بيان آيه 72- 73- 74

لغت‏

شرك: اين كلمه در اصل همان شركت در ملك است. «يشرك»: شريك قرار دهد.

مس عذاب: عذابى كه به بدن برسد و احساس شود. فرق آن با لمس اين است كه در لمس، ممكن است احساس نباشد. گاهى اين دو كلمه بيك معنى بكار مى‏روند.

اعراب‏

ثالِثُ ثَلاثَةٍ: فراء گويد: اين دو كلمه را بايد بطور حتم بصورت مضاف و مضاف اليه خواند. نظير «ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ» (توبه 40) به معناى يكى از سه و يكى از دو.

وَ إِنْ لَمْ يَنْتَهُوا عَمَّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ: اين جمله دلالت دارد بر اينكه در مثل: «وَ لَئِنْ جِئْتَهُمْ بِآيَةٍ لَيَقُولَنَّ» (روم 58) اعتماد قسم بر فعل دوم است، زيرا اگر بر فعل اول بود، در اينجا حذف نمى‏شد. در حقيقت لام اول بمنزله «ان» در اين جمله است: «و اللَّه ان لو فعلت لفعلت» شاعر گويد:

فاقسم ان لو التقينا و انتم             لكان لكم يوم من الشر مظلم‏

يعنى: سوگند ياد مى‏كنم كه اگر ما و شما بهم برخورد كرده بوديم، براى شما روزى كه از شر، تاريك بود، فرا مى‏رسيد.

حذف «ان» هم جايز است. مثل «اقسمت لو جئت جئت».

مقصود

اكنون خداوند بوصف مسيحيان پرداخته، مى‏فرمايد:

- لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ: مذهب مسيحيان «يعقوبية» اين است كه: ذات خداوند با ذات مسيح اتحاد يافتند، در نتيجه كالبد عيسى لاهوتى شد.

معناى خدا بودن مسيح، همين است.

وَ قالَ الْمَسِيحُ يا بَنِي إِسْرائِيلَ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَ رَبَّكُمْ: مسيح گفت: اى بنى اسرائيل خداوند را كه خالق من و شما و مالك من و شماست و من و شما همگى بندگان اوييم، پرستش كنيد.

إِنَّهُ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ: با اينكه ثابت شده است كه هيچكس جز خداوند نمى‏تواند كارهايى انجام دهد كه سزاوار عبادت باشد، اگر كسى گمان كند كه ديگرى سزاوار پرستش است، خداوند او را از رفتن به بهشت منع مى‏كند.

وَ مَأْواهُ النَّارُ: و جايگاه او دوزخ است. اين مطالب را مسيح بقوم خود گفت:

وَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصارٍ: ستمكاران را ياورى نيست كه از عذاب، نجات بخشد.

سپس سوگند ديگرى ياد مى‏كند و ميفرمايد:

لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ: آنهايى كه خدا را يكى از سه عنصر مى‏دانستند كافر شدند. عموم مسيحيان- اعم از يعقوبية، مكانيه و نسطوريه- معتقد بودند كه:

خدا از سه عنصر پديد آمده و در عين حال يكى است: پدر، پسر و روح القدس. اين سه، يك خدا هستند نه سه خدا. بدينترتيب، زير بار سه خدا نمى‏روند، ولى حقيقت آن، چيزى غير از تعدد خدايان نيست، زيرا در نظر آنان، پسر خداست، پدر خداست، روح القدس هم خداست. بديهى است كه پسر غير از پدر است.

وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا إِلهٌ واحِدٌ: جز خداوند يكتا خدايى نيست. حرف «من» براى تاكيد آمده است.

وَ إِنْ لَمْ يَنْتَهُوا عَمَّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ: اگر از گفتار و عقيده «سه خدايى» و «سه گانه پرستى!» توبه نكنند، سوگند ياد مى‏كنم كه عذابى دردناك بكافران آنها مى‏رسد. علت اينكه اين عذاب را اختصاص بكافران ايشان داده، اين است كه او علم دارد كه برخى از ايشان توبه خواهند كرد. اين قول از ابو على جبايى و زجاج است. و بقولى: مقصود تعميم عذاب است نسبت بهر دو فرقه: فرقه اول كه عيسى را خدا مى‏دانستند و فرقه دوم كه خدا را يكى از سه عنصر مى‏دانستند و ضمير «منهم» به اهل كتاب برمى‏گردد.

اين آيه دلالت دارد بر اينكه: هر كس بگويد خداوند يكى از سه عنصر است، كافر خواهد بود و كسانى كه مى‏گويند: كفر انكار قلبى است، معتقدند كه افعال ظاهرى، نظير همين گفتار و سجده كردن براى بتها، نمايشگر آن اعتقاد قلبى هستند. بنا بر اين از آيه، استفاده نميشود كه خود افعال ظاهرى كه بوسيله اعضاى بدنى انجام مى‏گيرند، كفر هستند.

أَ فَلا يَتُوبُونَ إِلَى اللَّهِ: فراء گويد: اين جمله، امر است به لفظ استفهام. يعنى:

بدرگاه خدا توبه كنيد. مثل: «فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ» (همين سوره 91: شما بايد قبول نهى كنيد) علت اينكه حرف «الى» آمده، اين است كه: توبه، بازگشت بسوى طاعت خداوند و تائب بمنزله كسى است كه از خدا دور گشته، سپس بسوى او بازگشت مى‏كند.

وَ يَسْتَغْفِرُونَهُ: فرق ميان توبه و استغفار اين است كه: استغفار، طلب آمرزش است بوسيله دعا، توبه يا ... ولى توبه پشيمانى از معصيت و تصميم بر عدم تكرار آن است.

بديهى است كه با تكرار كار زشت، استغفار بى‏فايده است.

وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ: خداوند گناهان را مى‏آمرزد و به بندگان خود رحم مى‏كند.

اين آيه، تشويق مى‏كند به توبه و استغفار.

[سوره المائدة (5): آيات 75 تا 77]

مَا الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَ أُمُّهُ صِدِّيقَةٌ كانا يَأْكُلانِ الطَّعامَ انْظُرْ كَيْفَ نُبَيِّنُ لَهُمُ الْآياتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنَّى يُؤْفَكُونَ (75) قُلْ أَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً وَ اللَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (76) قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ غَيْرَ الْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا كَثِيراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبِيلِ (77)

ترجمه‏

مسيح بن مريم تنها پيامبرى است كه پيش از او نيز پيامبران خدا آمده‏اند و مادرش زنى است راست گفتار كه مثل همه مردم، طعام ميخورند. ببين كه چگونه آيات را براى ايشان بيان مى‏كنيم؟ سپس ببين كه چگونه آنان از حق منصرف مى‏شوند؟! بگو: آيا كسى را مى‏پرستيد كه قدرتى بر سود و زيان شما ندارد؟! خداوند شنوا و داناست. بگو:

اى اهل كتاب، با تجاوز از حق، در دين خود غلو نكنيد و از هوسهاى قومى كه پيش از شما گمراه شدند و بسيارى را گمراه كردند و خود از راه راست گم گشتند، در دين خود غلو نكنيد.

بيان آيه 75- 76- 77

لغت‏

صديقه: صيغه مبالغه از «صدق» افك: دروغ، بازگرداندن از حق. شاعر گويد

ان تك عن احسن المروئة ما             فوكا ففى آخرين قد افكوا

يعنى: اگر تو از نيكوترين جوانمرديها دستت كوتاه است، در ميان قومى زندگى كرده‏اى كه آنها نيز چنين بوده‏اند.

مى‏گويند: «ارض مأفوكة» يعنى زمينى كه از باران محروم است. «مؤتفكات» يعنى چيزهايى كه بوسيله بادها درهم ريخته شده‏اند.

ملك: قدرت برگرداندن چيزى.

نفع: انجام چيزى كه در آن لذت و سرور باشد. مثل: لذتهايى كه براى حيوان حاصل ميشود و مال و وعده.

ضرر: انجام چيزى كه در آن درد و غم باشد. مثل دردهاى حيوان و سخنان ناپسند.

اهواء: جمع هوى‏

اعراب‏

غَيْرَ الْحَقِّ: نصب آن بر دو وجه است: 1- حال از «دينكم» يعنى «لا تغلوا فى دينكم مخالفين للحق» 2- بنا بر استثناء. يعنى «لا تغلوا فى دينكم الا الحق» بنا بر اين «الحق» مستثناى از غلو در حق است و بدينترتيب «غلو در حق» به معناى پيروى آن جايز است.

مقصود

در آيات پيش، گفتار جاهلانه مسيحيان را نقل كرد، اكنون در مقام احتجاج با آنها بر آمده، مى‏فرمايد:

- مَا الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ: همانطورى كه پيامبران پيش از مسيح با همه معجزاتى كه داشتند، خدا نبودند، مسيح نيز خدا نيست. كسى كه مدعى خدايى وى شود، مثل كسى است كه مدعى خدايى آنان شود، زيرا همه آنها در مقام و منزلت، مساوى هستند.

وَ أُمُّهُ صِدِّيقَةٌ: حسن و جبايى گويند: يعنى مادرش آيات خدا و منزلت فرزند خود و مطالبى را كه از وى مى‏شنيد، تصديق مى‏كرد. چنان كه مى‏فرمايد: «وَ صَدَّقَتْ بِكَلِماتِ رَبِّها وَ كُتُبِهِ (تحريم 12: و مريم بكلمات خدا و كتابهاى آسمانى تصديق كرد) برخى گويند: «وى را صديقه، ناميده‏اند، زيرا بسيار راست مى‏گفت و از اين راه مقامى شايسته كسب كرده بود.

كانا يَأْكُلانِ الطَّعامَ: در اينباره دو قول است: 1- اين جمله، احتجاجى است با مسيحيان كه: كسى كه از زنى تولد شود و غذا بخورد، نمى‏تواند خدا باشد، زيرا مثل همه مردم ديگر، بخداوند نيازمند است. مقصود اين است كه مسيح و مادرش- مثل همه مردم- با غذا زندگى مى‏كردند، بنا بر اين كسى كه قوام حياتش بوسيله غذاست، چگونه ممكن است خدا باشد؟! اين معنى از ابن عباس است. 2- اين جمله، كنايه از قضاى حاجت است. زيرا خوردن طعام، مستلزم حدث و قضاى حاجت است.

از آنجا كه اصل را ذكر كرده، مثل اين است كه عاقبت آن را هم ذكر كرده است.

انْظُرْ كَيْفَ نُبَيِّنُ لَهُمُ الْآياتِ: پيامبر و امتش را مامور مى‏كند كه درباره مطالبى كه براى ابطال عقايد مسيحيان گفته است، بينديشد.

ثُمَّ انْظُرْ أَنَّى يُؤْفَكُونَ: سپس آنها را امر مى‏كند كه بينديشند در باره اينكه چگونه مسيحيان از حق- كه نتيجه تدبر در آيات است- منصرف مى‏شوند. بنا بر اين نگاه و تامل نخست، در باره فصل جميل خداوند است كه دلايل خود را آشكار و شبه‏هاى آنان را زايل كرد و نگاه و تامل دوم، درباره كارهاى زشت آنان و خوددارى از تدبر در دلائل خداوند است. بار ديگر براى اثبات گمراهى ايشان، مى‏فرمايد:

- قُلْ أَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً: بآنها بگو: چرا در برابر كسى نيايش مى‏كنيد كه قدرتى بر سود و زيان شما ندارد؟! زيرا تنها خداوند يا كسى كه از طرف او باشد، چنين قدرتى دارد. در برابر كسى بايد نيايش و كرنش كرد كه بر اصول نعمتها و سود و زيان و آفرينش و حيات بخشى و روزى قادر باشد. بديهى است كه جز خدا كسى بر اين امور، قادر نيست. بنا بر اين جز او كسى شايسته پرستش نخواهد بود.

وَ اللَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ: خداوند سخنان شما را مى‏شنود و به اسرار باطنى شما داناست. بدينترتيب آنها را بكيفر خود تهديد و براى توبه، ترغيب مى‏كند.

قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ: اكنون آنها را به ترك غلو، دعوت مى‏كند و خطاب متوجه مسيحيان است. برخى گفته‏اند: خطاب متوجه يهوديان نيز هست، زيرا آنان نيز در تكذيب حضرت عيسى و حضرت محمد (ص) غلو كردند.

لا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ: از حدى كه خداوند معين كرده است، تجاوز نكنيد و به افراط و تفريط نگرائيد. بديهى است كه هر دو جانب افراط و تفريط، فساد و دين خدا حد وسط ميان آن دوست.

غَيْرَ الْحَقِّ: اى اهل كتاب، با تجاوز از حق، در دين خود غلو نكنيد كه از دسترسى بحق محروم خواهيد شد. بنا بر اينكه خطاب متوجه يهوديان و مسيحيان هر دو باشد، غلو مسيحيان درباره عيسى، ادعاى خدايى او و غلو يهوديان درباره عيسى تكذيب او و نسبت زشت زنا زاده باو دادن است.

وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا: ابن عباس گويد: هر هواى نفسى، گمراهى است.

منظور از «قوم» يهوديانى و مسيحيانى است كه پيش از عصر پيامبر مى‏زيسته و پيشوايان گمراهى بوده‏اند. اين آيه، خطاب به معاصران پيامبر است. آنها را از اينكه پيرو هوى و هوس و مذاهب باطل نياكان خود باشند و كور كورانه از آنها تقليد كنند، منع مى‏كند. پيروى و تقليد گاهى در راه حق است و گاهى در راه باطل. بايد آنها را از روى دليل تشخيص داد.

وَ أَضَلُّوا كَثِيراً: قومى كه تنها خود گمراه شدند، بلكه گروهى از خلق را نيز گمراه كردند، زيرا ديگران را هم بگمراهى دعوت مى‏كردند.

وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبِيلِ: در اينباره دو قول است:

1- زجاج گويد: آنها بواسطه گمراه كردن ديگران گمراه شدند.

2- آنها بواسطه كفرشان به عيسى، گمراه شدند و بواسطه كفرشان به محمد ديگران را گمراه كردند، از اينرو «گمراهى» آنان دو بار تكرار شده است.

«سَواءِ السَّبِيلِ» يعنى راه راست و هموار، زيرا انسان را به بهشت جاودانى مى‏رساند.

[سوره المائدة (5): آيات 78 تا 80]

لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ عَلى‏ لِسانِ داوُدَ وَ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ (78) كانُوا لا يَتَناهَوْنَ عَنْ مُنكَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ ما كانُوا يَفْعَلُونَ (79) تَرى‏ كَثِيراً مِنْهُمْ يَتَوَلَّوْنَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ فِي الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ (80)

ترجمه‏

بنى اسرائيليانى كه كافر شدند، بزبان داود و عيسى بن مريم، لعن شده‏اند.

به خاطر اينكه معصيت و تجاوز كردند. آنها از كارهاى زشت، سر پيچى نميكردند.

چه زشت است كردار آنان!. بسيارى از آنان را مى‏بينى كه با مردم كافر روابط دوستى دارند. بدست است آنچه براى خود و به پيش فرستاده‏اند. خداوند بر آنها غضب كرده و هميشه در عذاب هستند.

بيان آيه 78- 79- 80

لغت‏

تناهى: در اينجا داراى دو معنى است: 1- نهى كردن از يكديگر «كانوا لا يتناهون عن منكر»: يكديگر را از منكر نهى نمى‏كردند 2- سرپيچى كردن. به معناى آيه اين است: از منكر سرپيچى نميكردند.

اعراب‏

لَبِئْسَ ما: «ما» ممكن است «كافه» باشد مثل «انما، لكنما، ربما، بعدما» و «لام» حرف قسم است. ممكن است كه اسم نكره باشد يعنى: «بئس شيئاً فعلوه» أَنْ سَخِطَ اللَّهُ: محل آن رفع و مبتداى مؤخر است مثل «بئس رجلا زيد» و خبر آن «لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ ...» مى‏باشد. يا اينكه خبر مبتداى محذوف است.

ممكن است در محل نصب به تقدير: «لان سخط اللَّه باشد ...» باشد.

مقصود

اكنون خداوند از حال نياكان آنها خبر داده، مى‏فرمايد:

لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ عَلى‏ لِسانِ داوُدَ وَ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ: درباره اين جمله، اقوالى شمرده‏اند:

1- يعنى: بزبان حضرت داود، لعن شدند و بصورت بوزينگان در آمدند و بزبان حضرت عيسى ع لعن شدند و بصورت خوكان مسخ شدند. علت اين كه از پيامبران پس از موسى، فقط داود و عيسى را ذكر مى‏كند، اين است كه اين دو، از ديگران مشهورترند. ذكر نام داود، او را از ذكر نام پسرش سليمان بى‏نياز كرد، زيرا پدر و پسر، سخنشان يكى بود، اين قول از حسن و مجاهد و قتاده است. امام باقر (ع) فرمود: داود اهل «ايله» را بواسطه گناهى كه در روز شنبه، مرتكب شده بودند، لعن كرد. اين گناه در زمان وى روى داد. او بدرگاه خدا عرض كرد: «خدايا لباس لعنت بر آنها بپوشان ...» و خداوند آنها را بشكل بوزينگان در آورد، عيسى ع كسانى را لعن كرد كه بر آنها مائده نازل شد و كفر ورزيدند.

2- ابن عباس گويد: مقصود اين است كه آنان در زبور و انجيل، لعن شده‏اند، يعنى خداوند كافران بنى اسرائيل را در زبور و انجيل- كه از زبان داود و عيسى است- لعن كرده است، 3- زجاج گويد: از آنجا كه داود و عيسى دانسته بودند كه حضرت محمد ص از جانب خدا مبعوث ميشود، كسانى را كه به او كفر بورزند، لعن كردند.

قول اول صحيحتر است، مقصود اين است كه خداوند آنان را- باثبات كفر- از آمرزش خود مايوس كرده است، زيرا پيامبران، عقوبت آنها را از خداوند مسألت كرده و دعاى آنها مستجاب است، اينكه لعنت را از زبان داود و عيسى نقل مى‏كند براى اين است كه گمان نكنند كه آنها را پيش انبياء مقامى است كه سبب نجات آنها از كيفر خواهد شد. ذلِكَ: اشاره به لعنتى است كه ذكر شد.

بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ: بواسطه معصيت و تجاوز ايشان است، سپس به بيان حال آنها پرداخته، مى‏فرمايد:

- كانُوا لا يَتَناهَوْنَ عَنْ مُنكَرٍ فَعَلُوهُ: آنان يكديگر را نهى نميكردند و كارهاى زشت را بدون توجه به منع خداوند، مرتكب مى‏شدند، ابن عباس گويد: بنى اسرائيل سه فرقه بودند: فرقه‏اى كه در «روز شنبه» مرتكب معصيت شدند و فرقه‏اى كه آنها را از اين كار نهى مى‏كردند ولى از معاشرت آنها خوددارى نكردند و فرقه‏اى كه آنها را نهى كردند و از آنها جدا شدند، دو فرقه اول ملعون شمرده شدند، از اينرو پيامبر گرامى اسلام فرمود: «امر بمعروف و نهى از منكر كنيد، دست نادان را بگيريد و او را براه حق بياوريد و گرنه خداوند دلهاى شما را بهم مربوط مى‏سازد و همه شما را لعنت مى‏كند.»

علت اينكه كار زشت را «منكر» نامند، اين است كه: عقل كار نيكو را مى‏پسندد و با آن آشناست و كار زشت را نمى‏پسندد و با آن ناآشناست، بنا بر اين هر چه را عقل انكار كند، ناپسند و زشت و هر چه را انكار نكند، پسنديده است.

اقوال ديگر

برخى گفته‏اند، منظور از «منكر» اين است كه آنها در روز شنبه، ماهى صيد كردند و برخى گفته‏اند: منظور اين است كه در برابر داوريهاى خود رشوه مى‏گرفتند و برخى گفته‏اند: مقصود خوردن ربا و گرفتن قيمت «پيه» است.

سپس سوگند ياد كرده، مى‏فرمايد:

لَبِئْسَ ما كانُوا يَفْعَلُونَ: كردار آنها زشت است، تَرى‏ كَثِيراً مِنْهُمْ يَتَوَلَّوْنَ الَّذِينَ كَفَرُوا: مقصود اين است كه: بسيارى از يهوديان، با كفار مكه روابط دوستى دارند، مثل: كعب بن اشرف، و همكارانش كه سپاه مشركان را عليه پيامبر خدا بر انگيختند، اين مطلب را ذيل آيه: «وَ يَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدى‏ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلًا» (نساء 51) بيان كرده‏ايم، امام باقر عليه السلام فرمود: آنان پادشاهان جبار را دوست مى‏داشتند و هوى و هوس آنان را بر ايشان مى‏آراستند، تا از دنياى آنها برخوردار شوند، بدينترتيب آنها را بر اثر كارهاى زشت و عقايد ناپسند، توبيخ مى‏كند، لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ: آنچه براى روز رستاخيز خود ذخيره كرده‏اند، بد است، أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ: غضب خدا بر آنها است، وَ فِي الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ: ابن عباس و مجاهد و حسن معتقدند كه: اين آيه، در باره منافقان يهود است و ضمير «منهم» به يهوديان بر مى‏گردد، آيه بعد اين عقيده را تاييد مى‏كند.