متن، ترجمه و تفسیر سوره مبارکه اعراف آیات 52 تا 58
بيان آيه 52- 53
لغت
كتاب: جزوهاى كه در آن مطالبى نوشته شده باشد و مقصود را ادا كند.
تفصيل: تبيين و تقسيم انتظار: توجه به چيزى.
تاويل: بازگشت نسيان: رفتن چيزى از خاطر.
اعراب
هُدىً وَ رَحْمَةً: ممكن است حال و ممكن است مفعول له باشد.
فيشفعوا: نصب آن بخاطر اين است كه در جواب تمنى واقع شده است.
او نرد: به تقدير «او هل نرد» و مرفوع است.
مقصود
بدنبال گفتگوهاى اهل بهشت و اهل جهنم، اضافه مىكند كه كتاب و حجت خداوند بر ايشان نازل شده بود. ميفرمايد:
وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ ... تا آخر آيه 52: قرآن را بآن عالم برديم، براى آنها بيان و تفسير كرديم تا رهنمايى باشد كه آنها را بحق ارشاد كند و از گمراهى نجات دهد و براى مؤمنين كه از آن بهرهمند مىشوند. نعمتى باشد. علم بر عالم دلالت مىكند، چنان كه وجود بر موجود.
هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِيلَهُ: حسن و مجاهد و قتاده و سدى گويند: آيا انتظار آنها غير از اين است كه سرانجام كارها و نتايج رفتارهاى زشت خود را بنگرند. بديهى است كه آنها چنين انتظارى ندارند، زيرا منكر بآن هستند. اين مردم مؤمن هستند كه در انتظار سرانجام و نتايج كارها هستند و به آن ايمان و اعتراف دارند. پس نسبت انتظار به آنها مجازى است. جبائى گويد: مقصود از تأويل، و عدههايى است كه در باره بعث و نشور و حساب و عقاب، بآنها داده شده است.
يَقُولُ الَّذِينَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ قَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ: آنان كه دستورات ما را بدست فراموشى سپردند و از آنها اعراض كردند، در آن روز اعتراف مىكنند كه فرستادگان خدا بر حق بودهاند و عقل بدرستى گفتار آنها گواهى مىدهد.
فَهَلْ لَنا مِنْ شُفَعاءَ فَيَشْفَعُوا لَنا أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ:
آرزو مىكنند كه شفيعانى پيدا شوند و آنها را از كيفر نجات دهند يا اينكه بدنيا باز گردند و دست از شرك و معصيت بردارند.
قَدْ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ: آنچه در باره خدايى بتها و شفاعت آنها مىگفتند، بر باد رفت و خود را بهلاكت افكندند.
[سوره الأعراف (7): آيات 54 تا 56]
إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ يَطْلُبُهُ حَثِيثاً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ (54) ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ (55) وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ (56)
ترجمه
پروردگار شما آسمانها و زمين را در شش روز آفريد. آن گاه بر عرش مستولى شد. روز را به شب مىپوشاند در حالى كه به سرعت در پى آن است. خورشيد و ماه و ستارگان سر بفرمان او هستند. آگاه باشيد كه آفرينش و فرمان او راست. بر قرار و پايدار است خداوند، پروردگار جهانيان.
خدايتان را از روع تضرع و پنهانى بخوانيد. او تجاوز كاران را دوست نمىدارد.
در روى زمين بعد از اصلاح آن فساد نكنيد و او را از روى بيم و اميد بخوانيد. او رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است.
بيان آيه 54
قرائت
يغشى: كوفيان- بجز حفص و يعقوب- به تشديد و ديگران به تخفيف خواندهاند (همچنين در سوره رعد) ابو على گويد: ثلاثى مجرد اين فعل متعدى بيك مفعول است، اما همين كه بباب تفعيل و افعال رود، دو مفعول مىگيرد. هر دو باب در قرآن مجيد استعمال شده است. مثل: «فَغَشَّاها ما غَشَّى» (نجم 54) و «فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ» (يس 9) و الشمس و القمر و النجوم مسخرات بامره: ابن عامر همه را برفع خوانده است و ديگران به نصب. وجه نصب، تقدير «خلق» است. چنان كه مىفرمايد:
«وَ اسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَهُنَّ» (فصلت 37) و وجه رفع، اين است كه «مسخرات» خبر باشد.
لغت
استواء: معناى اين كلمه را در سوره بقره ذيل آيه «ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ» (آيه 29) بيان كرديم.
عرش: 1- تخت و سرير. مثل «وَ لَها عَرْشٌ عَظِيمٌ» (نمل 23: براى ملكه سبا تختى بزرگ بود) 2- ملك و پادشاهي. مثل «ثل عرشه» يعنى: عزت و شوكتش تباه شد. 3- سقف. مثل «خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها» (بقره 259 و كهف 42)/ حثيث: تند روى بركت: در اصل بمعناى پايدارى است.
اعراب
يَطْلُبُهُ حَثِيثاً: ممكن است حال از فاعل يا مفعول يا هر دو باشد. مثل «فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَها تَحْمِلُهُ»
(مريم 27)
مقصود
سابقا در باره انحرافات و بت پرستىهاى كفار سخن گفت. اكنون در باره مخلوقات و مصنوعات خود مىفرمايد:
إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ: پروردگار شما همان كسى است كه آسمانها و زمين را در مدتى باندازه شش شبانه روز پديد آورد. بديهى است كه براى خداوند ممكن بود كه جهان آفرينش را در مدتى كوتاهتر پديد آورد، لكن مصلحت اين بود كه در اين مدت باشد. آغاز آفرينش روز يكشنبه و پايان آن روز آدينه بود. روز آدينه همه موجودات جمع شدند، از اينرو آن روز را «جمعه» ناميدند. اين قول از مجاهد است. برخى گويند: آفريدگان به ترتيبى پديد آمدند كه بطور كاملتر و بهتر بر علم و تدبير و اختيار و مشيت آفريدگار دلالت كنند. سعيد بن جبير گويد: آفريدگان خود را پايدارى و مدارايى در كارها بياموخت.
ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ: حسن گويد: يعنى قدرت و سلطنت او پس از خلق آسمانها و زمين، استقرار يافت و بر فرشتگان آشكار گشت. اين جمله، مطابق محاورات متعارف عرب است. مثلا مىگويند: «استوى الملك على عرشه» يعنى: شاه بر كشور خويش تسلط يافت و امور مملكت را به نظم در آورد. بالعكس هر گاه اوضاع كشور بهرج و مرج گرايد و شاه نتواند مملكت را قبضه كند، مىگويند: «ثل عرشه» چه بسا شاه را عرش و تاج و تختى نباشد. شاعر گويد:
اذا ما بنو مروان ثلث عروشهم و اودت كما اودت اياد و حمير
يعنى: آن گاه كه فرزندان مروان كشورشان متلاشى شد و همچون «اياد» و «حمير» هلاك شدند. ديگرى گويد:
ان يقتلوك فقد ثلث عروشهم بعتيبة بن الحارث بن شهاب
يعنى: اگر ترا بكشند، تاج و تختشان را به عتيبة بن حارث بن شهاب واژگون خواهى كرد.
جبائى گويد: يعنى تخت قدرت خود را برافراشت. فراء و جماعتى گويند:
يعنى سپس اراده آفرينش عرش كرد. قاضى نيز همين قول را برگزيده است وى گويد:
«ثم» دلالت دارد بر اينكه آفرينش عرش بعد از آفرينش آسمان است. و از مالك بن انس روايت است كه استواء مجهول نيست لكن چگونگى آن مجهول و سؤال از آن بدعت است. ابو حنيفه مىگفت: اين جمله را تفسير نكنيد! يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ يَطْلُبُهُ حَثِيثاً: روز و شب بدنبال يكديگر فرا مىرسند.
خداوند روز را به پرده سياه شب مىپوشاند و همچنين پرده سفيد روز را بر ظلمت شب مىگستراند. اين تعاقب روز و شب، همواره با سرعت هر چه بيشتر ادامه دارد و همچون دوسمند تيز تك در تعقيب يكديگر هستند. اين مطلب را در جاى ديگر اينطور بيان مىكند: «يُكَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَى النَّهارِ وَ يُكَوِّرُ النَّهارَ عَلَى اللَّيْلِ» (زمر 5: شب را بر روز مىپوشاند و روز را بر شب) وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ: خورشيد و ماه و ستارگان در مدار خويش، سر بفرمان خداوند هستند و مىچرخند.
أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ: در اينجا ميان خلقت و امر تفصيل ميدهد، زيرا فايده آنها مختلف است. مقصود از خلقت، پديد آورى و مقصود از امر، اين است كه هر چه بخواهد و بپسندد، در ميان آفريدگان حكم مىكند.
تَبارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ: او همواره در عظمت لا يتناهى خداوندى باقى و برقرار است و جهانيان را خالق و مالك و سرور است.
بيان آيه 55- 56
قرائت
خفية: ابو بكر از عاصم بكسر خاء خوانده است و ديگران بضم خاء. هر دو قرائت مطابق لغت عرب است.
لغت
تضرع: اظهار خوارى خفية: پنهانى خوف و طمع: ترس و اميد
اعراب
تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً: دو مصدرى كه جانشين حال شدهاند. مثل «خَوْفاً وَ طَمَعاً» قريب: فراء گويد: اين كلمه را مذكر آورده، تا ميان «قريب» كه از قرابة است و «قريب» كه از قرب است فرق باشد: لكن وجه صحيح آن، اين است كه «رحمة» و «عفو» و «غفران» يك معنى دارند و بنا بر اين تانيث «رحمة» غير حقيقى است.
مقصود
پس از ذكر دلائل توحيد، دستور مىدهد كه از روى خشوع بدرگاهش نيايش كنند. مىفرمايد:
ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً: حسن گويد: يعنى پروردگارتان را از روى خشوع و در نهان بخوانيد. وى گويد: ميان دعاى آشكار و دعاى پنهان هفتاد درجه فاصله است. سپس گويد: اگر انسان قرآن را جمع كند و همسايهاش نفهمد و دانش سرشارى بيندوزد و مردم نفهمند و اگر انسان نمازهاى بسيارى بخواند و مردمى كه در خانه او هستند، نفهمند، چه خوب است! ما مردمى را مىشناسيم كه كوشش ميكردند كارهاى خير را در نهان انجام دهند. مسلمانان سعى مىكردند با همهمهاى آهسته خداى بى نياز را نيايش كنند. در يكى از جنگها مسلمانان كه بر شرف يك وادى رسيده بودند، صداى خود را به تكبير و تهليل بلند كردند. پيامبر گرامى فرمود: مگر با آدم كر يا غايب سخن مىگوييد! شما خدايى ميخوانيد كه شنوا و نزديك و با شماست. آهسته او را بخوانيد. برخى گويند: تضرع يعنى بلند كردن صدا و خفيه يعنى آهسته. منظور اين است كه خداوند را بلند يا آهسته بخوانيد. اين معنى از ابو مسلم و على بن ابراهيم در تفسير خود نقل كرده است.
إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ: خداوند كسانى را كه در دعا از حد تجاوز كنند، دوست نمىدارد. يعنى مقام و منزلت انبيا را بخواهند. چنان كه ابو مجلز گويد: ابن جريج گويد: يعنى در دعا فرياد بزنند. برخى گويند: يعنى خداوند كسانى را كه در عبادات و دعاها از حد معمول تجاوز كنند، دوست نمىدارد.
وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها: مقصود اين است كه مؤمنين را نبايد كشت و نبايد گمراه كرده و از ارتكاب معصيت بايد خوددارى كرد، زيرا خداوند، زمين را بوسيله قوانين دينى اصلاح كرده است. اين معنى از سدّى و حسن و كلبى و ضحاك است. برخى گويند: يعنى پس از آنكه خداوند به اصلاح زمين امر كرده است، شما فساد نينگيزيد. حسن گويد: اصلاح زمين، پيروى از امر خداوند است. نيز از وى روايت شده است كه: بعد از آنكه زمين با بقاى مؤمن اصلاح شده است با قتل مؤمن بفساد نكشيد. برخى گويند: يعنى بعد از اصلاح زمين بعدل، آن را با ظلم فاسد نكنيد. عطيه گويد: يعنى در روى زمين معصيت نكنيد كه خداوند باران و بركت را از شما منع مىكند. بنا بر اين مقصود از اصلاح زمين، بارندگى و فراوانى نعمتهاست.
ميسر از امام باقر (ع) روايت كرده است كه در اينباره فرمود: زمين فاسد بود و خداوند به پيامبرش اصلاح كرد.
وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً: و خدا را از ترس كيفر و به اميد پاداش، يا از ترس ردّ و باميد اجابت، يا از ترس عدلش و به اميد فضلش بخوانند. عطا گويد: يعنى از ترس جهنم و به اميد بهشت.
إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ: نعمت و بخشش خدا در دسترس نيكو كاران است. سعيد بن جبير گويد: يعنى پاداشش به بندگان مطيع نزديك است.
اخفش گويد: منظور از رحمت، باران است. مؤيد آن اين آيه است: «فَانْظُرْ إِلى آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ كَيْفَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها» (روم 50: به آثار رحمت خدا بنگريد كه چگونه زمين را پس از مرگش زنده مىكند) احسان، كارى است كه سزاوار ستايش و اسائه، كارى است كه سزاوار نكوهش باشد. برخى گفتهاند: منظور از «محسنين» كسانى هستند كه كارهايشان از بدى پاك و سراسر نيكى باشد. لكن ظاهر عبارت اين معنى را نمىرساند. آنچه مقتضاى ظاهر است اين است كه هر كس كار نيكى كرد، برحمت خدا مىرسد. نه اينكه اگر ميان نيكى و بدى جمع كرد، از رحمت خدا محروم است. اثبات چنين نظرى احتياج بدليلى محكمتر دارد.
[سوره الأعراف (7): آيات 57 تا 58]
وَ هُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ حَتَّى إِذا أَقَلَّتْ سَحاباً ثِقالاً سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَيِّتٍ فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتى لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (57) وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذِي خَبُثَ لا يَخْرُجُ إِلاَّ نَكِداً كَذلِكَ نُصَرِّفُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَشْكُرُونَ (58)
ترجمه
اوست كه بادها را مىفرستد تا پيشاپيش باران رحمتش، نويد بخش باشند، همين كه ابرى سنگين بحركت در آورد به سرزمين مرده، آن را مىدانيم و به آن باران نازل مىكنيم و از همه ثمرهها بوسيله باران از زمين خارج مىكنيم. مردگان را هم همين طور از زمين خارج مىكنيم كه شما متذكر شويد: زمين خوب به اذن پروردگار گياهش بيرون مىآيد و زمين بد، در دادن محصول بخيل است. اينطور آيات را براى سپاسگزارى بيان مىكنيم.
بيان آيه 57- 58
قرائت
بشرا ابن كثير «الريح نشرا» بضم نون و شين خوانده است. طبق اين قرائت مقصود از الريح كثرت و صفت آن جمع است. مقصود بادهاى متفرق و پراكنده است. پيامبر اسلام در موقع وزش باد مىفرمود:
اللهم اجعلها رياحا و لا تجعلها ريحا
خدايا آن را بادها قرار ده نه يك باد! اهل مدينه «الرّياح نشرا» بضم نون و شين خواندهاند. اين قرائت مناسبتر است. بواسطه اينكه «الرياح» بصورت جمع بكار رفته است (در جاهاى ديگر نيز همين طور قرائت كردهاند).
كوفيان «الريح نشرا» بفتح خواندهاند. در اين صورت كلمه مصدر و ممكن است حال يا مفعول مطلق باشد.
ابن عامر «الرياح نشرا» بضم نون و سكون شين خوانده است. ممكن است ضمه شين براى تخفيف حذف شده باشد.
عاصم «الرياح بشرا» خوانده است. بشر بمعناى بشارت و نويد است. چنان كه مىفرمايد: يُرْسِلَ الرِّياحَ مُبَشِّراتٍ (روم 46: بادها را مىفرستد تا بشارت دهند به باران رحمت).
نكدا: ابو جعفر بفتح كاف خوانده است و ديگران به كسر. اين دو قرائت، از لحاظ معنى فرقى ندارند.
لغت
اقلال: حمل چيزى با تمام قدرت.
سحاب ابرى كه در آسمان در حركت است.
سوق: راندن چيزى براى اينكه سرعت بگيرد بلد: محل اجتماع مردم. شهر. باديه: محل زندگى ايلات و عشاير.
نكد: كسى كه در بخشش، سخت باشد. شاعر گويد:
و اعط ما اعطيته طيبا لا خير فى المنكود و الناكد
يعنى: هر چه به او مىدهى، بده كه در آدم بخيل خيرى نيست.
مقصود
وَ هُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ: خداوند بادها را مىفرستد و در روى زمين بجريان در مىآورد تا زمين را زنده كند يا بشارت باران دهد و پيشاپيش رحمت او، براى مردم نويد خوشى بياورد.
حَتَّى إِذا أَقَلَّتْ سَحاباً ثِقالًا سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَيِّتٍ: تا وقتى كه ابرى كه به آب اشباع شده است، بردارد و بسوى سر زمينى كه از بى آبى و فقدان گياه، مرده است، بحركت در آورد. اصولا بادها ابرهاى پراكنده را از جاهاى مختلف در يك نقطه جمع مىكنند و بدنبال آن بارندگى آغاز ميشود.
فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ: بوسيله ابر بر سر زمينهاى مرده، باران مىباريم و انواع ميوه و دانهها را بوسيله آن از دل خاك بيرون مىآوريم.
كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتى لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ: همانطورى كه درختان و گياهان را از خاك مىرويانيم، مردگان را هم از زمين بيرون مىآوريم. يعنى پس از مرگ آنها را زنده مىكنيم. باشد كه شما متذكر شويد و بينديشيد و عبرت بگيريد كه هر كس قادر بر روياندن درختان و خلق ميوههاست، قادر است كه مردم را پس از مرگ زنده كند.
ابو القاسم بلخى به اين آيه استدلال كرده است كه بسيارى از امور، بواسطه امورى ديگر پيدا ميشوند. مثلا پيدايش گياه بوسيله آب است. بنا بر اين پارهاى از امور مخلوق بيواسطه خداوند هستند و پارهاى مخلوق با واسطه. اين مطلب، اشكالى ندارد اشكال در اين است كه جهان طبيعت را قديم و غير حادث پنداريم.
لكن اين مطلب بر خلاف عقيده عدلى مذهبان است. راست است كه خداوند معمولا گياه را بوسيله باران مىروياند، اما قدرت دارد كه اگر مصلحت دينى و دنيوى ايجاب كند، بدون باران گياه را بروياند يعنى نيازى به اينكه باران را واسطه قرار دهد ندارد.
وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ: زمين خوب، بى رنج و زحمت كشاورز، خير و بركت مىدهد و زراعت آن خوب و پرفايده است. در عين حال. همين هم خارج از امر و فرمان خداوند نيست.
وَ الَّذِي خَبُثَ لا يَخْرُجُ إِلَّا نَكِداً: زمين ناقابل و شورهزار، بركتى ندارد و در دادن محصول بخيل است. اين معنى از سدّى است. در عين حال براى خداوند ممكن است كه از زمين شوره زار هم محصول خوب و پرفايده، بروياند. لكن عادت بر اين جارى نشده و اين كار خلاف مصلحت است. انسان هم روى اين حساب، تكليف خود را بهتر مىشناسد و مىداند كه نفع و خير را از چه راهى بايد جستجو كند. از طرف ديگر، انسان بايد توجه كند كه هر گاه براى نفع اندك دنيا اين همه تلاش مىكند.
سزاوار است كه براى نفع سرشار آخرت بيشتر تلاش كند.
كَذلِكَ نُصَرِّفُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَشْكُرُونَ: ما دلائل گوناگون خود را براى مردم سپاسگزار، اينطور بيان مىكنيم، مقصود اين است كه: همانطورى كه اين مثل را بيان مىكنيم، دلائل خود را هم بگوش سپاسگزاران مىرسانيم برخى گويند: يعنى همانطورى كه آيات و دلائل را يكى پس از ديگرى براى شما بيان كرديم، براى كسانى كه شكر نعمتهاى خدا را بجا مىآورند نيز بيان مىكنيم يكى از نعمتهاى كه خداوند به ايشان ارزانى داشته است هدايت و فراهم كردن اسباب نجات و سعادت است.
از ابن عباس و مجاهد و حسن روايت شده كه اين مطلب، مثلى است كه خداوند در باره مؤمن و كافر مىزند. مىگويد: زمينها همه يكى هستند. لكن زمين باغ و گل و سنبل و زمين شورهزار، خار و خس مىروياند. مردم نيز همه يكى هستند.
از خون و گوشت و رگ و ريشه آفريده شدهاند. اما گروهى آمادگى دارند و موعظه را مىپذيرند و گروهى سنگدل هستند و موعظه در دل آنها اثر نمىگذارد.