف در يك نقطه جمع مى‏كنند و بدنبال آن بارندگى آغاز ميشود.

فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ: بوسيله ابر بر سر زمينهاى مرده، باران مى‏باريم و انواع ميوه و دانه‏ها را بوسيله آن از دل خاك بيرون مى‏آوريم.

كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتى‏ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ: همانطورى كه درختان و گياهان را از خاك مى‏رويانيم، مردگان را هم از زمين بيرون مى‏آوريم. يعنى پس از مرگ آنها را زنده مى‏كنيم. باشد كه شما متذكر شويد و بينديشيد و عبرت بگيريد كه هر كس قادر بر روياندن درختان و خلق ميوه‏هاست، قادر است كه مردم را پس از مرگ زنده كند.

ابو القاسم بلخى به اين آيه استدلال كرده است كه بسيارى از امور، بواسطه امورى ديگر پيدا ميشوند. مثلا پيدايش گياه بوسيله آب است. بنا بر اين پاره‏اى از امور مخلوق بيواسطه خداوند هستند و پاره‏اى مخلوق با واسطه. اين مطلب، اشكالى ندارد اشكال در اين است كه جهان طبيعت را قديم و غير حادث پنداريم.

لكن اين مطلب بر خلاف عقيده عدلى مذهبان است. راست است كه خداوند معمولا گياه را بوسيله باران مى‏روياند، اما قدرت دارد كه اگر مصلحت دينى و دنيوى ايجاب كند، بدون باران گياه را بروياند يعنى نيازى به اينكه باران را واسطه قرار دهد ندارد.

وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ: زمين خوب، بى رنج و زحمت كشاورز، خير و بركت مى‏دهد و زراعت آن خوب و پرفايده است. در عين حال. همين هم خارج از امر و فرمان خداوند نيست.

وَ الَّذِي خَبُثَ لا يَخْرُجُ إِلَّا نَكِداً: زمين ناقابل و شوره‏زار، بركتى ندارد و در دادن محصول بخيل است. اين معنى از سدّى است. در عين حال براى خداوند ممكن است كه از زمين شوره زار هم محصول خوب و پرفايده، بروياند. لكن عادت بر اين جارى نشده و اين كار خلاف مصلحت است. انسان هم روى اين حساب، تكليف خود را بهتر مى‏شناسد و مى‏داند كه نفع و خير را از چه راهى بايد جستجو كند. از طرف ديگر، انسان بايد توجه كند كه هر گاه براى نفع اندك دنيا اين همه تلاش مى‏كند.

سزاوار است كه براى نفع سرشار آخرت بيشتر تلاش كند.

كَذلِكَ نُصَرِّفُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَشْكُرُونَ: ما دلائل گوناگون خود را براى مردم سپاسگزار، اينطور بيان مى‏كنيم، مقصود اين است كه: همانطورى كه اين مثل را بيان مى‏كنيم، دلائل خود را هم بگوش سپاسگزاران مى‏رسانيم برخى گويند: يعنى همانطورى كه آيات و دلائل را يكى پس از ديگرى براى شما بيان كرديم، براى كسانى كه شكر نعمتهاى خدا را بجا مى‏آورند نيز بيان مى‏كنيم يكى از نعمتهاى كه خداوند به ايشان ارزانى داشته است هدايت و فراهم كردن اسباب نجات و سعادت است.

از ابن عباس و مجاهد و حسن روايت شده كه اين مطلب، مثلى است كه خداوند در باره مؤمن و كافر مى‏زند. مى‏گويد: زمينها همه يكى هستند. لكن زمين باغ و گل و سنبل و زمين شوره‏زار، خار و خس مى‏روياند. مردم نيز همه يكى هستند.

از خون و گوشت و رگ و ريشه آفريده شده‏اند. اما گروهى آمادگى دارند و موعظه را مى‏پذيرند و گروهى سنگدل هستند و موعظه در دل آنها اثر نمى‏گذارد.