بيان آيه 141

قرائت‏

حصاد: بصريان و شاميان و عاصم بفتح حاء و ديگران بكسر خوانده‏اند. اين دو لغت را يك معنى است. سيبويه گويد: اين قبيل مصدرها را براى انتهاى زمان بكار مى‏برند. حصاد يعنى وقت درو.

لغت‏

انشاء: ابتداع، انجام كارى كه سابقه ندارد. اختراع، انجام كارى در غير بدون سبب. خلق، آفرينش و تقدير و ترتيب.

جنات: باغهاى پوشيده از درخت. روضه، جايى كه داراى گياه سبز است.

عرش: در اصل به معناى بالا بردن است. از همين جهت است كه به تخت و سقف و ملك، عرش گويند. عرش درخت مو، اين است كه شاخه‏هاى آن روى يكديگر قرار گرفته و بالا برده شده باشد. عريش، چيزى شبيه هودج براى زنان.

اسراف: زياده‏روى و گاهى كمروى. خلاصه اينكه تجاوز از حد حق و عدالت را اسراف گويند. شاعر گويد:

اعطوا هنيدة يحدوها ثمانية             ما فى عطائهم من و لا سرف‏

يعنى: هنيده را چندان شتر دادند كه هشت نفر آنها را مى‏راندند. در بخشش آنها منت و كم بودى (يا افراطى) نبود.

اعراب‏

مختلفا: حال از «انشأ»

مقصود

بدنبال بيان اين مطلب كه مشركين بعضى از چيزها را براى بتها قرار ميدادند، مى‏فرمايد: خداوند خالق همه چيزهاست و نبايد آنها را به بتها نسبت داد و بدون دستور او چيزى را حلال يا حرام شمرد:

وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشاتٍ وَ غَيْرَ مَعْرُوشاتٍ: خداوند بدون هيچگونه سابقه‏اى باغهايى آفريد كه در آنها درختان گوناگون است. برخى از درختان را بر روى پايه‏ها قرار داده‏اند و برخى بدون پايه، خود بر سر پا ايستاده‏اند. ابن عباس و سدّى گويند: مقصود از درختانى كه بر روى پايه‏ها قرار دادند، درختان انگور است.

ابو على گويد: منظور اين است كه بوسيله شاخه‏ها براى درختها ديوار درست كنند.

كلمه عرش بمعناى بر افراشتن درختان است، بطورى كه بر روى زمين قرار نگيرد. اين عباس گويد: مقصود از «غير معروشات» انواع درختانى است كه در كوه‏ها و صحراها مى‏رويند ابو مسلم گويد: منظور درختانى است كه احتياج به پايه ندارند و خود بر سر پا مى‏ايستند.

وَ النَّخْلَ وَ الزَّرْعَ مُخْتَلِفاً أُكُلُهُ: و همچنين درخت خرما و زراعتها كه طعم يا ثمر آنها مختلف است، بيافريد. ثمر درختان و گياهان از لحاظ رنگ و مزه و بو و شكل مختلفند. در عين حال شباهت‏هايى هم با يكديگر دارند و همگى دليل يگانگى خداوند هستند.

وَ الزَّيْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُتَشابِهاً وَ غَيْرَ مُتَشابِهٍ: ديگر اينكه زيتون و انار را آفريد كه از لحاظ مزه و رنگ و شكل، برخى بهم شبيهند و برخى شبيه نيستند. علت اينكه انار و زيتون را با هم ذكر ميكند، گفته‏اند اين است كه شاخه‏هاى آنها با برگها پوشيده شده‏اند.

كُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ آتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصادِهِ: در اينجا فعل امر براى اباحه بكار رفته است. جبائى گويد: از اين آيه برمى‏آيد كه مى‏توان از ثمر درختان- و لو اينكه حق فقرا در آن باشد- خورد. مى‏فرمايد: هر گاه درخت ثمر داد، از ثمرش بخوريد و در روز چيدن، حق را بدهيد. درباره اين حق، دو قول است: 1- منظور زكات است كه يك دهم يا نصف آن را بايد داد (در ديمى 10/ 1 و در صورتى كه با آب چاه و با وسائل ميكانيكى آب خورده باشد 20/ 1) اين قول از ابن عباس و محمد بن حنيفه و زيد بن اسلم و حسن و سعيد بن مسيب و قتاده و ضحاك و طاووس است. 2- از امام صادق بنقل از آباء طاهرينش منقول است كه منظور دادن اندازه‏اى است كه ممكن باشد به مساكين. عطا و مجاهد و ابن عمرو سعيد بن جبير و ربيع بن انس نيز چنين گفته‏اند.

اصحاب ما روايت كرده‏اند كه منظور دادن قبضه‏ها و مشت‏هاى پى در پى ايشان است.

ابراهيم و سدى گويند: اين آيه با حكم وجوب دادن يك دهم و يك بيستم، نسخ شده است، زيرا اين آيه مكى است و حكم زكات در مدينه بيان شد. و چون روايت شده است كه زكات هر صدقه‏اى را نسخ كرده است، گويند: زكات در روز چيدن و درويدن برداشته نميشود. تا ناسخ صدقات باشد، على بن عيسى گويد: اين مطلب صحيح نيست، زيرا روز چيدن و درويدن، ظرف حق است نه ظرف انجام مأمور به.

وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ: از حد خود در صرف مال تجاوز مكنيد كه خدا مردم مسرف را دوست نمى‏دارد. در اينباره اقوالى است: 1- خطاب بصاحبان مال است. يعنى همه مال را صدقه ندهيد بلكه براى خانواده هم چيزى باقى بگذاريد.

چنان كه ثابت بن قيس بن شماس ثمر پنجاه نخل را برداشت و همه را صدقه داد. اين قول از ابو العاليه و ابن جريج است. 2- سعيد بن مسيب گويد: يعنى از اداى واجب كوتاهى نكنيد. 3- ابو مسلم گويد: يعنى پيش از چيدن، در خوردن زياده‏روى مكنيد و به فقرا ضرر نزنيد 4- يعنى مال را در راه معصيت و بيجا خرج نكنيد 5- خطاب به پيشوايان است. يعنى بصاحبان مال اجحاف نكنيد و از آنها زيادى نگيريد. اين قول از ابن زيد است. 6- اين خطاب بعموم است. تا كسى در صرف مال زياده‏روى نكند و زمامدار و حاكم در گرفتن مال مردم و صرف آن زياده‏روى و ولخرجى نكنند. و اين قول از لحاظ فايده، عمومى‏تر است.

[سوره الأنعام (6): آيات 142 تا 144]

وَ مِنَ الْأَنْعامِ حَمُولَةً وَ فَرْشاً كُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ (142) ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَيْنِ قُلْ آلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَيَيْنِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَيْهِ أَرْحامُ الْأُنْثَيَيْنِ نَبِّئُونِي بِعِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (143) وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَيْنِ قُلْ آلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَيَيْنِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَيْهِ أَرْحامُ الْأُنْثَيَيْنِ أَمْ كُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ وَصَّاكُمُ اللَّهُ بِهذا فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ كَذِباً لِيُضِلَّ النَّاسَ بِغَيْرِ عِلْمٍ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (144)

ترجمه‏

و از چارپايان باربردار و خردسال براى شما آفريد. از آنچه خدا روزى شما كرده، بخوريد و بدنبال شيطان مرويد كه براى شما دشمنى آشكار است. هشت زوج آفريد: از ميش دو تا و از بز دو تا. بگو، آيا بز و ميش نر را حرام كرده است يا بز و ميش ماده را يا آنچه رحم بز و ميش ماده بر آن احاطه دارد؟ اگر راست مى‏گوييد، مرا از روى علم آگاه سازيد. و از شتر دو تا و از گاو دو تا. بگو، آيا گاو و شتر نر را حرام كرده است يا گاو و شتر ماده را يا آنچه رحم گاو و شتر ماده، بر آن احاطه دارد. يا اينكه هنگامى كه خداوند شما را به اين حكم سفارش كرده است، حاضر بوده‏ايد؟ كيست ستمكارتر از آنكه به خداوند نسبت دروغ بدهد تا مردم را بدون علم گمراه سازد؟! خداوند مردم ستمكار را هدايت نمى‏كند.

بيان آيه 142- 143- 144

قرائت‏

المعز: ابن كثير و ابن فليح و ابن عام و بصريان اين كلمه را بفتح عين و ديگران بسكون عين خوانده‏اند. ابو على گويد: بفتح عين جمع ما عز است مثل خادم و خدم.

ابو الحسن گويد: جمعى است كه مفرد ندارد، به سكون عين نيز جمع است مثل صاحب و صحب. سيبويه آن را اسم جمع مى‏داند.

لغت‏

حمولة: شتران باربر. اين كلمه نيز اسم جمع است. اما بضم حاء يعنى بارها فرش: بچه شتر. علت اينكه بچه شتر را فرش گفته‏اند صاف بودن لثه‏هاى آنهاست كه هنوز دندانشان نروييده است.

زوج: جفت. اين كلمه به يكى كه با او ديگرى است و بدو تا اطلاق مى‏شود.

اشتمال: شامل شدن، فرا گرفتن.

اعراب‏

حمولة: عطف بر «جنات» يعنى «و انشا من الانعام حمولة» اثنين: اين كلمه نيز منصوب است به «انشا» و «ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ» بدل است از «حَمُولَةً وَ فَرْشاً» و «اثنين» بدل است از «ثمانيه» آلذَّكَرَيْنِ: همزه استفهام داخل بر همزه وصل شده است و الف در ميان آنها فاصله گرديده و همزه وصل ساقط نشده تا مشتبه نشود. اگر ساقط مى‏شد مانعى نداشت، زيرا «ام» بر آن دلالت ميكرد.

أَمَّا اشْتَمَلَتْ: «ما» منصوب است بنا بر اينكه عطف باشد بر «انثيين».

علت اينكه «انثيين» را مثنى آورده، اين است كه منظور «معز» و «ضان» است.

مقصود

اكنون خداوند بدنبال نعمتهايى كه در آيه پيش شمرد، درباره آفرينش حيوانات مى‏فرمايد:

وَ مِنَ الْأَنْعامِ حَمُولَةً وَ فَرْشاً: درباره اين قسمت اقوالى است: 1- «حمولة» شتران بزرگسال و «فرش» شتران خردسال است. يعنى خداوند از چارپايان شتران بزرگسال و خردسال بوجود آورد. اين معنى از ابن عباس و ابن مسعود و حسن و مجاهد است (از ابن مسعود و حسن به اختلاف نقل شده است) 2- «حموله» شتران و گاوان باربر و فرش گوسفند است. اين قول از حسن (بروايت ديگر) و قتاده و ربيع و سدى و ضحاك و ابن زيد است. 3- حموله، شتر و گاو و اسب و قاطر و الاغ باربر و فرش گوسفند است. اين قول (بروايت ديگر) از ابن عباس است. گويا وى كلمه «انعام» را تعميم داده تا شامل حيوانات سم‏دار يعنى اسب و قاطر و الاغ هم بشود. 4- ابو مسلم گويد: يعنى خداوند آفريده است هر چه كه براى باركشى مورد استفاده قرار مى‏دهيد و هر چه كه از راه سر بريدن و بر زمين افكندن. چنان كه درباره حيواناتى كه سر بريده مى‏شوند، مى‏فرمايد «فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها فَكُلُوا مِنْها» (حج 36: هر گاه پهلوى آنها بر زمين افتاد، از گوشت آنها بخوريد) از ربيع بن انس هم روايت شده است كه فرش حيوانى است كه براى ذبح بر زمين افكنده ميشود. 5- فرش، پشم و كرك آنهاست كه براى فرش مورد استفاده قرار مى‏گيرد. يعنى از چارپايان دو استفاده ميشود: باركشى و فرشهايى كه از مو و پشم آنها تهيه ميشود. اين قول از جبائى است. «1»

كُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ: از آنچه خدا روزى شما كرده، براى خوردن حلال بشماريد و مثل مردم جاهليت كه برخى از زراعتها و دام‏ها را حرام مى‏شمردند، رفتار نكنيد. طبق اين معنى، امر بر ظاهر خود حمل شده است. ممكن است امر بمعناى اباحه باشد. يعنى براى شما مباح است كه از روزى خدا بخوريد.

وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ: به دنبال شيطان كه دشمن آشكار شماست نرويد. تفسير اين جمله در سوره بقره گذشت (آيه 168) ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَيْنِ: مطلبى را كه در آيه پيش بطور مجمل بيان كرده بود، در اينجا به تفصيل بيان كرد. در آن آيه فرمود: از چارپايان، «حموله» و «فرش» را آفريد.

در اينجا بيان ميكند كه «حموله» و «فرش» هشت جفت هستند. دو «نر و ماده» از ميش و دو «نر و ماده» از بز و دو «نر و ماده» از شتر و دو «نر و ماده» از گاو. منظور از اين تفصيل بعد از اجمال اين است كه متضمن توبيخ بيشترى باشد. بديهى است كه هر يك از حيوانات نر و ماده، زوج هستند، از اينجهت مى‏فرمايد: هشت زوج. نر، زوج ماده و ماده، زوج نر است. چنان كه ميفرمايد:

«أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ» (احزاب 37: جفتت را نگهدار) برخى گويند «ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ» يعنى هشت صنف. دو صنف نر و ماده، از ميش و دو صنف نر و ماده از بز و ...

«ضان» گوسفند پشم دارد و جمع «ضائن» و معز گوسفند مودار و جمع «ما عز» است. برخى گويند: منظور اين است كه هر يك از اينها هر دو دسته‏اند: اهلى و وحشى در مورد شتر اگر چه اهلى و وحشى صادق نيست. لكن شترها هم از لحاظ عربى بودن و عربى نبودن بر دو دسته‏اند. اين مطلب از امام صادق ع نيز روايت شده است.

قُلْ آلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَيَيْنِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَيْهِ أَرْحامُ الْأُنْثَيَيْنِ:

به اين مشركين كه حلال خدا را حرام كرده‏اند، بگو: آيا بز و ميش نر را خدا حرام كرده است يا بز و ميش ماده را يا آنچه كه در رحم بز و ميش ماده است؟ اين سؤال را بمنظور بحث و استدلال براى آنها طرح مى‏كند، تا دروغ و افتراى آنها را بخدا آشكار سازد، زيرا آنها مى‏گفتند: آنچه در رحم حيوانات است بر مردها حلال و بر زن ها حرام است و مطالب ديگر! آنها اگر در پاسخ اين سؤال مى‏گفتند: بز و ميش نر حرام است يا بز و ميش ماده حرام است يا آنچه در رحم آنهاست، حرام است، لازم بود كه هر بز و ميش نر يا هر بز و ميش ماده يا آنچه در رحم آنهاست، حرام باشد و بنا بر جواب اخير گوسفند نر و ماده هر دو حرام بود زيرا آنچه دو رحم بز و ميش است، يا نر است، يا ماده. خلاصه اينكه لازم بود معتقد شوند كه جنس گوسفند، اعم از نر و ماده و كوچك و بزرگ حرام باشد. در حالى كه آنها زير بار چنين مطلبى نمى‏رفتند، زيرا بعضى را حلال و بعضى را حرام مى‏شمردند. بدينترتيب در برابر اين استدلال محكوم مى‏شدند.

نَبِّئُونِي بِعِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ: اگر راست مى‏گوييد از آنچه حلال يا حرام شمرده‏ايد، از روى علم بمن خبر دهيد.

وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَيْنِ قُلْ آلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَيَيْنِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَيْهِ أَرْحامُ الْأُنْثَيَيْنِ أَمْ كُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ وَصَّاكُمُ اللَّهُ بِهذا:

در اينجا تتمه هشت زوج نر و ماده حيوانات را در مورد شتر و گاو بيان مى‏كند. سپس همان استدلالى را كه در مورد بز و ميش كرد، تكرار كرده، مى‏فرمايد: به آنها بگو آيا خدا شتر و گاو نر يا شتر و گاو ماده يا بچه‏اى كه در رحم گاو و شتر ماده است حرام كرده و يا اينكه هنگامى كه خداوند به شما دستور داد و آنها را بر شما حرام كرد، حضور داشتيد؟! سؤال اخير را باين جهت طرح مى‏كند كه در راه تحصيل علم، يا دليلى كه عقلا براى رسيدن بحق دنبال مى‏كنند يا مشاهده است كه عمومى نيست و اختصاص بعدّه خاصى دارد. هر گاه هيچ كدام از اين دو راه براى تحصيل علم نباشد، علمى وجود ندارد و مذهب باطل مى‏شود. مقصود اين است كه آيا شما اين مطلب را بدليل كتب آسمانى مى‏گوييد يا خداوند با خود شما در ميان گذاشته است؟ اوّلى كه باور نداريد دوّمى هم كه دروغ است. پس گفتار شما باطل است.

فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ كَذِباً لِيُضِلَّ النَّاسَ بِغَيْرِ عِلْمٍ: چه كسى به خود ستمكارتر از كسى است كه بخدا نسبت دروغ دهد و چيزى كه از جانب خدا تحريم نشده، حرام شمارد و كارى كند كه مردم را بدون دانش بگمراهى افكند و به آنها چيزى بگويد كه خود بدرستى آن اطمينان ندارد و باعث هلاك آنها شود، اگر چه ممكن است واقعاً قصد هلاك آنها را نداشته باشد!؟

إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ: خداوند مردم ستمكار را به ثواب هدايت نمى‏كند، زيرا آنها بواسطه كفر و گمراهى سزاوار كيفر دائمى هستند.

[سوره الأنعام (6): آيه 145]

قُلْ لا أَجِدُ فِي ما أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلى‏ طاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلاَّ أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِيرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ رَبَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (145)

ترجمه‏

بگو: در آنچه بمن وحى شده، چيزى نيافته‏ام كه بر خورنده‏اى كه آن را ميخورد، حرام باشد. جز اينكه مردار يا خون ريخته يا گوشت خوك باشد كه پليدى است يا ذبح غير شرعى باشد كه نام غير خدا بر آن برده شده باشد. كسى كه ناچار شود و متجاوز و افراط كار نباشد، پروردگارت آمرزگار و رحيم است.

بيان آيه 145

قرائت‏

يكون ميتة: ابن كثير و حمزه فعل را به تاء و «ميتة» را به نصب خوانده‏اند.

ابو جعفر و ابن عامر فعل را بتاء و «ميتة» را به رفع خوانده‏اند. ديگران فعل را به ياء و «ميتة» را به نصب خوانده‏اند. ابو على گويد: قرائت اول بنا بر معناى فاعل است. يعنى «الا ان تكون النفس» وجه قرائت دوم اين است كه «ميتة» فاعل است. وجه قرائت سوم كه بهتر از همه است، اين است كه ضمير فعل به سابق بر ميگردد و «ميتة» خبر است. ميتة: ابو جعفر اين كلمه را به تشديد و ديگران بدون تشديد خوانده‏اند.

مقصود

قبلا درباره آنچه مشركين حرام مى‏شمردند، سخن گفت. اكنون در پيرامون آنچه واقعاً حرام است، مى‏فرمايد:

قُلْ لا أَجِدُ فِي ما أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلى‏ طاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلَّا أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً: به اين كافران بگو: در آنچه خداوند به من وحى كرده است، چيزى نمى‏بينم كه بر خورنده‏اى حرام باشد، مگر اينكه آن چيز گوشت مردار يا خون ريخته‏اى باشد. علت اينكه: فقط خون ريخته‏اى را ذكر ميكند، اين است كه آن مقدار خونى كه با گوشت مخلوط است و قابل جدا كردن نيست، حلال است و بخشوده شده.

أَوْ لَحْمَ خِنزِيرٍ: يا گوشت خوك. در اين آيه فقط مردار و خون و گوشت خوك را ذكر كرد، با اينكه چيزهاى ديگرى هم حرام است. چنان كه در سوره مائده حيوانى كه خفه شده يا بچوب مرده يا از بلندى سقوط كرده باشد، بيان كرده است (آيه 3) لكن همه اينها مردار هستند. در اينجا اين مطلب را به اجمال و در آنجا به تفصيل بيان كرده است. بهتر اين است كه بگوييم: علت اينكه در اينجا اين سه تا را بيان كرده، اين است كه اينها از ساير محرمات اهميت بيشترى دارند. بقيه در جاهاى ديگر يا بوسيله وحى قرآنى بيان كرده است. وانگهى اين سوره، مكى و مائده، مدنى است.

ممكن است چيزهايى كه حرامند و در اين آيه نيامده‏اند، بعدا حرام شده باشند.

مردار حيوانى است كه بدون تزكيه شرعى جان سپرده باشد.

فَإِنَّهُ رِجْسٌ: رجس نام هر چيز ناخوش‏آيندى است. رجس به معناى عذاب نيز آمده است. يعنى: همه اينها كه ذكر شد، پليد هستند.

أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ: غير از مردار و خون و گوشت خوك، آن ذبح خلاف شرعى كه نام غير خدا بر آن برده شود، نيز حرام است. اين يكى را فسق ناميده، زيرا خارج از امر خداست. اهلال، بلند كردن آواز براى چيزى است. (مائده آيه 3 رجوع شود).

فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ رَبَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ: اگر كسى متجاوز و افراط كار نباشد و بخوردن آنها ناچار شود، خداوند به او رخصت داده است، چنان كه داراى مغفرت و رحمت است. (تفسير اين آيه در سوره بقره ذيل آيه 173 گذشت.)

[سوره الأنعام (6): آيات 146 تا 147]

وَ عَلَى الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا كُلَّ ذِي ظُفُرٍ وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ شُحُومَهُما إِلاَّ ما حَمَلَتْ ظُهُورُهُما أَوِ الْحَوايا أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ ذلِكَ جَزَيْناهُمْ بِبَغْيِهِمْ وَ إِنَّا لَصادِقُونَ (146) فَإِنْ كَذَّبُوكَ فَقُلْ رَبُّكُمْ ذُو رَحْمَةٍ واسِعَةٍ وَ لا يُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ (147)

ترجمه‏

و بر آنها كه يهودى شدند هر ناخن دارى را و از گاو و گوسفند پيه آنها را حرام كرديم. جز آنچه بر پشت آنها يا در امعايا مخلوط باستخوان باشد. اين كيفر را بخاطر ستمشان به آنها داديم و ما راستگو هستيم.

اگر ترا تكذيب كنند، بگو پروردگارتان صاحب رحمتى وسيع است و كيفر او از مردم مجرم، دفع نخواهد شد.

بيان آيه 146- 147

لغت‏

ظفر: ناخن. اظفر يعنى دراز ناخن. چنان كه اشعر يعنى دراز مو.

حوايا: جمع حاويه. آنچه در شكم جمع مى‏شود.

اعراب‏

الحوايا: اين كلمه يا مرفوع و عطف بر «ظهور» است. يعنى «ما حملت الحوايا» ممكن است منصوب و عطف بر «الا ما حملت» باشد.

مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ: اين ما عطف است بر «ما» اول ذلك: ممكن است در محل نصب و مفعول دوم «جزينا» باشد اما جايز نيست مبتدا باشد، زيرا تقدير آن ذلك جزينا هموه» خواهد شد و اين در ضرورت شعر جايز است.

مقصود

اكنون درباره آنچه بر يهود حرام شده، مى‏فرمايد:

وَ عَلَى الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا كُلَّ ذِي ظُفُرٍ: بر يهوديان هر حيوان ناخن دارى را حرام كرديم. در اينكه مقصود از حيوان ناخن‏دار چيست، اختلاف است.

ابن عباس و سعيد بن جبير و قتاده و مجاهد و سدّى گويند: مقصود هر چيزى است كه انگشتانش بسته است. مثل شتر و شتر مرغ و دو نوع مرغ آبى كه يكى را مرغابى و ديگرى را «اوز» گويند. «2» ابن زيد گويد: مقصود شتر است. جبائى گويد: شامل‏ درندگان و سگان و گربه‏ها و هر چه كه با چنگال شكار كند، مى‏شود. قتيبى و بلخى گويد: هر مرغى كه داراى چنگال و هر حيوانى كه داراى سم است بر آنها حرام بود.

وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ شُحُومَهُما: از گاو و گوسفند نيز تمام چربيها و پيه‏هايى كه در باطن آنهاست بر يهود حرام كرديم.

إِلَّا ما حَمَلَتْ ظُهُورُهُما أَوِ الْحَوايا أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ: مگر آن پيه كه بر روى گوشت باشد يا آن پيه كه در باطن است. منظور گوشت چاق و پيهى است كه در روده بزرگ است. اين معنى از ابن عباس و حسن و سعيد بن جبير و قتاده و مجاهد و سدّى است. ابن زيد گويد: منظور ماده بچه‏هاى شير خوار است. جبائى گويد: منظور پيه‏هايى است كه در شكم و روده‏هاست. همچنين پيهى كه با استخوان مخلوط شده مثل پيهى كه بر پهلوى گوسفند و گاو يا بر استخوان دم آنهاست، بر آنها حرام نبود. حرف «او» در اينجا براى اباحه است. يعنى هر كدام از اين سه نوع چربى مباح است.

ذلِكَ جَزَيْنهُمْ بِبَغْيِهِمْ: اينها را بكيفر كردارشان كه پيامبران را مى‏كشتند و ربا مى‏خوردند و اموال مردم را به باطل مباح مى‏شمردند، بر آنها حرام كرديم.

چنان كه مى‏فرمايد: «فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ» (نساء 160: بر اثر ظلم يهوديان چيزهاى پاكيزه‏اى كه بر آنها حلال شده بود، بر آنها حرام كرديم) برخى گويند: منظور اين است كه آنها بوسيله گناه بخود ستم كرده بودند برخى گويند: زمانداران اسرائيلى خوردن گوشت مرغ و پيه را بر فقراء ممنوع كرده بودند. خداوند اينها را بكيفر اين كار بر خودشان حرام كرد. اين مطلب را على بن ابراهيم در تفسير خود آورده است.

پرسش چگونه ممكن است تكليف، كيفر باشد. در حالى كه تكليف تابع مصلحت و براى پاداش است؟

پاسخ اين تكليفها را كيفر مى‏نامد، زيرا كارهاى زشتى مرتكب شدند كه سزاوار شدند كه اينها بر آنها بهمين جهت حرام شود. و اگر آن كارهاى زشت نبود، بر آنها حرام نمى‏شد و مصلحتى نداشت.

وَ إِنَّا لَصادِقُونَ: ما در آنچه مى‏گوييم نسبت بحرمت حيوانات ناخن‏دار و پيه گاو و گوسفند و نسبت به تجاوز يهوديان و نسبت بهمه مطالب و اينكه اين حرمت، كيفر آنان و بصلاح آيندگانشان بود، راستگو هستيم.

فَإِنْ كَذَّبُوكَ فَقُلْ رَبُّكُمْ ذُو رَحْمَةٍ واسِعَةٍ: اگر ترا در آنچه ميگويى تكذيب كنند، بگو خداى شما صاحب رحمت فراوان است و در كيفر شما عجله نمى‏كند بلكه شما را مهلت مى‏دهد.

وَ لا يُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ: اما همين كه وقت كيفر او فرا رسيد، جلو كيفر او نسبت بمردمى كه پيامبر را تكذيب مى‏كنند، گرفته نميشود:

[سوره الأنعام (6): آيات 148 تا 150]

سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَكْنا وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَيْ‏ءٍ كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتَّى ذاقُوا بَأْسَنا قُلْ هَلْ عِنْدَكُمْ مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنا إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ تَخْرُصُونَ (148) قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ فَلَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعِينَ (149) قُلْ هَلُمَّ شُهَداءَكُمُ الَّذِينَ يَشْهَدُونَ أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ هذا فَإِنْ شَهِدُوا فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ (150)

ترجمه‏

بزودى مردم مشرك مى‏گويند: اگر خدا ميخواست ما و پدرانمان مشرك نمى- شديم و چيزى را حرام نميكرديم. گذشتگان نيز همين طور تكذيب كردند تا بعذاب ما رسيدند. بگو: آيا پيش شما علمى است كه براى ما بيرون بياوريد؟ شما جز پيرو گمان نيستيد و فقط دروغ مى‏گوييد.

بگو: دليل رسا از آن خداست و اگر ميخواست همه شما را هدايت مى‏كرد.

بگو: گواهانى كه شهادت مى‏دهند كه خدا اين را حرام كرده، بياوريد. اگر خود شهادت دادند، با آنها شهادت نده و از هواهاى مردمى كه آيات ما را تكذيب كردند و مردمى كه به آخرت ايمان ندارند و براى خدا مثل قرار مى‏دهند، پيروى نكن.

بيان آيه 148- 149- 150

لغت‏

هلّم: زجاج گويد: اصل اين كلمه هاء است كه «لم» بآن ملحق شده و براى مفرد و مثنّى و جمع بكار مى‏رود. برخى از عرب اين كلمه را بصورت مثنّى و جمع و مؤنث نيز بكار مى‏برند. ابو على گويد: اين كلمه اسم فعل و هاء آن براى تنبيه است. يعنى بياوريد.

مقصود

سابقا عقايد فاسد مشركين را رد كرد و در اين آيه گفتار فاسد آنها را. مى‏فرمايد:

سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَكْنا وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَيْ‏ءٍ:

بزودى مردم مشرك براى باقى ماندن خود بر شرك و تحريم آنچه خدا حلال كرده است، به گفتگو و استدلال پرداخته، گويند: اگر خدا ميخواست كه ما مشرك نشويم و چيزهاى حلال را حرام نكنيم، ما و پدرانمان مشرك نمى‏شديم و چيزى را حرام نميكرديم.

اكنون به تكذيب گفتار آنها پرداخته، مى‏فرمايد:

كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ: همينطورى كه اينان زبان به تكذيب گشوده‏اند، گذشتگانشان نيز تكذيب ميكردند. تكذيبشان اين بود كه پيامبر خدا را كه ميگفت:

خدا شما را امر به توحيد و ترك شرك و ترك تحريم حيوانات كرده، تكذيب مى‏كردند و مى‏گفتند: خدا همينها را از ما خواسته و اگر چيز ديگرى خواسته بود، همان چيز را انجام ميداديم. اين بود تكذيب ايشان.

حَتَّى ذاقُوا بَأْسَنا: گذشتگان سر انجام بعذاب ما رسيدند. برخى گويند: يعنى عذاب آنها در همين دنيا گريبانگيرشان شد. چشيدن عذاب، دليل اين است كه مقدمه آن است و در آخرت عذاب براى آنها مهيا شده است. زيرا چشيدن هر چيزى اول ادراك آن است.

قُلْ هَلْ عِنْدَكُمْ مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنا: در جواب آنها كه شرك را به مشيت خدا مى‏دانند، بگو: آيا براى اثبات گفتار خود دليل قطعى داريد يا به آنچه مى‏گوييد، علم داريد كه براى ما بيرون بياوريد؟ مقصود اين است كه آنها براى اثبات گفتار خود هيچگونه دليلى ندارند و گفتارشان باطل است. سپس براى تاكيد ردّ گفتار آنها مى‏فرمايد:

إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا تَخْرُصُونَ: شما در آنچه مى‏گوييد فقط پيرو گمانيد و فقط بخدا دروغ مى‏بنديد.

اين آيه دلالت روشن دارد بر اينكه خداوند خواهان معصيت و كفر نيست و نيز آشكارا گفتار كسانى كه اينها را بخدا نسبت مى‏دهند، تكذيب مى‏كند. علاوه بر اين دلايل عقلى ثابت كرده‏اند كه خداوند از اراده كار زشت و هر گونه صفت نقصى منزه است.

قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ: هر گاه اينها از اثبات گفتار خود عاجز شدند، بآنها بگو:

دليل آشكار و صحيح كه مصحح احكام باشد، پيش خداوند است. حجت به معناى قصد اثبات حكم و بالغه يعنى بحدى رسيده است كه عذرى باقى نمى‏گذارد. پس «حجة بالغه» آن دليلى است كه هر كس به آن متوسل شود، هر گونه شك و شبهه‏اى را ريشه كن مى‏كند.

حجت خدا صحيح و رساست، زيرا او حجتش بر حق و مفيد علم است.

فَلَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعِينَ: اگر خدا ميخواست شما را اجبار ميكرد كه همگى ايمان بياوريد. لكن اين كار را نمى‏كند. زيرا اجبار با تكليف كه امر اختيارى است، سازش ندارد. اين مشيت با مشيتى كه در آيه پيش بود فرق دارد، زيرا خداوند اوّلى را ردّ و دومى را اثبات كرد. در آنجا مشيت خداوند تعلق گرفته بود كه به اختيار خود مشرك شوند نه به اجبار خدا. اگر خدا مى‏خواست كسى را اجبار كند، اجبار بر هدايت مى‏كرد، نه شرك. پس اولى قابل قبول نيست ولى دومى قابل قبول است. برخى گويند:

مقصود اين است كه: اگر خدا مى‏خواست شما را به رسيدن به پاداش و بهشت هدايت ميكرد، بدون اينكه شما را در معرض تكليف قرار دهد. لكن اين كار را نكرد. بلكه شما را در معرض تكليف و ثوابى قرار داد كه نتيجه عمل شما باشد، نه ابتدايى. اگر عقيده جبريان صحيح بود، حق با كفار بود كه آنچه كرده و گفته‏اند، طبق مشيت خدا بوده و اطاعت اراده او كرده‏اند و حق با خداوند نبوده، زيرا خود در آنها كفر آفريده و از آنها كفر خواسته است. اكنون اين نكته را بيان مى‏كند كه آنها براى اثبات عقيده خود نه دليلى عقلى دارند، نه دليل سمعى. بديهى است كه چنين عقيده‏اى فاسد است:

قُلْ هَلُمَّ شُهَداءَكُمُ الَّذِينَ يَشْهَدُونَ أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ هذا: به آنها بگو: گواهان خود را بياوريد تا شهادت دهند كه گفتار شما صحيح است و خداوند آنچه را شما حرام مى‏شماريد، حرام كرده است.

فَإِنْ شَهِدُوا فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ: اگر شاهدى نيافتند و ناچار خودشان شهادت دادند، تو با آنها شهادت نده، زيرا شهادت آنها باطل است.

پرسش چرا آنها را به شهادت دعوت كرده، سپس پيامبر را از شهادت با آنها منع كرد؟

پاسخ خداوند دستور داد كه آنها شاهدان عادلى بياورند كه به نفع آنها شهادت دهند، بديهى است كه هر گاه چنين شاهدانى نيافتند و خواستند خودشان شهادت دهند، پيامبر بايد شهادت آنها را نپذيرد و با آنها شهادت ندهد زيرا گفتار آنها صرف دعواست و از صواب بدور است.

برخى گويند: دستور خداوند بود كه گواهانى از غير عرب بياورند. اما هيچ غير عربى بنفع آنها كه عقايدى مخصوص بخود داشتند، شهادت نميداد.

وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا: خطاب به پيامبر و مقصود امت است. يعنى به مذهب كسى كه تابع هواى نفس است، معتقد نباش. مذهب ممكنست از جهاتى تابع هواى نفس باشد: يكى اينكه انسان از گذشتگان تقليد كند. ديگر اينكه هر شبهه‏اى را بخيال اينكه صحيح ست، بپذيرد. در حالى كه اگر بعقل خود رجوع كند، به باطل بودن آن پى مى‏برد. ديگر اينكه براى فرار از زحمت دقت نكند و تابع مذهبى فاسد بشود. ديگر اينكه با مذهبى بزرگ شده و خو گرفته باشد و حالا برايش دشوار باشد كه از آن جدا شود. هيچيك از اينها مورد دلپسند عقل نيست.

وَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ: همچنين از هواى نفسانى كسانى كه به آخرت ايمان ندارند، پيروى مكن. فرقه اول كه تكذيب آيات ميكنند و فرقه دوم كه به آخرت ايمان ندارند، يكى هستند. مع الوصف آنها را جدا گانه ذكر ميكند، تا نشان دهد كه كفر داراى وجوهى است، گاهى كفر با اقرار به آخرت توام است.

مثل كفر اهل كتاب و گاهى با انكار آن. مثل كفر بت پرستان.

وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ: و آنان كه براى خدا مثل و مانند قرار مى‏دهند.

از اين آيه استفاده ميشود كه تقليد غلط است، زيرا خداوند از كفار ميخواهد كه براى اثبات گفتار خود دليلى بياورند و عجز آنها دليل بطلان عقيده و قولشان قرار مى‏دهد. اين خود دليل است بر اينكه انسان بايد تابع دليل باشد نه تابع هواى نفس.

__________________________________________________

(1) بنظر مى‏رسد كه اگر در خود آيه شريفه، كمى دقت مى‏شد، اين اختلافات پيش نمى‏آمد، زيرا در آيه بعد «حموله و فرش» را تفصيل و توضيح داده و خاطر نشان كرده است كه منظور گاو و گوسفند و شتر است. بنا بر اين حموله مناسب گاو و شتر و فرش مناسب گوسفند است كه از پشم و موى آنها براى فرش استفاده ميشود يا اينكه موقع ذبح، همچون فرش بر زمين مى‏افتند.

(2) در مورد مرغان آبى از آنجا كه براى شنا احتياج به انگشتان باز دارند، ظاهراً اشتباهى روى داده و اينها انگشتانشان باز است. ظاهراً مقصود از حيوانات ناخن‏دار، آنهايى است كه مثل گاو و گوسفند داراى سم نيستند. مثل مرغ.