متن، ترجمه و تفسیر سوره مبارکه انعام آیات 151 تا 159
بيان آيه 151
لغت
تعالوا: مشتق از علو است، بنا بر اين فرض كه دعوت كننده در بالا باشد و ديگرى را ببالا بخواند. اگر چه واقعاً در بالا نباشد.
تلاوة: قرائت املاق: تهيدستى. تملّق يعنى كوشش در راه جلب منفعت.
فواحش: جمع فاحشه، زشتى بزرگ. فرق فاحشه و قبيح اين است كه به زشتىهاى كوچك، قبيح گفته ميشود نه فاحشه.
اعراب
ما حَرَّمَ ...: مفعول «اتل» در اينصورت «ما» موصوله است.
أَلَّا تُشْرِكُوا: منصوب بحذف لام يا منصوب به «اتل» محذوف يا منصوب به «اوصيكم» محذوف. «لا تشركوا» ممكن است فعل نفى يا فعل نهى باشد. در صورتى كه نفى باشد، عطف «لا تقتلوا» كه نهى است بر آن صحيح است. چنان كه مىفرمايد: «إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ» (انعام 14).
دنباله «قُلْ تَعالَوْا» تا «بِلِقاءِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ» (آيه 154) ادامه دارد، زيرا «وَ أَنَّ هذا صِراطِي» بنا بر فتح همزه، عطف است بر «ما حَرَّمَ» و بنا بر كسر آن به تقدير «قل ان هذا صراطى ...» است. همچنين «ثُمَّ آتَيْنا» به تقدير «قل ثم ...»
است.
مقصود
قبلا عقيده مشركين را در باره محرمات شرح داد. اكنون به بيان آنچه واقعاً حرام است، پرداخته، مىفرمايد:
قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ: به اين مشركين بگو: بيائيد تا آنچه خداوند بر شما حرام كرده است، براى شما قرائت كنم.
أَلَّا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً: به شما دستور داده است كه چيزى شريك خدا قرار ندهيد. «1»
وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً: و شما را وصيت كردهاند كه در باره پدر و مادر نيكى كنيد.
از آنجا كه نعمت وجود پدر و مادر از لحاظ اهميت، بعد از نعمتهايى الهى قرار دارد، بعد از امر بعبادت خدا، دستور احسان در باره آنها مىدهيد. «2»
وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ مِنْ إِمْلاقٍ: ابن عباس و ديگران گويند: يعنى فرزندان را از ترس فقر نكشيد.
نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَ إِيَّاهُمْ: رزق شما و آنها بر عهده ماست.
وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ: بكارهاى زشت و معصيتهاى ظاهر و باطن نزديك نشويد. اين معنى از حسن است. ابن عباس و ضحاك و سدّى گويند: آنها زناى پنهانى را گناه نمىدانستند و از زناى آشكار منع مىكردند خداوند از هر دو منع كرد. قريب بهمين مضمون از امام باقر ع نقل شده است كه گناه آشكار، زنا و گناه پنهان روايت دوستى است. برخى گفتهاند: گناه ظاهر كار اعضاى بدن و گناه باطن كار دل است. مقصود اين است كه همه گناهان را بايد ترك كرد.
وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ: شخص بيگناه را نكشيد. آدم كشى نيز داخل در «فواحش» است. لكن جداگانه ذكر مىكند، تا اهميت آن را خاطر نشان سازد. مقصود اين است كه مسلمان و كسانى كه با مسلمانان معاهده دارند، نبايد كشت. قتل در سه مورد جايز است: قتل قصاص، قتل بواسطه زناى محصنه و قتل بواسطه كفر بعد از ايمان. كشتن افرادى كه قتلشان حرام است، در اين سه مورد جايز است. اما كافر حربى از اول قتلش حرام نيست.
ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ: اين خطاب متوجه تمام انسانهاست. يعنى آنچه در اين آيه بيان شد، اوامر خداوند است به شما، تا عقل خود را در مورد آنها بكار اندازيد، حلال خدا را حلال و حرام خدا را حرام بشماريد.
1- از ذكر كلمه «وصاكم» بر مىآيد كه از اول آيه «وصيت» در تقدير بوده است، 2- از جمله «أَلَّا تُشْرِكُوا» استفاده ميشود كه تكليف همانطورى كه بفعل تعلق مىگيرد، به ترك هم تعلق مىگيرد و هر دو آنها ثواب و عقاب دارند. اين مطلب، طبق مذهب ماست.
[سوره الأنعام (6): آيات 152 تا 153]
وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتِيمِ إِلاَّ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْمِيزانَ بِالْقِسْطِ لا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (152) وَ أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (153)
ترجمه
بمال يتيم، جز بطريقى كه نيكوتر است نزديك نشويد تا بقوت و كمال خود برسد و پيمانه و وزن را بعدالت تمام كنيد. ما هر كسى را جز به اندازه قدرتش تكليف نمىكنيم. هر گاه سخنى مىگوييد، عدالت كنيد، اگر چه نسبت بخويشاوندى باشد و بعهد خداوند وفا كنيد. اين است آنچه خداوند به شما توصيه مىكند، براى اينكه متذكر شويد. اين است راه راست من. اين راه را دنبال كنيد و راههاى ديگر را دنبال نكنيد كه شما را از راه او جدا مىكند. اين است توصيهاى كه خدا به شما مىكند براى اينكه تقوى كنيد.
بيان آيه 152- 153
قرائت
تذكرون: كوفيان جز ابو بكر همه جا به تخفيف ذال خواندهاند، ديگران به تشديد خواندهاند. هر دو قرائت بنا بر اين كه فعل از باب تفعل باشد. قرائت اول بنا بر حذف تاء اول و قرائت دوم بنا بر ادغام تاء دوم در ذال است.
«و ان» كوفيان جز عاصم بكسر همزه و ديگران بفتح خواندهاند، ابن عامر و يعقوب نون را ساكن خواندهاند. فتح همزه بتقدير لام است. در مورد قرائت اخير بايد بعد از «ان» ضمير قصه و حديث مقدر تا اسم آن باشد و جمله مبتدا و خبر «هذا صراطى» خبر آن است. بنا بر كسره همزه «ان» فاء در «فاتبعوه» عاطفه و بنا بر فتحه آن، زايده است.
صراطى: ابن عامر بفتح ياء خوانده است. ابن كثير و ابن عامر به سين و حمزه بين صاد و زاء قرائت كردهاند.
لغت
اشد: جمع «شدّ» مثل «اشر» جمع «شر» يعنى قوت جوانى. چنان كه «شدّ نهار» يعنى بر آمدن روز.
ذكر: ياد آورى. اين كلمه بفتح و كسر ذال صحيح است. فعل آن متعدى بيك مفعول ميشود. اما هر گاه بباب تفعيل رود، متعدى بدو مفعول ميشود.
شاعر گويد:
يذكرينك حنين العجول و نوح الحمامة تدعو هديلا
يعنى: آهنگ شتر و كبوتر مرا بياد تو مىاندازد. باب تفعل آن براى مطاوعه است.
مقصود
بدنبال مطالبى كه پيامبر بايد بر آنها قرائت كند، مىفرمايد:
وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ
: مقصود از نزديك شدن تصرف است. البته تصرف در مال هيچكس نمىتوان كرد. لكن علت اينكه فقط از تصرف در مال يتيم منع مىكند، اين است كه او نمىتواند از خود دفاع كند و بهمين جهت است كه افراد بىبند و بار، در مال آنها بيشتر طمع مىكنند، تنها بيك شرط تصرف در مال يتيم مجاز است و آن در صورتى است كه تصرف كننده، راهى نيكوتر و پسنديده تر انتخاب كند. در باره اينكه منظور از اين راه نيكوتر، چيست؟ اختلاف است: 1- مجاهد و ضحاك و سدى گويند: منظور اين است كه مال را بوسيله تجارت، افزايش دهند 2- ابن زيد و جبائى گويند: منظور اين است كه قيم به اندازه خوراك خود از روى آن بر دارد، نه پوشاك 3- مقصود اين است كه مال را نگهدارى كند تا يتيم بزرگ شود.
حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ: تا وقتى كه به نيروى خود برسد. در باره معناى آن اختلاف است. شعبى گويد: مقصود بالغ شدن است. برخى گويند: مقصود هيجده ساله شدن است.
سدّى گويد: منظور سى ساله شدن است. لكن بوسيله آيه «حَتَّى إِذا بَلَغُوا النِّكاحَ» نسخ شده است. (نساء 6: يتيمان را بيازماييد تا وقتى كه به سن زناشويى برسند) ابو حنيفه گويد: هر گاه به 25 سال رسيد، مال را به او تسليم مىكنند. قبل از اين سن، در صورتى كه رشد نداشته باشد، نمىتوان ما را به او تسليم كرد. برخى گفتهاند: حدى براى سن او نيست، بلكه هر گاه به سن بلوغ رسيد و عقل او كامل شد و معلوم شد كه براى حفظ مال رشد كافى دارد، مال را به او تسليم مىكنند اين قول اقوى است. تنها بلوغ يتيم، براى تسليم مال به او كافى نيست. نظر قرآن كريم اين است كه تصرف بغير احسن هنگامى رواست كه يتيم از نظر بلوغ و عقل و رشد، بمرحله كمال رسيده باشد. در اين صورت مىتوان مسئوليت حفظ مال را به او واگذار كرد و لو اينكه تصرف «غير احسن» باشد، اما در غير اين صورت، حتماً بايد بطور «احسن» در مال او تصرف كرد. چنان كه مىفرمايد: «وَ لا تَأْكُلُوها إِسْرافاً وَ بِداراً أَنْ يَكْبَرُوا» (نساء 6: مال آنها را از روى اسراف و تجاوز نخوريد تا كبير شوند) وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْمِيزانَ بِالْقِسْطِ: پيمانه و وزن را عادلانه انجام دهيد و چيزى از حق كسى كم نكنيد.
لا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها: ما هر كسى را باندازه قدرتش تكليف مىكنيم. از آنجا كه ممكن است تصور شود كه تعديل در وزن وكيل، ممكن است دشوار و محال باشد (زيرا ممكن است مثلا چند دانه گندم، بنا حق از مال كسى تضييع شود و جلوگيرى از چنين تضييعى كارى است دشوار بلكه محال) از اينرو مىفرمايد: آنچه از شما مىخواهيم، اين است كه تا سرحد امكان از تضييع حق ديگران در موقع كيل و وزن جلو گيرى كنيد.
وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى: هر گاه مطلبى را بزبان مىآوريد، رعايت عدالت را بكنيد، و لو اينكه ممكن است بزيان يكى از خويشاوندان شما تمام شود. البته تنها در سخن گفتن رعايت عدالت واجب نيست، بلكه در كارها نيز بايد عادل بود. اما علت اينكه فقط گفتن را در اينجا ذكر مىكند، اين است كه هر كس در گفتار خود عادل باشد، در كردار نيز عادل است. برخى گويند: يعنى هر گاه شهادت مىدهيد يا حكم مىكنيد، اگر چه بزيان يكى از خويشان شما باشد، رعايت عدالت كنيد. اين جمله با همه كوتاهى، از دستورات جامعى است كه شامل: اقرار، شهادت، وصيت، فتوى، قضاوت، احكام و مذاهب، امر بمعروف و نهى از منكر مىشود.
وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا: به عهد خدا وفا كنيد. در باره معناى «عهد خدا» دو قول است.
1- هر چه خداوند بر بندگان واجب كرده، عهد اوست كه بايد به آن وفا كرد و دستورات او را بكار برد 2- مقصود نذر و عهد است كه هر گاه در غير معصيت خدا باشد، بايد وفا كرد. بنا بر اين يعنى بعهدى كه با خدا بستهايد وفا كنيد.
ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ: دستوراتى كه در مورد مال يتيم و كامل دادن كيل و وزن، باندازه قدرت و گفتار بحق و راستى و وفاى بعهد داده شد، وصيت خداوند است به شما تا متذكر شويد و از انجام آنها غفلت نكنيد.
وَ أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ: اين است راه راست و خالى از انحراف و ناهموارى من. اين راه را دنبال كنيد. در اين راه هر چه حلال است، حلال و هر چه حرام است، حرام بشماريد و معتقد باشيد كه دستوراتى كه به شما داده ميشود، صحيح است.
ابن عباس گويد: منظور اين است كه اين دين حنيف من محكمترين و بهترين اديان است. برخى گويند: منظور اين است كه اين آيات كه در باره حلال و حرام، ذكر شده است، راه من است، راهى كه هر كس بپيمايد به پاداش و نعمتهاى بهشت مىرسد.
وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ: مجاهد گويد: يعنى راههاى كفر و بدعت و شبهات را دنبال نكنيد كه شما را از راهى كه خدا براى شما پسنديده و برگزيده و به پيمودن آن توصيه كرده، منحرف مىسازد. ابن عباس گويد: منظور اين است كه بايد از پيمودن راه يهوديت و مسيحيت و زردشتى و بت پرستى خوددارى كرد، زيرا اين راهها راه خدا نيستند.
ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ: خداوند شما را اينطور توصيه مىكند، تا با اجتناب از معصيت، از كيفر او بپرهيزيد.
ابن عباس گويد: اين آيات، از آيات محكمه قرآن هستند و نسخ نشدهاند. در تمام اديان آسمانى اين دستورات بنوع انسان داده شده و اختصاصى باسلام ندارد. اين آيات «ام الكتاب» هستند كه هر كس به آنها عمل كند، داخل بهشت و هر كس آنها را ترك كند، داخل جهنم مىشود. كعب الاحبار يهودى گفته است: بخدا اول چيزى كه در تورات آمده، اين است: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ. قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ ...
[سوره الأنعام (6): آيات 154 تا 155]
ثُمَّ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ تَماماً عَلَى الَّذِي أَحْسَنَ وَ تَفْصِيلاً لِكُلِّ شَيْءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لَعَلَّهُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ (154) وَ هذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ فَاتَّبِعُوهُ وَ اتَّقُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (155)
ترجمه
آن گاه بموسى تورات داديم تا بر آنكه نيكى كرد نعمت خود را تمام كنيم و تفصيل همه چيز و هدايت و رحمت باشد. براى اينكه بملاقات پروردگارشان ايمان آورند.
اين است كتاب پر خيرى كه نازل كردهايم. از آن پيروى كنيد و بپرهيزيد، تا به شما رحم شود.
بيان آيه 154- 155
قرائت
احسن: در قرائت غير مشهور به رفع خوانده شده است. در اين صورت خبر مبتداى محذوف است و فصيح نيست، زيرا حذف عايد در اينجا وجهى ندارد. نصب «تماما» و «تفصيلا» بنا بر اين است كه مفعول له باشد. «انزلناه» در محل رفع و صفت «كتاب» است.
مقصود
ثُمَّ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ: كلمه «ثم» براى تاخير و مهلت بكار مىرود، در حالى كه تورات موسى سالها پيش از قرآن نازل شده است. از اينرو در توجيه اين مطلب وجوهى گفتهاند: 1- زجاج گويد: چيزى حذف شده است. يعنى: «ثم قل يا محمد آتينا ...» يعنى سپس اى محمد بگو: به موسى تورات نازل كرديم. حذف «قل» بقرينه «قُلْ تَعالَوْا» است. 2- بتقدير «ثم اتل عليكم آتينا ...» يعنى: سپس بشما قرائت كنم كه به موسى تورات داديم. 3- مقصود عطف خبرى بر خبرى است نه عطف معنايى بر معنايى. يعنى «ثم اخبركم انه اعطى ...» يعنى: سپس بشما بگويم كه ...
شاعر گويد:
و لقد ساد ثم ساد ابوه ثم قد ساد قبل ذلك جده
يعنى: به شما بگويم او سرورى كرد. سپس به شما بگويم كه پدرش، سپس بشما بگويم كه جدش. (از اين شعر بخوبى بر مىآيد كه شاعر سه خبر را بوسيله «ثم» عطف كرده است) 4- اين آيه متصل است بداستان ابراهيم كه فرمود: «وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ ...» (آيه 84) زيرا در آنجا نعمتهايى كه به ابراهيم بخشيده بود، ذكر كرد و در اينجا نيز دنباله همان نعمتها را ذكر مىكند، زيرا موسى نيز از اولاد ابراهيم است. اين وجه از ابو مسلم و مورد قبول مغربى است. تَماماً عَلَى الَّذِي أَحْسَنَ: در باره اين قسمت نيز وجوهى گفتهاند: 1- ربيع و فراء گويند: يعنى تورات را بموسى داديم تا احسان او كامل شود و در آخرت به پاداش كامل برسد. 2- مجاهد گويد: يعنى تورات را به موسى داديم تا نعمت خود را بر نيكو كاران تمام كنيم «3». 3- ابن زيد گويد: يعنى تورات را به موسى داديم تا احسان خود را بر پيامبران تمام كرده باشيم. 4- قتاده و حسن گويند: يعنى منظور ما از دادن تورات به موسى اين بود كه نعمت خود را در بهشت بر كسى كه در دنيا نيكى كرده است، تمام كنيم.
5- جبائى گويد: يعنى تورات را بموسى داديم تا نعمت نبوت و غير آن كه به موسى داده بوديم، كامل كنيم. 6- ابو مسلم گويد: اتصال بداستان ابراهيم دارد و منظور اين است كه: تورات را بموسى داديم تا نعمت خود را بر ابراهيم تمام كنيم و پاداش طاعات او را بدهيم.
ابراهيم از خداوند مسألت كرده بود كه براى او «زبان راستى» قرار دهد. (شعراء 84) در حقيقت تورات همان زبان صدقى بود كه خداوند، بدر خواست ابراهيم بوى عطا كرد.
كلمه «على» دلالت دارد كه خداوند چند برابر آنچه وى خواسته بود عطا كرده است.
نكتهاى كه از «تَماماً عَلَى الَّذِي أَحْسَنَ» بدست مىآيد، اين است كه تورات از اول بصورت كامل و بدون نقص نازل شده است و اگر «عَلَى الَّذِي ...» را نمىآورد، دلالت مىكرد بر اينكه اول ناقص بوده، بعد كامل شده است.
وَ تَفْصِيلًا لِكُلِّ شَيْءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً: علاوه بر آنچه گذشت، تورات تمام نيازمنديهاى مردم را بيان ميكرد و آنها را بدين حق و عدالت و توحيد و احكام دينى رهنمون مىشد و بخاطر وعدهها و وعيدها و امر و نهىها براى آنها رحمتى بود.
لَعَلَّهُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ: تا آنها بملاقات پروردگار، يعنى پاداش او ايمان آورند. علت اينكه: پاداش خدا را ملاقات او ناميده، اهميت آن است. بعلاوه، إيجاز و اختصار آن در خور توجه است. برخى گويند: منظور از ملاقات پروردگار اين است كه انسان در روزى كه احدى جز او صاحب ملك و قدرت نيست، در ملك و سلطنت او داخل ميشود.
وَ هذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ: اينكه قرآن را كتاب مىنامد، بواسطه اين است كه سزاوار است به صورت كتاب در آيد و نوشته شود، زيرا مطالب و احكام آن در عاليترين درجه اهميت است. يعنى قرآن را به وسيله جبرئيل بر حضرت محمد ص نازل كرديم و داراى خير فراوان است. اين معنى از زجاج است. طبق اين معنى منظور از بركت، ثابت شدن خيرى است كه در حال افزايش باشد. «4»
فَاتَّبِعُوهُ: وظيفه شماست كه از چنين كتابى پيروى كنيد و بدرستى آن معتقد باشيد.
و از دستورات آن اطاعت كنيد.
وَ اتَّقُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ: و از معصيت و مخالفت كتاب خدا بپرهيزيد، تا به شما رحم شود. شكى نيست كه هر كس تقوى كند، به او رحم ميشود. مع الوصف مىگويد تقوى كنيد، شايد بشما رحم شود. چرا؟
در پاسخ آن دو وجه ممكن است گفته شود: 1- يعنى به اميد رحمت حق، تقوى پيشه كنيد، زيرا شما نميدانيد كه در آخرت چه خواهد شد 2- غرض شما از تقوى اين باشد كه رحمت و پاداش خدا تحصيل كنيد.
[سوره الأنعام (6): آيات 156 تا 157]
أَنْ تَقُولُوا إِنَّما أُنْزِلَ الْكِتابُ عَلى طائِفَتَيْنِ مِنْ قَبْلِنا وَ إِنْ كُنَّا عَنْ دِراسَتِهِمْ لَغافِلِينَ (156) أَوْ تَقُولُوا لَوْ أَنَّا أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْكِتابُ لَكُنَّا أَهْدى مِنْهُمْ فَقَدْ جاءَكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَّبَ بِآياتِ اللَّهِ وَ صَدَفَ عَنْها سَنَجْزِي الَّذِينَ يَصْدِفُونَ عَنْ آياتِنا سُوءَ الْعَذابِ بِما كانُوا يَصْدِفُونَ (157)
ترجمه
تا بگوييد: بر دو طايفه پيش از ما كتاب نازل شده و ما از قرائت آن غافل بودهايم، يا نگوييد: اگر بر ما هم كتاب نازل مىشد، از آنها هدايت يافته تر بوديم. اكنون دليل روشن پروردگارتان و هدايت و رحمت بر شما نازل شده است. كى ستمكار تر از كسى است كه آيات ما را تكذيب كند و از آن روى گردان شود؟ بزودى كسانى را كه از آيات ما روى گردان شدهاند، بكيفر روى گردانيشان عذابى سخت، مىدهيم.
بيان آيه 156- 157
اعراب
أَنْ تَقُولُوا: زجاج گويد: به تقدير «كراهة ان تقولوا» و بنا بر اين مفعول له براى «انزلناه» و «او تقولوا» عطف بر آن است. كسايى گويد: مفعول است براى «اتقوا» لو انا: فتحه «ان» بعد از «لو» بخاطر تقدير فعل است. يعنى «لو وقع انا انزل ...» لكن اين فعل هرگز ظاهر نميشود، زيرا «ان» و ما بعد آن طولانى است.
اما در غير از اين مورد حذف فعل جز در شعر جايز نيست. شاعر گويد:
لو غيركم علق الزبير بحبله ادى الجوار الى بنى العوام
يعنى: اگر زبير بقومى غير از قوم شما پناه برده بود، چنان از او حمايت مىكردند كه از پناه بردن بقوم خود صرف نظر ميكرد.
مقصود
در اين آيه، اين نكته را بيان مىكند كه منظور از نازل كردن قرآن، اين است كه عذرى براى كسى باقى نماند:
أَنْ تَقُولُوا إِنَّما أُنْزِلَ الْكِتابُ عَلى طائِفَتَيْنِ مِنْ قَبْلِنا وَ إِنْ كُنَّا عَنْ دِراسَتِهِمْ لَغافِلِينَ: ما قرآن را نازل كرديم تا عذرى براى شما باقى نماند و نگوييد: پيش از ما بر يهود و نصارى نيز كتاب نازل شده است و ما از خواندن كتابهاى آنها غافل بوديم. علت اينكه بر آنها كتاب نازل مىشد و بر ما نمىشد، اين بود كه آنها شايستگى داشتند و ما نداشتيم و اگر آنچه خدا از آنها خواسته، از ما هم ميخواست، بر ما نيز كتاب نازل ميكرد، همانطورى كه بر آنها نازل كرد. اين معنى از اين عباس و حسن و مجاهد و قتاده و سدّى است. علت اينكه تنها يهود و نصارى را ذكر كرده، اين است كه: آنها شهرت داشتند و كارهاى آنها در نظر اهل مكه، ظاهر بود.
أَوْ تَقُولُوا لَوْ أَنَّا أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْكِتابُ لَكُنَّا أَهْدى مِنْهُمْ: يا اينكه نگوييد:
اگر بر ما هم كتاب نازل شده بود، زودتر از آنها در برابر آن تسليم مىشديم و بدستورات آن عمل مىكرديم، زيرا ذهن ما از آنها بازتر و معرفت ما از آنها بيشتر است. عرب به اينكه خوش فهم و تيز هوش و داراى حدس صائب است، خود را ممتاز مىدانست.
بديهى است كه ممكن است دو كس مطلبى را بشناسند اما معرفت يكى از ديگرى بيشتر باشد، به خاطر اينكه از تمام جهات آن را شناخته است. يا اينكه ممكن است معرفت او از ديگرى استوارتر باشد.
فَقَدْ جاءَكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ: قرآن كه حجتى واضح و دليلى آشكار است و وسيله هدايت انسانها به نعمت جاودانى و پاداش بزرگ است و براى پيروان خود نعمت و رحمت است، بسوى شما آمد.
فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَّبَ بِآياتِ اللَّهِ وَ صَدَفَ عَنْها: چه كسى از آنها كه آيات خدا را تكذيب و از آن روى گردان مىشوند، بنفس خويش ستمكارتر است؟ اين معنى از ابن عباس و مجاهد و سدّى و قتاده است.
سَنَجْزِي الَّذِينَ يَصْدِفُونَ عَنْ آياتِنا سُوءَ الْعَذابِ بِما كانُوا يَصْدِفُونَ:
بزودى آنها را كه از آيات ما روى گردان مىشوند، بكيفرى سخت گرفتار مىكنيم.
اين همان عذابى است كه خداوند براى كفار مهيا كرده است و ما از آن بخدا پناه مىبريم.
از اين آيه بر مىآيد كه نازل شدن قرآن بواسطه لطف خداوند است بمردم و اگر قرآن نازل نمىشد، آنها عذرى و بهانهاى داشتند. هر گاه در منع لطف، براى مردم عذرى و بهانهاى باشد، بدون ترديد اگر از آنها سلب قدرت مىشد و كفر در نهاد آنها قرار مىگرفت، براى آنها عذر و بهانه قويترى بود.
پرسش بديهى است كه با نازل شدن قرآن، راهى براى عذر و بهانه اهل مكه باقى نماند.
آيا براى كسانى كه پيش از نازل شدن قرآن زندگى را برود گفتهاند، چطور؟ آنها مىتوانند عذر بياورند يا نه؟
پاسخ آنها نيز عذرى ندارند، زيرا عقل و كتابهاى آسمانى پيشين راه عذر را بر روى آنها بسته بودند. حتى اگر قرآن كريم هم نازل نميشد، مردم مكه، بهمين دليل عذرى و بهانهاى نداشتند. لكن مصلحت اين بود كه خداوند قرآن را براى آنان بفرستد و اگر مصلحت بود، براى گذشتگان نيز مىفرستاد و چون نفرستاده است، معلوم ميشود مصلحت نبوده است.
[سوره الأنعام (6): آيات 158 تا 159]
هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ لا يَنْفَعُ نَفْساً إِيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمانِها خَيْراً قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ (158) إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِي شَيْءٍ إِنَّما أَمْرُهُمْ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ (159)
ترجمه
آنها انتظار ندارند جز اينكه فرشتگان بر آنها نازل شوند يا امر پروردگارت نازل شود يا بعضى از آيات پروردگارت. روزى كه بعضى از آيات پروردگارت فرا رسد، ايمان كسى كه قبلا ايمان نياورده، يا در ايمانش كار خيرى انجام نداده، سودى ندارد.
بگو: در انتظار باشند كه ما هم در انتظاريم.
آنان كه دينشان را تفرقه كرده و دسته دسته شدهاند، تو در هيچ چيز از آنها نيستى سر و كار آنها با خداست. سپس آنها را بكردارشان آگاه مىسازد.
بيان آيه 158
قرائت
ان تاتيهم: حمزه و كسايى و خلف به ياء و ديگران به تاء خواندهاند.
مقصود
اكنون خداوند به تهديد آنها پرداخته، مىفرمايد:
هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ: اين كافران انتظارى ندارند، جز اينكه فرشتگان براى قبض روح نزد ايشان بيايند. اين معنى از مجاهد و قتاده و سدّى است.
برخى گويند: يعنى فرشتگان براى آوردن عذاب و پريشانى نزد ايشان بيايند. برخى گويند: براى عذاب قبر.
ابو على جبائى گويد: منظور اين است كه آيا پيامبر و اصحابش غير از اين انتظار دارند كه فرشتگان براى يكى از مقاصدى كه گفته شد، بر كافران نازل شوند؟ ممكن است كافران انتظار ديگرى داشته باشند. اما انتظار آنها در برابر اين امور هر چه باشد ناچيز و كم اهميت است و مثل اين است كه هيچگونه انتظارى نداشته باشند.
چنان كه گفته ميشود: فلان كس سخن گفت و نگفت. يعنى آنچه گفت، قابل اعتنا نبود و چنان كه قرآن كريم مىگويد: «ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى» (انفال 17) يعنى:
هنگامى كه تير انداختى، تير نينداختى، بلكه خدا انداخت. منظور اين است كه تير انداختن تو مهم نبود.
أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ: در اينباره اقوالى است: 1- در اينجا مضاف حذف شده و مضاف اليه بجاى آن قرار گرفته. يعنى. يا اينكه امر خدايت بعذاب فرا رسد. چنان كه در مورد «وَ جاءَ رَبُّكَ» (فجر 22) مقصود آمدن امر پروردگار است. اين معنى از حسن است.
حذف مضاف چيزى است كه جايز است. مثل: «إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ ...»
(احزاب 57) يعنى: آنان كه اولياى خدا و رسولش را آزاد كنند، خداوند در دنيا و آخرت، آنها را لعن مىكند. در تاييد همين مطلب، ابن عباس هم در تفسير اين آيه گفته است: يعنى امر خدا براى كشتن آنها صادر گردد. 2- ما بدليل عقلى ميدانيم كه خداوند از جايى بجايى نمىرود، بنا بر اين منظور اين است كه آيات با عظمت خداوند بيايند. (به تقدير: «أو يأتي ربك بجلائل آياته» 3- زجاج گويد:
يعنى عذاب هلاك كننده خداوند، در همين دنيا يا در قيامت بر ايشان نازل شود. «5»
أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ: يا اينكه يكى از آيات خداوند، نظير خارج شدن شتر يا طلوع خورشيد از مغرب، ظاهر شود. اين معنى از مجاهد و قتاده و سدّى است. از پيامبر گرامى اسلام روايت شده است كه: بوسيله اعمال بد، در انتظار شش چيز باشيد:
طلوع خورشيد از مغرب، خارج شدن شتر، دجال، دود، مرگ و قيامت.
يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ لا يَنْفَعُ نَفْساً إِيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ:
روزى كه بعضى از آيات پروردگارت ظاهر شود و آنها را ناچار كند كه معرفت پيدا كنند و تكليف- كه با اضطرار و ناچارى سازش ندارد- از ميان برود، ديگر ايمان آوردن كسى كه قبلا ايمان نياورده، به حالش سودى ندارد، زيرا با ظاهر شدن نشانههاى قيامت، در توبه بسته ميشود و هر كسى ناچار ميشود كه خدا را بشناسد و نيك و بد را از يكديگر جدا گرداند و مىداند كه اگر كار بد كرده يا نيكىها را انجام نداده، گرفتار و درمانده است، از اينرو ناچار ميشود كه كار نيكو كند و از زشتى دور شود. ولى تنبّه اجبارى و خوب شدن اضطرارى فايدهاى ندارد.
أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمانِها خَيْراً: اينهم دنباله سابق است. يعنى: كسى كه قبلا كار نيكى انجام نداده، آن روز ديگر نيكو كار شدنش سودى ندارد. در اينباره نيز اقوالى است: 1- اين مطلب را از لحاظ غلبه دادن جانب كسانى كه در ايمانشان كار خير كردهاند، بيان مىكند، زيرا بيشتر كسانى كه از ايمانشان نفع مىبرند، آنهايى هستند كه در ايمانشان، نيكى كردهاند 2- سدّى گويد: يعنى در آن حال ايمان و كار نيكو فايده ندارد، زيرا تكليف زايل شده است. اينها در صورتى فايده دارند كه پيش از آن حال، واقع شوند. پس مقصود اين است كه ايمان آن روز اگر چه توام با كار نيكو باشد، بى- فايده است. ايمان و كار نيكو اگر از پيش باشند، مفيد هستند. 3- در حقيقت، مطلب را ميان دو چيز مردّد كرده است: ايمان و كار نيكو. مىفرمايد: در آن روز ايمان كسى كه قبلا ايمان نياورده، يا كار نيكى انجام نداده، سودى ندارد. بله، اگر قبلا ايمان آورده باشد، يا اينكه در ايمانش كار نيكى انجام داده باشد، آن ايمان و آن كار نيك بحالش مفيد هستند. پس مقصود اين است كه: آن روز ايمان كفار و طاعت مؤمنين بى فايده است.
كسى كه قبلا ايمان آورده، ايمانش فقط مفيد است و كسى كه قبلا طاعتى كرده، طاعتش مفيد است. اين قول قويتر است.
قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ: بگو: شما در انتظار اين آيات باشيد كه ما هم براى شما انتظار مىكشيم.
اين آيه تشويق مىكند كه مردم پيش از آن وقت كه توبه سودى ندارد، ايمان آورند و عمل كنند. برخى معتقدند كه ايمان، نام كارهايى است كه انسان بنام طاعت انجام ميدهد. لكن از اين آيه بر مىآيد كه ايمان حالت قلبى است. خلاصه مطلب آيه اين است كه ايمان و عمل هر دو قبل از فرا رسيدن لحظات اضطرار لازم است و الا بى فايده هستند. حاكم ابو سعيد مىگويد: اين آيه، خلاف گفتار مرحبه را- كه فقط ايمان را كافى مىدانند و براى عمل ارزشى قائل نيستند- ثابت مىكند، زيرا مفاد آيه اين است كه تنها ايمان كافى نيست. بلكه عمل نيك هم لازم است. اما نميدانم آيه چگونه بر اين مطلب دلالت مىكند؟ «6»
بيان آيه 159
قرائت
حمزه و كسايى در اينجا و در سوره روم «فارقوا» و ديگران «فرقوا» خواندهاند. قرائت اول از على ع نقل شده است. قرائت دوم باين معنى است كه آنها ميان اجزاى دين تفرقه انداختند، به بعضى ايمان مىآورند و به بعضى ايمان نمىآورند.
چنان كه مىفرمايد: «وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ» (نساء 150) وجه قرائت اول اين است كه منظور مفارقت و جدا شدن آنها از اين است، اين معنى نيز با معنى اول نزديك است، زيرا كسى كه قسمتى از دين را هم منكر شود، از دين خارج است.
لغت
شيع: فرقههايى كه در عين اختلاف، در پارهاى از امور اتفاق نظر دارند، برخى گفتهاند: اصل آن از ظهور و برخى گفتهاند: اصل آن از تابع شدن است.
شاعر گويد:
الا يا نخلة من ذات عرق برود الظل شاعكم السلام
يعنى: هان اى درخت خرمايى كه در ذات عرق هستى، در سايه خنك شما را سلامت دنبال كناد.
مىگويند: «آتيك غدا او شيعه» يعنى فردا يا روز بعد از فردا نزد تو مىآيم.
بنا بر اين شيعه يعنى افرادى كه از يكديگر تبعيت كنند. كميت گويد:
و ما لى الا آل احمد شيعة و مالى الا مشعب الحق مشعب
يعنى: مرا جز آل احمد، رهبرى نيست و مرا جز راه حق راهى نيست.
مقصود
بدنبال تهديدهاى سابق مىفرمايد:
إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِي شَيْءٍ: مقصود از كسانى كه ميان اجزاى دين خود تفرقه افكندهاند و فرقه فرقه شدهاند، چه كسانى هستند؟
در اينباره اقوالى است: 1- سدّى و حسن گويند: منظور كفار و اصناف مشركين است.
اين آيه را «آيه السيف» نسخ كرد 2- قتاده گويد: منظور يهود و نصارى است كه يكديگر را تكفير ميكنند. 3- ابو هريوه و عايشه نقل كردهاند كه منظور گمراهان اين امت است. از امام باقر ع روايت است كه: دين خدا را بصورت اديانى در آوردهاند، و بصورت احزاب و فرقهها در آمده، يكديگر را تكفير مىكنند. بهر حال به پيامبر خود خطاب مىكند كه تو از آنها نيستى و هرگز در عقايد و مذاهب فاسدى كه دارند تو با آنها جمع نمىشوى. اما آنها چنين نيستند. در بعضى از عقايد فاسد با يكديگر متفقند اگر چه در بعضى ديگر اختلاف دارند. پيامبر از همه آنها برى و بيزار است. قتاده گويد: منظور اين است كه پيامبر با آنها آميزش نكند و از آنها جدا شود. كلبى و حسن گويند: يعنى: با آنها جنگ ندارى. سپس بوسيله آيه جنگ نسخ شد.
إِنَّما أَمْرُهُمْ إِلَى اللَّهِ: سر و كار آنها با خداست و آنها را مجازات مىكند. برخى گويند: يعنى سر و كار آنها با خداست. آنها را مهلت مىدهد يا نمىدهد. برخى گويند:
يعنى در مسائلى كه اختلاف دارند، خدا حكم مىكند.
ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ: روز قيامت آنها را از كردارشان آگاه مىسازد، تا اهل حق و اهل باطل شناخته شوند.
__________________________________________________
(1) بنا بر اين فعل نفى يا نهى يا بتقدير «عليكم ان لا تشركوا» باشد ( «مثل عليكم انفسكم») معنى تفاوتى ندارد.
(2) از معناى «حرم» استفاده ميشود «اوصى بالتحريم» لذا جمله فوق يعنى «اوصى بالوالدين ...»
(3) گفتهاند: در قرائت عبد اللَّه «تماماً على الذى احسنوا» آمده و اين مؤيد قول مجاهد است. بخصوص كه در ادبيات عرب گاهى نون «الذين» حذف ميشود. شاعر گويد:
و ان الذى حانت بفلج دمائهم هم القول كل القوم يا ام خالد
يعنى: آنان كه خونشان به نزديكى فلج رسيد، قوم واقعى و كامل هستند
(4) اصل معناى بركت، ثبوت است. چنان كه شاعر گويد:
و ما ينجى من الغمرات الا براكاء القتال او الفرار
يعنى: از سختيهاى مرگ، جز كشته شدن يا فرار، راه نجاتى نيست.
در مورد خداوند نيز گفته ميشود: «تَبارَكَ اللَّهُ» (اعراف 54) يعنى آن چنان بزرگى براى او ثابت است كه وى را نه اولى است و نه آخرى.
(5) اين اقوال با توجه به «أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ» حقيقت مطلب را روشن نميكنند. پس مقصود كشف تام توحيد است.
(6) هيچيك از اقوالى كه در متن آمده، حتى قول سوم كه مؤلف بزرگوار قويتر از همه ميدانند، معناى آيه را روشن نميكند بالعكس گفتار حاكم ابو سعيد كه مورد ايراد و طعنه مؤلف عاليقدر قرار گرفته است، معناى آيه را روشن مىسازد. اجمال مطلب اين است كه مىفرمايد: ايمان كسى كه تا آن روز ايمان نياورده سودى ندارد و همچنين ايمان كسى كه قبلا ايمان آورده، لكن در گناهان غوطهور شده و كار خيرى انجام نداده، سودى ندارد، زيرا جمله «لا يَنْفَعُ نَفْساً إِيمانُها» بطور كلى ايمان آن روز را بى فايده تلقى مىكند، خواه ايمان بدون سابقه قبلى باشد و همان روز پيدا شده باشد (لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ) و خواه مربوط به سابق باشد، اما ايمان بدون عمل خير باشد (أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمانِها خَيْراً) بنا بر اين آيه خلاف قول مرحبه را اثبات مىكند و اين همان مطلبى است كه حاكم ابو سعيد گفته.