بيان آيه 130- 131- 132

قرائت‏

يعملون: ابن عامر به تاء خوانده است و ديگران به ياء

لغت‏

غفلت: سهو. ضد غفلت «يقظه» و ضد سهو «ذكر» و ضد «غروب» حضور است.

اعراب‏

ذلك: خبر مبتداى محذوف. يعنى «الامر ذلك» يا اينكه مفعول فعل محذوف است. يعنى «فعلنا ذلك».

أَنْ لَمْ يَكُنْ: اين «ان» مخفف از ان است. يعنى لانه لم يكن ... چنان كه شاعر گويد:

فى فتية كسيوف الهند قد علموا             ان هالك كل من يحفى و ينتعل‏

يعنى: در ميان جوانانى كه همچون شمشيرهاى هندى بوده، دانستند كه هر پا برهنه و كفش بپايى هلاك ميشود. (يعنى: انه) بعد از «ان» مفتوحه بايد ضمير مقدر باشد.

اما بعد از «ان» مكسوره لازم نيست.

كل: اين كلمه مثل «قبل و بعد» نيست كه با حذف مضاف اليه مبنى شود، زيرا «قبل و بعد» حتى در حال ذكر مضاف اليه معرب تام نيستند، و رفع داده نميشوند.

مقصود

اكنون خداوند متعال، تمام آنچه را در روز قيامت، به جن و انس خطاب خواهد كرد، بيان ميكند،?ا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ‏: «معشر» جماعتى است كه همه اصناف را در بردارد. در اينجا خداوند متعال بيان ميكند كه پيامبران را بمنظور اتمام حجت و ترسانيدن از عواقب كارهاى زشت، بسوى آنها فرستاده است. اين خطاب متوجه جن و انس است. علت اينكه مى‏گويد، پيامبرانى از شما، در حالى كه پيامبران انسان هستند، نه جن، اين است كه جانب انسان را غلبه داده است. چنان كه مى‏فرمايد «يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ» (الرحمن 22) يعنى از آب شور و شيرين، لؤلؤ و مرجان خارج ميشود، در حالى كه لؤلؤ از آب شور خارج ميشود نه از آب شيرين.

مردم هم در محاورت خود جانب يكى را غلبه مى‏دهند. مثلا يكى ميگويد، نان و شير خوردم. در حالى كه نان را خورده و شير را نوشيده است. عقيده بيشتر مفسران و زجاج و رمانى همين است.

ضحاك گويد: همانطورى كه پيامبرانى بسوى انسانها فرستاده شد، پيامبرانى هم بسوى پريان فرستاده شده‏اند. كلبى گويد: پيامبران بسوى آدميان فرستاده مى‏شدند.

اما حضرت محمد ص مبعوث بسوى آدميان و پريان است. ابن عباس گويد: پيامبران بسوى آدميان فرستاده مى‏شدند. سپس آنها يكى از پريان را بسوى آنها مى‏فرستادند. مجاهد گويد: رسولان از آدميان و ترسانندگان از پريانند.

?قُُصُّونَ عَلَيْكُمْ آياتِي وَ يُنْذِرُونَكُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا، پيامبران آيات مرا براى شما قرائت ميكردند و دلايل و براهين مرا بگوش شما ميرسانيدند و شما را را از ملاقات كيفر اعمال در اين روز- يعنى روز قيامت- مى‏ترسانيدند.

قالُوا شَهِدْنا عَلى‏ أَنْفُسِنا

: گويند شهادت مى‏دهيم كه در روزگار تكليف، با آمدن پيامبران و اتمام حجت از طرف ايشان، كافر و عاصى شديم.

وغَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا

: ظاهر دنيا در نظر ايشان آراسته جلوه كرد و آنها را فريفت.

وشَهِدُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كانُوا كافِرِينَ‏

: در عالم آخرت اقرار ميكنند كه در دنيا كفر پيشه كرده‏اند و سزاوار عذابند.

ذلِكَ أَنْ لَمْ يَكُنْ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرى‏ بِظُلْمٍ وَ أَهْلُها غافِلُونَ: اين است كه حكم خداوند: زيرا او قريه‏اى كه مردمش غافلند و ستم ميكنند، هلاك نمى‏كند. مقصود بيان علت است. يعنى خداوند مردم بلدى را كه گرفتار گناه و انحراف هستند، هلاك نميكند. مگر اينكه پيامبرانى بسوى آنها بفرستد و آنها مردم را بدلايل خداوندى آگاه كنند و آنها را از كيفر خدا بترسانند و حقايقى را بگوش آنها برسانند. سپس اگر از اطاعت پيامبران سرباز زدند، آنها را هلاك خواهد كرد و هرگز بطور ناگهانى مردم را غافلگير نميكند. البته بر خداوند لازم نيست كه اتمام حجت كند، زيرا همين كه مردمى دست بستم و تجاوز زدند، سزاوار كيفر ميشوند، جز اينكه خداوند ميخواهد حجت خود را ظاهر گرداند.

فرّاء و جبائى گويند: يعنى خداوند مردمى را بدون اينكه متنبه و متذكر سازد غافلگير نكرده، بستم هلاكشان نميكند. چنان كه مى‏فرمايد: «وَ ما كانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ الْقُرى‏ بِظُلْمٍ وَ أَهْلُها مُصْلِحُونَ» (هود 117: پروردگار تو مردم قريه‏اى كه مصلح هستند به ستم هلاك نميكند) اين آيه، بطور واضح دلالت ميكند كه خداوند منزه از ظلم است اگر خدا ظلم ميكرد، در اين جا خود را از ستمكارى منزه نمى‏شمرد.

وَ لِكُلٍّ دَرَجاتٌ مِمَّا عَمِلُوا: هر كس چه اطاعت كند، چه معصيت، بر حسب عملى كه انجام داده، بمرتبه‏اش از پاداش و كيفر نائل ميشود. كار نيكو پاداش نيكو و كار بد، كيفر بد: اينكه براى پاداش و كيفر، درجاتى قائل ميشود، بخاطر اين است كه همه پاداشها و كيفرها در يك مرتبه نيستند، بلكه شدت و ضعف دارند. هر گاه بخواهند مراتب پاداش را بيان كنند، مى‏گويند: درجات و هر گاه بخواهند مراتب كيفر را بيان كنند.

مى‏گويند: درك. لكن در اينجا چون كيفر و پاداش را يك جا آورده است، همه را درجات خوانده و جانب اهل بهشت را غلبه داده است.

وَ ما رَبُّكَ بِغافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ: پروردگار تو اى محمد ص يا اى شنونده، از كردار ايشان غافل و بيخبر نيست و هيچ چيز از علم او مخفى نمى‏ماند و هر كسى را باندازه استحقاقش كيفر و پاداش مى‏دهد. بدينترتيب مردم را متنبه ميكند كه بكارهاى خود توجه داشته باشند.

[سوره الأنعام (6): آيات 133 تا 135]

وَ رَبُّكَ الْغَنِيُّ ذُو الرَّحْمَةِ إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِكُمْ ما يَشاءُ كَما أَنْشَأَكُمْ مِنْ ذُرِّيَّةِ قَوْمٍ آخَرِينَ (133) إِنَّ ما تُوعَدُونَ لَآتٍ وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ (134) قُلْ يا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى‏ مَكانَتِكُمْ إِنِّي عامِلٌ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ تَكُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (135)

ترجمه‏

پروردگارت، بى‏نياز و صاحب رحمت است. اگر بخواهد شما را مى‏برد و پس از شما هر چه بخواهد، جانشين شما مى‏كند. همانطورى كه شما را از نسل قومى ديگر پديد آورده است. آنچه وعده داده شده‏ايد، فرا مى‏رسد و شما عاجز كننده خدا نيستيد. بگو: اى مردم، به اندازه تمكن خود عمل كنيد كه من هم عمل كننده‏ام و خواهيد دانست كه خانه عاقبت پسنديده براى كيست؟ ستمكاران رستگار نمى‏شوند.

بيان آيه 133- 134- 135

قرائت‏

ابو بكر از عاصم «مكاناتكم» قرائت كرده است. ديگران «مكانتكم». اين كلمه مصدر است. مصدر را اغلب بصورت مفرد به كار مى‏برند. گاهى هم جمع مى‏بندند.

چنان كه در جمع «حلم» گويند: «احلام» و «حلوم» شاعر گويد:

فاما اذا جلسوا فى الندى             فاحلام عادوا يد هضم‏

يعنى: هر گاه در مجلس جود و بخشش نشينند، دستهايى گشاده دارند.

من تكون: حمزه و كسايى بياء و ديگران بتاء خوانده‏اند. علت اين است كه تانيث فاعل آن «عاقبة» تانيث حقيقى نيست. بنا بر اين هر دو وجه جايز است. مثل «فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ» (حجر 73) و «أَخَذَ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ» (هود 67).

لغت‏

انشاء: آغاز خلقت. انشاء قصيده، بوجود آوردن آن است. «نشأ» جوانان تازه سال. شاعر گويد:

و لو لا ان يقال صبا نصيب             لقلت بنفسى النشا الصغار

يعنى: اگر نمى‏گفتند: نصيب، بچه شده است، مى‏گفتم: جانم بقربان بچه‏هاى خردسال.

توعدون: اين فعل از «ايعاد» يعنى تهديد يا از «وعد» است كه نسبت به نيكى است.

مكانة: ابو زيد گويد: يعنى مقام و منزلت. «رجل مكين عند السلطان» يعنى نزد سلطان منزلت دارد.

اعراب‏

كَما أَنْشَأَكُمْ: كاف در محل نصب است. يعنى مثل ما انشاكم».

مِنْ بَعْدِكُمْ: «من» به معناى بدل است. مثل «اعطيتك من دينارك ثوبا» يعنى بجاى دينارت بتو لباسى دادم.

مِنْ ذُرِّيَّةِ قَوْمٍ آخَرِينَ: اين «من» براى ابتداست.

ما تُوعَدُونَ: «ما» به معناى «الذى» است.

مَنْ تَكُونُ لَهُ: «من» مبتداست و خبر آن «تكون» يعنى: كداميك از ما برايش خانه آخرت است؟ و در اين صورت «تعلمون» معلق شده است. ممكن است موصوله و مفعول «تعلمون» باشد.

مقصود

قبلا مردم را دستور داده بود كه او را اطاعت كنند و آنها را به اين كار تشويق كرده بود. در اينجا بيان كرد كه امر به طاعت بخاطر نياز او نيست. او برتر از اين است كه سود يا زيانى به او برسد. مى‏فرمايد:

وَ رَبُّكَ الْغَنِيُّ ذُو الرَّحْمَةِ: خالق و سرور تو از كردار بندگان بى‏نياز است.

طاعت ايشان وى را سودى و معصيت ايشان وى را زيانى نرساند، زيرا كسى كه از چيزى بى‏نياز است، هستى و نيستى و درستى و نادرستى آن برايش يكسان است. او به بندگانش نعمت مى‏بخشد. مقصود اين است كه خداوند با اينكه از بندگانش بى‏نياز است به آنها نعمت مى‏بخشد و نعمتهاى او هر چند بسيارند از ملك بى‏نيازى او چيزى كم نمى‏كنند. سپس درباره قدرت خويش مى‏فرمايد:

إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِكُمْ ما يَشاءُ كَما أَنْشَأَكُمْ مِنْ ذُرِّيَّةِ قَوْمٍ آخَرِينَ:

اگر بخواهد شما را هلاك مى‏كند و پس از شما آفريده ديگرى جانشين شما مى‏سازد، همانطورى كه شما را از نسل قومى كه پيش از شما مى‏زيسته‏اند، بوجود آورد.

اين خطاب متوجه آدميان و پريان است. شايد مقصود اين است كه خداوند جنس ديگرى را پديد مى‏آورد، همانطورى كه جن را از جن و انسان را از انسان پديد مى‏آورد.

بنا بر اين قادر است موجودى بياورد كه نه از جن باشد و نه از انسان. از اين آيه بر- مى‏آيد كه غير از آنچه كه معلوم خداست، مقدور اوست، زيرا مى‏فرمايد: خلقى غير از جن و انس را مى‏تواند خلق كند، در حالى كه نكرده است.

إِنَّ ما تُوعَدُونَ لَآتٍ: قيامت و حساب و بهشت و دوزخ و پاداش و كيفر و تفاوت درجات و مراتب اهل بهشت و دوزخ، همه واقع خواهند شد.

وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ: و شما از خداوند فوت نمى‏شويد يا اينكه سبقت نمى‏گيريد و از قلمرو و ملك و قدرت او خارج نميشويد. اعجاز اين است كه انسان كارى كند كه طرف مقابل از انجام آن ناتوان باشد و عاجزش كند. پس مقصود اين است كه شما نمى- توانيد خداوند را از زنده كردن مردگان و كيفر گنهكاران عاجز كنيد.

قُلْ يا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى‏ مَكانَتِكُمْ: بگو: اى مردم، بقدر منزلت و به اندازه تمكن خود كار كنيد. يعنى بر كفر خود ثابت بمانيد. در اينجا فعل امر را براى تهديد بكار برده است. برخى گويند: يعنى براه خود كار كنيد. جبائى گويد: يعنى بر حال خود كار كنيد و بر حال كفر باقى بمانيد كه من كيفر شما را مى‏دهم.

إِنِّي عامِلٌ: من كه پيامبر خدايم بدستورش عمل مى‏كنم. ابو مسلم گويد: يعنى من كه خدايم بوعده‏ام عمل مى‏كنم. معناى اول صحيح‏تر است.

فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ تَكُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدَّارِ: بزودى مى‏دانيد كه كداميك از ما در پيشگاه خدا سرانجام نيكو داريم و به بهشت مى‏رويم. برخى گويند: يعنى ميدانيد كه در دنيا كداميك پيروز خواهيم شد.

إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ: ستمكاران بمقصد خود نمى‏رسند. در اينجا بجاى كافران، ستمكاران مى‏گويد، زيرا در جاى ديگر مى‏فرمايد: «كافران ستمكارند» (بقره 254)

[سوره الأنعام (6): آيه 136]

وَ جَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَ الْأَنْعامِ نَصِيباً فَقالُوا هذا لِلَّهِ بِزَعْمِهِمْ وَ هذا لِشُرَكائِنا فَما كانَ لِشُرَكائِهِمْ فَلا يَصِلُ إِلَى اللَّهِ وَ ما كانَ لِلَّهِ فَهُوَ يَصِلُ إِلى‏ شُرَكائِهِمْ ساءَ ما يَحْكُمُونَ (136)

ترجمه‏

از زراعتها و چارپايان كه مخلوق خدا هستند، سهمى براى خدا قرار داده، بزعم خودشان مى‏گفتند: اين براى خدا و اين براى شركاى ما. آنچه براى شركايشان بود، بخدا نمى‏رسيد و آنچه براى خدا بود به شركايشان مى‏رسيد. بد است حكمى كه مى‏كردند.

بيان آيه 136

قرائت‏

بزعمهم: كسايى و يحيى بن ثابت و اعمش بضم زاء و ديگران بفتح خوانده‏اند و هر دو بيك معنى هستند. برخى گفته‏اند: به كسر زاء هم جايز است. مثل: «فتك» و «ودّ»

لغت‏

ذرء: آفرينش اختراعى. اصل آن به معناى ظهور است. «ذراة» يعنى ظهور پيرى.

حرث: زراعت، زمينى كه براى كشت آماده شود.

انعام: جمع «نعم» كه مقصود گاو و گوسفند و شتر است.

مقصود

بار ديگر درباره مشركين و عقايد فاسد ايشان مى‏فرمايد:

وَ جَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَ الْأَنْعامِ نَصِيباً: كفار مكه و مشركين پيش از آنها از زراعتها و گاوها و گوسفندها و شترها كه مخلوق خدا هستند، سهمى براى بتها قرار مى‏دادند.

فَقالُوا هذا لِلَّهِ بِزَعْمِهِمْ وَ هذا لِشُرَكائِنا: مى‏گفتند: اين قسمت براى خدا و اين قسمت براى بتها. آنها بتها را شريك خود مى‏دانستند زيرا به آنها از مال خود سهمى ميدادند.

فَما كانَ لِشُرَكائِهِمْ فَلا يَصِلُ إِلَى اللَّهِ وَ ما كانَ لِلَّهِ فَهُوَ يَصِلُ إِلى‏ شُرَكائِهِمْ:

در اينباره اقوالى است: 1- رسم آنها اين بود كه زراعتى براى خدا و زراعتى براى بتها درست مى‏كردند. هر گاه زراعت خدا خوب و زراعت بتها بد مى‏شد، قسمتى از زراعت خدا را براى بتها قرار مى‏دادند و مى‏گفتند: خدا بى‏نياز و بتها محتاج هستند و اگر زراعت بتها خوب مى‏شد و زراعت خدا بد، چيزى از آن بخدا نداده مى‏گفتند:

خدا بى ‏نياز است. چارپايان را هم قسمت كرده، سهمى براى خدا و سهمى براى بتها قرار ميدادند. سهم خدا را به مهمان مى‏دادند و سهم بتها را صرف بتها مى‏كردند، اين قول از زجاج و ديگران است.

2- هر گاه سهم خدا با سهم بتها مخلوط مى‏شد جدا نميكردند و ميگفتند، خدا غنى‏تر است و هر گاه سهم بتها با سهم خدا مخلوط مى‏شد، جدا مى‏كردند. هر گاه آب از زراعت خدا به زراعت بتها مى‏رفت، نمى‏بستند و هر گاه آب از زراعت بتها بزراعت خدا مى‏رفت، مى‏بستند و مى‏گفتند: خدا غنى‏تر است. اين قول از ابن عباس و قتاده و مروى از امامان ما (ع) است.

3- هر گاه از سهم بتها چيزى از بين مى‏رفت، از سهم خدا برميداشتند و جبران مى‏كردند و هر گاه از سهم خدا چيزى از بين ميرفت، جبران نميكردند. اين قول از حسن و سدّى است.

ساءَ ما يَحْكُمُونَ: اين حكم آنها بد حكمى بود.

[سوره الأنعام (6): آيات 137 تا 138]

وَ كَذلِكَ زَيَّنَ لِكَثِيرٍ مِنَ الْمُشْرِكِينَ قَتْلَ أَوْلادِهِمْ شُرَكاؤُهُمْ لِيُرْدُوهُمْ وَ لِيَلْبِسُوا عَلَيْهِمْ دِينَهُمْ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُونَ (137) وَ قالُوا هذِهِ أَنْعامٌ وَ حَرْثٌ حِجْرٌ لا يَطْعَمُها إِلاَّ مَنْ نَشاءُ بِزَعْمِهِمْ وَ أَنْعامٌ حُرِّمَتْ ظُهُورُها وَ أَنْعامٌ لا يَذْكُرُونَ اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهَا افْتِراءً عَلَيْهِ سَيَجْزِيهِمْ بِما كانُوا يَفْتَرُونَ (138)

ترجمه‏

همچنين براى بسيارى از مشركين شريكانشان، كشتن فرزندان را زينت داده بودند كه آنها را هلاك كنند و دينشان را مشتبه سازند و اگر خدا ميخواست، اين كار را نمى‏كردند. آنها را با دروغشان بخود واگذار.

مى‏گفتند: اين چارپايان و زراعت‏ها حرامند و جز هر كه ما بخواهيم، از آنها نميخورد و چارپايانى است كه پشت آنها براى سوارى حرام شده است. و چارپايانى كه از روى افتراء بخدا نام خدا را بر آنها نميبرند بزودى كيفر افترايشان را خواهد داد.

بيان آيه 137

قرائت‏

ابن عامر «زين» بضم زاء «قتل» به رفع «اولادهم» به نصب و «شركائهم» بجر خوانده است. ديگران اولى را بفتح زاء، دومى را به نصب، سومى را بجر و چهارمى را برفع خوانده‏اند. طبق اين قرائت «شركائهم» فاعل «زين» و «قتل اولادهم» مفعول آن است. طبق قرائت اول «قتل» نايب فاعل «زين» است كه اضافه به فاعل يعنى «شركائهم» شده و مفعول به يعنى «اولادهم» ميان مضاف و مضاف اليه فاصله شده است. اما اين فاصله، ضعيف است و بقول ابو على فارسى در شعر جايز است. مثل:

يطفن بحوزى المراقع لم ترع             بواديه من قرع القسى الكنائن‏

در اينجا «القسى» ميان مضاف و مضاف اليه فاصله شده است. يعنى: آنها اطراف چراگاه‏هايى مى‏گردند كه زمين آن هدف تير قرار نگرفته است.

لغت‏

ارداء: هلاك كردن. «مرداة» سنگى كه از بالاى كوه پرتاب شود.

مقصود

اكنون خداوند درباره يكى ديگر از خصلتهاى زشت آنها ميفرمايد:

وَ كَذلِكَ زَيَّنَ لِكَثِيرٍ مِنَ الْمُشْرِكِينَ قَتْلَ أَوْلادِهِمْ شُرَكاؤُهُمْ: همانطور كه اينان در زراعت و چارپايان خود سهمى براى خدا قرار مى‏دادند، همچنين شيطانها كشتن دختران و زنده بگور كردن ايشان را از ترس فقر و ننگ، در نظر ايشان آراسته‏اند.

اين معنى از حسن و مجاهد و سدّى است. فراء و زجاج گويند: خدمتگزاران بتها اين عمل را در نظرشان زينت مى‏دادند. برخى گويند: مردم گمراه اين كار را مى‏كردند.

گفته‏اند: سنت دختر كشى از اينجا پيدا شد كه نعمان بن منذر، قومى از عرب را غارت و زنانشان را اسير كرد. در ميان اسيران دختر قيس بن عاصم بود. سپس صلح كردند.

هر زنى بخانواده خود بازگشت، جز دختر قيس كه ترجيح داد در ميان سپاه دشمن بماند.

قيس سوگند ياد كرد كه هر چه دختر در خانه‏اش تولد شود، زنده بگور كند.

لِيُرْدُوهُمْ: اين لام براى عاقبت است. يعنى نتيجه زينت قتل اولاد هلاك شدن مردم بود. نه اينكه آنها واقعاً قصد داشتند كه ايشان را هلاك كنند. اين معنى از ابو على جبائى است. برخى گفته‏اند: ممكن است در ميان آنها افراد معاندى هم بودند كه قصد هلاك ايشان را داشته‏اند. و بنا بر اين جانب آنها غلبه داده شده است.

وَ لِيَلْبِسُوا عَلَيْهِمْ دِينَهُمْ: نتيجه ديگر اينكه دين آنها را بر آنها مشتبه و ترديد ميكردند.

وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما فَعَلُوهُ: اگر خدا ميخواست كه آنها را از اين كار منع كند يا آنها را مجبور به ترك كند، ميكرد و جلو آنها را مى‏گرفت. لكن اين كار با تكليف كه امر اختيارى است، سازگار نبود.

فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُونَ: آنها را با دروغ و افترايشان ترك كن و بحال خود گذار، زيرا خدا آنها را كيفر مى‏دهد. اين جمله، در نهايت تهديد است.

اين آيه دلالت دارد بر اينكه تزيين قتل و خود قتل، كار خود آنها بود و در نسبت آن بخدا دروغگو بودند.

بيان آيه 138

قرائت‏

حجر: اين كلمه را قراء غير مشهور «حرج» خوانده‏اند و ممكن است از لحاظ معنى تفاوتى ميان آنها نباشد.

لغت‏

حجر: حرام، عقل و منع. حجر قاضى يعنى منع قاضى. حجر زن يعنى نگهدارى او.

اعراب‏

افتراء: مفعول له براى «لا يذكرون» ممكن است اين كلمه به معناى «يفترون» و «افتراء» مفعول مطلق باشد.

مقصود

در اينجا بنقل يكى ديگر از عقايد فاسد آنها پرداخته، مى‏فرمايد:

وَ قالُوا هذِهِ أَنْعامٌ وَ حَرْثٌ حِجْرٌ لا يَطْعَمُها إِلَّا مَنْ نَشاءُ بِزَعْمِهِمْ: آنها شتران و گاوها و گوسفندها و زراعتها را به پندار خويش حرام شمرده، براى خدايان جدا مى‏كردند و مى‏گفتند: جز هر كه ما اجازه دهيم، كسى نمى‏تواند از آنها بخورد. اينكه مى‏گويد: «به پندار خويش» ميخواهد بفهماند كه آنها براى اين كار دليلى نداشتند و بصرف تخيل پايبند بودند. براى استفاده از آنچه مال خدايان بود، تنها مردان خدمتگزار بتها مجاز بودند، نه زنها و نه ديگران.

وَ أَنْعامٌ حُرِّمَتْ ظُهُورُها: حسن و مجاهد گويند: منظور از چارپايانى كه بر آنها سوار شدن را حرام مى‏دانستند، ماده شترى است كه ده شكم كره شتر ماده زاييده بود و ماده شترى كه پنج شكم زاييده بود و گوشش را شكافته بودند و شتر نرى كه ده بچه بوجود آورده بود، مى‏باشد. برخى گويند: مقصود شتر نرى است كه بچه بچه‏اش قابل سوارى بود. ديگر بر آن شتر سوار نمى‏شدند.

وَ أَنْعامٌ لا يَذْكُرُونَ اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهَا افْتِراءً عَلَيْهِ: مجاهد گويد: برخى از چارپايان بودند كه نام خدا را بر آنها و متعلقات آنها نمى‏بردند. ابو وائل گويد: بر آنها حج نمى‏كردند. ضحاك گويد: در وقت سر بريدن، نام بتها بر آنها مى‏برند، نه نام خدا. اين كارها را به اين دليل انجام مى‏دادند كه خدا به آنها دستور داده است و اين دروغ و افترا بود.

سَيَجْزِيهِمْ بِما كانُوا يَفْتَرُونَ: معناى آن ظاهر است.

[سوره الأنعام (6): آيات 139 تا 140]

وَ قالُوا ما فِي بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعامِ خالِصَةٌ لِذُكُورِنا وَ مُحَرَّمٌ عَلى‏ أَزْواجِنا وَ إِنْ يَكُنْ مَيْتَةً فَهُمْ فِيهِ شُرَكاءُ سَيَجْزِيهِمْ وَصْفَهُمْ إِنَّهُ حَكِيمٌ عَلِيمٌ (139) قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ قَتَلُوا أَوْلادَهُمْ سَفَهاً بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ حَرَّمُوا ما رَزَقَهُمُ اللَّهُ افْتِراءً عَلَى اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا وَ ما كانُوا مُهْتَدِينَ (140)

ترجمه‏

مى‏گفتند: آنچه در شكم اين حيوانات است، خالص است براى مردان ما و حرام است بر زنان ما و اگر مرده تولد مى‏شد، همگى در آن شريك بودند. بزودى خداوند آنها را به اين وصف ناحق كردنشان كيفر مى‏دهد كه او حكيم و داناست.

كسانى كه فرزندان خود را از روى سفاهت و بدون علم كشتند و آنچه خدا به آنها روزى داده است، با افترا زدن بخدا حرام شمرده‏اند، زيانكار شدند. آنها گمراه شدند و اهل هدايت نيستند.

بيان آيه 139

قرائت‏

«ان يكن ميتة»: ابن كثير فعل را به ياء «ميتة» را به رفع و ابو جعفر فعل را بتاء خوانده است. ابو بكر از عاصم فعل را به تاء «ميتة» را منصوب خوانده است.

ديگران فعل را بياء و «ميتة» را به نصب. وجه قرائت اخير بازگشت ضمير به «ما فى بطون» است. وجه قرائت ابن كثير اين است كه «يكن» تامّه و «ميتة» مؤنث غير حقيقى است و بهمين جهت قرائت ابو جعفر هم صحيح است. وجه قرائت ابو بكر هم اين است كه مقصود از «ما فى بطون هذه الانعام» انعام و مؤنث است.

خالصة: اين كلمه بهمين صورت قرائت مشهور است و بنا بر اين خبر براى «ما» است. «تاء» آن براى مبالغه است. يا اينكه مصدرى است شبيه «عافية و عاقبة» در قرائت غير مشهور «خالص» آمده كه باز هم خبر است. همچنين در قرائت غير مشهور بدون تاء و با تاء به نصب هم آمده كه ممكن است حال باشد از ضميرى كه در صله «ما» است يا از خود «ما».

مقصود

اكنون خداوند به نقل يكى ديگر از گفته‏هاى آنها پرداخته، مى‏فرمايد:

وَ قالُوا ما فِي بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعامِ خالِصَةٌ لِذُكُورِنا وَ مُحَرَّمٌ عَلى‏ أَزْواجِنا:

كافران كه قبلا درباره آنها بحث شد، مى‏گفتند: آنچه در شكم اين چارپايان- كه گوشت و سوارى بر آنها حرام شده- مى‏باشد، بطور خالص، متعلق بمردان ماست و بر زنان ما حرام است. ابن عباس و شعبى و قتاده گويند: مقصود شير شترانى است كه گوششان را شكافته يا آنها را پس از زاييدن ده شكم آزاد كرده بودند. برخى گويند:

منظور جنين‏هاست كه اگر زنده تولد مى‏شد، بر زنان حرام بود و اگر مرده، تولد مى‏شد، زن و مرد از گوشت آن ميخوردند. خالص بودن چيزى براى كسى، اين است كه شريك نداشته باشد. مثل خالص بودن عمل براى خدا. كلمه ذكور از «ذكر» به معناى شرف است. جنس نر بنظر ايشان شريفتر از جنس ماده است.

وَ إِنْ يَكُنْ مَيْتَةً فَهُمْ فِيهِ شُرَكاءُ: اگر جنين، مرده تولد مى‏شد، زن و مرد در آن شريك بودند. سپس فرمود:

سَيَجْزِيهِمْ وَصْفَهُمْ: بتقدير «بوصفهم» كه پس از حذف باء، كلمه منصوب شده است. يعنى بزودى آنها را بسبب اين وصفشان كيفر مى‏دهيم. برخى گويند: بتقدير «جزاء وصفهم» است. يعنى: بزودى كيفر وصفشان را خواهد داد.

إِنَّهُ حَكِيمٌ عَلِيمٌ: خداوند حكيم است و كيفر را طبق حكمت خويش به جلو مى‏اندازد يا عقب. همچنين بكارهاى آنها داناست. در اين آيه، چهار عيب براى كفار شمرده است: 1- حيوانات را بدون اذن خدا سر مى‏بريدند 2- حيوانات را به ادعاى اينكه تذكيه شده است ميخوردند و بخدا افترا مى‏بستند 3- بچه شتران آزاد شده را بر زنان حرام مى‏دانستند 4- بچه‏اى كه مرده تولد مى‏شد بدون هيچ دليلى بر زن و مرد حلال مى‏دانستند.

بيان آيه 140

قرائت‏

قتلوا: ابن كثير و ابن عامر به تشديد تاء و ديگران بدون تشديد خوانده‏اند.

اعراب‏

سفها و افتراء عليه: هر دو مفعول له يا مفعول مطلق‏

مقصود

اكنون خداوند ميان دو فرقه‏اى كه اولاد خود را مى‏كشتند و حلال خدا را حرام مى‏شمردند، جمع كرده، مى‏فرمايد:

قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ قَتَلُوا أَوْلادَهُمْ سَفَهاً بِغَيْرِ عِلْمٍ: آنها كه اولاد خود را از ترس فقر و براى فرار از ننگ و از روى سفاهت و نابخردى مى‏كشتند، خود را به هلاكت افكندند، زيرا سزاوار كيفر ابدى شدند. خسران بمعناى از دست دادن سرمايه است فرق ميان «سفه» و «نزق» اين است كه: سفه شتابزدگى از روى هواى نفس و نزق، شتابزدگى از روى خشم است. بوسيله «بغير علم» جهل و دورى آنها از ثواب را تأكيد مى‏كند.

وَ حَرَّمُوا ما رَزَقَهُمُ اللَّهُ: و آنها كه گمان كردند زراعت و حيوانات كه خدا بآنها روزى كرده است، حرام است، زيان بردند. اين معنى از حسن است. على بن عيسى به اين معنى اعتراض كرده، گويد: گوشت حيوانات، پيش از آنكه از جانب خدا حلال شمرده شود، حرام بود و لازم نبود كه آنها حرام كنند. لكن اين اعتراض بيجاست، زيرا سوار شدن بر حيوانات- كه آنها بر خود حرام ميكردند- احتياجى به اينكه از جانب خدا حلال شمرده شود، نداشت، بخصوص اگر بمصالح حيوانات عمل مى‏شد. علاوه بر اين خوردن گوشت حيوانات هم بعد از سر بريدن حلال بود.

افْتِراءً عَلَى اللَّهِ: آنچه حرام مى‏شمردند بدروغ بخدا نسبت مى‏دادند.

قَدْ ضَلُّوا: آنها بكردار و گفتار خويش تابع حكم شيطان شدند و از راه حق بدور افتادند.

وَ ما كانُوا مُهْتَدِينَ: و بسوى دين و نيكى و رشد هدايت نشدند.

از اين آيات برمى‏آيد كه مذهب جبر باطل است، زيرا خداوند قتل و افتراء و تحريم را به آنها نسبت داده و خود را از آن منزه شمرده و آنها را بر كشتن فرزندان بى‏گناه نكوهش كرده است. اگر كسى جرمى نكرده باشد و بنا بر عقيده جبريان، اين كارها را خداوند انجام داده است، چرا آنها را به كيفر ابدى گرفتار سازد؟!