متن، ترجمه و تفسیر سوره مبارکه مائده آیات 81 تا 91
بيان آيه 81
مقصود
وَ لَوْ كانُوا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ النَّبِيِّ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِ: اگر خدا و پيامبر و قرآن را تصديق مىكردند و همانطورى كه به زبان مىگويند، حقيقتاً نيز داراى ايمان بودند.
مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِياءَ: با كافران روابط دوستى برقرار نمىكردند، اين معنى از ابن عباس، حسن و مجاهد است.
برخى گفتهاند: منظور موسى و تورات است. يعنى اگر يهوديانى كه با پيامبر دشمنى و با مشركان دوستى مىكنند، واقعا ايمان داشتند، چنين كارهايى نمىكردند.
مقصود آنها از دوستى با مشركان، شكست اسلام و مسلمين است. ممكن است اين دوستى، واقعى باشد.
وَ لكِنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ فاسِقُونَ: در اينجا آنها را بوسيله «فسق» مذمت مىكند، اگر چه «كفر» براى مذمت، مناسبتر است. لكن بدو جهت، آنها را بوسيله فسق مذمت كرده است:
1- مقصود اين است كه آنها از امر خدا خارج هستند. اين معنى از فسق استفاده ميشود نه از كفر.
2- فاسق كافر، كسى است كه در كفر خود متمرد باشد. اين جمله دلالت دارد بر اينكه آنها در كفر خود متمرد نيز بودند.
[سوره المائدة (5): آيات 82 تا 84]
لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قالُوا إِنَّا نَصارى ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ (82) وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرى أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا فَاكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِينَ (83) وَ ما لَنا لا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما جاءَنا مِنَ الْحَقِّ وَ نَطْمَعُ أَنْ يُدْخِلَنا رَبُّنا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِينَ (84)
ترجمه
دشمنترين مردم را نسبت به مردم مؤمن، يهوديان و مشركان و دوستترين مردم را نسبت بمردم مؤمن كسانى مىيابى كه گفتند مسيحى هستيم. علت اين است كه آنها كشيشان و راهبان هستند و كبر نمىورزند و هر گاه قرآن را بشنوند، چشمانشان پر از اشك مىشود از اينكه حق را شناختهاند. گويند: پروردگارا، ايمان آورديم.
نام ما در زمره گواهان ثبت فرما بچه عذرى ايمان نياوريم به خدا و قرآن؟! ما اميدواريم كه خداوند ما را با مردم صالح، داخل بهشت كند.
بيان آيه 82- 83- 84
لغت
قسيس و قس: پيشوا و رئيس مسيحيان. فراء گويد: اين كلمه به صورت «قساوسه» جمع بسته ميشود و مصدر آن «قسوسه» است. در ادبيات عرب، هم «قساوسه» و هم «قس» بكار رفته است. شاعر گويد:
لو عرضت لا يبلى قس اشعث فى هيكله مندس
حن اليها لحنين الطس
يعنى اگر اشعث را هيكلى كه مدفون شده است و به راهب كشيش، عرضه داشته بود، همچون آواى طشت، ناله مىكرد! اميه گويد:
لو كان منقلب كانت قساوسه يحييهم اللَّه فى ايديهم الزبر
يعنى اگر بازگشتى بود، براى كشيشانى بود كه خداوند آنها را زنده مىكند، در حالى كه در دستشان، آهن است.
رهبان: جمع «راهب» مثل «راكب، ركبان» مصدر جعلى آن «رهبانيت».
ترهّب: عبادت در صومعه. اصل اين كلمه از «رهبت» بمعناى ترس است. جرير گويد:
رهبان مدين لو رأوك تنزلوا و العصم من شعف الجبال الفادر
يعنى: اگر راهبان مدين و آهوانى كه در قلههاى كوهها به سر مىبرند، ترا مىديدند، از جايگاه خود بيرون مىآمدند.
تفيض من الدمع: پر شود چشمشان از اشك.
دمع: اشك چشم.
طمع: تعلق خاطر به چيزى كه پسنديده است صالح: كسى كه كار شايسته كند. اگر كار ديگرى را به شايستگى آورد «مصلح» است. خداوند را مصلح گويند نه صالح.
اعراب
لتجدن: لام قسم. نون براى فرق گذاشتن ميان حال و آينده است.
عداوة: تميز نسبت.
يَقُولُونَ رَبَّنا: در محل نصب و حال يعنى: «قائلين ربنا» لا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ: حال. يعنى: «اى شيئى لنا تاركين الايمان ...»
مِنَ الْحَقِّ: «من» براى بيان است يعنى «الجائى لنا الذى هو الحق» برخى گفتهاند: براى تبعيض است.
شأن نزول و داستان
اين آيات، درباره نجاشى و اصحابش نازل شد.
مفسران گويند:
- قريش تصميم گرفتند كه مسلمانان را در فشار گذارند. از اين رو قرار بر اين شد كه هر قبيلهاى افراد مسلمان خود را مورد آزار و شكنجه قرار دهد. اين برنامه، با كمال خشونت آغاز شد. گروهى از مسلمانان گرفتار شدند و گروهى از خطر رستند.
خداوند پيامبر را بوسيله عمويش ابو طالب، حفظ كرد. هنگامى كه پيامبر احساس كرد كه مسلمانان در فشار هستند و هنوز بجهاد مأمور نشده است، آنها را مامور كرد كه به سرزمين حبشه روند. فرمود:
- در آنجا پادشاهى صالح است كه ستمش به كسى نمىرسد و در قلمرو او كسى را يارى ستمگرى نيست. به آنجا برويد، تا خداوند فرجى كند.
مقصود پيامبر از «پادشاه صالح» نجاشى است كه نامش «اصحمه» يعنى «عطيه» بود. نجاشى لقب پادشاهان حبشه بود مثل «خسرو» براى ساسانيان و قيصر براى امپراطوران رومى و تبّع براى پادشاهان يمن.
بر طبق اين دستور يازده مرد و چهار زن مسلمان، مخفيانه، رهسپار حبشه شدند عثمان و همسرش رقيه دختر پيامبر، زبير بن عوام، عبد اله بن مسعود، عبد الرحمن بن عوف، ابو حذيفه بن عتبه و همسرش سهله، سهل بن عمرو، مصعب بن عمير، ابو سلمه و همسرش ام سلمه، عثمان بن مظعون، عامر بن ربيعه و همسرش ليلى دختر ابى خيثمه، حاطب بن عمرو و سهل بن بيضاء. اين عده به كنار دريا رفتند و از آنجا بوسيله كشتى- كه به نيم دينار كرايه كردند- رهسپار حبشه شدند. اين مهاجرت، در ماه رجب سال پنجم، بعثت، اتفاق افتاد و براى اولين بار بود. پس از آن جعفر بن ابى طالب، عازم آن ديار شد و بدنبال او مسلمانان ديگر- به استثناى زنان و كودكان- راه حبشه را پيش گرفتند و سرانجام 82 تن مسلمان در كشور نجاشى پناهنده شدند.
قريش، از اين ماجرا اطلاع يافتند. عمرو بن عاص و عمارة بن وليد را با هدايايى بسوى نجاشى و درباريانش فرستادند، به اميد اينكه پناهندگان مسلمان را از پادشاه حبشه، تحويل بگيرند.
عماره، جوانى زيبا بود. هنگامى كه در كشتى نشستند، بساط باده گسارى را پهن كردند و چندان خوردند كه مست شدند. در اين وقت عماره به رفيق خود گفت.
- بخانمت بگو تا مرا بوسه زند.
عمرو زير بار نرفت. همين كه كاملا مست شد، عماره او را بدريا افكند.
عمرو خود را به كشتى چسبانيد و از غرق نجات يافت. بدينترتيب، آتش كينه و دشمنى در ميان آنها روشن شد. در اينحال وارد حبشه شدند و برنامه ماموريت خود را آغاز كردند.
عمرو عاص به نجاشى گفت:
- پادشاها، گروهى به مخالفت دين ما برخاسته، به خدايان ما توهين كردند و به كشور تو آمدند. آنها را بما بازگردان.
نجاشى جعفر را احضار كرد. جعفر گفت:
- پادشاها، از اينها سؤال كن:
- آيا ما برده آنهاييم؟
عمرو گفت:
- نه.
جعفر گفت:
- از آنها بپرس، آيا طلبى از ما دارند؟
عمرو گفت:
- نه. از شما طلبى نداريم.
جعفر گفت:
- آيا در ميان شما مرتكب قتلى شدهايم، كه به تعقيب ما پرداختهايد؟
عمرو گفت:
- نه.
جعفر گفت:
- بنا بر اين از جان ما چه ميخواهيد؟ شما به آزار و اذيت ما پرداختيد و ما ناچار شديم از سرزمين شما خارج شويم! سپس گفت:
- پادشاها، خداوند در ميان ما پيامبرى برگزيده است كه ما را از شرك و قمار منع و به نماز و زكات و عدل و احسان و صله رحم و ترك فحشا و منكر و زنا، امر مىكند.
نجاشى گفت:
- خداوند عيسى را هم براى همين دستورات، مبعوث كرد. سپس رو بجعفر كرده، گفت:
- آيا از آياتى كه خداوند بر پيامبر نازل كرده است، چيزى بياد دارى؟! جعفر گفت:
- آرى.
آن گاه سوره مريم را قرائت كرد، تا رسيد به آيه: «وَ هُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيًّا» (مريم 25: شاخه درخت خرما را بجنبان تا رطب تازه از آن بريزد)، نجاشى گفت:
- به خدا اين مطالب، همه حق است!
عمرو گفت:
- او مخالف ماست. او را بما تحويل ده، نجاشى دست را بلند كرد و بر صورت عمرو زد و گفت:
- خاموش باش. اگر بعد از اين نام او را به بدى ياد كنى، ترا بكيفر مىرسانم.
سپس گفت:
- هديهاش را به او پس دهيد.
آن گاه رو به جعفر و همراهانش كرده، گفت.
- شما در كشور حبشه در امان هستيد.
پادشاه دستور داد كه وسائل رفاه آنها را فراهم سازند. عمرو با حالت ياس، بمكه بازگشت و مسلمانان در جوار پادشاه حبشه، اقامت كردند، تا وقتى كه پيامبر به مدينه مهاجرت كرد و كارش بالا گرفت و با قريش جنگيد و خيبر را فتح كرد. جعفر با همه همراهانش در روز فتح خيبر، وارد مدينه شد. پيامبر فرمود:
- نميدانم، آيا به فتح خيبر خوشحالتر باشم يا بقدوم جعفر؟! جعفر با 70 نفر كه 62 نفر از حبشه و هشت نفر آنها از شام بودند و «بحيراى» راهب در ميان آنها بود، بحضور پيامبر گرامى رسيدند. پيامبر سوره «يس» را براى آنها تلاوت كرد. آنها با شنيدن قرآن گريه كردند و ايمان آوردند و گفتند:
- چقدر اين آيات، شبيه است به آنچه بر عيسى نازل شده است! بهمين مناسبت خداوند، اين آيات را درباره ايشان نازل كرد. مقاتل و كلبى گويند: آنها 40 نفر بودند. 32 نفر از حبشه و هشت نفر از شام. عطا گويد: 80 نفر بودند 40 نفر از اهل نجران و 32 نفر از حبشه و 8 نفر از روميان شام.
مقصود
اكنون خداوند، دشمن يهود را نسبت به مسلمانان، شرح داده، مىفرمايد:
لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا: يهوديان و مشركان را به عنوان بدترين دشمنان مسلمين معرفى مىكند، زيرا يهود، براى شكست مسلمانان، با مشركين همكارى مىكردند. با اينكه مردم مسلمان به موسى و تورات ايمان داشتند و سزاوار بود كه: يهوديان با كسانى كه پيامبر و كتابشان را قبول داشتند نزديكتر و مهربانتر باشند. بديهى است كه اينكار را از روى حسد مىكردند.
وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قالُوا إِنَّا نَصارى: ابن عباس و سعيد بن جبير و عطا و سدى گويند: مقصود نجاشى و اطرافيان اوست. مجاهد گويد: مقصود كسانى است كه همراه جعفر آمدند و مسلمان شدند.
ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَ رُهْباناً: ابن زيد گويد: يعنى دوستى مسيحيان با مسلمانان بخاطر اين است كه گروهى از ايشان بندگان خدا و اصحاب صومعه- يا كليسا- هستند. قطرب گويد: منظور از «قسيسين» علماست. برخى گفتهاند:
مسيحيان انجيل را ضايع و چيزهاى نادرستى داخل آن كردند. تنها يكى از علماى ايشان، در راه حق استقامت كرد. او و هر كس بر مرام و مسلك او باشد، «قسيس» گفته ميشود.
وَ أَنَّهُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ: اين مسيحيانى كه اسلام آوردند، مثل يهود و بت پرستان از پيروى و اطاعت حق، تكبر نمىكنند. بدينترتيب خداوند متعال خبر مىدهد كه مجاوران پيامبر با او دشمنى مىكنند ولى نجاشى و اطرافيانش از كشور حبشه، با او دوستى مىكنند. زيرا يك هجرت به حبشه كه نجاشى بود و يك هجرت به مدينه كه يهوديان بودند، انجام شد. واكنش هر دو در مقابل اين مهاجرتها معلوم شد.
اكنون به وصف آنها پرداخته، مىفرمايد:
8- وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرى أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ هر گاه قرآن را مىشنوند، بخاطر اينكه بكلام خدا معرفت دارند، اشك در چشمانشان حلقه مىزند.
يَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا: مىگويند: خدايا تصديق كرديم كه قرآن كلام تست كه بر پيامبرت. نازل كردهاى.
فَاكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِينَ: ما را بمنزله كسانى كه نامشان در صف گمراهان- يعنى محمد و امتش كه گواه حقند- نوشته شده است، قرار ده. برخى گفتهاند: يعنى در لوح محفوظ نام ما را در رديف نام گواهان ثبت كن. حسن گويد: يعنى با كسانى كه به ايمان شهادت مىدهند. جبايى گويد: يعنى با كسانى كه به تصديق پيامبر و كتاب تو شهادت مىدهند، وَ ما لَنا لا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما جاءَنا مِنَ الْحَقِّ: به چه عذرى به خدا و قرآن ايمان نياوريم؟! زجاج گويد: اين مطلب را در جواب كسانى مىگفتند كه آنها را بر ايمانشان ملامت مىكردند. برخى گفتهاند: آنها پيش خودشان فرض مىكردند كه اگر كسى از آنها سؤال كرد، اينطور جواب دهند. مقصود از حق، قرآن و اسلام است. توصيف قرآن، نه اينكه از جانب حق آمده يا نازل شده، مجاز است، زيرا فرشته، مىآمد يا نازل مىشد، نه قرآن. برخى گفتهاند: يعنى پديدار شد. مثل «جاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ» (ق 19: علامت موت پديدار گشت).
وَ نَطْمَعُ أَنْ يُدْخِلَنا رَبُّنا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِينَ: اميدواريم كه بواسطه ايمانمان خداوند ما را با مؤمنان امت محمد، داخل بهشت گرداند.
[سوره المائدة (5): آيات 85 تا 88]
فَأَثابَهُمُ اللَّهُ بِما قالُوا جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ ذلِكَ جَزاءُ الْمُحْسِنِينَ (85) وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ (86) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَيِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ (87) وَ كُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ حَلالاً طَيِّباً وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ (88)
ترجمه
از اينرو خداوند آنان را بگفتارشان بهشتهايى پاداش داد كه نهرها از زير آنها جارى است و در آنها جاودانند. اين است جزاى نيكوكاران و آنان كه كافر شدند و آيات ما را تكذيب كردند، اصحاب دوزخ خواهند بود.
اى مردم مؤمن، روزىهايى پاكيزهاى را كه خداوند بر شما حلال كرده، حرام نكنيد و تجاوز نكنيد كه خداوند متجاوزان را دوست ندارد و از روزيهاى حلال و پاكيزه خداوند بخوريد و از خداوندى كه به او ايمان داريد، بترسيد.
بيان آيه 85- 86
لغت
اثابهم: پاداش داد ايشان را محسنين: احسان كنندگان. احسان: فايده رسانيدن بديگرى. اسائه: ضد آن است. هر نيكو كارى «محسن» نيست شرط آن اين است كه كار او خالى از جهت قبح باشد.
جحيم: آتشى كه سخت شعله ور است. در اينجا يكى از اسامى جهنم.
مقصود
فَأَثابَهُمُ اللَّهُ بِما قالُوا: كلبى گويد: يعنى خداوند پاداش توحيد آنها را مىدهد.
بنا بر اين، پاداش به صرف گفتار، تعلق گرفته است، زيرا از آيات پيش معلوم شد كه آنها در گفتار خويش، اخلاص داشتند، يعنى آنچه بر زبان مىآوردند، از روى معرفت بود. گريه آنها نيز نشان مىداد كه: در برابر اسلام و قرآن، حالت شيفتگى و دلباختگى پيدا كردهاند. ايمان حقيقى همين است. عطا و ابن عباس گويند: منظور از «گفتار آنان» دعاى آنهاست كه گفتند: «فَاكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِينَ ... وَ نَطْمَعُ أَنْ يُدْخِلَنا ...» بنا بر اين مقصود اين است كه: آنها سؤال بهشت كردند و خداوند مسألت آنها را اجابت فرمود.
جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها: تفسير اين قسمت گذشت.
وَ ذلِكَ جَزاءُ الْمُحْسِنِينَ: كلبى گويد: يعنى اين است جزاى مؤمنان. ابن عباس گويد: يعنى يكتا پرستان.
وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ: در آيه پيش مؤمنان را وعده ثواب داد. در اين آيه كافران و آنهايى كه آيات خدا را تكذيب كنند، بيم كفر مىدهد، لكن منظور تنها كافران اهل كتاب نيست، بلكه منظور عموم است. علت اينكه علاوه بر كفر، تكذيب آيات را هم شرط مىكند، اين است كه كفار اهل كتاب، تكذيب آيات مىكردند و گرنه هر يك از كفر و تكذيب، به تنهايى موجب كيفر خواهد بود.
بنا بر اين صحيح نيست كه «او كذبوا ...» گفته شود زيرا آنان هر دو صفت را دارا بودند. تكذيب كننده، لازم نيست به صحت تكذيب خود علم داشته باشد، همين كه معتقد شد كه مطلب دروغ است، او را تكذيب كننده مىنامند، اگر چه بدروغ بودن آن مطمئن نباشد. بدينترتيب چنين كسى سزاوار مذمت و كيفر است، زيرا راهى براى او قرار داده شده است كه در صدد تحقيق بر آيد و راستى و درستى آنچه را دروغ و باطل مىپندارد، بدست آورد.
بيان آيه 87- 88
شأن نزول و داستان
مفسران گويند:
- روزى پيامبر خدا در باره مردم و وصف قيامت سخن گفت. مردم ناراحت شدند و گريستند. ده تن از اصحابه: على ع، ابو بكر، عبد اللَّه بن مسعود، ابو ذر غفارى، سالم، عبد اللَّه بن عمر، مقداد بن اسود كندى، سلمان فارسى، معقل بن مقرن و .. در خانه عثمان بن مظعون جمع شدند و تصميم گرفتند كه روزها روزهدار و شبها براى عبادت، بيدار بمانند. گوشت نخورند و با زنان نياميزند. از استعمال بوى خوش و پوشيدن لباس نرم و خفتن بر بستر، خوددارى كنند و در زمين به سياحت پردازند. برخى از آنها تصميم گرفتند كه خود را عقيم كنند. اين خبر به پيامبر رسيد و به خانه عثمان آمد. عثمان در خانه نبود. به همسرش ام حكيمه، دختر ابى اميه، فرمود:
- آيا آنچه در باره شوهرت مىگويند، راست است؟
ام حكيمه كه نميخواست به پيامبر دروغ گويد و در عين حال نمىخواست جانب شوهر را رعايت نكند، گفت:
- اگر عثمان به شما خبر داده، راست است.
پيامبر برگشت. هنگامى كه عثمان بخانه آمد، ام حكيمه، جريان را به اطلاع او رسانيد. او و همراهانش خدمت پيامبر رسيدند.
پيامبر فرمود:
- آيا شما را خبر دهم كه شما بر يك سلسله كارها تصميم گرفتهايد؟! گفتند:
- آرى، يا رسول اللَّه، ما نيت بدى نداريم!
پيامبر فرمود:
- من چنين دستورى ندادهام.
آن گاه فرمود:
- بدن شما را نيز بر شما حقى است. شما روزه بگيريد و افطار كنيد، عبادت كنيد و بخوابيد. من عبادت مىكنم و مىخوابم، روزه مىگيرم و افطار مىكنم. گوشت و چربى هم مىخورم و با زنان آميزش مىكنم. هر كس از روش من اعراض كند، از من نيست.
آن گاه مردم را جمع كرد و در ضمن يك سخنرانى، فرمود:
- چرا مردمى زنها و خوراكيها و بوى خوش و خواب و لذائذ دنيا را بر خود حرام مىكنند؟! من چنين دستورى ندادهام. من نميخواهم كه شما مثل راهبانى كه دنيا را ترك و در گوشه كليساها و صومعهها وجود خود را عاطل و باطل مىكنند، باشيد. نخوردن گوشت و ترك همسر، جزء برنامه دين من نيست، دير نشينى از برنامههاى اسلام خارج است. سياحت امت من روزه و رهبانيگرى ايشان جهاد است. خدا را پرستش كنيد و براى او شريك قرار ندهيد. حج و عمره كنيد. نماز بخوانيد. زكات بدهيد.
روزه ماه رمضان بگيريد. در راه خدا استقامت كنيد تا خداوند شما را براه راست آورد. پيشينيان از راه سختگيرى تباه شدند. آنها بر خود سخت گرفتند و خدا نيز بر آنها سخت گرفت. اكنون بقاياى مفلوك آنان در ديرها و صومعهها و كليساها باقى هستند! اين آيهها بمناسبت اين جريان نازل شد. از امام صادق (ع) روايت است كه:
- اين آيه، در باره على ع و بلال و عثمان بن مظعون نازل شد. على سوگند ياد كرده بود كه شبها نخوابد، مگر اينكه خدا بخواهد. بلال، سوگند ياد كرده كه روزها طعامى نخورد و عثمان بن مظعون سوگند ياد كرده بود كه با زنان نياميزد.
مقصود
در آيات پيش سخن از مسيحيان تارك دنيا بميان آمد. آنان، خود را از خوشيهاى دنيا محروم كرده بودند. خداوند مؤمنان را از اينكار نهى كرده، فرمود:
- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَيِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكُمْ: در اين باره چند وجه، محتمل است:
1- مقصود اين است كه مردم مؤمن نبايد معتقد بحرمت چيزهايى كه خدا حلال كرده، باشند 2- يعنى اظهار حرمت آنها نكنيد 3- يعنى چيزهايى كه خدا حلال كرده، بر مردم حرام نكنيد 4- يعنى از چيزهاى حلال، اجتناب نكنيد 5- منظور اين است كه چيزهايى حلال را بوسيله نذر يا قسم بر خود حرام نكنيد. بديهى است كه بايد آيه را بر معنايى حمل كرد كه همه اين معانى را شامل شود. منظور از «طيبات» چيزهاى لذيذى است كه انسان به آن تمايل دارد. گاهى به چيزهاى حلال «طيبات» گفته ميشود. اين معنى در اينجا منظور نيست.
وَ لا تَعْتَدُوا: از حدود و احكام خداوند، تجاوز نكنيد. ابن عباس و مجاهد و قتاده گويند: يعنى خودتان را عقيم نكنيد. بنا بر اين عقيم كردن را تجاوز و سركشى ناميده است. بديهى است كه معناى اول، پر فايدهتر است.
وَ كُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ حَلالًا طَيِّباً: منظور از امر، در اينجا اباحه است. يعنى از روزيهاى مباح و لذيذ خداوند، استفاده كنيد. ممكن است گفته شود:
«رزق، حلال است» بنا بر اين چرا گفته است: رزق حلال ...؟ پاسخ اين است كه: حلال را براى تاكيد آورده است. مثل «وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى تَكْلِيماً» (نساء 164: خداوند با موسى تكلم كرد، تكلم كردنى) در جاى ديگر «روزى» را مقيد نكرده و منظور مدح است. مثل: «وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ» (بقره 3: از آنچه آنها را روزى دادهايم، انفاق مىكنند) ابن عباس گويد منظور از: «طيبات رزق» گوشت و نعمتهاى ديگر است.
وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ: اين جمله با بهترين بيانى، مردم را دعوت به تقوى مىكند. يعنى: اى مردم مؤمن، بوسيله تقصير در تقوى، ايمانتان را ضايع نكنيد، كه دچار حسرت خواهيد شد. بهتر است كه از حرام كردن حلال خدا و همه معصيتها خود دارى كنيد و خداى خود را فراموش نكنيد.
اين دو آيه، دلالت دارند بر ناپسند بودن انزوا و آنچه كه همه مردم دنيا به آن علاقهمند هستند. بنا بر اين دورى از زن و فرزند و آباد نكردن زمين، قبيح است.
در روايت است كه:
- پيامبر خدا گوشت مرغ و فالوده ميخورد و از حلوا و عسل لذت مىبرد.
مىفرمود: مؤمن شيرين است و شيرينى را دوست دارد. و نيز فرمود: در دل مؤمن زاويه ايست كه تنها حلوا آن را پر ميكند. در روايت است كه امام حسن، مشغول خوردن فالوده بود كه «فرقد سنجى» بر او وارد شد. فرمود: درباره اين، چه مىگويى؟ پاسخ داد: نمىخورم و دوست نمىدارم. حضرت رو بجانب ديگران كرد و فرمود:
- آيا عسل و مغز گندم «پيه گاو» چيزى است كه مسلمان آن را نپسندد؟!
[سوره المائدة (5): آيه 89]
لا يُؤاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمانِكُمْ وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما عَقَّدْتُمُ الْأَيْمانَ فَكَفَّارَتُهُ إِطْعامُ عَشَرَةِ مَساكِينَ مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْلِيكُمْ أَوْ كِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ ثَلاثَةِ أَيَّامٍ ذلِكَ كَفَّارَةُ أَيْمانِكُمْ إِذا حَلَفْتُمْ وَ احْفَظُوا أَيْمانَكُمْ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (89)
ترجمه
خداوند شما را به سوگندهاى اشتباهايى مؤاخذه نمىكند، بلكه شما را در برابر قسمتهايى كه از روى نيت قلبى ياد مىكنيد، مؤاخذه مىكند. هر گاه چنين سوگندى را مخالفت كنيد، كفاره آن اطعام ده مستمند از غذاى متوسطى است كه به خانواده خود مىدهيد يا پوشش آنها يا آزاد كردن ده برده، هر كس به اين كفارات دسترسى ندارد، سه روز روزه بگيرد. اين است كفاره سوگندهاى شما هر گاه سوگند خوريد (و مخالفت كنيد) و سوگندهاى خود را حفظ كنيد. خداوند آيات خود را براى شما اينطور بيان مىكند. شايد شكر كنيد.
بيان آيه 89
قرائت
ابن عامر بروايت ابن ذكوان «عاقدتم» و كوفيان- بجز حفص- «عقدتم» بدون تشديد و ديگران با تشديد قرائت كردهاند.
قرائت «عقدتم» به تشديد دو احتمال دارد: 1- تكثير فعل 2- اينكه با تشديد و بدون تشديد بيك معنى باشد همانطورى كه «عاقدتم» نيز مقصود فعلى كه ميان دو طرف است نيست و به معناى «عقدتم» است.
قرائت بدون تشديد نيز ممكن است به معناى فعل كثير باشد يا نباشد. جز اينكه باب تفعيل اختصاص به كثرت دارد.
در قرائت «عاقدتم» نيز دو احتمال است: 1- به معناى «عقدتم» مثل «عافاه اللَّه» (خدا او را عفو كند) و «عاقبت اللص» (دزد را تعقيب كردم) و «طارقت النعل» (نعل را كوبيدم) 2- به معناى باب مفاعله و مقتضى دو فاعل يا بيشتر. يعنى يؤاخذكم بما عاقدتم عليه اليمين» (خداوند شما را به آنچه بر آن در ميان خود عقد قسم مىكنيد، مؤاخذه مىكند) بنا بر اين جار و مجرور- كه ضمنا عايد موصول است- حذف شده. مثل: «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ» (حجر 94: فاصدع بما تؤمر به). در دو قرائت اول، ممكن است «ما» را مصدريه بگيريم تا نيازى به ضمير عايد، نباشد.
مثل: «لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ» (بقره 10: لهم عذاب اليم بكذبهم).
لغت
لغو: كارهاى بىارزش. قسم لغو يا «لغو يمين» ياد كردن قسمهاى غلطى است كه از روى قصد نباشد. مثل «لا و اللَّه» كه به سهو گفته شود. اين معنى از امام باقر و امام صادق روايت شده است. «عقد يمين» و «عقد عهد» و «عقد حبل» استعمال ميشوند يعنى: بستن سوگند، بستن عهد، بستن ريسمان.
تحرير: آزاد كردن بنده (از حريت). فرزدق گويد:
أ بني غدانة اننى حررتكم فوهبتكم لعطية بن جعال
يعنى: اى بنى غدانه، من شما را آزاد كردم و به عطيه بن جعال بخشيدم.
شأن نزول
گويند: هنگامى كه آيه «لا تُحَرِّمُوا طَيِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكُمْ» نازل شد، گفتند: يا رسول اللَّه، با سوگندها چكار كنيم؟ خداوند اين آيه را نازل كرد.
ابن زيد گويد: آيه در باره عبد اللَّه بن رواحه نازل شد. او مهمان داشت و همسرش غذا را دير حاضر كرد. از اينرو سوگند ياد كرد كه غذا نخورد، همسرش نيز سوگند ياد كرد كه اگر شوهرش نخورد، غذا نخورد. مهمان نيز سوگند ياد كرد:
كه: اگر آنها نخورند، او هم نخورد و عبد اللَّه غذا خورد و آنها نيز غذا خوردند.
سپس جريان را به اطلاع پيامبر رسانيد و خداوند اين آيه را نازل كرد.
مقصود
لا يُؤاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمانِكُمْ: در سوره بقره در باره قسم لغو و حكم آن بحث شد. به نظر بيشتر مفسران و فقها چنين سوگندى كفاره ندارد تنها از ابراهيم نخعى نقل كردهاند كه او كفاره را لازم مىدانست.
وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما عَقَّدْتُمُ الْأَيْمانَ: اگر «ما» موصوله باشد يعنى «بالذى عقدتم» و اگر مصدريه باشد، يعنى «بعقدكم» يا «بتعقيدكم» يا «بمعاقدتكم» عطا گويد: مقصود اين است كه: چيزى را نيت و بر آن سوگند ياد كنند. مجاهد گويد:
مقصود تصميم گرفتن است.
فَكَفَّارَتُهُ إِطْعامُ عَشَرَةِ مَساكِينَ: كفاره مخالفت قسم، اطعام ده نفر مستمند است.
در اينجا ذكرى از مخالفت سوگند نشده است زيرا از كلام معلوم است و از طرفى باجماع امت، كفاره قسم هنگامى واجب است كه: مخالفت قسم بشود.
درباره مقدارى كه بايد به مستمندان داد، اختلاف است. شافعى گويد: مقدار آن يك «مد» يعنى دو سوم «من» مىباشد. ابو حنيفه گويد: نصف صاع (تقريبا نصف سه كيلو) گندم يا جو يا خورما. ساير كفارهها نيز همين اندازه است.
اصحاب ما گويند: بايد بهر يك «يك مد» يا «دو مد» داد (و هر مدى تقريبا يك چارك است) جايز نيست كه اين مقدار به پنج نفر داده شود. فرقى نيست كه مستمندان زن باشند يا مرد.
مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْلِيكُمْ: در اينباره دو قول است: 1- منظور نان است، زيرا نان نسبت به گوشت و نمك و روغن و روغن زيتون و چيزهاى ديگر حد وسط ميباشد 2- ابن عباس گويد: منظور حد وسط مقدار است. يعنى آن مقدار متوسطى كه در سختى و وفور نعمت به اهل خود مىدهيد بمستمندان دهيد.
أَوْ كِسْوَتُهُمْ: حسن و مجاهد و عطا و طاووس گويند: منظور اين است كه بهر- مستمندى يك لباس داده شود. مذهب شافعى هم همين است. ابو حنيفه گويد: مقصود هر چيزى است كه به آن لباس گفته شود. در روايات آمده است كه: بهر يك بايد يك پيراهن و شلوار داد و در صورت عدم تمكن، يك پيراهن.
أَوْ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ: يا اينكه بندهاى را آزاد كنند. مقصود از «رقبه» يك انسان سالم است و فرقى ميان مرد و زن و كودك و كافر و مسلمان نيست. البته مسلمان بهتر است. اين سه كفاره، واجب تخييرى است. برخى گفتهاند: يكى از آنها بطور غير معين واجب است. شرح اين مطالب در كتب اصول فقه، آمده است.
فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ ثَلاثَةِ أَيَّامٍ: هر كسى بكفارات مذكور، دسترسى ندارد، بايد سه روز روزه بگيرد. كلمه «صيام» مرفوع و خبر يا مبتداست. حد دسترسى نداشتن است، اين است كه مخارج يك شبانه روز خود و خانواده، را نداشته باشد.
شافعى نيز همين طور گويد. روزه را بايد پى در پى گرفت. چنان كه ابى و ابن عباس و مجاهد و قتاده و اكثر فقها گويند. در قرائت ابن مسعود است «ثلاثة ايام متتابعات» سوگند بر سه قسم است، 1- سوگندى كه عمل به مفاد آن واجب و ترك آن معصيت است. در اين صورت، مخالفت سوگند بدون هيچ خلافى كفاره دارد. مثل سوگند به نخوردن شراب. 2- سوگندى كه عمل به مفاد آن معصيت و ترك آن طاعت است.
در اين صورت به نظر اصحاب ما مخالفت سوگند، كفاره ندارد. فقهاى ديگر در اينباره اختلاف دارند، مثل سوگند بر ترك نماز. 3- سوگند بر كارى كه مباح است. مثل اينكه قسم بخورد كه فلان لباس را نپوشد. مخالفت چنين سوگندى بدون هيچ خلافى، كفاره دارد.
ذلِكَ كَفَّارَةُ أَيْمانِكُمْ إِذا حَلَفْتُمْ: اينهاست كفاره مخالفت سوگندهاى شما.
زيرا خود سوگند، كفاره ندارد، بلكه مخالفت آن كفاره دارد. اگر پيش از مخالفت سوگند، كفاره بدهد، شافعى گويد: كافى است و ابو حنيفه گويد: كافى نيست.
وَ احْفَظُوا أَيْمانَكُمْ: در اينباره دو قول است: ابن عباس گويد: منظور اين است كه سوگند نخوريد. ديگران گويند: منظور اين است كه: از مخالفت سوگند خوددارى كنيد. جبايى همين قول را اختيار كرده و همين قول قويتر است، زيرا ترديدى نيست كه سوگند خوردن، در صورتى كه براى كار حرام نباشد. مباح است.
تنها مخالفت سوگند است كه مباح نيست.
از اين آيه، استفاده ميشود كه قسم براى كار حرام، ارزشى ندارد، زيرا اگر ارزشى داشت، مخالفت آن حرام بود. بنا بر اين كفاره هم ندارد.
كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ: همانطورى كه خداوند حكم كفاره و ساير احكام، براى شما بيان كرد، آيات و فرايض خود را براى شما بيان مىكند كه او را شكر كنيد.
[سوره المائدة (5): آيات 90 تا 91]
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (90) إِنَّما يُرِيدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِي الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ وَ يَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ عَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ (91)
ترجمه
اى مردم مؤمن، شراب و قمار و بتها و تيرها جز پليدى عمل شيطان نيستند، بنا بر اين از آنها اجتناب كنيد، شايد رستگار شويد. تنها اراده شيطان اين است كه در شراب و قمار ميان شما دشمنى و كينه افكند و شما را از ياد خدا و نماز باز دارد.
آيا نهى خدا را اطاعت مىكنيد؟
بيان آيه 90- 91
لغت
خمر: شراب انگور. علت اينكه آن را خمر ناميدهاند اين است كه ايجاد مستى مىكند و در نتيجه عقل را مىپوشاند.
ميسر: قمار. اصل اين كلمه از «يسر» يعنى آسانى است. علت اينكه دست چپ را «يسار» نامند، اين است كه آن را براى سهل شدن كارها بفال نيك گرفتهاند و يا اينكه با كمك بدست راست، موجب آسان شدن عمل ميشود.
انصاب: جمع «نصب»، بتها. علت اينكه بت را «نصب» نامند اين است كه براى عبادت، نصب شده است انتصاب يعنى برخاستن «نصب» به معناى رنج است زيرا انسان را از كارى كه براى آن منصوب شده، باز مىدارد. عشى گويد:
و ذا النصب المنصوب لا تنسكنّه و لا تعبد الشيطان و اللَّه فاعبدا
يعنى: آن بتى كه نصب شده و شيطان را عبادت نكن. خداى يكتا را عبادت كن ازلام: جمع «زلم» تيرهايى كه بمنظور قمار بكار مىبردند. در باره «ازلام» در آغاز سوره، بحث كرديم.
رجس: پليد. «رجس» شدت آواز. اما «رجس» هر چيزى است كه ذكر آن قبيح باشد.
مقصود
بدنبال احكامى كه در آيات پيش بيان كرد، اكنون مسلمانان را از كارهايى كه مردم جاهليت ميكردند، نهى كرده، مىفرمايد: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ:
درباره معناى «خمر و ميسر» در سوره بقره گفتگو كردهايم. ابن عباس گويد:
- مقصود از خمر، همه مشروبات سكر آور (و الكلى) است. پيامبر گرامى اسلام فرمود: خمر از نه چيز است: عسل، انگور، مويز، خورما، گندم، ذرت، جو، نوعى از جو كه پوست ندارد. منظور از «ميسر» قمار است. قمار با چيزهاى بسيارى انجام ميگيرد.
وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ: درباره «انصاب و ازلام» در اول همين سوره (آيه 2) بحث كردهايم بديهى است كه منظور از حرمت خمر و قمار و انصاب و ازلام. حرمت نوشيدن خمر و بازى قمار و پرستش بتها و برد و باخت با تيرهاست.
اين كارها پليد بوده، جنبه شيطانى دارند. اگرچه همه اينها مخلوق خدا هستند لكن چيزهايى هستند كه شيطان براى ايجاد فساد در ميان مردم از آنها استفاده مىكند. مردم را بباده نوشى واميدارد تا عقل از كفشان باز ستاند و بقمار واميدارد تا اخلاق زشت در ميان آنها رواج دهد و به بت پرستى وادار ميكند تا آنها را مشرك سازد و به برد و باخت با تيرها وا ميدارد كه خود نوعى از قمار است. حتى بازى كودكان با گردو، نيز قمار است. از اينجهت است كه خداوند اينها را از اعمال پليد شيطان معرفى كرده است.
فَاجْتَنِبُوهُ: ضمير به «عمل شيطان» باز مىگردد. يعنى از عمل شيطان اجتناب كنيد. لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ: تا رستگار شويد.
دلالت آيه
اين آيه، از چهار جهت بر حرمت خمر و قمار و بت پرستى و برد و باخت با تيرها دلالت دارد: 1- خداوند آنها را «رجس» معرفى كرده. «رجس» چيز نجس است، شكى نيست كه چيز نجس حرام است. 2- آنها را به عمل شيطان نسبت داده است و عمل شيطان حرام است 3- دستور داده است كه از آنها اجتناب كنند و دستور خدا واجب الاطاعه است 4- رستگارى و سعادت را در اجتناب از آنها دانسته است.
بديهى است كه شرب خمر و قمار و بت پرستى، عمل شيطانى هستند. ممكن است ضمير «فَاجْتَنِبُوهُ» به «رجس» باز گردد.
در اين آيه، خداوند متعال شراب را در رديف «بت پرستى» قرار داده، تا نسبت بحرمت آن شدت نشان دهد. از اينرو امام باقر (ع) فرمود: «شخص دائم الخمر مثل بت پرست است» از همين جا استفاده ميشود كه نه تنها خوردن شراب حرام است، بلكه خريد و فروش و ساير تصرفات نيز حرام است:
در آيه بعد، اين مطلب را بيان ميكند كه منع از باده نوشى و قمار، بخاطر صلاح و خير دنيا و آخرت مردم است.
إِنَّما يُرِيدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِي الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ: ابن عباس گويد: منظور سعد بن ابى وقاص و مردى از انصار است كه با يكديگر عهد برادرى بسته بودند. مردى انصارى سعد را بمهمانى دعوت كرد و سفره طعام و شراب گستردند و چندان بخوردند كه مست شدند. در اين وقت، بر يكديگر فخر فروشى كردند و كار بجنگ و زد و خورد كشيد. مرد انصارى قطعه استخوانى برداشت و چنان بر بينى سعد كوبيد، كه بينيش را درهم شكست. خداوند متعال اين آيه را درباره آنان نازل كرد. يعنى: شيطان مىخواهد شما را اغوا كند و به شراب خوردن وا دارد تا عنان عقل را از كف شما بگيرد و بكارهايى وا دارد كه در حال عادى انجام نمىدهيد.
قتاده گويد: افراد بر سر مال و همسر خود قمار مىكردند، سرانجام افراد مال و همسر باخته، در پس زانوى غم مىنشستند و نقشه مىكشيدند كه انتقام خود را از رقباى خود بگيرند. بدينترتيب، قمار بازى نتيجهاى جز كينه و عداوت ندارد.
وَ يَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ: شيطان مىخواهد از اين راه شما را از ياد خداوند باز دارد تا شكر نعمتهاى او را بجاى نياوريد.
وَ عَنِ الصَّلاةِ: و شما را از نماز كه پايه محكم دين است، غافل گرداند.
فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ: جمله سؤالى و معناى آن امر است. يعنى خدا را اطاعت كنيد و نهى او را زير پا نگذاريد.
بديهى است كه خداوند از اين افعال منع و مذمت كرد. هر گاه زشتى عملى ثابت باشد سپس از مخاطب سؤال كنند كه: «آيا ترك خواهى كرد؟» وظيفه او اقرار به ترك است. گويى به او گفته ميشود:
- آيا بعد از آنكه زشتى اين كارها ثابت شد، باز هم آنها را انجام مىدهى؟! اين جمله براى منع از انجام كارى، رساتر است. يعنى: نهى را اطاعت كنيد و شراب ننوشيد.