متن، ترجمه و تفسیر سوره مبارکه انعام آیات 71 تا 79
بيان آيه 71
قرائت
حمزه «استهويه» به اماله الف و ديگران «استهوته» خواندهاند و از لحاظ قواعد ادبى هر دو صحيح است.
لغت
استهوته: او را پرتاب به بيراهه كرد.
حيران: سرگردان. كسى كه راه بجايى نمىبرد. اين كلمه صفت مشبهه است.
اعراب
كَالَّذِي اسْتَهْوَتْهُ: در محل نصب و صفت براى مصدر محذوف. يعنى:
«دعاء مثل دعاء الذى ...»
حيران: حال براى مفعول «استهوته».
لَهُ أَصْحابٌ: اين جمله صفت «حيران» است.
يدعونه: صفت «اصحاب» است.
أُمِرْنا لِنُسْلِمَ: اين فعل به سه صورت بكار مىرود: «امرتك لتفعل» و «امرتك ان تفعل» و «امرتك بان تفعل» يعنى: «امرنا للاسلام» زجاج گويد: يعنى «امرنا كى نسلم».
مقصود
قُلْ أَ نَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُنا وَ لا يَضُرُّنا وَ نُرَدُّ عَلى أَعْقابِنا بَعْدَ إِذْ هَدانَا اللَّهُ:
به اين كافران كه مردم را به بت پرستى فرا ميخوانند، بگو: آيا چيزهايى پرستش كنيم كه براى ما سود و زيانى ندارند و بازگشت بقهقرى كنيم و از بهترين اديان دست برداريم با اينكه خداوند ما را هدايت كرده و راه راست را بما نشان داده است؟! كَالَّذِي اسْتَهْوَتْهُ الشَّياطِينُ فِي الْأَرْضِ حَيْرانَ لَهُ أَصْحابٌ يَدْعُونَهُ إِلَى الْهُدَى ائْتِنا: اگر به بت پرستى گراييم همچون كسى خواهيم بود كه شيطانها آنها را در زمين گمراه و سرگردان و حيران كردهاند و با اينكه او را دوستانى است كه بهدايت دعوت كرده، باو مىگويند: نزد ما بيا، دعوت آنها را نمىپذيرد و نزد آنها نمىرود، زيرا شيطان چنان بر وى تسلط يافته كه او را از تشخيص مصالح خود محروم كرده است.
قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى وَ أُمِرْنا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمِينَ: به اينها بگو:
تنها راهنمايى كه موجب نجات و آسايش است، راهنمايى خداوند است كه انسان را به يكتا پرستى ميخواند. ما تابع همين هدايت هستيم و از اطاعت آن سرباز نمىزنيم و بدعوت شما گوش نمىكنيم. آن دعوتى را كه اجابت مىكنيم كه ما را به سوى اسلام فرا ميخواند و ما را راهنمايى مىكند كه امور خود را به خدا كه «رَبِّ الْعالَمِينَ» است، واگذار كنيم و به او توكل داشته باشيم.
[سوره الأنعام (6): آيات 72 تا 73]
وَ أَنْ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ اتَّقُوهُ وَ هُوَ الَّذِي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (72) وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ يَوْمَ يَقُولُ كُنْ فَيَكُونُ قَوْلُهُ الْحَقُّ وَ لَهُ الْمُلْكُ يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ (73)
ترجمه
و اينكه نماز را بپاى داريد و از خدا بپرهيزيد و خدا كسى است كه بسوى او محشور مىشويد. او كسى است كه آسمانها و زمين را بحق آفريد و روزى كه گويد:
باش و هستى يابد. گفتار او حق است و روزى كه در صور دميده شود، ملك از آن اوست. او داناى نهان و آشكار است و حكيم و آگاه.
بيان آيه 73
تعداد آيات
بر حسب عدد كوفيان دو آيه و بر حسب عدد ديگران سه آيه است. دسته اخير «كُنْ فَيَكُونُ» را يك آيه دانستهاند.
اعراب
وَ أَنْ أَقِيمُوا الصَّلاةَ: ممكن است به تقدير «و امرنا لان نسلم و لان نقيم الصلاة» باشد، و ممكن است به تقدير «امرنا بالاسلام و باقامة الصلاة» باشد بنا بر اين در محل نصب است.
عالِمُ الْغَيْبِ: صفت براى «الَّذِي خَلَقَ ...»
مقصود
وَ أَنْ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ اتَّقُوهُ وَ هُوَ الَّذِي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ: اين آيه، متصل است به آيه سابق: يعنى بما دستور داده شده است كه نماز را بپاى داريم و از معصيت خداوند دورى كنيم تا دچار كيفر نشويم. او خدايى است كه همه انسانها در روز قيامت نزد او جمع ميشوند و هر كس به كيفر يا پاداش كردار خود مىرسد.
وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ: درباره تفسير اين جمله دو قول است:
1- حسن و زجاج گويند: يعنى خداوند آسمانها و زمين را به حق آفريده است نه به باطل. منظور اين است كه از روى باطل و خطا نيافريده است. چنان كه مىفرمايد: «وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلًا» (ص 27: آسمان و زمين و هر چه ميان آنهاست بباطل نيافريدهايم) نتيجه اين تعبير اين است كه خلقت آسمانها از روى حكمت و صواب است چنان كه ساير كارهاى خداوند نيز حكمت آميز و صوابند.
2- گروهى گفتهاند: منظور اين است كه آسمانها و زمين را بقول حق آفريده و به آنها گفته است: از روى رغبت يا كراهت بياييد (ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً: فصلت 11) صحيح، وجه اول است. «1»
وَ يَوْمَ يَقُولُ كُنْ فَيَكُونُ: و بپرهيزيد يا بياد آوريد روزى را كه خداوند بموجودات دستور مردن و سپس دستور زنده شدن ميدهد و آنها بىدرنگ، ميميرند و زنده ميشوند. بدون اينكه در اجراى فرمان او عذر بياورند يا تأخير كنند اين دستور خداوند خطاب بهمه مخلوقات و مربوط به مسأله قيامت است.
ممكن است گفته شود: روز قيامت هنوز نيامده است. پاسخ اين است كه آنچه وقوع آن مسلم است، گويى واقع شده است. «2»
قَوْلُهُ الْحَقُّ: قول خداوند حق است. برخى گويند: يعنى روزى كه خداوند دستور مىدهد كه موجودات پس از مرگ زنده شوند، قولش حق مىباشد. درباره تفسير جمله: «كُنْ فَيَكُونُ» در سوره بقره آيه 117 گفتگو كردهايم.
وَ لَهُ الْمُلْكُ يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ: آن روز كه در صور دميده ميشود، ملك و سلطنت مخصوص خداوند است. آنان كه در دنيا قدرت و غلبهاى داشتهاند، عاجز و ناتوان خواهند بود. «3»
درباره صور گفتهاند. چيزى شبيه شاخ است كه اسرافيل دو بار در آن مىدمد
بار اول همه خلايق از بين مىروند و بار دوم همه خلايق زنده ميشوند. پس دميدن اول پايان عمر اين جهان و دميدن دوم آغاز آخرت است.
حسن گويد: «صور» جمع صورت است. يعنى روزى كه روحها بكالبدها داخل ميشوند.
مؤيد قول اول روايت ابو سعيد خدرى است كه پيامبر خدا فرمود: چگونه آسوده باشم و حال آنكه صاحب شاخ، شاخ را بدست گرفته، صورتش را برگردانده و گوش فرا داده، منتظر است كه به او دستور داده شود و در آن بدمد. گفتند: يا رسول اللَّه. چه كنيم؟ فرمود: بگوييد: «حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ» «4» عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ: آنچه مردم مىبينند و آنچه نمىبينند و نميدانند، خداوند مىداند و هيچ چيز بر او پوشيده نيست. او در كارهاى خود حكيم و بكردار بندگان دانا و آگاه است.
[سوره الأنعام (6): آيات 74 تا 75]
وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ لِأَبِيهِ آزَرَ أَ تَتَّخِذُ أَصْناماً آلِهَةً إِنِّي أَراكَ وَ قَوْمَكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (74) وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ (75)
ترجمه
و ياد آور هنگامى كه ابراهيم به پدرش آزر گفت: آيا بتها را خدا مىگيرى؟
من ترا و قومت را در گمراهى آشكار مىبينم. و همچنين ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم مىنمايانيم تا از اهل يقين شود.
بيان آيه 74- 75
قرائت
آزر: اين كلمه را برخى بفتح قرائت كردهاند بنا بر اينكه بدل از «ابيه» و برخى بضم قرائت كردهاند، بنا بر اينكه منادى باشد.
لغت
اصنام: جمع صنم. بتها. فرق «صنم» و «وثن» اين است كه اولى بتى است كه داراى صورت باشد و دومى بتى است كه داراى صورت نباشد.
آلهة: جمع «اله» مثل «آزرة» جمع «ازار» مبين: ظاهر و آشكار ملكوت: ملك، جز اينكه اين كلمه بر اثر زياد شدن و او و تاء، داراى مبالغه بيشترى است. اصولا وزن «فعلوت» براى مبالغه است مثل «رهبوت خير من رحموت» يعنى: اگر از تو بترسند، بهتر از اين است كه بتو رحم كنند.
اعراب
وَ إِذْ قالَ: بتقدير «و اذكر اذ ...»
كذلك: اين كاف براى تشبيه است. يعنى همانطورى كه زشتى كردار آزر را به ابراهيم (ع) نشان داديم، ملكوت آسمانها و زمين را هم به او نشان مىدهيم.
برخى گويند: ملكوت بينى ابراهيم (ع)، تشبيه بملكوت بينى حضرت محمد (ص) شده است.
وَ لِيَكُونَ: اين كلمه عطف است بر محذوف. يعنى: «ليستدل به و ليكون ...»
مقصود
وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ لِأَبِيهِ آزَرَ: درباره آزر اقوالى است. 1- حسن و سدّى و ضحّاك گويند: نام پدر ابراهيم. 2- زجاج گويد: در ميان علماى نسابه، اختلافى نيست كه نام پدر ابراهيم «تارخ» است. اما قرآن دلالت مىكند بر اينكه نام پدر وى آزر بوده است. 3- برخى گفتهاند: آزر در لغت مردم بابل كلمهاى بوده است كه براى مذمت بكار مىرفته، يعنى ابراهيم بپدرش گفت: اى خطا كار! يا اينكه يعنى ابراهيم بپدر خطا كارش گفت. 4- سعيد بن مسيب و مجاهد گويند: آزر نام بتى است.
زجاج گويد: بنا بر اين قول بايد فعلى در تقدير باشد. يعنى: ابراهيم بپدرش گفت:
آيا آزر را خداى خود مىپندارى؟ سپس بدنبال آن فرمود: آيا بتها را خدايان خود مىپندارى؟ آنچه زجاج در اينجا مىگويد، مؤيد گفتار اصحاب ماست كه مىگويند:
آزر جد مادرى ابراهيم يا عمويش بوده است. زيرا بعقيده ايشان نياكان پيامبر گرامى اسلام تا حضرت آدم ع همگى يكتا پرست بودهاند.
در روايت است كه پيامبر گرامى اسلام فرمود: خداوند همواره مرا از صلب هاى طاهر برحمهاى پاك منتقل مىساخت تا اينكه مرا بعالم شما آورد و هرگز به آلودگيهاى جاهليت، مرا نيالود.
بديهى است كه اگر در ميان نياكان پيامبر كافرى وجود داشت، همه را طاهر وصف نميكرد. بخصوص كه خداوند متعال فرموده است: «إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ» (توبه 28: مردم مشرك پليدند) اصحاب ما براى اثبات اين مطلب، دلايلى دارند كه اينجا محل ذكر آنها نيست.
أَ تَتَّخِذُ أَصْناماً آلِهَةً إِنِّي أَراكَ وَ قَوْمَكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ: ابراهيم آزر را مورد انتقاد و اعتراض قرار داده، مىگويد: چرا اين بتها را خداى خود مىدانى؟
من ترا و قومت را از راه راست، در گمراهى آشكار مىبينم. اين آيه پيامبر را تشويق مىكند كه همچون پدرش ابراهيم در برابر قوم خود كه به بت پرستى دعوتش مىكنند.
به بحث و گفتگو پردازد و به او اقتدا كند. در ضمن تسليتى است براى خاطر پيامبر.
وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ: همانطورى كه قصه ابراهيم و گفتگوهاى او را با آزر، بيان مىكنيم، قدرت خود را كه در قلمرو آسمانها و زمين نفوذ كامل دارد، به او نشان مىدهيم، زيرا دليلى است بسيار روشن بر يكتايى خداوند متعال. ابن عباس و قتاده گويند: يعنى همانطورى كه آثار قدرت خود را در خلقت خورشيد و ستارگان و ماه و زمين و درياها و بادها و ... بتو نشان دادهايم، به ابراهيم هم نشان داديم. مجاهد گويد: مقصود از ملكوت، آيات قدرت حق در آسمانها و زمين است. وى احتمال ديگرى هم داده و آن اين است كه «ملكوت» كلمه نبطى و به معناى «ملك» باشد. ابو على جبايى گويد: ملكوت آسمانها و زمين، حوادثى است كه دلالت دارند بر اينكه خداوند مالك آنها و مالك همه چيزهاى ديگرى است، بنا بر اين كلمه «ملكوت» مجازاً بمعناى هر چيزى مملوكى كه در آسمانها و زمين است بكار رفته. امام باقر ع فرمود: خداوند از روى زمينها و آسمانها پرده را از برابر ديدگان ابراهيم خليل ع برداشت تا هر چه در زمينها و زير آنها بود و آسمانها و فرشتگان و حمله عرش را ديد. ابو بصير از امام صادق ع روايت كرده است كه: هنگامى كه ابراهيم ملكوت آسمانها و زمين را مىديد، مردى ديد كه در حال زناست. درباره او نفرين كرد و مرد. مرد ديگرى نيز در همين حال ديد و در حق او نفرين كرد و او را كشت. سه نفر ديگر نيز در حال زنا ديد. آنها را نفرين كرد. خداوند خطاب كرد:
اى ابراهيم، دعاى تو مستجاب است. در حق بندگان من نفرين مكن! اگر ميخواستم آنها را بدعاى تو هلاك كنم، آنها را خلق نميكردم. من مردم را بر سه دسته آفريدهام:
دستهاى مرا بيكتايى مىپرستند و پاداش خود را مىگيرند. دستهاى جز مرا مىپرستند و من آنها را رها نمىكنم. دستهاى جز مرا مىپرستند، اما از آنها فرزندانى بوجود مىآورم كه مرا مىپرستند.
وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ: اينها را بدينجهت به ابراهيم نمايانديم تا يقين كند كه خداوند آفريدگار و مالك آنهاست.
[سوره الأنعام (6): آيات 76 تا 79]
فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأى كَوْكَباً قالَ هذا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلِينَ (76) فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِنِي رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ (77) فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبِّي هذا أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قالَ يا قَوْمِ إِنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ (78) إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ (79)
ترجمه
همين كه پرده سياه شب او را پوشانيد، ستارهاى ديده، گفت: اين است خداى من و همين كه ستاره غروب كرد گفت: من چيزهاى غروب كننده را دوست نمىدارم.
هنگامى كه ماه را در حال بر آمدن از پشت افق نگريست، گفت: اين است خداى من و هنگامى كه غروب كرد، گفت: اگر پروردگارم مرا هدايت نكند از مردم گمراه خواهم بود چون خورشيد را ديد كه در حال طلوع است، گفت: اين است خداى من! اين بزرگتر است! و چون غروب كرد، گفت: اى مردم، من از آنچه شريك خدا قرار مىدهيد، بيزارم، من بخدايى روى آوردهام كه آسمانها و زمين را آفريده است. من در برابر او اخلاص دارم و از مردم مشرك نيستم.
بيان آيه 76- 77- 78- 79
قرائت
راى: ابو عمرو و ورش بفتح راء و كسر همزه خواندهاند. ابن عامر و حمزه و كسايى به كسر راء و همزه و ديگران بفتح راء و همزه قرائت كردهاند.
لغت
جن عليه الليل: تاريكى شب او را فرا گرفت. جنّ بموجودى گويند كه از چشمها پنهان و پوشيده است. شاعر گويد:
و ماء وردت قبيل الكرى و قد جنه السدف الادهم
يعنى: از جانب كرى به آبى وارد شدم كه تاريكى سياه آن را پوشانده بود.
افول: پنهان شدن.
بزوغ: طلوع.
قمر: در سه شب اول ماه به ماه هلال و در بقيه ماه، قمر گفته ميشود. اينكه به ماه قمر مىگويند به خاطر سفيدى آن است.
اعراب
چرا «شمس» را يك جا مذكر و يك جا مؤنث بكار برده، گويد: «بازغة» «هذا رَبِّي» ...؟
پاسخ اين است كه «هذا» اشاره به نور است. «5»
اما علت اينكه شمس را مؤنث و قمر را مذكر قرار مىدهند، اين است كه تانيث در پارهاى از موارد براى تعظيم است.
مقصود
از آنجا كه در آيات پيش بيان كرد كه آيات قدرت خود را به ابراهيم نشان داده است، اكنون اين مطلب را بيان مىكند كه ابراهيم چگونه به آنها استدلال كرده و حق را بوسيله آنها شناخته است. مىفرمايد:
فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأى كَوْكَباً قالَ هذا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلِينَ.
همين كه پرده ظلمت شب بر همه جا كشيده شد، ستاره زهره يا مشترى را ديده، گفت:
اين است خداى من. اما همين كه ستاره غروب كرد، گفت: من چيزهايى كه غروب مىكنند، دوست نميدارم! درباره تفسير اين آيات اختلاف است:
1- ابراهيم هنگامى اينطور گفت كه عقلش كامل شده بود. در حقيقت، حالا آغاز تفكر ابراهيم است. او در ميان مردمى بزرگ شده است كه به پرستش ستارگان خويگر شدهاند. اما او بدون اينكه طوق تقليد قوم را بگردن افكند، خود درباره راه و رسم آنها مطالعه مىكند تا صحت و بطلان آن را دريابد و راه صحيح خود را بكمك عقل و انديشه انتخاب كند. از اينجهت است كه وقتى، چشمش بطرف ستارهاى درخشان و زيبا خيره ميشود، نيروى فكرش بكار افتاده، مىگويد: اين است خداى من، چه خداى زيبا و دلربايى! اگر اين ستاره هم چنان زيبايى و دلربايى خود را حفظ ميكرد، ممكن بود حس كنجكاوى ابراهيم را اقلا براى مدتى ارضا كند و وى را از اينكه انديشه خود را براى دريافت روح كلى جهان بكار اندازد، باز دارد. اما چه زود ستاره اشتباه ابراهيم را برايش ثابت كرد! او غروب كرد و با غروب خود ابراهيم را بدنبال خدايى كاملتر و بهتر بجستجو واداشت، با توجه به اينكه حالا فهميده است كه خدا نبايد غروب كند و نبايد سر در گريبان افق فرو برد. زيرا چيزى كه غروب كند، حادث و مخلوق است. بدنبال پى بردن به اشتباه خود در مورد خدايى ستاره، همين فكر را در مورد ماه، سپس در مورد خورشيد دنبال كرد.
آنها نيز با غروب خود راه را براى پىجويى حقيقت، بروى ابراهيم گشودند و زمينه را براى خداشناسى او فراهم كردند، از اينرو بدنبال اين مطالب، رو بسوى قوم كرده، گفت: اى قوم، من از آنچه شريك خدا قرار مىدهيد، بيزارم! من رو بجانب آن خدايى آوردهام كه آفريدگار آسمانها و زمين است ... اين سخن را هنگامى بر زبان مىآورده كه در سير فكرى و تكامل عقلى خود، مبتذل بودن خدايان ساختگى قوم برايش ثابت شده و خداوند يكتا را شناخته و دانسته است كه خدايى برتر از آنست كه بصفات موجودات مخلوق، اتصاف پيدا كند. اين قول از ابو على جبائى و ابو القاسم بلخى و ... است. طبق اين قول بهر كسى بيشتر از يك ساعت و كمتر از يك ماه مهلت داده ميشود، تا فكر كند و خداى لا يزال را بشناسد. در اين مدت ممكن است.
بهيچ خدايى معتقد نباشد. ابراهيم نيز از اين مهلت استفاده كرد.
2- اين مطالب را: ابراهيم پيش از بلوغ بر زبان آورد. هنگامى كه هنوز بالغ نشده بود و عقل او در آستانه كمال قرار داشت، از مشاهدات خود براى كشف حقيقت استفاده كرد و تدريجاً باطل بودن خدايى ستاره و ماه و خورشيد كه مورد پرستش قوم بودند، ثابت كرد و بخدايى حضرت احديت پى برد.
فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِنِي رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ: پس از ستاره، نوبت ماه مىرسد. قرص ماه با شكوه و جلال خاصى آرام آرام از پشت افق سر بر مىآورد و با نور مهتابى خود جهان را سيمگون مىكند. ابراهيم كه در جستجوى حقيقت، دلى بيقرار دارد و مىكوشد كه هر چه زودتر بمرتبه يقين برسد و شك و ترديد را كه ويژه سوفسطائيان و هم مسلكان آنهاست، كنار گذارد، خيره خيره قرص ماه را كه هم چنان در حال بالا آمدن است و تمام كرات آسمانى را در برابر عظمت و ابهت خود محو و زبون كرده است، مىنگرد و آن چنان كه گويى گمشده خود را براى هميشه جسته است، مىگويد: اين است خداى من! اما ماه هم به سرنوشت ستاره، گرفتار شد! ابراهيم اميدوار است كه سرانجام همان خدايى كه در جستجوى او انديشه خود را بتكاپوى افكنده است، راه شناسايى خود را بروى او هموار و از گمراهى و بدبختى حفظ مىكند. از اينرو بىآنكه از اين اشتباه خود احساس شكست كرده باشد، دل بهمان خدايى بسته، گويد: اگر پروردگارم هدايتم نكند، از گمراهان خواهم بود.
فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبِّي هذا أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قالَ يا قَوْمِ إِنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ: با طلوع خورشيد، شب به پايان رسيد و حكومت ماه و ستارگان منقرض شد. پادشاه مقتدر آسمان با اشعه فروزان خود گيتى را زراندود كرده است. هيچيك از كرات عظيم آسمانى در برابر نور خيره كننده خورشيد، تاب مقاومت ندارند. اكنون ابراهيم كمى آرامش خاطر پيدا كرده است. چه خدايى از اين بزرگتر و برتر مىتوان جست و در برابرش كرنش و نيايش كرد؟! بدليل همين عظمت و شوكتش بود كه ابراهيم گفت: اين است خداى من! اين است خدايى كه از خدايان موهوم پيشين بزرگتر و با شكوهتر است! خدا بايد مظهر عظمت و شكوه و جلال باشد و ما فوق او قدرت و عظمت و شكوه و جلالى نباشد. اين فكر، تدريجاً آماده وصول به حقيقت است. چنين فكرى در شبستان جهل گرفتار نميشود و راه خود را بسوى حق مىپويد. با غروب خورشيد، ابراهيم نيرو گرفت و جرأت پيدا كرد. قوم را مخاطب ساخته، گفت: من از خدايان شما بيزارم. چگونه ممكن است اينان را شريك خدايى پنداشت كه آفريدگار من و شماست؟ بدينترتيب، عقل و فكر ابراهيم به اوج كمال رسيد. اكنون مىداند كه: اجسام همه مخلوق و حادث هستند، آنها احتياج دارند كه آفريدگارى آنها را بزيور هستى آراسته باشد. از اينرو ادامه داد:
إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ:
من قلب خويش را متوجه خدايى كردهام كه آفريدگار آسمانها و زمين است. در اين راه اخلاص دارم و از شرك بيزارم و از مردم مشرك جدا هستم.
اكنون چند پرسش پيش مىآيد:
1- چرا با اينكه ابراهيم بخدايى ماه و ستارگان و خورشيد، اطمينان نداشت، از روى اطمينان بهر يك از آنها مىگفت: اين است خداى من؟! در حالى كه مطلبى را كه انسان احتمال دروغ بودن آن را مىدهد، نبايد از روى قطع و يقين ادا كند.
پاسخ اين پرسش از دو راه ممكن است: يكى اينكه ابراهيم اين جمله را از روى فرض مىگفت، تا درباره آن تأمل كند و بدرستى و نادرستى آن پى برد. چنان كه ما در موقع مطالعه اجسام، آنها را قديم فرض مىكنيم، تا بعداً فساد آن را كشف كنيم. ديگر اينكه: ابراهيم اين جمله را از روى گمان خود گفته است. مانعى ندارد كه انسان مطلبى را به گمان خويش بگويد و بعد از پى بردن بخطاى خود آن را انكار كند.
2- چرا ابراهيم از ديدن ستاره و ماه و خورشيد، تعجب مىكرد. مگر هنوز آنها را نديده بود؟ چگونه ممكن است كسى كه اكنون بحد رشد و كمال رسيده است، توجهى به آسمان و منظره ستارگان و ماه و خورشيد نكرده باشد؟! پاسخ اين است كه: چه مانعى دارد كه ابراهيم تا آن وقت آسمان را نديده باشد؟ در روايت است كه مادرش وى را از ترس نمرود در غارى زاييد و بزرگ كرد.
آدم غارنشين از ديدن آسمان و تماشاى جمال ستارگان و ماه و خورشيد محروم است.
وقتى كه بالغ شد، از غار بيرون آمد و آسمان را ديد و ... ممكن است قبلا آسمان را ديده باشد، اما درباره ستارگان و ماه و خورشيد نينديشيده باشد، زيرا در آن وقت لازم نبوده است كه فكر كند. هنگامى كه عقلش كامل شد، به فكر فرو رفت.
در مورد آيات شريفه، يك احتمال ديگر هم وجود دارد و آن اينكه ابراهيم نميخواست واقعاً اعتراف بخدايى ستاره و ماه و خورشيد كند. او خداوند يكتا را شناخته بود. مقصودش اين بود كه از اين راه براى قوم استدلال كند و خطاى آنها را با اين منطق رسا براى آنها به ثبوت برساند و به آنها بفهماند كه خدا نبايد غروب كند و ... بنا بر اين جمله «هذا رَبِّي» يا به اين معنى است كه: اين است خدا من به مذهب و به عقيده شما. چنان كه ممكن است، به آنهايى كه خدا را جسم و شبيه جسم مىدانند بگوييم: اين است خداى آنها كه حركت مىكند و آرام ميشود! يا به معناى استفهام است كه حرف استفهام حذف شده است. يعنى: «آيا اين است خداى من؟» حذف حرف استفهام در ادبيات عرب شايع است. شاعر گويد:
لعمرك لا ادرى و ان كنت داريا شعيب بن سهم ام شعيب بن منقر؟
يعنى بجان تو نميدانم، اگر چه داراى فهم هستم. آيا شعيب بن سهم است يا شعيب بن منقر؟ (يعنى: اشعيب ...) از ابن عباس روايت شده است كه در آيه:
«فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ» (بلد 11) همزه حذف شده است.
چهارمين احتمالى كه در مورد آيات، داده شده اين است كه ابراهيم ميخواهد با اين بيانات خود بر مردم ثابت كند كه آنها به اشتباه رفتهاند و موجوداتى كه در معرض حوادث و افول و غروب هستند، قابل پرستش نيستند، زيرا آنها ماه و خورشيد و ستارگان را مىپرستيدند. بعضى هم آتش پرست يا بت پرست بودند. همين كه ستارهاى را ديد. گفت: بگمان شما اين پروردگار من است! يا اينكه منظور او اين بود كه: اگر چنان كه شما مىپنداريد، اين قطعه سنگ خداى شماست، اين ستاره و اين ماه و اين خورشيد هم خداى من است. لكن هيچيك از آنها بعقيده وى خدا نبودند.
از اين آيات استفاده ميشود كه اجسام حادث هستند و آفريدگار جهان، خالق و هستى بخش آنهاست. ابراهيم بدليل غروب كردن آنها، حكم مىكند كه حادث هستند، زيرا با غروب كردن آنها انسان يقين پيدا مىكند كه آنها همواره در حال حركت هستند و هر چه حركت كند يا ساكن شود، محتاج آفريدگار است. آفريدگارى كه داراى قدرت كامل و علم و حيات و وجود است.
مشركين بايد تحت تأثير اين بيانات، متوجه شوند كه بخطا رفتهاند و بايد همان راهى را در زندگى انتخاب كنند كه پدرشان ابراهيم از روى دقت و تأمل برگزيد، زيرا آنها مخصوصاً براى پدران خود ارزش زيادى قائل بودند و كوشش مىكردند كه راه و رسم نياكان خود را از دست ندهند.
داستان ابراهيم
مفسران قرآن كريم و اهل تاريخ مىگويند: ابراهيم در زمان نمرود بن كنعان زاده شد. برخى تصور كردهاند كه نمرود، از طرف كيكاوس حكومت مىكرد. برخى هم او را پادشاهى مستقل بحساب آوردهاند.
پيش از تولد ابراهيم به نمرود، گفته شد كه امسال در مملكت كودكى متولد ميشود كه وسيله هلاك و زوال حكومت او خواهد بود. برخى مىگويند: اين پيشگويى را از راه نجوم و كهانت كردند. برخى مىگويند: از روى اخبار پيامبران بدست آورده بودند. برخى هم مىگويند: نمرود خواب ديد كه ستارهاى طلوع كرد و نور خورشيد و ماه را محو كرد. تعبير كنندگان خواب، تعبير كردند كه كودكى بدنيا مىآيد و حكومتش را منقرض ميكند. از آن وقت دستور داد كه هر كودكى از مادر متولد شود، بكشند و زنها را از شوهرها جدا كنند و زنان را زير نظر بگيرند و هر كدام باردار هستند، حبس كنند تا موقعى كه فراغت پيدا مىكند، طفلش را اگر پسر است تسليم تيغ جلادان كنند. در اين گير و دارها مادر ابراهيم هم باردار شد.
روزها و شبها گذشتند. طفل در رحم تاريك مادر، دور از هر گونه آشوب و وحشت، پرورش يافت. كم كم روزهاى تولد نزديك ميشود. مادر ميخواهد جگر گوشه خود را از خطر برهاند. ناگزير دل از انسانها بركند و سر به بيابان گذاشت! غارى پيدا كرد كه دور از چشم انداز جاسوسان و كارآگاهان مزدور و بىعاطفه بود. در آنجا طفل ديده بر روى جهان گشود. جهانى كه ستم و حكومت هوس و شهوت، در آستانه تباهى و فنايش كشيده است! بيچاره مادر! تمام كوششهاى خود را در راه حفظ پاره تن خود بكار مىاندازد. طفل را در كهنهاى پيچيد و در گوشه غار نهاد و در غار را با سنگى مسدود كرد و بسوى شهر آمد! در حقيقت مادر دل افسرده، كودك عزيز خود را تسليم حوادث كرده است. بزرگترين پرستار و نگهبان ابراهيم خداوند است.
انگشتان خود را مىمكيد و تغذيه ميكرد. رشد كودك، شگفتانگيز است. در يك هفته به اندازه يك ماه كودكان ديگر و در يك ماه باندازه يك سال رشد مىكند. تا وقتى كه خدا ميخواست در كنج غار بسر برد. مادر بيچاره، گاه گاهى از فرصت استفاده ميكرد و بديدار كودك خود مىآمد. سرانجام بحد كافى رشد كرد و از كنج غار بيرون آمد و در فضاى پهناور بگردش و تفكر پرداخت. نخست ستارهاى نظرش را جلب كرد. سپس ماه و سپس خورشيد! آنچه قرآن درباره بيانات او نقل مىكند، در همين مواقع بر زبان آورده است. از همين جا مبارزات ابراهيم با قوم آغاز مىشود و بت پرستى آنها مورد انتقاد قرار مىگيرد.
__________________________________________________
(1) در وجه اول آمدن باء و الف و لام بر سر حق در چنين تعبيراتى معمول است. مثل «فلان يقول بالحق» و در وجه دوم «الحق» صفت قول خداوند است.
(2) درباره نصب «يوم» سه احتمال است: 1- عطف است بر هاء «وَ اتَّقُوهُ» 2- به تقدير «اذكر» 3- عطف است بر «السماوات» درباره جمله «قَوْلُهُ الْحَقُّ» نيز دو احتمال است:
1- مبتدا و خبر است 2- «قوله» فاعل «يكون» است.
(3) درباره نصب اين «يوم» نيز سه احتمال است: 1- متعلق است به «لَهُ الْمُلْكُ» 2- متعلق است به آنچه «يَوْمَ يَقُولُ ...» متعلق است 3- منصوب است به «يَوْمَ يُنْفَخُ- فِي الصُّورِ»
(4) عرب مىگويد: «نفخ الصور» و «نفخ فى الصور» شاعر گويد:
لو لا ابن جعدة لم يفتح قهندزكم و لا خراسان حتى ينفخ الصور
يعنى: اگر ابن جعده نبود، تا نفخ صور، نه دژ شما گشوده مىشد و نه خراسان.
(5) ممكن است رمز ديگرى داشته باشد و آن اينكه وقتى خورشيد را خدا ميخواند و بر مسند الوهيت مىنشاند، اسم اشاره مذكر برايش بكار مىبرد. اما همين كه بر اثر افول، او را لايق اين مسند نميداند بار ديگر طبق معمول ضمير مؤنث به آن برمىگرداند.