بيان آيه 10- 11

قرائت‏

معايش: در قرائت غير مشهور به همزه خوانده شده است. بنا بر قرائت مشهور اين كلمه اعلال نشده، نظير «حول». برخى از محققين گفته‏اند: هر گاه ياء زايده باشد، اعلال ميشود. مثل: صحيفه و صحائف. اما در مثل معايش كه ياء آن اصلى است، اعلال نميشود. چنان كه كلمه مقام را به مقاوم جمع بسته‏اند. شاعر گويد:

و انى لقوام مقام لم يكن             جرير و لا مولى جرير يقومها

يعنى من در جاهايى مى‏ايستم كه جرير و مولاى جرير در آنجا نايستاده‏اند.

لغت‏

تمكين: دادن قدرت و رفع مانع. بديهى است كه كار را هنگامى مى‏توان انجام داد كه بر انجام آن قادر باشيم و مانعى بر سر راه ما نباشد. تمكين، دادن چنين امكانى است.

جعل: ايجاد حالتى براى شي‏ء كه بر خلاف حالت سابق باشد. مثل بحركت در آوردن جسم ساكن. پس جعل شي‏ء، اعم از حدوت شي‏ء است.

معيشت: وسيله ادامه حيات، مثل خوراك و پوشاك و نوشابه.

خلق: آفرينش تصوير: صورت بخشيدن بچيزى.

سجود اظهار خوارى كردن و حقيقت آن گذاشتن چهره بر زمين است.

اعراب‏

قليلا: منصوب است به «تشكرون» و «ما» زائده است. ممكن است «ما» مصدريه باشد، بتقدير «قليلا شكر كم»

مقصود

در اين دو آيه، در پيرامون نعمتهايى كه به انسان بخشيده است، مى‏فرمايد:

وَ لَقَدْ مَكَّنَّاكُمْ فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلْنا لَكُمْ فِيها مَعايِشَ قَلِيلًا ما تَشْكُرُونَ:

ما به شما قدرت داديم كه در زمين هر گونه تصرفى كه بخواهيد انجام دهيد و انواع روزيها و نعمت‏ها را در زمين قرار داديم و راه و رسم كسب معيشت را بشما آموختيم. مع الوصف، شما كمتر سپاسگزارى مى‏كنيد و كمتر بوظائف خود در برابر ما توجه داريد. اكنون به اصل مسأله آفرينش انسان پرداخته، مى‏فرمايد:

وَ لَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ: ما نخست آدم را از خاك آفريديم، سپس او را بصورت خاصى كه مورد نظر ما بوده، در آورديم. «1»

ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ: پس از اينكه آفرينش آدم را بپايان رسانديم، به فرشتگان گفتيم: براى آدم سجده كنيد. با اينكه خطاب بهمه انسانهاست، گفتيم:

منظور خلقت و تصوير آدم است، زيرا گاهى گفته ميشود: ما به شما چنين و چنان كرديم و منظور اين است كه به نياكان شما چنين و چنان كرديم. اين مطلب در عرف عرب شايع است. قرآن هم مى‏فرمايد: «وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَكُمُ الطُّورَ» (بقره 63) اين خطاب به بنى اسرائيل است. يعنى از نياكان شما پيمان گرفتيم و طور را بر سر ايشان بر افراشتيم.

در اينباره اقوال ديگرى هم هست: 1- ابن عباس و ربيع و مجاهد و قتاده و سدّى گويند: يعنى: آدم را آفريديم و صورت شما را در پشت آدم، درست كرديم. سپس بملائكه گفتيم كه آدم را سجده كنند 2- جماعتى از علماى نحو گويند: اين ترتيبها خبرى است يعنى: شما را آفريديم. سپس صورت بخشى كرديم. سپس به شما مى‏گوييم كه بفرشتگان گفتيم: آدم را سجده كنيد. از همين جاست كه عكرمه گويد: يعنى شما را در پشت پدران آفريديم و در رحم مادران بصورت انسان در آورديم. يمان گويد: يعنى شما را در رحم خلق كرديم. سپس گوش و چشم و ساير اعضا را پديد آورديم. شاعر گويد:

سئلت ربيعة من خيرها             ابا ثم اما فقالت ليه‏

يعنى: از ربيعه پرسيدم كه بهترين افراد آنها كيست؟ نخست بايد از پدر سخن بگويد، سپس از مادر و او بمن پاسخ داد.

فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ لَمْ يَكُنْ مِنَ السَّاجِدِينَ: همه فرشتگان سجده كردند، بجز ابليس. در اينباره در سوره بقره گفتگو كرده‏ايم.

بيان آيه 12- 13

لغت‏

صاغر: خوار و ذليل. كسى كه بخوارى خود راضى شود.

اعراب‏

ما مَنَعَكَ: «ما» مبتدا «منعك» خبر أَلَّا تَسْجُدَ: «لا» در اينجا ملغى است يعنى: «ما منعك ان تسجد» مثل:

ابى جوده لا البخل و استعجلت به             نعم من فتى لا يمنع الجود قاتله‏

گفته‏اند: يعنى «ابى جوده البخل» مقصود اين است كه جود او از بخل ورزيدن امتناع دارد و هميشه جواب او «آرى» است. در مورد آيه، احتمال داده‏اند كه «لا» زايد نباشد به معناى «ما دعاك الى ان لا تسجد».

مقصود

اكنون در باره خطاب خود به ابليس مى‏فرمايد:

قالَ ما مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ: خداوند به ابليس فرمود: هنگامى كه ترا به سجده آدم امر كردم، چه چيز ترا منع كرد كه سجده نكردى؟

قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ: ابليس در پاسخ گفت:

من از او بهترم، زيرا مرا از آتش و او را از خاك آفريده‏اى. اين جواب مطابق سؤال نيست، زيرا نپرسيده است كداميك از شما بهتر هستيد، بلكه پرسيده است چه چيز ترا از سجده كردن مانع شد؟ مع الوصف اين جمله، پاسخ اصلى سؤال را هم در بر دارد.

ابن عباس گويد: ابليس اولين كسى كه قياس كرد و بخطا رفت. هر كس دين را با رأى خود بچيزى قياس كند، خداوند او را همدم ابليس خواهد كرد. ابن سيرين گويد:

اولين كسى كه قياس كرد، شيطان بود. كسى ماه و خورشيد را پرستش نكرد، مگر بواسطه قياس. شيطان تصور مى‏كرد كه چون آتش برتر از خاك است، نبايد وى سجده آدم كند و اين اشتباه بود، زيرا سجده آدم را خداوند طبق مصالحى بر شيطان واجب كرده بود. برخى هم گفته‏اند: خاك بهتر از آتش است، زيرا زمين از خاك است و محل زندگى مردم و توليد كننده تمام وسائل است. و بهتر بودن چيزى به اين است كه منافع بيشترى داشته باشد.

قالَ فَاهْبِطْ مِنْها: حسن گويد: يعنى از آسمان پايين برو. برخى گويند:

يعنى از بهشت پايين برو. برخى گويند: يعنى از اين مقام بلندى كه دارى پايين برو زيرا اين مقام، مخصوص بندگان مطيع خداست و تو اكنون نافرمانى كرده‏اى. بايد تنزل كنى و خود را بمقام گنهكاران برسانى.

فَما يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيها: تو حق ندارى در آسمان يا در بهشت بمانى و تكبر كنى، زيرا اينجا جاى اهل تكبر نيست. جاى آنها جهنم است. چنان كه مى‏فرمايد:

«أَ لَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْمُتَكَبِّرِينَ» (زمر 60).

فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ: از اين مقام يا از اين مكان بيرون رو، كه بر اثر معصيت، خود را خوار و زبون كردى. بديهى است كه گنهكار، پيش خداوند و بوسيله عذاب آخرت، ذليل است.

جبائى گويد: اين كلام را برخى از فرشتگان از جانب خدا گفته‏اند. برخى گويند: شيطان صحنه معجزه آسايى ديد كه دانست اين مطلب، كلام خداست.

اينكه مى‏گويد: نبايد در بهشت يا آسمان تكبر كنى، مفهوم آن اين نيست كه در جاى ديگر بايد تكبر كنى. زيرا در هيچ حالتى تكبر جايز نيست. در عين حال براى خداوند تكبر، امرى است پسنديده، زيرا صاحب آن چنان عظمتى است كه تكبر به او مى‏برازد ولى براى غير خدا تكبر ناپسنديده است. از آنجا كه شيطان در مقابل امر خدا تكبر كرد، ناچار او را از بهشت اخراج كردند: اما كسانى كه در دنيا تكبر كنند، بوسيله امر و نهى آنها را منع مى‏كنند.

[سوره الأعراف (7): آيات 14 تا 17]

قالَ أَنْظِرْنِي إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ (14) قالَ إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ (15) قالَ فَبِما أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقِيمَ (16) ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ (17)

ترجمه‏

شيطان گفت: مرا تا روزى كه آدميان مبعوث مى‏شوند، مهلت ده. خداوند فرمود: تو از مهلت يافتگانى. شيطان گفت: از اينجهت كه گمراهى نصيبم كرده‏اى، بر سر راه راست تو در كمين آنها مى‏نشينم. آن گاه از پيش رو و از پشت سر و از سمت راست و از سمت چپ به آنها تازم و بيشتر آنها را سپاسگزار نخواهى يافت.

بيان آيه 14 تا 17

لغت‏

انظار: مهلت دادن بعث: برانگيختن، حشر و نشر

اعراب‏

لاقعدن: جواب قسم محذوف. در قرآن كريم گاهى قسم حذف ميشود و گاهى مقسم به. مثل «ص. وَ الْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ» در اينجا كه قسم حذف شده، مقصود تأكيد كلام است و در آنجا كه مقسم به حذف شده، منظور تعظيم مقسم به است.

صراطك: منصوب به حذف حرف جر. يعنى «على صراطك» شاعر گويد:

كانى اذا اسعى لأظفر ظائراً             مع النجم فى جو السماء يصوب‏

نصب طائرا بتقدير على طائر مى‏باشد. يعنى گويا هنگامى كه براى ظفر يافتن بر مرغى كوشش مى‏كنم، همراه ستاره‏اى هستم كه در جو آسمان گردش مى‏كند.

مقصود

قالَ أَنْظِرْنِي إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ، ابليس به پيشگاه خداوند عرض كرد: مرا تا روزى كه مردم سر از قبرها بيرون مى‏آورند، مهلت بده. برخى گفته‏اند: گويا شيطان مى‏ترسيد كه خداوند كيفر او را به پيش از قيامت موكول كند، از اينرو درخواست كرد كه كيفر او را به قيامت موكول كند و او را تا قيامت مهلت دهد. شيطان تا روزى كه مردم مى‏ميرند مهلت نخواست، بلكه تا روزى كه زنده مى‏شوند، مهلت خواست.

منظورش اين بود كه طعم مرگ را در نفخه اول نچشد و با مردم پيش از قيامت گرفتار مرگ نشود. لكن خداوند او را تا وقت معين مهلت داد و اين همان وقتى است كه اسرافيل نفخه اول را در صور مى‏دمد و همگان مى‏ميرند. فاصله آن تا نفخه دومى كه در صور دميده ميشود، چهل سال است و بنا بر اين شيطان هم طعم مرگ را خواهد چشيد.

با اينكه شيطان ميدانست كه ملعون و مطرود درگاه خداست، مع الوصف تقاضاى مهلت كرد، زيرا مى‏دانست كه فضل و كرم خداوند عمومى است و بر اثر معصيت، فضل و كرم خود را از كسى دريغ نمى‏دارد.

قالَ إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ: خداوند به شيطان فرمود: بتو مهلت داده ميشود.

قالَ فَبِما أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقِيمَ: شيطان گفت: بر اثر اينكه مرا اغوا كرده‏اى، بر سر راه راست تو در كمين آنها مى‏نشينم و آنها را اغوا مى‏كنم و براه باطل مى‏كشانم اين كار را بخاطر دشمنى با آنها انجام مى‏دهم. در اينجا شيطان بخداوند نسبت اغوا مى‏دهد و خدا را گمراه كننده خود ميخواند. آيا واقعاً خداوند شيطان را گمراه كرده بود؟ در اينباره اقوالى است:

1- مقصود شيطان اين بود كه چون مرا از رحمت و بهشت خود مأيوس كرده‏اى، آدميان را كمين كرده، گمراهشان مى‏كنم.

چنان كه شاعر گويد:

فمن يلق خيراً يحمد الناس أمره             و من يغو لا يعدم على الغى لائما

يعنى: هر كس به خيرى برسد، مردم او را مى‏ستايند و هر كس بخيرى نرسد، با اينكه گناهى ندارد، مردم او را سرزنش مى‏كنند. در اينجا يغو به معناى مأيوس شدن و دسترسى پيدا نكردن بكار رفته است.

2- مقصود شيطان اين است كه: چون مرا به سجده آدم امتحان كردى، من گمراه شدم. يعنى امتحان تو باعث گمراهى من شد.

3- ابن عباس و ابن زيد گويند: مقصود شيطان اين است كه تو حكم بگمراهى من كرده‏اى.

4- مقصود اين است كه تو با لعن خود مرا هلاك كردى. شاعر گويد:

معطفة الاثناء ليس فصيلها             برازئها درا و لا ميت غوى‏

در اين شعر غوى به معناى هلاك بكار رفته. يعنى: بچه آن شتر از شير مادر محروم نيست و بر اثر بى شيرى هلاك نميشود. و در قرآن كريم نيز مى‏فرمايد:

فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا (مريم 59: بزودى بهلاكت مى‏رسند).

5- ممكن است واقعاً عقيده شيطان اين بوده است كه خدا او را گمراه كرده است و اصولا گمراه كننده مخلوقات، خداست و اين يكى از عقايد زشت اوست.

برخى گفته‏اند: هر گاه آلت كفر و ايمان يكى باشد، ميان فَبِما أَغْوَيْتَنِي و فبما اصلحتنى فرقى نيست، زيرا از آيه استفاده ميشود كه شيطان آلتى است كه اگر اغوا شود، اغوا مى‏كند و اگر اصلاح شود، اصلاح مى‏كند و براى او اينها فرقى ندارند.

لكن اين مطلب صحيح نيست، زيرا اغوا و اصلاح شيطان نتيجه اختيار خود اوست. چون بدرگاه خدا نافرمانى كرد، اغوا شد و بنا بر اين درست است كه شيطان آلت كفر است، ولى آلت كفر بودن با آلت ايمان بودن فرق دارد. اولى را گمراه كننده و دومى را هدايت كننده مى‏ناميم. چنان كه يك شمشير ممكن است آلت قتل يك مؤمن باشد يا آلت قتل يك كافر. بديهى است كه اين دو حالت يكى نيست (مع الوصف شيطان با شمشير فرق دارد، زيرا شمشير از خود اختيارى ندارد) ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ:

در اينباره اقوالى است: 1- ابن عباس و قتاده و سدّى و ابن جريج گويند: منظور اين است كه آنها را از ناحيه دنيا و آخرت و از ناحيه نيكى‏ها و بديها مورد حمله قرار مى‏دهم.

دنيا را در نظر ايشان مى‏آرايم و آنها را از فقر مى‏ترسانم و به آنها مى‏گويم كه بهشت و جهنمى و قيامت و حسابى نيست، بدينترتيب آنها را از نيكيها باز مى‏دارم و بزشتى‏ها سرگرم مى‏كنم. ابن عباس مى‏گويد: علت اينكه شيطان مى‏گويد: از جلو و پشت سر و راست و چپ به آنها حمله مى‏كنم و نمى‏گويد: از بالاى سر، بخاطر اين است كه از بالاى سر رحمت نازل ميشود و او نمى‏تواند از بالاى سر حمله كند، چنان كه نمى‏تواند از پايين پا سر برآورد و حمله‏ور شود، زيرا ترسناك است.

2- مجاهد گويد: منظور از حمله‏اى كه از جلو و سمت راست مى‏شود، حمله- هايى است كه مردم مى‏بينند و منظور از حمله‏هايى كه از پشت سر و عقب ميشود، آن حمله‏هايى است كه نمى‏بينند.

3- از امام باقر ع روايت شده كه منظور از حمله پيش رو اين است كه آخرت را در نظرشان بى ارزش مى‏كنم و منظور از حمله پشت سر، اين است كه آنها را بجمع مال و بخل از اداى حقوق واجب تشويق مى‏كنم، تا مال براى ورثه باقى بماند و مقصود از حمله سمت راست اين است كه دين آنها را فاسد مى‏كنم و گمراهى را در نظرشان نيكو جلوه مى‏دهم و منظور از حمله سمت چپ اين است كه لذتها و شهوات را بر دلهاى ايشان غالب مى‏كنم.

علت اينكه در جلو و عقب، حرف «من» و در راست و چپ «عن» بكار رفته، اين است كه جلو و عقب، مبدء و راست و چپ، انحراف از جهت هستند.

وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ: شيطان در دنباله سخنان خود بخداوند گفت: تو اكثر آدميان را سپاسگزار نخواهى يافت. اين مطلب را شيطان از فرشتگان فهميده بود، يا اينكه بنا بر گمان خودش بود. چنان كه مى‏فرمايد: «وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ» (سبا 20: ابليس ظن خود را در باره آنها تصديق كرد) البته گمان شيطان بيجا هم نبود، زيرا هنگامى كه آدم را دچار لغزش و انحراف كرد، فهميد كه اولاد وى ضعيفترند و گمراه كردن آنها آسان‏تر است.

[سوره الأعراف (7): آيات 18 تا 21]

قالَ اخْرُجْ مِنْها مَذْؤُماً مَدْحُوراً لَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكُمْ أَجْمَعِينَ (18) وَ يا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ فَكُلا مِنْ حَيْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمِينَ (19) فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطانُ لِيُبْدِيَ لَهُما ما وُورِيَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما وَ قالَ ما نَهاكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاَّ أَنْ تَكُونا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونا مِنَ الْخالِدِينَ (20) وَ قاسَمَهُما إِنِّي لَكُما لَمِنَ النَّاصِحِينَ (21)

ترجمه‏

خداوند فرمود: از اين جايگاه بيرون رو كه نكوهيده و مطرود هستى. هر كس از تو تبعيت كند، جهنم را از تو و پيروانت پر خواهم كرد. اى آدم، تو و همسرت در بهشت ساكن شويد و از هر جا ميخواهيد بخوريد و به اين درخت نزديك نشويد كه از ستمكاران خواهيد بود. شيطان آنها را وسوسه كرد، تا عورت آنها را كه از نظر آنها پوشيده بود، براى آنها آشكار سازد و به آنها گفت: خداى شما از اين درخت شما را نهى نكرده است، مگر از بيم اينكه دو فرشته باشيد يا زندگى شما جاويد باشد و براى آنها سوگند ياد كرد كه براى شما از نصحيت كنندگانم.

بيان آيه 18 تا 21

قرائت‏

مذؤما: در قرائت غير مشهور، زهرى بتخفيف همزه خوانده است.

سوآت: ابو جعفر و شيبه «سوات» به تشديد و او خوانده‏اند. علت اين است كه فتحه همزه را نقل بواو مى‏كنند و در اين صورت هم به تشديد و او و هم بدون تشديد واو تلفظ مى‏كنند. لكن تشديد واو، لغت خوبى نيست.

هذه: ابن محيض. «هذى» خوانده است. البته اصل كلمه همين است و هاء بجاى ياء آمده است.

لغت‏

ذأم و ذيم: نكوهش كردن شديد. شاعر گويد:

صحبتك إذ عينى عليها غشاوة             فلما انجلت قطعت نفسى اذيمها

يعنى: هنگامى كه بر ديده‏ام پرده‏اى بود با تو همراه شدم و همين كه ديده‏ام باز شد بملامت خويش پرداختم.

دحر: راندن كسى با خوارى و بى احترامى وسوسه: دعوت بكارى با صداى خفيف. شاعر گويد:

وسوس يدعو مخلصا رب الفلق             سرا و قد أون تاوين العقق‏

يعنى: خدا را با صدايى خفيف مى‏خواند و شكمش نفخ كرده بود ابداء: اظهار موارات: پنهان كردن چيزى از نظر سواة: چيز زشت و در اينجا منظور عورت است.

مقاسمه: سوگند ياد كردن.

نصح: ضد خيانت‏

اعراب‏

لَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ: لام اول براى ابتدا و لام دوم براى قسم. «من» شرطيه و در محل رفع و مبتدا. جواب شرط محذوف است. زيرا هر گاه قسم پيش از شرط باشد (و لو مقدراً) جواب شرط حذف ميشود. علت اينكه «منكم» را به صيغه خطاب بكار مى‏برد، تغليب حاضر بر غايب است.

إِلَّا أَنْ تَكُونا: به تقدير «كراهة ان تكونا» و مفعول له إِنِّي لَكُما لَمِنَ النَّاصِحِينَ: «لكما» متعلق به «ناصح» محذوف است كه بوسيله «لَمِنَ النَّاصِحِينَ» تفسير شده است.

مقصود

در اين آيات، در پيرامون خوارى و پريشانى شيطان مى‏فرمايد:

قالَ اخْرُجْ مِنْها مَذْؤُماً مَدْحُوراً: خداوند به شيطان فرمود: تو مورد لعن و مذمت هستى و از درگاه ما رانده شدى، از اين منزلت رفيعى كه پيش ما (يا در بهشت يا در آسمان) دارى، خارج شو.

لَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكُمْ أَجْمَعِينَ: جهنم را از تو و اولاد تو و آدميانى كه بتو اقتدا كنند و دستورهاى ترا بكار ببندند، پر خواهم كرد. بديهى است كه جهنم، جايگاه شيطان و حزب اوست. آدميانى كه بكفر مى‏گرايند و شيطانهايى كه دنباله رو ابليس هستند، همه در جهنم جمع ميشوند.

وَ يا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ: اى آدم، تو و همسرت در بهشت ساكن شويد. اينكه «زوجه» نمى‏گويد: بخاطر اين است كه مقصود معلوم است.

فَكُلا مِنْ حَيْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمِينَ:

براى شما مباح است كه از هر چه و از هر جا بخواهيد، بخوريد، اما نزديك اين درخت نشويد و از آن نخوريد كه خود را از ثواب عظيم محروم خواهيد كرد. تفسير اين آيه را مشروحاً در سوره بقره آورده‏ايم.

فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطانُ: شيطان در قيافه يك خير خواه و دوست، آدم و حوا را وسوسه كرد.

لِيُبْدِيَ لَهُما ما وُورِيَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما: تا وقتى كه آنها از «شجره ممنوعه» نخورده بودند، عورت آنها ظاهر نبود. شيطان ميدانست كه هر كس عورتش ظاهر باشد، نبايد در بهشت بماند، براى ظاهر شدن عورت، تنها راه، خوردن از «شجره ممنوعه» بود، از اينرو نيرنگى بكار برد كه آنها از آن درخت بخورند.

بدينترتيب مقدمات اخراج آنها را از بهشت فراهم كرد.

وَ قالَ ما نَهاكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَنْ تَكُونا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونا مِنَ الْخالِدِينَ: بآنها گفت اگر از اين درخت بخوريد به صورت فرشتگان در مى‏آييد و براى هميشه در بهشت خواهيد بود. علت اينكه خداوند شما را از خوردن آن نهى كرده، اين است كه فرشته نشويد يا در بهشت، جاودانى نباشيد. از يحيى بن ابى كثير «ملكين» بكسر لام نقل شده است. زجاج گويد: آيه «هَلْ أَدُلُّكَ عَلى‏ شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْكٍ لا يَبْلى‏» (طه 120: آيا ترا بدرخت جاودانى و پادشاهى و زوال ناپذير راهنمايى كنم؟» مؤيد همين قرائت است. ممكن است شيطان به آدم و حوا گفته باشد: فقط فرشتگان و آنها كه جاودانى هستند، از خوردن اين درخت ممنوع هستند. شما كه هيچكدام از آنها نيستيد، پس چرا از خوردن آن خوددارى ميكنيد؟ بديهى است كه اين بيان فريبنده‏تر است. اين معنى را سيد مرتضى (ره) فرموده است.

وَ قاسَمَهُما إِنِّي لَكُما لَمِنَ النَّاصِحِينَ: قتاده گويد: شيطان از روى مكر و نيرنگ براى آنها بخدا سوگند ياد كرد كه غرضى جز نصيحت و راهنمايى ندارد و بدينترتيب آدم و حوا بر اثر حسن ظنى كه پيدا كردند، بهشت ابد را از دست دادند! گروهى از معتزله بجمله «إِلَّا أَنْ تَكُونا مَلَكَيْنِ» استدلال كرده‏اند كه فرشته افضل از انبياست، زيرا شيطان آنها را ترغيب كرد كه از «شجره ممنوعه» بخورند تا بمقام فرشتگان برسند. هرگز ممكن نيست آدم عاقل را اينطور فريب دهند كه اگر فلان كار را بكنى، مقامت تنزل خواهد كرد. طبق معنايى كه سيد مرتضى براى آيه بيان كرد، اين استدلال وارد نيست، اما طبق معناى مشهور، پاسخ اين است كه ابليس آنها را تشويق كرد كه به صفت و صورت فرشتگان در آيند. از اين مطلب بر نمى‏آيد كه مقام فرشتگان برتر است، زيرا برترى مقام، تابع اعمال پسنديده و پاداشهاى الهى است. نه تابع شكل و هيات! بعيد نيست كه شيطان فقط آنها را تشويق كرده باشد كه از درخت ممنوع بخورند تا به شكل فرشتگان در آيند، نه اينكه ارتقاى مقام پيدا كنند. ملاحظه مى‏كنيد كه شيطان تنها آنها را براى فرشته شدن تشويق نكرد، بلكه يك تشويق فريبنده ديگر هم داشت و آن جاودانى شدن در بهشت است. واضح است كه ماندن در بهشت، براى هميشه، مزيت و فضيلتى نبود.

__________________________________________________

(1)- در باره «ثم» اختلاف است. زجاج گفته است به معناى و او است. لكن اهل ادب اين معنى را نپذيرفته و وجوهى در باره آن گفته‏اند كه در متن آمده است.

آنچه بنظر مى‏رسد، اين است كه آيات قرآن كريم از سلاست خاصى بر خوردار است و توجيهاتى كه كرده‏اند با اين سلاست منافات دارد بنا بر اين بايد ديد، در برخورد اول ذهن ساده انسان از اين آيات چه مى‏فهمد. بديهى است كه خلقت موجودات، مرحله‏اى است و پيدايش صورت در آنها، مرحله ديگرى يا مراحل ديگرى است. انسان نخست بصورت ژنها در اسپرم و اوول مردها و زنها وجود دارد و سر انجام بصورت نطفه در مى‏آيد. هنگامى كه نطفه زن و مرد با هم آميزش يافتند، آغاز دوره تشكيل صورت است. بنا بر اين ميان خلقت تا تصوير فاصله زيادى است. اين خطاب در مورد خلقت و تصوير متوجه نوع انسان و از جمله آدم است و همه جا حتى در مورد آدم هم صدق ميكند. لكن در مورد آدم يك خصوصيت ديگر هست و آن اينكه پس از خلق و تصوير، فرشتگان مامور ميشوند كه وى را سجده كنند.