متن، ترجمه و تفسیر سوره مبارکه مائده آیات 101 تا 110
بيان آيه 101
لغت
ابداء: اظهار. بدوّ: ظهور. بداء: تغيير راى مثل: «وَ بَدا لَهُمْ سَيِّئاتُ ما عَمِلُوا» (جاثيه 33: و زشتيهاى كردارشان بر ايشان آشكار شد) كلمه «بداء» هر گاه در مورد خداوند استعمال شود به معناى اراده است، نه آنچه قومى از جهال تصور مىكنند. شاعر گويد:
قل ما بدا لك من زور و من كذب حلمى اصمّ و اذنى غير صمّاء
بگو: براى تو دروغى ظاهر نشده است، بردبارى من استوار و گوشم شنواست.
اعراب
اشياء مجرور است لكن از آنجا كه غير منصرف است، مفتوح شده، كسايى گويد:
آخر اين كلمه «به حمراء» شباهت دارد و غير منصرف است. برخى هم اين كلمه را در اصل «شيئاء» بر وزن «فعلاء» و اسم جمع دانستهاند و گويند: دليل جمع نبودن آن اين است كه جمع بسته ميشود به «اشاوى» مثل «صحراء، صحارى».
إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ: جمله شرط و جزا در محل جر و صفت «اشياء» است.
شأن نزول
درباره شان نزول اين آيه، اختلاف است. زهرى و قتادة بن انس گويند:
- مردم سؤالات بسيارى از پيامبر خدا كردند، تا اينكه خشمگين شد و برخاست و در ضمن سخنانى كوتاه، فرمود:
- از من سؤال كنيد. بخدا، هر چه بپرسيد، پاسخ مىدهم.
مردى از بنى سهم بنام «عبد اله بن حذافه» كه در باره نسبش مردم گفتگو داشتند، برخاست و گفت:
يا نبى اللَّه، پدر من كيست؟
فرمود:
- حذافة بن قيس، پدر تست مردى ديگر برخاست و گفت:
- پدرم كجاست؟
فرمود:
- در آتش عمر بن الخطاب، برخاست و پاى پيامبر را بوسه داد و گفت:
- يا رسول اللَّه، ما نسبت به شرك و جاهليت، تازه عهد هستيم. از ما در گذر، تا خداوند از تو در گذرد.
در اينوقت، خشم پيامبر فرو نشست و فرمود:
- بخدايى كه جانم بدست اوست، بهشت و جهنم، در عرض اين ديوار براى من مصور شد ولى روزى- از لحاظ خير و شر- مثل امروز نديده بودم! ابن عباس گويد:
- مردمى بودند كه گاهى از روى مسخرگى و گاهى براى امتحان از پيامبر، سؤالاتى مىكردند، يكى مىگفت:
- پدرم كيست؟
ديگرى ميگفت- پدرم كجاست؟
ديگرى كه شترش را گم كرده بود، مىگفت:
- شترم كجاست؟
از اينرو خداوند متعال، اين آيه را نازل كرد.
از على ع و ابو امامه باهلى است كه روزى پيامبر براى مردم سخنرانى كرد و فرمود:
- خداوند حج را بر شما واجب كرده است.
عكاشة بن محصن و بقولى سراقة بن مالك گفت:
- يا رسول اللَّه، در همه سال؟
پيامبر او را پاسخ نگفت و او دو بار يا سه بار سؤال خود را تكرار كرد. پيامبر فرمود:
- واى بر تو، چه چيز ترا ايمن مىكند؟ اگر بگويم: آرى، واجب ميشود و اگر واجب شد، شما از عهده آن بر نخواهيد آمد و ترك مىكنيد و اگر ترك كنيد، كافر مىشويد. بنا بر اين همانطورى كه من شما را رها كردهام، مرا رها كنيد. مردم پيش از شما بواسطه كثرت سؤال و آمد و شد زيادى نزد پيامبران، هلاك شدند. هر گاه شما را به چيزى امر كردم، تا حدى كه قدرت داريد، انجام دهيد و هر گاه شما را نهى كردم، اجتناب كنيد.
مجاهد گويد: آيه هنگامى نازل شد كه از پيامبر درباره «بحيره، شائبه، و صيله و حامى» (شرح آنها در ذيل آيه 103 خواهد آمد) سؤال كردند، نازل شد.
مقصود
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ: خداوند مؤمنان را مخاطب ساخته، آنها را نهى مىكند كه از امورى كه در دين مورد احتياجشان نيست، سؤال نكنند، زيرا اين امور هر گاه ظاهر شوند، باعث ناراحتى و پريشانى آنها خواهد شد. هم چنان كه آن مرد از مكان پدر خود پرسيد و پيامبر فرمود: در جهنم است! برخى گويند: يعنى از چيزهايى كه خداوند از آنها عفو كرده است سؤال نكنيد كه اگر براى شما آشكار شود، ناراحت مىشويد. بنا بر اين جمله «عَفَا اللَّهُ عَنْها» صفت براى «اشياء» است يعنى: «خداوند از بيان آنها خوددارى كرده و درباره آنها حكمى نداده است» كلام زجاج نيز بر همين معنى دلالت مىكند، زيرا او مىگويد:
- خداوند در اين آيه اعلام كرده است كه چنين سؤالاتى نبايد بشود، زيرا اگر جواب آنها ظاهر گرديد، موجب ناراحتى خواهد شد، مخصوصاً هنگامى كه از پيامبر سؤال كنند كه آيات را براى آنها بيان كند. بدين ترتيب خداوند متعال از چنين كارى نهى كرده و اعلام مىدارد كه: جهتى ندارد كه شما از چيزهايى سؤال كنيد كه خداوند از آنها عفو كرده است. بسا اگر جواب آن ظاهر شود، باعث سرافكندگى سؤال كننده شود.
على ع نيز به همين معنى اشاره كرده، مىفرمايد:
- خداوند، واجباتى را براى شما معين كرده است، آنها را تضييع نكنيد و شما را از چيزهايى نهى كرده، هتك حرمت نكنيد و از چيزهايى ساكت شده است كه سكوت او از روى فراموشى نيست، خود را بزحمت ميفكنيد.
مجاهد گويد: هر گاه از ابن عباس سؤالى ميكردند كه درباره آن دستورى نرسيده بود، مىگفت: اين از چيزهايى است كه عفو شده، سپس همين آيه را تلاوت مىكرد.
وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حِينَ يُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَكُمْ: و اگر خيلى اصرار داشته باشيد و هنگام نزول قرآن سؤال خود را دنبال كنيد، جواب آن براى شما ظاهر خواهد شد.
به شرطى كه مقصود شما ناراحت كردن پيامبر گرامى اسلام نباشد. برخى گفتهاند:
- يعنى: اگر در هنگام نزول قرآن از چيزهايى سؤال كنيد كه در دين مورد احتياج شما باشد، براى شما آشكار خواهد شد. اين اشيا، غير از اشياى اولى است.
لكن گفته است: اگر از آن اشيا كه سابقاً ذكر شد، سؤال كنيد.
برخى گفتهاند:
- ضمير به همان اشياى اول بر مىگردد و مقصود اين است كه اگر در موقع نزول فرشته وحى، از آن اشيا سؤال كنيد، جواب آن براى شما روشن خواهد شد، بنا بر اين بهتر است كه سؤال نكنيد.
عَفَا اللَّهُ عَنْها: خداوند از سؤالات شما كه موجب آزردگى خاطر پيامبر مىشد، عفو كرده است.
وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ: خداوند آمرزنده و داراى حلم است و ديگر تكرار نكنيد. اين معنى از ابن عباس است بنا بروايت عطا.
بنا بر اين كه جمله «عَفَا اللَّهُ عَنْها» صفت براى «اشياء» باشد، معناى آيه، چنين است:
- سؤال نكنيد از چيزهايى كه خداوند از بيان آنها خوددارى كرده است، زيرا شما به آنها احتياجى نداريد و اگر براى شما ظاهر شود، دچار غم و افسردگى خواهيد شد.
برخى گفتهاند: اين آيه در باره موضوعاتى نازل شده است كه امتهاى پيشين از پيامبران خود درخواست مىكردند، آيه بعد، اين قول را تاييد مىكند.
نظم آيه
درباره اتصال اين آيه، به آيات بعد، وجوهى است:
1- اين آيه متصل است به «تفلحون» زيرا شرط فلاح و رستگارى سؤال نكردن از چيزهايى است كه مورد نياز نيستند 2- اين آيه متصل است به «ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ» زيرا پيامبر هر چه به مصلحت است بيان مىكند، بنا بر اين شما از چيزهاى بىفايده، سؤال نكنيد 3- اين آيه، متصل است به «وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما تَكْتُمُونَ» يعنى از او سؤال نكنيد كه اسرار شما را فاش مىكند.
بيان آيه 102- 103
لغت
بحر: شكافتن «بحرت اذن الناقة» يعنى گوش شتر را شكافتم. بحيرة بمعناى اسم مفعول، شترى است كه گوش آن را شكافته باشند. عرب گوشت بحيره را حرام مىدانست.
سائبه: حيوانى كه آن را رها مىكنند و از آن منفعتى نمىبرند. حتى گوشت آن را نميخورند.
وصيله: به معناى «موصوله» و به معناى «واصله» هر دو استعمال ميشود. واصله:
زنى است كه موى زنى را بموى زنى وصل مىكند و پيامبر چنين زنى را- كه ممكن است از اين راه زن پيرى را بجاى زن جوانى قالب كند- لعن كرده است. موصوله: يعنى چيزى كه به چيز ديگر وصل شده است. البته در آيه، بشرحى كه خواهد آمد، به معناى واصله، مناسبتر است.
مقصود
اكنون خداوند خبر مىدهد كه قومى مثل آنان كه از پيامبر سؤالات بيهوده ميكردند، سؤالاتى كردند و چون جواب شنيدند، كافر شدند. مىفرمايد:
- قَدْ سَأَلَها قَوْمٌ مِنْ قَبْلِكُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها كافِرِينَ: در اين باره اقوالى است:
1- منظور قوم عيسى است. آنها از او خواستند كه برايشان «خوان آسمانى» نازل شود، آن گاه كافر شدند. اين قول از ابن عباس است.
2- منظور قوم صالح است كه از او درخواست شتر كردند، آن گاه شتر را كشتند و كافر شدند.
3- منظور قريش است كه از پيامبر خواستند كه «صفا» را طلا كند. اين قول از سدى است.
4- منظور كسانى است كه از پيامبر نام پدر خود و نظاير آن را مىپرسيدند و چون آنها را پاسخ مىداد، مىگفتند: نه چنين است. بنا بر اين منظور نهى از سؤال در باره انساب جاهليت است، زيرا گاهى در اينباره سؤالاتى مىكردند كه جواب پيامبر به عقيده آنان تطبيق نمىكرد و او را تكذيب مىكردند. اين قول از ابو على جبايى است.
پرسش از چه چيزهايى مىتوان سؤال كرد و از چه چيزهايى نه؟
پاسخ چيزهايى كه از امور دين و دنيا بعمل انسان بستگى دارد، مىتوان درباره آنها سؤال كرد و چيزهايى كه بستگى بعمل ندارد، مثل- تاريخ مرگ يا ولادت كسى- سؤال كردن از آن بىمورد است. بنا بر اين كسى نبايد از پيامبر بپرسد كه پدر واقعيش كيست؟ زيرا مصلحت ايجاب مىكند كه پدر شخص، كسى شمرده شود كه همسر و همبستر مادر اوست، اگر چه از نطفه او آفريده نشده باشد. بنا بر اين چنين سؤالى سفيهانه است.
اكنون به جواب يكى ديگر از سؤالات آنها مىپردازند. برخى گفتهاند: از آنجا كه در آيات پيش، درباره حلال و حرام گفتگو شده است، به بيان چيزهايى كه بعقيده مردم جاهليت، حرام بوده، مىپردازد:
- ما جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بَحِيرَةٍ: منظور اين است كه خداوند «بحيره» را حرام نكرده است. مردم جاهليت، خودسرانه، بحيره را حرام شمردند بحيره، شترى است كه پنج شكم زاييده و آخرين فرزند او «نر» باشد. عرب، گوش بحيره را مىشكافت و ديگر از نحر كردن و سوار شدن آن خوددارى مىكرد. اين معنى از زجاج است.
ابن عباس گويد: هر گاه شترى پنج بار مىزاييد، اگر بچه آخرش نر بود او را مىكشتند و همه زنان و مردان گوشت آن را مىخوردند و اگر ماده بود گوشش را مى شكافتند و پشم آن را نمىكندند. در موقع كشتن، نام خدا را بر او نمىبردند و بار بر پشت او نمىگذاشتند، شير و منافع ديگر آن بر زنان حرام بود، اما بر مردان حلال بود.
اگر شتر مىمرد، زنان و مردان از گوشت آن مىخوردند.
محمد بن اسحاق گويد: بحيره ماده شترى است كه مادرش «سائبه» باشد.
وَ لا سائِبَةٍ: سائبه شترى بود كه آن را رها و از منافع آن چشمپوشى مىكردند.
هر گاه كسى نذر مىكرد كه سفرش بىخطر يا بيماريش بر طرف شود، مىگفت: شترم سائبه است. بنا بر اين مثل «بحيره» از آن نفعى نمىبردند و از چراگاه و آبخور، منع نمىكردند. اين قول از زجاج است. علقمه نيز چنين گويد.
برخى گفتهاند: «سائبه» شترى است كه براى بتها آزاد شود. رسم عرب بود كه از مال خود- هر چه مىخواستند- براى بتها آزاد و در اختيار خدمتگزاران بتها قرار مىدادند و آنها شير چنين شترانى را بمسافران مىخورانيدند. اين قول از ابن عباس و ابن مسعود است.
محمد بن اسحاق گويد: «سائبه» شترى است كه ده فرزند ماده بزايد. آنها از سوار شدن و كندن پشم و نوشيدن شير چنين شترى خوددارى مىكردند. تنها براى مهمانها عيبى نداشت. هر گاه پس از ده بچه ماده، يازدهمين بچه ماده را بدنيا مىآورد، گوش بچه را مىشكافتند و با مادر رها مىكردند. اين بچه «بحيره» ناميده ميشد.
وَ لا وَصِيلَةٍ: اين يكى در مورد گوسفندان است. هر گاه گوسفند، بچه ماده، مىزاييد، براى خودشان بود و هر گاه بچه نر مىزاييد، براى خدايان بود و هر گاه از يك شكم، يك نر و يك ماده مىزاييد، مىگفتند: «وصلت اخاها» يعنى بچه ماده، برادر خود را حفظ كرد. از اينرو بچه نر را براى خدايان قربانى نمىكردند. اين معنى از زجاج است.
ابن مسعود و مقاتل گويند: هر گاه گوسفند، هفت شكم مىزاييد، در صورتى كه بچه هفتم نر بود، بچه را براى خدايان مىكشتند و گوشتش را مردها مىخوردند، نه زنها. و اگر ماده بود، نگه مىداشتند و اگر يك نر و يك ماده بود، مىگفتند: برادر خود را حفظ و او را بر ما حرام كرد و هر دو حرام شمرده مىشدند. منافع و شير آنها براى مردان بود نه زنان.
محمد بن اسحاق گويد: هر گاه گوسفندى در پنج شكم، ده بچه ماده مىزاييد، مىگفتند: «وصيله» شد. بچههايى كه بعداً مىزاييد، براى مردان بود نه زنان.
وَ لا حامٍ: حامى شتر نرى بود كه از صلب او ده بطن بوجود مىآمد، در اين وقت مىگفتند: «حامى» شد. بعد از آن ديگر بار بر پشت آن نمىگذاشتند و از آبخور و چراگاه، منع نمىشد. اين معنى از ابن عباس و ابن مسعود و مختار ابو عبيده و زجاج است. فراء گويد: شتر نرى بود كه بچه بچهاش لقاح مىشد، در اين وقت «حامى» شمرده مىشد و بر او سوار نمىشدند.
خداوند متعال در آيه اعلام مىكند كه هيچيك از «بحيره، وصيله، سائبه و حامى» را تحريم نكرده است. ابن عباس از پيامبر گرامى روايت كرده است كه «عمرو بن لحى» يكى از پادشاهان مكه بود كه براى نخستين بار، دين اسماعيل را تغيير داد و بتها را نصب كرد و گوش بحيره را شكافت و سائبه را آزاد كرد و وصيله را رواج داد و حامى را اختراع كرد. من او را در آتش جهنم ديدم كه مردم از بوى او در عذاب بودند.
وَ لكِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ: در اينجا خداوند از حال كافران خبر مىدهد كه آنها با ادعاى اينكه اين گونه مطالب از خداوند است، بخدا نسبت دروغ مىدهند.
وَ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ: اكثر آنها عقل ندارند، زيرا فكر نمىكنند كه اين مطالب، مجعول و ساختگى است. قتاده و شعبى چنين معنى كردهاند. ابو على جبايى گويد: مقصود اين است كه اكثر آنها نمىدانند چه چيز بر آنها حلال و چه چيز حرام است؟ يعنى تنها عده كمى از آنها معاند هستند.
دلالت آيه
اين آيه بر بطلان قول جبريان دلالت دارد، زيرا خداوند بحيره و سائبه و وصيله و حامى را نتيجه فعل خود نمىشمارد. در حالى كه به نظر اينان، همه چيز اثر مستقيم فعل و آفرينش پروردگار است.
سپس خداوند متعال مردمى كه چنين امورى را بخدا نسبت دادهاند، كافر و مفترى شمرده است، زيرا چيزى بخدا نسبت دادهاند كه از فعل خداوند نيست. اين مطلب واضح است.
[سوره المائدة (5): آيات 104 تا 105]
وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ قالُوا حَسْبُنا ما وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ (104) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (105)
ترجمه
و هر گاه به آنها گفته شود: بياييد از قرآن و پيامبر پيروى كنيد، گويند: ما را بس است آنچه نياكان خود را بر آن يافتهايم. آيا اگر پدرانشان چيزى ندانسته و از هدايت بىبهره باشند، چطور؟! اى مردم مؤمن، خود را حفظ كنيد، هر گاه شما هدايت شويد، گمراهى ديگران براى شما زيانى ندارد. بازگشت همه شما بسوى خداست و شما را بكارهايى كه ميكرديد آگاه خواهد ساخت.
بيان آيه 104
مقصود
اكنون خداوند متعال از حال كفارى كه: بحيره و ... را در ميان خود رواج و بدروغ، آنها را بخداوند نسبت دادند، مىفرمايد:
وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ قالُوا حَسْبُنا ما وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا:
هر گاه به آنها گفته شود: بياييد از كتاب آسمانى، قرآن مجيد، پيروى و پيامبر خدا را تصديق و از راهنماييهايش استفاده كنيد، در جواب گويند: آداب و رسوم نياكانى ما براى ما بهتر است.
أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ: سپس در صدد رد گفتار جاهلانه آنها بر آمده، مىفرمايد: آيا آنها از پدران مشرك و بت پرست خود پيروى مىكنند، اگر چه آنها از دين، بىخبر و گمراه باشند.
درباره معناى «لا يَهْتَدُونَ» دو قول است: 1- مقصود، مذمت ايشان است به اينكه گمراهند 2- مقصود اين است كه آنها كوركورانه، راه مىپيمايند و راه خوشبختى را نخواهند جست.
دلالت آيه:
اين آيه، دلالت دارد بر اينكه تقليد، كارى ناپسند است. هيچكس حق ندارد در امور دين، بدون دليل، عملى انجام دهد.
دلالت ديگر
از آنجا كه معرفت، احتياج به تامل و تفكر دارد، اين آيه، دلالت دارد بر اينكه:
كسب معرفت واجب است، زيرا خداوند با آنها احتجاج مىكند كه به صحت دعوت پيامبر گرامى، معرفت حاصل كنند و دست از تقليد كوركورانه بردارند. و اگر حق را مىشناختند و معرفت حق، نيازى به تفكر نداشت، آنها مقلد پدران خود نبودند.
علت اينكه: پدران آنها را محروم از علم و هدايت، هر دو، معرفى مىكند، اين است كه ميان اين دو، فرقى است، زيرا هدايت، بكمك تفكر و تحقيق حاصل ميشود. حال آنكه علم ممكن است از اوليّات «مثل علم به اينكه» «كل بزرگتر از جزء است» از بديهيات باشد.
بيان آيه 105
اعراب
عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ: زجاج گويد يعنى «الزموا انفسكم» در حقيقت «عليكم» جانشين فعل شده است نظير «عندك زيدا» (يعنى زيد پيش تست، او را بگير) و «دونك زيدا» (يعنى زيد نزديك تست، او را بگير) حروف ديگرى هم جانشين فعل امر مىشوند، لكن مثل اينها متعدى به مفعول نمىشوند مثل «اليك عنّى» (يعنى از من دنبال شو) استعمال اين كلمات، تنها در مورد دوم شخص جايز است.
لا يَضُرُّكُمْ: مرفوع است، بنا بر اين كه خبر باشد. يا اينكه مجزوم است بنا بر اين كه جواب شرط باشد. اين فعل هر وقت مجزوم باشد، نظير فعلهاى مضاعف ديگر، در آن چهار وجه جايز است: ضم حرف آخر، فتحه، كسره و اظهار هر دو راء.
مقصود
در آيه پيش خداوند متعال، از كافرانى سخن گفت كه به تقليد كوركورانه نياكانى و ملى خود دلخوشند، بدنبال آن مردم مؤمن را امر به اطاعت مىكند و مىگويد شخص مطيع از گناه عاصيان، مؤاخذه نميشود، از اينرو فرمود:
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ: اى مردم مؤمن خود را از معصيتها و اصرار بر گناه، حفظ كنيد. اين معنى از فراء و جز اوست. زجاج گويد: يعنى شما بكار خويشتن ملزم باشيد كه خداوند شما را ملزم كرده است. اين معنى با آنچه از ابن عباس نقل شده، موافق است كه: مقصود اين است: امر مرا اطاعت و وصيت مرا حفظ كنيد.
لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ: گمراهى كسانى كه گمراه بودهاند- اعم از پدرانتان يا ديگران- هر گاه شما اهل هدايت باشيد، براى شما ضرر ندارد.
پرسش آيا اين آيه، دليل است بر جواز ترك امر بمعروف و نهى از منكر؟
پاسخ در اين باره وجوهى است: 1- آيه، دلالتى بر اين مطلب ندارد. بلكه دليل است بر اينكه شخص اطاعت كننده، بگناه ديگران مؤاخذه نميشود. 2- هنگامى جايز است كه انسان به هدايت خود اكتفاء كند و بديگران كارى نداشته باشد كه در حال تقيه باشد يا در حالى باشد كه سخن او بىاثر باشد يا اينكه اگر نهى از منكر كند، فسادى از آن پديد آيد. در روايت است كه ابو ثعلبه، درباره اين آيه، از پيامبر سؤال كرد. فرمود:
امر بمعروف و نهى از منكر كنيد تا وقتى كه دنياى مؤثر و حرصى نافذ و هوى و هوسى پيشرو ببينيد و هر كسى مغرور راى خود باشد، در اين صورت به بستگان نزديك خود بپردازيد و مردم را رها كنيد. 3- اين آيه با تاكيد زياد، امر بمعروف و نهى از منكر را واجب مىسازد، زيرا خداوند مؤمنان را مخاطب ساخته، مىفرمايد: «عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ» يعنى مواظب همدينان خود باشيد. مثل «وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ» (نساء 29: خود را نكشيد) سپس مىگويد: «گمراهى كافران به شما ضررى نمىزند» بنا بروايت عطا، اين قول از ابن عباس است. وى گويد: مقصود اين است كه يكديگر را موعظه و از كار زشت نهى كنيد و چيزهايى كه شما را بخدا نزديك و از شيطان دور مىكند، بيكديگر بياموزيد و بدانيد كه گمراهى مشركين و منافقان و اهل كتاب، براى شما بىضرر است.
إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً: بازگشت شما و مخالفان شما بسوى خداست.
فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ: و خداوند شما را بكردارتان كيفر مىدهد. اين آيه، حد اكثر تهديد و منع از كار زشت را متضمن است.
دلالت آيه
اين آيه، دلالت دارد بر باطل بودن قول كسى كه مىگويد: خداوند طفل را به گناه پدر و ميت را بگريه زندهها عذاب مىكند.
[سوره المائدة (5): آيه 106]
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا شَهادَةُ بَيْنِكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ حِينَ الْوَصِيَّةِ اثْنانِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ أَوْ آخَرانِ مِنْ غَيْرِكُمْ إِنْ أَنْتُمْ ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَأَصابَتْكُمْ مُصِيبَةُ الْمَوْتِ تَحْبِسُونَهُما مِنْ بَعْدِ الصَّلاةِ فَيُقْسِمانِ بِاللَّهِ إِنِ ارْتَبْتُمْ لا نَشْتَرِي بِهِ ثَمَناً وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى وَ لا نَكْتُمُ شَهادَةَ اللَّهِ إِنَّا إِذاً لَمِنَ الْآثِمِينَ (106)
ترجمه
اى مردم مؤمن، هر گاه مرگ شما فرا رسد و بخواهيد وصيت كنيد، عدد شاهدان در ميان شما دو عادل مسلمان يا اگر در حال سفر، مصيبت مرگ براى شما پيش آمد و دسترسى به مسلمان نداشته باشيد، دو غير مسلمان خواهد بود. اگر دچار ترديد شديد، آنها را پس از نماز نگه مىداريد تا بخداوند سوگند ياد كنند كه تغيير شهادت را بهيچ بهايى نمىخريم، اگر چه نسبت به خويشاوندان باشد و شهادت خدا را كتمان نمىكنيم، زيرا در اين صورت، از گنهكاران خواهيم بود.
بيان آيه 106
اعراب
شَهادَةُ بَيْنِكُمْ: مبتداست. خبر آن «اثنان» يعنى «شهادة هذا الحال شهادة اثنين.»
إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ: ممكن است متعلق به «شهادة» و معمول آن باشد.
لكن متعلق به «وصيت» نيست، زيرا مضاف اليه در مضاف عمل نميكند.
حِينَ الْوَصِيَّةِ: ظرف و متعلق به «الموت» يا بدل از «اذا» يا متعلق به «حضر» منكم: صفت براى «اثنان. همچنين «ذو اعدل».
أَوْ آخَرانِ مِنْ غَيْرِكُمْ: بقدير «شهادة آخرين من غيركم» كلمه «من غيركم» صفت «آخران» إِنْ أَنْتُمْ ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَأَصابَتْكُمْ مُصِيبَةُ الْمَوْتِ: جمله شرط و جزا معترضه است ميان موصوف و صفت. يعنى شهادت غير مسلمان، در صورتى قبول است كه شما در حال سفر، گرفتار فاجعه مرگ بشويد. البته جزاى شرط بواسطه وجود قرينه حذف شده است. چنان كه جواب «إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ ...» نيز محذوف است. اگر چه ممكن است «اذا» را بمنزله «حين» بگيريم تا نيازى بجواب نداشته باشد:
تَحْبِسُونَهُما مِنْ بَعْدِ الصَّلاةِ: صفت ديگرى براى «آخران» مِنْ بَعْدِ الصَّلاةِ: متعلق به «تَحْبِسُونَهُما» فَيُقْسِمانِ بِاللَّهِ: فاء حرف عطف است كه جملهاى را بر جملهاى عطف كرده است و ممكن است جزاء باشد. يعنى «اذا حبستموهما اقسما» لا نَشْتَرِي بِهِ ثَمَناً: جواب «يقسمان» وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى: يعنى «و لو كان المشهود له ذا قربى» (اگر چه كسى كه براى او شهادت داده ميشود، خويشاوند باشد.)
شَهادَةَ اللَّهِ: علت اضافه شهادت به «اللَّه» اين است كه امر كرده، باداى شهادت.
مثل «وَ أَقِيمُوا الشَّهادَةَ لِلَّهِ» (طلاق 2: براى خدا شهادت دهيد) «وَ مَنْ يَكْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ» (بقره 283: هر كس شهادت را كتمان كند، دلش گنهكار است.)
شأن نزول
سبب نزول آيه اين است كه: سه نفر بعزم تجارت، از مدينه بشام رفتند: تميم بن اوس دارى، برادرش عدى (اين هر دو مسيحى بودند) و ابن ابى ماريه (كه مسلمان بود) در بين راه، ابن ابى ماريه، بيمار شد. او وصيتى نوشت و در متاع خود گذاشت و به آنها هم سفارش كرد و مال خود را به آنها سپرد و گفت: به خانوادهام برسانيد. پس از مرگ وى، متاع را گشودند و چيزهاى خوب آن را برداشتند و بقيه را براى ورثه آوردند. هنگامى كه بررسى كردند، ديدند بعضى از چيزهايى كه ابن ابى ماريه، با خود برده بود، در اثاثيه نيست. آن گاه بوصيتنامه برخوردند و ملاحظه كردند كه همه مالهاى ميت، در آن ثبت شده است. در اينباره با تميم و رفيقش گفتگو كردند. ولى آنها اظهار بىاطلاعى كردند و گفتند آنچه او بما سپرده بود، براى شما آورديم. سرانجام مرافعه آنها نزد پيامبر كشانده شد و اين آيه نازل گرديد. اين مطلب از جماعتى از مفسران و همچنين از امام باقر (ع) نقل شده است.
مقصود
در آيات پيش دستور داد كه مردم در كارهاى خود بقرآن رجوع كنند. اكنون مىفرمايد:
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا شَهادَةُ بَيْنِكُمْ: درباره معناى شهادت، اقوالى ذكر كردهاند:
1- منظور شهادتهاى حقوقى است كه در محاكم داده ميشود. اين قول از ابن عباس است.
2- در اينجا منظور از شهادت: حضور است. مثل «وَ لْيَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ» (نور 2: در موقع عذاب زنان و مردان زناكار طايفهاى حاضر باشند) و «أَمْ كُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتُ»
(بقره 132: هنگام مرگ يعقوب، شما حاضر بوديد؟) بنا بر اين مقصود اين است كه: اگر در سفر، مرگ شما فرا رسد و بخواهيد وصيت كنيد، بايد دو نفر عادل، حاضر باشند و سمت وصايت آنها داده شود. علت اينكه دو نفر باشند، اهميت مسأله وصيت است. اين نظر، از ابن انبارى است و قول سعيد بن جبير و ابن زيد هم همين است.
3- همانطورى كه در مراسم «لعان» زن و مرد ميگويند: «خدا را به شهادت مى- طلبم كه راست مىگويم» در اينجا نيز اگر ورثه، نسبت بدو وصى، بد گمان بشوند، آنها در اثبات صحت عمل خود، خدا را به شهادت مىطلبند.
بديهى است كه معناى اول، قويتر و با آيه، مناسبتر است.
صاحب كتاب «نظم القرآن» گويد: شهادت، مصدر و به معناى «شهود» و مضافى نيز در تقدير است. يعنى: عدد شاهدان در ميان شما دو نفر است. مثل «الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ» (بقره 197: وقت حج. ماههاى معلومى است.)
إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ حِينَ الْوَصِيَّةِ: هنگامى كه اسباب موت، ظاهر شود- اعم از بيمارى يا علل ديگر- زجاج گويد: لازم نيست حتماً وصيت، در وقت مرگ باشد. پس منظور اين است كه شخص براى موقع مرگ خود وصيت كند و بگويد:
هر گاه مرگم فرا رسيد، چنين و چنان كنيد.
اثْنانِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ: دو نفر عادل كه پيرو دين شما باشند.
أَوْ آخَرانِ مِنْ غَيْرِكُمْ: ابن عباس و سعيد بن مسيب و سعيد بن جبير و شريح و مجاهد و ابن سيرين و ابن زيد و ابراهيم گويند: يعنى دو نفر از كسانى كه پيرو دين شما نيستند.
از امام باقر و امام صادق ع نيز چنين روايت شده است. بنا بر اين حرف «او» براى تفصيل است نه تخيير. زيرا مقصود اين است كه اگر بدو شاهد مسلمان دسترسى نداريد، دو شاهد غير مسلمان به شهادت بخوانيد.
حسن و زهرى و عكرمه و اصم، گويند، يعنى دو نفر از افراد عشيره خودتان يا دو نفر ديگر. زيرا عشيره و بستگان شخص به حال او با اطلاعترند و وصيت را فراموش نمىكنند: شهادت كافر نه در سفر قبول است و نه در حضر. زجاج نيز همين قول را اختيار كرده است.
جمعى گويند: اين آيه، درباره شهادت اهل ذمه: نازل شده بوده و نسخ شد.
ابو عبيده همه اين اقوال را ذكر كرده، سپس گفته: همه علما آيه را به اهل ذمه تفسير مىكنند و آن را غير منسوخ مىدانند. مؤيد اين قول، اين است كه روايات بسيارى داريم كه در سوره مائده، آيه منسوخ كم است و از سوره محكم و غير منسوخ قرآن و آخرين سوره است.
إِنْ أَنْتُمْ ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَأَصابَتْكُمْ مُصِيبَةُ الْمَوْتِ: اگر در سفر، مرگ شما فرا برسد.
خداوند متعال مىدانست كه برخى از مردم در سفر، مرگشان فرا مىرسد و فقط اهل كتاب، رفيق سفر او هستند يا در بلدى مسكن مىگيرند كه دسترسى بمسلمان ندارند از اينرو فرمود: اگر در سفر باشيد و گرفتار مصيبت مرگ شويد، و دسترسى به شاهد مسلمان نداشته باشيد، دو نفر از غير مسلمانان را شاهد بگيريد. بنا بر اين در درجه اول، در سفر و حضر بايد به سراغ گواه مسلمان عادل رفت. و در درجه دوم بايد در حال سفر از گواهان غير مسلمان استفاده كرد.
تَحْبِسُونَهُما مِنْ بَعْدِ الصَّلاةِ فَيُقْسِمانِ بِاللَّهِ إِنِ ارْتَبْتُمْ: مقصود اين است كه آنها را بعد از نماز عصر حبس ميكنيد تا بخدا سوگند ياد كنند. وقت عصر، بخاطر اين است كه مردم حجاز در اين وقت، اجتماع ميكردند و سوگند ميخورند. از امام باقر (ع) نيز همين طور روايت شده است. راى قتاده و سعيد بن جبير و ... نيز همين است. حسن گويد:
مقصود نماز ظهر يا عصر است. ابن عباس و سدى گويند: منظور بعد از وقت نماز غير مسلمانان است! منظور از «حبس» نگه داشتن آنها است. برخى گويند: يعنى در صورتى كه حاضر براى قسم نباشند، آنها را وادار ميكنيد كه قسم بخورند. البته اين در صورتى است كه درباره شهادت آنها شك و ترديدى باشد و بترسيد از اينكه در صدد كتمان شهادت و خيانت بر آمده باشند. خطاب متوجه ورثه است. ممكن است خطاب به «قضات» و فعل مضارع به معناى امر باشد. يعنى «احبسوهما» اين نظر را ابن انبارى ذكر كرده است. او بر كلمه «مُصِيبَةُ الْمَوْتِ» وقف و از «تحبسونها» آغاز ميكرد.
ممكن است منظور اين باشد كه اگر ورثه نسبت به شهود: دچار سوء ظن شدند و بر آنها ادعايى كردند، وظيفه شهود- كه در اينحال منكر شمرده ميشوند. سوگند ياد كردن است.
لا نَشْتَرِي بِهِ ثَمَناً: آنها سوگند ياد ميكنند كه ما منظورى نداريم و نمىخواهيم با تغيير شهادت، نفع شخصى خودمان را تامين كنيم. مقصود از «ثمن» چيز قيمتدار است، زيرا «ثمن» (يعنى قيمت) را نميخرند، بلكه چيز قيمت دار را مىخرند.
اين معنى بنا بر اين است كه ضمير «به» به تغيير شهادت باز گردد. برخى گفتهاند: ضمير به «قسم» باز مىگردد. برخى گفتهاند: منظور اين است كه ما قسم خود را بمتاع دنيا نمىفروشيم، زيرا فروش چيزى، خريد قيمت آن است و به كسى هم- جز خدا- اعتنا نداريم.
وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى: اگر چه كسى كه براى او شهادت مىدهيم، از بستگان ما باشد.
بديهى است كه مردم هميشه نسبت به خويشاوندان خود تمايل دارند و حاضرند همه چيزشان را فداى آنها كنند. لكن مردم مؤمن چنين نيستند.
وَ لا نَكْتُمُ شَهادَةَ اللَّهِ: ما شهادتى را- كه به فرمان خداوند اداى آن لازم است كتمان نميكنيم.
إِنَّا إِذاً لَمِنَ الْآثِمِينَ: زيرا اگر چنين كارى بكنيم، گنهكار خواهيم شد
[سوره المائدة (5): آيات 107 تا 108]
فَإِنْ عُثِرَ عَلى أَنَّهُمَا اسْتَحَقَّا إِثْماً فَآخَرانِ يَقُومانِ مَقامَهُما مِنَ الَّذِينَ اسْتَحَقَّ عَلَيْهِمُ الْأَوْلَيانِ فَيُقْسِمانِ بِاللَّهِ لَشَهادَتُنا أَحَقُّ مِنْ شَهادَتِهِما وَ مَا اعْتَدَيْنا إِنَّا إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِينَ (107) ذلِكَ أَدْنى أَنْ يَأْتُوا بِالشَّهادَةِ عَلى وَجْهِها أَوْ يَخافُوا أَنْ تُرَدَّ أَيْمانٌ بَعْدَ أَيْمانِهِمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اسْمَعُوا وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ (108)
ترجمه
پس اگر معلوم شد كه آنها سزاوار كيفر گناه شدهاند، دو نفر از كسانى كه صاحب حق هستند و به ميت نزديكترند، جايگزين آنها شده، سوگند ياد مىكنند كه: شهادت ما سزاوارتر از شهادت آنهاست و ما تجاوز نكردهايم و اگر تجاوز كنيم، ستمكار خواهيم بود. اين حكم، براى اينكه شهادت، درست ادا شود و براى اينكه آنها بترسند كه قسم بصاحبان حق برميگردد و رسوا مىشوند، موثرتر است. از خدا بترسيد و بشنويد.
خداوند مردم فاسق را هدايت نمىكند.
بيان آيه 107- 108
قرائت
ابو بكر از عاصم، حمزه، خلف، يعقوب «اسحاق» را بضم تا و كسر حاء و «الاولين» به صيغه جمع قرائت كردهاند. حفص از عاصم «استحق» را بفتح تاء و جاء و «الاوليان» به الف تثنيه، قرائت كرده است. ديگران «استحق» را بضم تاء و «الاوليان» را به صيغه تثنيه خواندهاند.
اعراب
زجاج گويد: اعراب اين آيه، از دشوارترين آيات قرآنى است. «2»
لغت
عثر: از «عثور» اطلاع يافتن بر چيزى مثل «وَ كَذلِكَ أَعْثَرْنا عَلَيْهِمْ» (كهف 21:
و اينطور بر آنها اطلاع يافتيم) اصل اين كلمه، به معناى افتادن و خوردن به چيزى است، اعشى گويد:
بذات لوث عفوناة اذا عثرت فالتّعس اولى بها من ان يقال لعاً
يعنى شتر نيرومندى كه بر زمين افتد، هلاك شدن برايش بهتر از بلند كردن است.
استحقاق: مستوجب و سزاوار بودن «استحق عليه» يعنى بر او حقى و ملكى پيدا كرد.
شأن نزول
گويند:
- وقتى كه آيه قبل، نازل شد، پيامبر نماز عصر را خواند و تميم و عدى را احضار كرد و در كنار منبر، آنها را سوگند داد كه:
- از مال ميت چيزى بر نداشته و حقيقت را كتمان نكردهاند.
سپس آنها را آزاد كرد. پس از مدتى ورثه، اطلاع پيدا كردند كه ظرف نقره نقش دارى در نزد آنهاست و از ميت بود. آنها ادعا كردهاند كه از وى خريده و فراموش كردهاند كه به ورثه اطلاع دهند. بار ديگر آنها را نزد پيامبر آوردند و آيه نازل شد.
در اين وقت، دو تن از اولياى ميت: عمرو بن عاص و مصعب بن ابى وداعه سهمى، سوگند ياد كردند كه آنها خيانت كردهاند و ظرف را از آنها گرفتند.
بعد از آنكه تميمدارى مسلمان شد، مىگفت: خدا و رسولش راست گفتند. من ظرف نقره را برداشته بودم. اكنون توبه ميكنم.
مقصود
اكنون خداوند متعال، حكم خيانت دو وصى يا دو شاهد را بيان كرده، مىفرمايد:
- فَإِنْ عُثِرَ عَلى أَنَّهُمَا اسْتَحَقَّا إِثْماً: ابن عباس گويد: اگر ظاهر شد كه دو شاهد، با سوگند دروغ و خيانت مستوجب گناه شدهاند.
سعيد بن جبير گويد: مقصود، دو وصى است. برخى گفتهاند: منظور از استحقاق گناه، استحقاق عقوبت است مثل: «إِنِّي أُرِيدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِي وَ إِثْمِكَ» (29 همين سوره:
من مىخواهم كه عقوبت گناه من و گناه خودت را تحمل كنى) فَآخَرانِ يَقُومانِ مَقامَهُما: دو نفر ديگر به جاى دو شاهدى كه خارج از دين ما هستند، قرار مىگيرند.
مِنَ الَّذِينَ اسْتَحَقَّ عَلَيْهِمُ الْأَوْلَيانِ: بايد دو نفر كه به ميت، اولويت دارند و وصيت او حقى است براى آنها جايگزين آن دو خائن بشوند. «3»
معناى «الاوليان» كسانى است كه به ميت، قريبتر هستند. يا كسانى است كه به قسم سزاوارتر باشند، زيرا آن دو مسيحى مدعى شدند كه ظرف را از ميت خريدهاند.
بنا بر اين، وظيفه وارثان است كه قسم بخورند، زيرا قسم بر منكر است. مثل اينكه كسى اقرار كند به طلب ديگرى ولى ادعا كند كه طلب او را پرداخته است، در اين صورت، وظيفه طلبكار، قسم است نه بدهكار.
ابن عباس و شريح گويند: منظور افراد مسلمان است كه براى شهادت، از افرادى غير مسلمان، صالحترند.
فَيُقْسِمانِ بِاللَّهِ لَشَهادَتُنا أَحَقُّ مِنْ شَهادَتِهِما: و سوگند ياد ميكنند كه شهادت ما و گفتار ما درباره وصيت ميتمان، براى قبول سزاوارتر و از شهادت آنها براستى و واقعيت، نزديكتر است.
ابن عباس گويد: آنها سوگند ياد مىكنند كه سوگندشان بهتر از سوگند آن دو شاهد خائن است. پس مقصود از شهادت، قسم است. زيرا هر دو براى اثبات ادعا بكار مىروند.
وَ مَا اعْتَدَيْنا: ابن عباس گويد: يعنى آن دو نفر سوگند ياد مىكنند كه: در مطالبه حق خويش، از حق نگذشتهايم. و بقولى: يعنى در اينكه گفتهايم: شهادت ما بهتر از شهادت آنهاست، اجحاف نكردهايم.
إِنَّا إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِينَ: اگر اجحاف كنيم، درباره خود ستم كردهايم.
اين آيه و آيه پيش، از لحاظ اعراب و معنى و حكم، از مشكلترين آيات قرآن است. ما در اينجا براى توضيح و بررسى آن حد اكثر كوشش را بعمل آوردهايم و سراغ نداريم كه احدى از مفسران، به اين كار توفيق يافته باشند.
ذلِكَ أَدْنى أَنْ يَأْتُوا بِالشَّهادَةِ عَلى وَجْهِها: اين سوگند دادن يا اين حكم، براى عدم كتمان شهادت و درست ادا كردن آن، مؤثرتر است، زيرا سوگند، از بسيارى از كارها جلوگيرى مىكند- كارهايى كه بدون سوگند، جلوگيرى از آنها دشوار است.
أَوْ يَخافُوا أَنْ تُرَدَّ أَيْمانٌ بَعْدَ أَيْمانِهِمْ: و همچنين بواسطه اينكه مىترسند، اولياى ميت، سوگند ياد كنند و آنها مفتضح و رسوا گردند و از آنها غرامت گرفته شود، مجبور مىشوند كه شهادت را درست ادا نموده، از خوردن سوگند دروغ خوددارى كنند.
وَ اتَّقُوا اللَّهَ: از خدا بترسيد و سوگند دروغ نخوريد و در امانت، خيانت نكنيد.
وَ اسْمَعُوا: و موعظه را بشنويد.
وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ: خداوند مردم فاسق را به سوى بهشت و پاداش آخرت، هدايت نمىكند.
[سوره المائدة (5): آيه 109]
يَوْمَ يَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ فَيَقُولُ ما ذا أُجِبْتُمْ قالُوا لا عِلْمَ لَنا إِنَّكَ أَنْتَ عَلاَّمُ الْغُيُوبِ (109)
ترجمه
روزى كه خداوند پيامبران را جمع كرد، به آنها گويد: چه جواب شما داده شديد؟ گويند: ما را علمى نيست. تويى «علّام الغيوب».
بيان آيه 109
اعراب
يوم: منصوب است به فعل (اتقوا). يعنى «و اتقوا يوما ...» اين آيه متصل است به «وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اسْمَعُوا» زجاج گويد: نصب آن به «لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ» است.
برخى گفتهاند: نصب آن به فعل محذوف است. يعنى «احذروا».
مقصود
يَوْمَ يَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ: اين آيه، نظير (وَ اتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللَّهِ) است (بقره 281: بترسيد از روزى كه بسوى خدا بازگشت ميكنيد) بنا بر اين «يوم» مفعول به است و ظرف نيست، زيرا مقصود اين نيست كه در روزى كه خداوند پيامبران را جمع ميكند، تقوى پيشه كنند. بلكه مقصود اين است: بترسيد از كيفر روزى كه خداوند پيامبران را جمع خواهد كرد، زيرا از روز هم، ترسيدن معنى ندارد، بلكه از عقاب روز قيامت بايد ترسيد. پس مضاف يعنى «كيفر» حذف شده و مضاف اليه، يعنى «يوم» جانشين آن شده است.
فَيَقُولُ ما ذا أُجِبْتُمْ: و به آنها مىگويند قوم شما جواب شما را چه دادند؟ اين استفهام براى تقرير و منظور توبيخ منافقان است در وقتى كه در ميان جمعيت صحراى محشر، رسوا مىشوند.
قالُوا لا عِلْمَ لَنا: در اينباره اقوالى نقل كردهاند.
1- عطا نقل از ابن عباس و حسن و مجاهد و سدى و كلبى گويند: روز قيامت، چنان مخوف و هول انگيز است كه دلها را به طپش و اضطراب مىافكند، تا آنجا كه هر كس هر چه مىدانسته، فراموش خواهد كرد. پيامبران نيز از ترس روز قيامت، چنان ناراحت ميشوند كه از جواب اين سؤال عاجز مانده، گويند: ما را علمى نيست. اما همين كه به حال عادى برميگردند، پيش خدا شهادت مىدهند كه چه كسانى آنها را تصديق و چه كسانى آنها را تكذيب كردهاند. فراء نيز همين قول را اختيار كرده است.
2- مقصود اين است كه ما علم ترا نداريم، زيرا تو به باطن آنها آگاهى و ما از باطن آنها آگاه نيستيم و آنچه موجب جزاى خواهد شد همان نسبت باطنى است. اين معنى نيز بنا بروايت ديگر، از حسن است. جبائى نيز اين قول را اختيار و قول اول را رد كرده و گفته است چگونه ممكن است آنها از ترس قيامت، معلومات خود را فراموش كنند؟ با اينكه خداوند در باره آنها مىفرمايد، «لا يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ» (انبياء 103: فزع اكبر آنها را محزون نمىسازد) و «فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ» (احقاف 13: آنها را ترسى و اندوهى نيست) ممكن است در پاسخ وى گفته شود: اينكه مىگويد، «فزع اكبر» آنها را محزون نمىكند، منظور آتش دوزخ و اينكه گويد آنها را ترس و اندوهى نيست، منظور، بشارت است به اينكه، آنها از وحشتهاى آن روز، نجات پيدا مىكنند، مثل اينكه به بيمار بگويند، خطرى متوجه تو نيست نترس.
3- مقصود اين است كه علم ما حقيقتى ندارد. ما از آنها جوابى مىشنيديم و افعال آنها را در حيات خود مشاهده مىكرديم، اما نمىدانيم پس از مرگ ما آنها چه كردهاند. پاداش و عقاب آنها به خاتمه كارشان بستگى دارد نه آغاز آن اين قول از ابن انبارى است.
4- مقصود اين است كه ما نميدانيم جز آنچه ما را تعليم دادهاى دنباله آن، به خاطر وجود قرينه حذف شده است اين قول از ابن عباس است، بنا بروايت ديگر.
5- مقصود تحقق بخشيدن به رسوايى ايشان است. يعنى تو از ما به ايشان آگاهترى و به شهادت ما نيازمند نيستى.
إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ: مقصود از «عَلَّامُ الْغُيُوبِ» مبالغه است نه كثرت معلومات. برخى گفتهاند: منظور زياد شمردن معلومات است. يعنى: تو هر چه باطن است مىدانى ولى ما هر چه مشاهده كنيم، مىدانيم.
دلالت آيه
اين آيه، دليل است بر معاد، حشر و نشر.
ابو سعيد در تفسير خود گويد: اين آيه دليل است بر اينكه: عقيده اماميه، بر اينكه امامان علم غيب دارند، باطل است.
گويم:
- گفته ابو سعيد، اجحافى است بر اماميه، زيرا ما نه در ميان اماميه، بلكه در ميان مسلمانان، كسى سراغ نداريم كه احدى را عالم به غيب بداند. بديهى است كه اگر كسى مخلوقى را «عالم الغيوب» بداند، از دين برى است و شيعه اماميه، از اين عقيده، مبرى هستند و هر كس چنين نسبتى به آنها دهد. خداوند ميان او و ايشان داورى خواهد كرد.
[سوره المائدة (5): آيه 110]
إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتِي عَلَيْكَ وَ عَلى والِدَتِكَ إِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلاً وَ إِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنْفُخُ فِيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِي وَ تُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنِي وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِإِذْنِي وَ إِذْ كَفَفْتُ بَنِي إِسْرائِيلَ عَنْكَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَقالَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبِينٌ (110)
ترجمه
هنگامى كه خداوند بگويد: اى عيسى بن مريم، ياد كن نعمتهاى مرا بر خودت و مادرت، آن گاه كه ترا به جبرئيل تاييد كردم كه در گهواره و در بزرگى با مردم سخن ميگفتى و آن گاه كه كتاب و حكمت و تورات و انجيل به تو آموختم و آن گاه كه از خاك، كالبدى بشكل مرغ به اذن من خلق مىكردى و در آن مىدميدى و به اذن من مرغى مىشد و كور مادر زاد و پيس را باذن من شفا مىبخشيدى و مردگان را زنده مىكردى و به اذن من از قبر بيرون مىآوردى و آن گاه كه با بيّنات و دلائل واضح، بسوى بنى اسرائيل آمدى و من شر آنها را از تو كوتاه كردم و مردم كافر گفتند: نيست اين، بجز سحرى آشكار.
بيان آيه 110
قرائت
اهل كوفه، به جز عاصم «ساحر مبين» در اين سوره و در سورههاى يونس و هود وصف، قرائت كردهاند. ابن كثير و عاصم، فقط در سوره يونس «ساحر مبين» قرائت كردهاند. اهل مدينه و بصره و شام، همه جا «سحر مبين» قرائت كردهاند.
قرائت «سحر» به خاطر اشاره به عملى است كه به تعبير آنها سحر آميز بوده است. منظور آنها اين بود كه: كار تو جز سحرى آشكار نيست. و قرائت «ساحر» اشاره به شخص است. هر دو قرائت خوب است. لكن قرائت اول، بهتر است زيرا هم به شخص گفته ميشود و هم به عمل.
«سحر» به معناى عمل سحر، روشن است. اما «سحر» به معناى «ساحر»، بنا بر اراده «ذو سحر» است. مثل: «وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ» (بقره 177: و لكن «ذو البر»- يعنى صاحب نيكى- كسى است كه ايمان آورد) عرب مىگويد:
«انما انت سير» يعنى تو «ذو سير» و صاحب سير هستى.
اعراب
إِذْ قالَ: درباره عامل «اذ» دو احتمال است: 1- ابتداى كلام و عطف است بر «يَوْمَ يَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ ...» سپس گفته است: «و ذلك اذ قال اللَّه ...» 2- محل آن نصب به تقدير «اذكر اذ قال اللَّه» يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ: ممكن است «عيسى» مناداى مضمون و به تقدير «يا عيسى يا بن مريم» باشد و ممكن است «ابن مريم» صفت «عيسى» و عيسى منصوب باشد و ممكن است «عيسى و ابن» در تقدير، مبنى بر فتح باشند.
تُكَلِّمُ النَّاسَ: جمله حاليه.
كهلا: عطف بر محل «فِي الْمَهْدِ» كه جمله ظرفيه و حال است از ضمير «تكلم»
مقصود
خداوند، در آيه پيش بوصف قيامت و جمع پيامبران پرداخت، اكنون بوصف مسيح و گفتگوهاى خود با او پرداخته، مىفرمايد:
إِذْ قالَ اللَّهُ: مقصود، هنگامه قيامت است. فعل ماضى را بجاى مستقبل، بكار برده، تا نشان دهد كه وقوع قيامت، نزديك و حتمى است، زيرا چيزى كه آمدن آن حتمى است، گويى آمده است.
يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ: عيسى را پسر مريم مىخواند تا به مسيحيان بفهماند كه كسى كه داراى مادر است، نمىتواند خدا باشد.
اذْكُرْ نِعْمَتِي عَلَيْكَ وَ عَلى والِدَتِكَ: اى عيسى، ياد كن از نعمتهاى من نسبت بتو و مادرت و سپاسگزارى كن. كلمه «نعمت» مفرد است. لكن مقصود جمع است. مثل «وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها» (ابراهيم 34: اگر نعمتهاى خدا را بشماريد، احصا نكنيد) بطور كلى مصدر مضاف، صلاحيت دارد كه به معناى جنس باشد.
إِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ: مقصود از «بِرُوحِ الْقُدُسِ» جبرئيل است. تفسير آن در سوره بقره، ذيل آيه: «وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ» (87) آوردهايم.
تُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلًا: هنگامى كه ترا به جبرئيل تاييد كرديم، در حالى كه در گهواره و در دوره كهولت، با مردم سخن مىگفتى.
حسن گويد: گهواره (مهد) عيسى دامان مادرش بود.
وَ إِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ: برخى گفتهاند: يعنى ترا خط نوشتن و علم و شريعت، آموختيم و بقولى، يعنى كتابهاى آسمانى و علم و حكمت، بتو آموختيم.
بنا بر اين «الكتاب» كلمه عامى است كه شامل همه كتب، مىشود. سپس اين مطلب را به ذكر تورات و انجيل تفصيل داده است.
وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي: و بياد آور هنگامى كه خاك را به شكل مرغ در مىآوردى و اين كار را باذن من انجام مىدادى.
فَتَنْفُخُ فِيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِي: و روح را به امر خداوند در آن مىدميدى و مرغى مىشد. كلمه «طير» هم مذكر و هم مونث است. مونث بودن آن به اعتبار معناى آن يعنى جمع بودن و مذكر بودن آن به خاطر لفظ است. مفرد آن «طائر» است.
مثل «ظاعن، ظعن، راكب، ركب». مقصود اين است كه همين كه عيسى در آن نفخ ميكرد، خداوند، كالبد خاكى را تبديل بگوشت و پوست و خون و استخوان و پر و بال ميكرد و او را بزيور حيات مىآراست، بنا بر اين به امر و اراده خداوند مرغ زندهاى مىشد، نه به فعل عيسى.
وَ تُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنِي: و كور مادرزاد و پيس را به اذن من شفا مىدادى.
يعنى دعا ميكردى و من اجابت ميكردم.
وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِإِذْنِي: و يادآور هنگامى كه براى زنده شدن مردگان به درگاه من استغاثه ميكردى و من خواهش ترا مستجاب و مردگان را زنده ميكردم و از قبر بيرون مىآوردم، تا مردم آنها را ببينند. بيرون آوردن مردگان را به عيسى نسبت مىدهد، بخاطر اينكه بدعاى او بود.
وَ إِذْ كَفَفْتُ بَنِي إِسْرائِيلَ عَنْكَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَيِّناتِ: و آن گاه كه با بينات و دلائل واضح، نزد بنى اسرائيل آمدى و آنها از روى كفر و عناد، مىخواستند ترا بكشند و من آنها را از كشتن تو باز داشتم. ممكن است اين بازداشتن، از روى لطف باشد يا از روى قهر و منع. همانطورى كه جلو كسانى كه مىخواستند پيامبر اسلام را بكشند، گرفت.
فَقالَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ: و آنان كه منكر نبوت تو بودند، گفتند: اين نيست مگر سحر آشكار. يعنى آنچه را عيسى آورده است، سحرى ظاهر و هويداست.
بديهى است كه در آغاز آيه كه خداوند مىفرمايد: اى عيسى نعمتهاى مرا نسبت بخود و مادر خود ياد كن ... منظور اين است كه براى قوم خود كه ترا تكذيب كردند- بگو تا بر آنها اتمام حجت شود، زيرا آنان ترا خداى خود خواندند. سپس به تفصيل آن نعمتها پرداخت.
__________________________________________________
(1)- قرائتهاى ديگرى از غير قراء هفتگانه، نقل شده است كه ما از نقل آن خوددارى كرديم
(2)- در اينجا اگر بخواهيم تمام مطالبى كه مؤلف بزرگوار، ذكر كرده است بياوريم، ممكن است براى خوانندگان محترم- كه اكثراً از ادبيات عربى بىاطلاعند دشوار آيد، از اينرو در اينجا نظريه مؤلف بزرگوار تفسير بزرگ «الميزان» را مىآوريم:
- مِنَ الَّذِينَ اسْتَحَقَّ عَلَيْهِمُ الْأَوْلَيانِ: اين جمله در محل حال است. يعنى: در حالى كه اين دو شاهد جديد، از بستگان ميت و از كسانى باشند كه دو شاهد اول كه اولى و اقرب به ميت بودهاند، بر آنها ظلم كردهاند. چنان كه رازى در تفسير خود آورده است و منظور از «الَّذِينَ اسْتَحَقَّ عَلَيْهِمُ ...»
اولياى ميت است و خلاصه معنى اين است: اگر معلوم شد كه آن دو شاهد نخستين، بر اولياى ميت، با خيانت و دروغ، ستم كردهاند، دو شاهد ديگر از اولياى ميت- كه دو شاهد اول كه پيش از خيانت، نسبت بميت، اولويت داشتهاند، بر آنها ستم كردهاند جاى آنها را مىگيرند. اين معنى بنا بر قرائت «استحق به صيغه معلوم است و اما بنا بر قرائت جمهور كه به صيغه مجهول خواندهاند، ظاهر سياق آيه آنها نشان مىدهد كه: «الاوليان» مبتدا و خبر آن «فاخران و يقومان» است كه به خاطر اهميت، محترم شده و معنى اين است. اگر معلوم شد آنها خيانت كردهاند، دو نفر كه نسبت به ميت، اولويت دارند و غير از آن دو نفر اول از اولياى ميت هستند كه بر آنها ستم شده، جانشين آنها ميشوند.
عاصم- بنا بنقل ابو بكر- و حمزه و خلف و يعقوب «الاولين» به صيغه جمع- مقابل آخر- قرائت كردهاند. ظاهراً معناى آن اوليا و آنهايى است كه حق تقدم دارند. از نظر اعراب، بدل يا صفت «الذين» خواهد بود.
مفسران در تركيب اجزاى اين آيه، وجوهى ذكر كردهاند كه اگر براى بدست آوردن معناى تمام آيه، اين وجوه را در هم ضرب مىكنيم به صدها وجه مىرسد. (الميزان ج 6 ص 212)
(3)- نظر مؤلف، در اين معنى اين است كه «الاوليان» بدل است از ضمير «يقومان» و فاعل «استحق» ضمير و عايد به «وصيت» باشد. احتمال ديگر وى اين است كه: بدل باشد از «آخران» و ابدال معرفه از نكره، مانعى ندارد. يا اينكه «الاوليان» مبتدا و خبر آن «فَآخَرانِ يَقُومانِ مَقامَهُما مِنَ الَّذِينَ اسْتَحَقَّ عَلَيْهِمُ» است.