بيان آيه 41

لغت‏

سماعون للكذب: پذيرندگان دروغ. «لا تستمع من فلان» يعنى از او قبول مكن. «سمع اللَّه لمن حمده» يعنى خداوند حمد بنده خود را قبول كرد. ممكن است معناى كلمه اين باشد كه: بتو گوش مى‏دهند تا سخن ترا بشنوند و به تو دروغ دهند. سماع به معناى جاسوس نيز آمده است. (چنان كه در مورد دوم بهمين معنى است.)

فتنه: آزمايش و اصل آن خالص كردن است مثل: «فتنت الذهب من النار» يعنى طلا را در آتش خالص گردانيدم.

اعراب‏

سماعون: خبر مبتداى محذوف. يعنى «هم سماعون» ممكن است مبتداى مؤخر و خبر آن «مِنَ الَّذِينَ هادُوا» باشد.

لَمْ يَأْتُوكَ: صفت براى قوم و محل آن مجرور است، يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ: محلا مرفوع و صفت براى «سماعون» است. ممكن است محل آن نصب و حال از ضمير «سماعون» باشد. يعنى سخن نبى را ميشنوند، حال آنكه در خاطر خود نقشه تحريف آن را ميكشند. مثل «معه صقر صائداً به غداً» او را پرنده‏اى‏ست شكارى كه فردا با آن شكار كند.

مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ: به تقدير: «من بعد وضعه كلامه مواضعه» اگر گفته شده بود: «عن مواضعه» هم صحيح بود.

شأن نزول‏

از امام باقر (ع) و جماعتى از مفسران است كه: زنى شرافتمند از يهود خيبر با مردى از اشراف يهود، زنا كرد. اين زنا محصنه بود و يهوديان خيبر از سنگسار كردن ايشان دلخوش نبودند. نوشتند به يهوديان مدينه، كه اين موضوع را از پيامبر گرامى اسلام سؤال كنند، شايد آن بزرگوار، حكم سنگسار را تغيير دهد. كعب بن اشرف، كعب بن اسيد، شعبة بن عمرو، مالك بن صيف، كنانة بن ابى الحقيق و ... خدمت او آمده، عرض كردند: حكم زناى محصنه را براى ما بيان كن. فرمود: آيا بحكم من راضى خواهيد شد؟ گفتند:

- آرى.

جبرئيل نازل شد و حكم سنگسار را بيان كرد و پيامبر گرامى، حكم را باطلاع آنها رسانيد ولى آنها از قبول آن خوددارى كردند.

جبرئيل گفت:

- ابن صوريا را ميان خود و ايشان، قرار ده. ضمناً خصوصيات وى را براى پيامبر وصف كرد.

پيامبر فرمود:

- آيا ابن صوريا را كه ساكن فدك است و مردى سفيد رو و بيمو و يك چشم است، مى‏شناسيد؟

گفتند:

- آرى.

فرمود:

- او چگونه مردى است در ميان شما؟

گفتند:

- او عالمترين مردى است كه در روى زمين باقى مانده و بدستورات دينى موسى آگاه است.

فرمود:

- بدنبال او بفرستيد.

آنها شخصى را فرستادند و ابن صوريا را بياورد.

پيامبر گرامى به او فرمود:

ترا سوگند مى‏دهم به خداى يكتايى كه تورات را بر موسى نازل كرد و دريا را براى شما شكافت و شما را نجات بخشيد و آل فرعون را غرق كرد و سايه ابر را بر شما گسترد و ترنجبين و بلدرچين براى شما فرستاد آيا در كتاب شما حكم سنگسار كردن در مورد زناى محصنه، وجود دارد، گفت:

- آرى. به خدايى كه مرا بياد او افكندى، اگر نمى‏ترسيدم كه خداى تورات مرا بسوزاند، دروغ ميگفتم يا مطلب را تغيير مى‏دادم، ولى بگو كه اين مطلب، در كتاب تو چگونه آمده است؟

فرمود:

هنگامى كه چهار شاهد عادل، بر اين عمل زشت، گواهى دهند و بگويند كه آلت تناسلى مرد را- همچون ميل در سرمه دان- ديده‏اند، سنگسار كردن واجب ميشود.

ابن صوريا گفت:

- در تورات نيز خداوند همين طور دستور داده است.

پيامبر به او فرمود:

- براى اولين بار چگونه حكم خدا را زير پا گذاشتيد؟

پاسخ داد:

- هر گاه بزرگى زنا مى‏كرد، او را واميگذارديم و هر گاه بيچاره‏اى زنا مى‏كرد، حدّ را بر او جارى مى‏كرديم، سرانجام زنا در ميان اشراف شايع شد، تا اينكه پسر عموى پادشاه ما نيز زنا كرد. ما او را سنگسار نكرديم. ديگرى زنا كرد. شاه ميخواست او را سنگسار كند، قبيله او گفتند:

- نبايد اين مرد را سنگسار كنى، جز اينكه نخست پسر عمويت را سنگسار كنى.                        در اين وقت ما جمع شديم و گفتيم: بايد حكمى درست كنيم كه پايين‏تر از سنگسار و در حق شريف و غير شريف، قابل اجرا باشد. از اينرو قرار بر اين شد كه زنا كاران را چهل ضربه شلاق بزنيم و رويشان را سياه كنيم، آن گاه آنها را وارونه سوار بر الاغى كنيم و در شهر بگردانيم.

يهوديان به ابو صوريا گفتند:

- تو شايسته نيستى كه اين مطالب را براى او بگويى، لكن چون غايب بودى نخواستيم از تو غيبت كرده باشيم.

ابن صوريا گفت:

- او مرا به تورات سوگند داد و اگر سوگند نداده بود، اين مطالب را با او در ميان نمى‏گذاشتم.

پيامبر دستور داد:

- آن زن و مرد يهودى اشرافى را در جلو در مسجد، سنگسار كردند و گفت:

- خدايا، من نخستين كسى هستم كه حكم ترا- پس از آنكه يهود از بين برده بودند- زنده كردم.

از اينرو اين آيه نازل شد:

- يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثِيراً مِمَّا كُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتابِ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ (آيه 15 همين سوره) ابن صوريا برخاست و دست بر زانوان پيامبر نهاد و گفت:

- اينجا جايى است كه بخدا و تو پناه آورده‏ام، ساير چيزها و مطالبى كه از بيان آنها خود دارى كرده‏اى، براى ما بيان كن.

پيامبر از اين كار خود دارى كرد.

سپس ابن صوريا درباره خواب پيامبر سؤال كرد.

فرمود:

- چشمان من بخواب مى‏روند ولى دلم بيدار مى‏ماند.

ابن صوريا گفت،- راست گفتى. اكنون درباره كودكى مرا خبر ده، كه فقط شبيه پدر است يا مادر.

فرمود:

- نطفه هر يك از پدر و مادر، بر ديگرى سبقت گرفت، طفل شبيه او ميشود.

ابن صوريا گفت:

- راست گفتى. اكنون بگو كه پدر را از فرزند چيست و مادر را چه؟

در اين وقت پيامبر بيهوش شد و چون بهوش آمد- در حالى كه صورتش سرخ شده بود و عرق مى‏ريخت- فرمود: گوشت و خون و ناخن و پيه براى مادر و استخوان و اعصاب و عروق مال پدر است.

ابن صوريا گفت:

- راست گفتى. تو فرستاده خدايى.

ابن صوريا اسلام را پذيرفت و پرسيد:

- كدام يك از فرشتگان بر تو نازل ميشود؟

فرمود:

- جبرئيل گفت:

- جبرئيل را براى من وصف كن پيامبر جبرئيل را وصف كرد. ابن صوريا گفت:

- گواهى مى‏دهم كه جبرئيل در تورات نيز همين طور وصف شده است و تو پيامبر بر حق خدايى.

پس از اسلام ابن صوريا، يهود زبان به بدگويى او گشودند. هنگامى كه خواستند برخيزند، بنى قريظه به بنى النضير آويخته، گفتند:

- اى محمد، بنى النضير برادران ما هستند، پدر ما يكى و دين ما و پيامبر ما هم يكى است. هر گاه آنها يكى از ما را بكشند، زير بار قصاص نمى‏روند و 70 بار شتر خورما، بعنوان خونبها مى‏دهند. ولى هر گاه ما يكى از آنها را بكشيم، قاتل را مى‏كشند و 140 بار شتر خورما از ما مى‏گيرند. هر گاه مقتول زنى باشد، در برابر او مردى از ما را مى‏كشند و هر گاه مردى باشد، دو مرد از ما را مى‏كشند و هر وقت بنده‏اى باشد، آزادى از ما را مى‏كشند. جراحاتى كه بر ما وارد مى‏كنند، از لحاظ ديه نصف جراحاتى كه ما بر آنها وارد مى‏كنيم، حساب مى‏كنند. تو ميان ما و ايشان حكم كن. در اين وقت خداوند آيه سنگسار و آيه قصاص را نازل كرد.

مقصود

در آيات پيش در پيرامون يهوديان و مسيحيان سخن گفته شد، اكنون بمنظور تسلى خاطر پيامبر و ايمنى او از نيرنگ ايشان مى‏فرمايد:

يا أَيُّهَا الرَّسُولُ لا يَحْزُنْكَ الَّذِينَ يُسارِعُونَ فِي الْكُفْرِ: «يحزن» برفع هم خوانده شده و تفاوتى ندارد اى پيامبر، مبادرت آنانى كه بسوى كفر مى‏شتابند، ترا محزون نگرداند.

مِنَ الَّذِينَ قالُوا آمَنَّا بِأَفْواهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ وَ مِنَ الَّذِينَ هادُوا: از منافقانى كه بزبان اظهار ايمان مى‏كنند و در دل ايمانى ندارند و يهوديان.

سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ: برخى گويند مقصود يهود و منافقان و برخى گويند تنها مقصود يهود است. يعنى سخن ترا ميشنوند كه نسبت دروغ بتو دهند و از زبان تو دروغ جعل كنند.

سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِينَ لَمْ يَأْتُوكَ: و بگوش قوم ديگرى كه نزد تو نيامده‏اند، برسانند.

يعنى اينها جاسوسانى هستند كه نزد تو مى‏آيند براى جاسوسى كردن، زيرا آنان فرستادگان يهوديان خيبر بودند و خود اهل خيبر، در مجلس پيامبر حاضر نبودند. اين معنى از حسن و زجاج و مختار ابو على است.

برخى گويند: يعنى اينها دروغهايى مى‏گويند و بگوش آن عده‏اى كه نيامده‏اند مى‏رسانند. اين دروغ مربوط به داستان زناى محصنه است كه شرح آن گذشت. به آنها ياد داده بودند كه اگر محمد ص درباره زناى محصنه حكم به تازيانه كرد، قبول كنند و اگر حكم به سنگسار كرد، نپذيرند، زيرا حكم سنگسار را كه در تورات آمده بود، تحريف كرده بودند. اين قول از ابن عباس و جابر و سعيد بن مسيب و سدى است.

قتاده گويد: آمدند تا درباره قتلى كه اتفاق افتاده بود، سؤال كنند. بآنها گفته بودند كه اگر محمد بخونبها حكم كرد قبول كنيد و اگر بقصاص حكم كرد قبول نكنيد.

ابو جعفر گويد: اين قضيه در باره يهوديان بنى النضير و يهوديان بنى قريظه بود.

يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ: آنان سخن خدا را بعد از آنى كه خداوند آنها را در محل خود قرار داده، حلال و حرام خود را ذكر كرده بود، تغيير دادند. جماعتى از مفسران گويند: مقصود تغيير حكم سنگسار كردن در مورد زناى محصنه است به شلاق زدن. قتاده گويد: مقصود، تغيير حكم قصاص قتل به خونبهاست كه در نتيجه، آدمكشى بالا گرفت. برخى گويند: منظور اين است كه تورات را تحريف، حلال را حرام و حرام را حلال كردند. حسن و ابو على جبايى گويند: منظور اين است كه سخن پيامبر را بعد از شنيدن، تحريف مى‏كردند و از زبان او دروغهايى مى‏پرداختند و براى يهوديان خيبر مى‏نوشتند. خيبريان با پيشواى بزرگ اسلام، سر جنگ داشتند. بدين ترتيب خداوند پيامبرش را تسليت داده، مى‏فرمايد:

- آنها چگونه بتو ايمان مى‏آورند، حال آنكه تورات كه كلام خداست و گفتار ترا تحريف مى‏كنند؟

يَقُولُونَ إِنْ أُوتِيتُمْ هذا فَخُذُوهُ وَ إِنْ لَمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُوا: يهوديان خيبر به يهوديان مدينه گويند: اگر در مورد زنانى محصنه شما را به تازيانه امر كرد، قبول كنيد و اگر شما را به سنگسار كردن امر كرد، قبول نكنيد. اين معنى از حسن است.

و بقولى: يعنى اگر در مورد قتل شما را بخونبها امر كرد، قبول كنيد و اگر شما را به قصاص امر كرد، قبول نكنيد.

وَ مَنْ يُرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ: در اين باره اقوالى است:

1- يعنى هر كس كه خداوند اراده عذابش كند. نظير «عَلَى النَّارِ يُفْتَنُونَ» (ذاريات 13: بر آتش عذاب ميشوند و «ذُوقُوا فِتْنَتَكُمْ» (ذاريات 14: عذابتان را بچشيد) اين قول، از حسن و قتاده و مختار جبايى و ابو مسلم است.

2- سدى و ضحاك گويند: يعنى كسى كه خداوند اراده عذابش كند.

3- زجاج گويد: يعنى هر كس كه خداوند اراده خوارى و رسواييش كند.

4- يعنى: كسى كه خداوند او را امتحان كند به اينكه به او دستور دهد كه حدودش را جارى كند و او براه تحريف و بدعت رود. معناى اول صحيح‏تر است.

فَلَنْ تَمْلِكَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً: تو هرگز نمى‏توانى او را در برابر امر خداوند از او دفاع كنى و او را از عذاب و هلاكت و رسوايى و خوارى نجات بخشى.

أُولئِكَ الَّذِينَ لَمْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ: اين يهوديان كسانى هستند كه خداوند اراده نكرده است كه دلهايشان را از عقوبتهاى كفر، پاك گرداند. اين عقوبتها عبارت از مهر زدن و تنگ كردن دلهاست. لكن دلهاى مؤمنان را پاك ساخته، در دلشان خطوط نورانى ايمان نقش كرده و سينه‏هايشان را براى اسلام گشايش بخشيده است. اين معنى از جبايى و حسن است.

بلخى گويد: يعنى خداوند اراده نكرده است كه دلهاى آنها را از كفر پاك و حكم كند كه از كفر برى و به ايمان ستوده‏اند.

قاضى گويد: اين آيه دلالت نمى‏كند بر اينكه خداوند ايمان آنها را نمى‏خواهد، زيرا چنين چيزى معقول نيست. آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه خداوند اراده پاكى دلهاى آنان نكرده است ولى متعرض علت آن نشده است. مقصود اين است كه: خداوند اراده تطهير دلها نكرده، زيرا اندوهها و خوارى و كيفر آنها را فرا مى‏گيرد، از اينرو بدنبال آن فرمود:

- لَهُمْ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِيمٌ: آنها راست در دنيا خوارى و در آخرت، عذابى بزرگ.

ردى بر جبريان‏

اگر عقيده جبريان صحيح بود، آنها را به ناپاكى دلها مذمت نمى‏كرد و بدنبال آن مذمتى ديگر بعنوان كيفر كردارشان نمى‏آورد.

خوارى يهوديان در دنيا، همان ملزم ساختن آنان بدادن جزيه و آشكار شدن دروغشان در مساله سنگسار و اخراج يهوديان بنى النضير از مدينه است. خوارى منافقان اطلاع پيامبر بر كفرشان است.

[سوره المائدة (5): آيات 42 تا 43]

سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ أَكَّالُونَ لِلسُّحْتِ فَإِنْ جاؤُكَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ إِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ يَضُرُّوكَ شَيْئاً وَ إِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ (42) وَ كَيْفَ يُحَكِّمُونَكَ وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ فِيها حُكْمُ اللَّهِ ثُمَّ يَتَوَلَّوْنَ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ ما أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ (43)

ترجمه‏

اين دروغ پردازان، خورندگان حرامند. اگر پيش تو آيند، در ميان آنها حكم كن يا از ايشان اعراض كن. اگر از ايشان اعراض كنى، تو را ضررى نمى‏رسانند و اگر حكم كنى، در ميانشان به عدالت حكم كن كه خدا دوستدار عادلان است چگونه بحكم تو راضى ميشوند، حال آنكه پيش آنهاست تورات، كه در آن حكم خداست؟! آن گاه بعد از حكم كردن تو روى گردان ميشوند و اينان مؤمن نيستند.

بيان آيه 42- 43

قرائت‏

سحت: مكى و بصرى و كسايى و ابو جعفر بضم سين و حاء قرائت كرده‏اند و ديگران به سكون سين. ابو على گويد: هر دو صورت آن بيك معنى است كه به منظور تخفيف «حاء» را ساكن كنند. اين كلمه مثل ضرب كه به معناى مضروب و صيد كه بمعناى مصيد بكار رفته‏اند به معناى مسحوت است.

لغت‏

سحت: اصل معناى اين كلمه استيصال است. چنان كه فرزدق گويد:

وعض زمان يا بن مروان لم يدع             من المال الا مسحتاً او مجلّف‏

يعنى: اى پسر مروان، سختى روزگار، جز افرادى مستاصل و تهيدست باقى نگذارده است.

در آيه شريفه، اين كلمه بمعناى مال حرام است، زيرا مال حرام، فاسد است و معناى سحت نيز فساد مال است.

حكم: فيصله دادن امرى از راه حكمت. گاهى حكم، فقط بيان و گاهى الزام هم با آن همراه است.

تولى از حق: ترك آن و تولى بسوى حق، توجه به آن و تولى براى حق، يارى و كمك آن است.

مقصود

مجدداً خداوند متعال، در اين آيه، به وصف آنان پرداخته، فرمود:

سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ: تفسير اين كلمه گذشت. بار ديگر خداوند آنها را باستماع دروغ يا قبول آن، مذمت مى‏كند، تا در سركوبى و ملامت آنان، مبالغه و تاكيدى باشد.

أَكَّالُونَ لِلسُّحْتِ: در خوردن مال حرام، اصرار و مبالغه مى‏كنند. از پيامبر گرامى روايت است كه: «سحت، گرفتن رشوه در برابر حكم است» از ابن مسعود و حسن نيز همين طور روايت شده است. از على (ع) است كه: سحت، عبارت است از رشوه، مهر زناكار، اجرت حجامت، پولى كه در مقابل جفت شدن حيوان نر با ماده، مى‏پردازند، قيمت سگ، قيمت شراب، قيمت مردار، اجرت كاهن و جايزه‏اى كه براى عمل معصيت، قرار داده ميشود. از امام باقر (ع) روايت شده است كه: سحت را انواع بسيارى است، اما رشوه، كفر بخداست. درباره اشتقاق كلمه سحت، اقوالى است:

1- حرام را باين جهت «سحت» ناميده‏اند كه بدنبال آن عذاب استيصال و هلاكت، دامنگير انسان ميشود. اين قول از زجاج است.

2- جبايى گويد: مال حرام را «سحت» نامند، زيرا بركتى ندارد و به استيصال كشانده ميشود.

3- خليل گويد: «سحت» است به خاطر اينكه قيمت سگ و شراب و ... ننگين است و مروت و شخصيت انسان را فاسد مى‏كند.

فَإِنْ جاءُوكَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ: ابن عباس و حسن و مجاهد گويند: مقصود يهوديانى است كه براى تعيين حكم زنا نزد پيامبر آمده بودند.

ابن عباس بنا بر روايتى ديگر و حسن و مجاهد گويند: مقصود يهوديان بنى قريظه و بنى النضير است كه ميخواستند پيامبر در ميان ايشان حكم كند و خداوند او را مخير ساخت كه حكم كند يا نكند. از روايات ما ظاهر ميشود كه اين تخيير براى ائمه و حاكمان شرع نيز ثابت است. قول قتاده و عطا و شعبى و ابراهيم نيز همين است. حسن و مجاهد و عكرمه گويند: اين حكم به آيه «أَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ» (آيه 49) منسوخ است.

وَ إِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ يَضُرُّوكَ شَيْئاً: اگر از حكم ميان آنها خوددارى كنى، آنها قادر نيستند كه بدين يا دنياى تو ضررى برسانند، بنا بر اين اگر خواستى از آنها اعراض كن.

وَ إِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ: و اگر خواستى ميان آنها حكم كنى، به عدالت و بقولى بر طبق قرآن و شريعت اسلام، حكم كن.

إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ: خداوند عادلان را دوست مى‏دارد.

وَ كَيْفَ يُحَكِّمُونَكَ: چگونه اين يهوديان بحكومت تو راضى ميشوند و ترا حكم قرار مى‏دهند؟

وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ: در حالى كه پيش آنان توراتى است كه بر موسى نازل كرده‏ايم و به اقرار خودشان، همان كتاب موسى مى‏باشد و حق است و مطالب آن گفته من و حكم من است. آنها اين مطالب را قبول دارند و انكار نمى‏كنند! فِيها حُكْمُ اللَّهِ: ابو على گويد: يعنى در تورات، احكامى است از خداوند كه نسخ نشده است. حسن گويد: منظور اين است كه حكم رجم (سنگسار) در تورات است.

قتاده گويد: منظور اين است كه حكم قصاص در تورات است.

ثُمَّ يَتَوَلَّوْنَ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ: آن گاه از حكم كردن بر طبق تورات از راه جرات و جسارت، خوددارى مى‏كنند. اين آيه براى پيامبر شگفتى آور و براى يهوديان سركوبى است. گويى مى‏فرمايد: چگونه شما يهوديان بحكم پيامبر من، تسليم مى‏شويد، با اينكه منكر نبوت او هستيد و او را تكذيب مى‏كنيد و حكم مرا كه بوجوب اطاعت آن اقرار داريد و اعتراف مى‏كنيد كه از جانب من است، زيرا پا مى‏گذاريد؟! «ذلك» اشاره به حكم خداوند در تورات است. اين معنى از عبد اللَّه بن كثير است. برخى گفته‏اند: اشاره به حكم پيامبر است برجم. يعنى: بعد از حكم قرار دادن تو يا بعد از حكم كردن تو به سنگسار، روى گردان ميشوند، زيرا به آن اعتمادى ندارند و ميخواستند راه گريزى پيدا كنند.

وَ ما أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ: آنها ايمان ندارند كه حكم تو از جانب خداست، زيرا منكر نبوت تو هستند.

برخى گفته‏اند: اين جمله خبرى است از جانب خداوند متعال به اينكه اين يهوديان به پيامبر و حكمش ايمان نخواهند آورد.

[سوره المائدة (5): آيه 44]

إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فِيها هُدىً وَ نُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُوا لِلَّذِينَ هادُوا وَ الرَّبَّانِيُّونَ وَ الْأَحْبارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ كِتابِ اللَّهِ وَ كانُوا عَلَيْهِ شُهَداءَ فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتِي ثَمَناً قَلِيلاً وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ (44)

ترجمه‏

ما تورات را كه در آن هدايت و نور است، نازل كرديم. پيامبرانى كه اسلام آورده بودند براى يهوديان به تورات حكم ميكردند و ربانيون و علمايى كه كتاب خدا پيش آنها بوديعت گذارده شده بود و بر آن گواه بودند. پس از مردم نترسيد و از من بترسيد و آيات مرا بقيمت كم نفروشيد و آنان كه به آنچه خدا نازل كرده، حكم نكنند، كافرند.

بيان آيه 44

قرائت‏

اهل بصره و ابو جعفر و اسماعيل از نافع، «و اخشونى» به ياء در وصل و يعقوب به ياء در وقف و ديگران بدون ياء در موقع وصل و در موقع وقف، قرائت كرده‏اند.

ابو على گويد: اثبات ياء در موقع وقف نيكوست. زيرا فاصله‏ها مثل قافيه‏هاى آخر بيت هستند.

لغت‏

ربانيون: تفسير اين كلمه را قبلا گفته‏ايم. منظور علمايى است كه به امور و تدبير مردم بصير بوده‏اند.

احبار: جمع حبر، عالمان. تحبير يعنى تحسين. شخص عالم نيز نيكو را تحسين و زشت را تقبيح مى‏كند. فراء گويد: بيشتر «حبر» را بكسر شنيده‏ام.

اعراب‏

بِمَا اسْتُحْفِظُوا: حرف جر، متعلق است به «الاحبار» يعنى «العلماء بما استحفظوا» زجاج گويد: تقدير آن «يحكمون للتائبين من الكفر بما استحفظوا است.

مقصود

چون روى گردانى يهوديان را از احكام تورات، شرح داد، اكنون به وصف تورات و آنچه در آن نازل كرده است، پرداخته، مى‏فرمايد:

إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فِيها هُدىً وَ نُورٌ: ما تورات را فرستاديم كه در آن بيان حق و دلالت بر احكام و نورى است براى هر چه كه مشتبه و تاريك شود. اين معنى از ابن عباس است.

زجاج گويد: يعنى تورات هدايت است كه بيان حكمى مى‏كند كه آنها آمدند از پيامبر سؤال كردند و نور است كه بيان حقانيت پيامبر مى‏كند.

يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُوا: تورات كتابى است كه پيامبران خدا كه به حكمش اذعان و اعتراف داشتند، بر طبق آن حكم مى‏كردند. پيامبر ما نيز داخل در آنهاست.

اين معنى از حسن، قتاده، عكرمه، سدى و زهرى است. اكثر مفسران گويند: پيامبر اسلام نيز مقصود است، زيرا حكم كرد كه بايد زناكار را سنگسار كرد. اين آيه، دلالت ندارد بر اينكه: پيامبر، تابع شريعت موسى است، زيرا خداوند، سنگسار را بوسيله وحى، واجب گردانيد و پيامبر اين مطلب را از وحى الهى آموخت نه از كتاب تورات، بنا بر اين حكم سنگسار، يكى از احكام اسلام است، اگر چه با تورات هم موافق است. از اين راه، خداوند يهود را بصحت نبوت پيامبر اسلام آگاه گردانيد، زيرا بدون قرائت تورات و بدون سؤال از علماى يهود، اين مطلب كه بر آنها غامض شده بود و بسيارى از آنها به اشتباه افتاده بودند، براى ايشان بيان كرد و اين از دلائل صدق آن بزرگوار است.

ابن عباس گويد: منظور از انبياء پيامبرانى است كه بعد از موسى آمده‏اند. آنان هزاران نفر بوده‏اند كه خداوند آنها را براى ترويج تورات و تعيين حدود و بيان حلال و حرام آن، مامور كرده است، بنا بر اين معناى آيه اين است كه پيامبرانى كه از عصر موسى تا عصر عيسى مى‏آمدند، بر طبق تورات حكم ميكردند.

علت اينكه انبيا را مسلمان خوانده، اين است كه: اسلام دين خداست، بنا بر اين هر پيامبرى مسلمان است، اما هر مسلمانى پيامبر نيست.

لِلَّذِينَ هادُوا: ابن عباس گويد: يعنى كسانى كه از كفر توبه كردند. برخى گويند:

يعنى يهود. منظور اين است كه پيامبران براى توبه كاران يا يهوديان به تورات حكم مى‏كردند. زجاج گويد: ممكن است در كلام تقديم و تاخيرى باشد. يعنى:

- انا انزلنا التوراة فيها هدى و نور للذين هادوا يحكم بها النبيون: تورات را كه در آن هدايت و نور است براى يهوديان فرستاديم و پيامبران بر طبق آن حكم مى‏كردند.

وَ الرَّبَّانِيُّونَ وَ الْأَحْبارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ كِتابِ اللَّهِ: ربانيون كسانى هستند كه مقام علمى آنها بالاست و بقولى كسانى كه بعلم خود عمل مى‏كنند.

احبار علماى برگزيده هستند (بقول زجاج) ابن عباس گويد: يعنى ربانيون و احبار نيز به كتاب خدا كه پيش آنان وديعه بود حكم مى‏كردند. جبايى گويد: يعنى امر شده بودند كه كتاب را حفظ و به آن عمل و از تضييع آن جلوگيرى كنند.

وَ كانُوا عَلَيْهِ شُهَداءَ: ابن عباس گويد: يعنى آنها گواه بودند كه حكم پيامبر به رجم زناكار، در تورات ثابت است. عطا گويد: يعنى آنها گواه بودند كه كتاب تورات از جانب خداوند بيهمتاست.

فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ: اى علماى يهود، در اظهار صفات پيامبر و بيان حكم رجم، از مردم نترسيد، از من بترسيد و آن را كتمان نكنيد. اين معنى از سدى و كلبى است.

حسن گويد: خطاب به پيامبر اسلام و امت اوست. يعنى هرگز در اقامه حدود نسبت به كجروان، ترسى نداشته باشيد. از من بترسيد و امر مرا ترك نكنيد كه سود و زيان همه در دست من است.

وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتِي ثَمَناً قَلِيلًا: اى علماى يهود، در عوض حكمى كه در تورات بر موسى نازل كرده‏ام عوضى ناچيز نگيريد و آن را زير پا نگذاريد.

بدينترتيب، خداوند آنها را از تعيير احكام تورات و گرفتن مال و خوردن «سحت» منع مى‏كند.

وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ: كسى كه حكم خدا را مخفى كند و حكم سنگسار زناكار و قصاص قاتل را تغيير دهد.

فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ: در اين باره اختلاف است. ابن مسعود و حسن و ابراهيم، بظاهر آن حكم كنند. ابن عباس گويد: مخصوص كسى است كه منكر حكم خدا شود.

جبايى گويد: تنها مخصوص يهود است، او مى‏گويد: خوارج نمى‏توانند به اين آيه استدلال كنند، زيرا به يهود اختصاص دارد. على بن عيسى قول اول را اختيار كرده است.

وى گويد:

هر كس بغير حكم خدا حكم كند و اين كار را حلال شمارد، كافر است. براء بن عازب از پيامبر گرامى اسلام روايت كرده است كه «مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ» و آيه بعد آن «فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ» و آيه بعد آن «فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ» به كفار اختصاص دارد.

اين روايت را مسلم در صحيح خود آورده است. قول ابن مسعود و ابو صالح و ضحاك و عكرمه و قتاده نيز همين است.

[سوره المائدة (5): آيه 45]

وَ كَتَبْنا عَلَيْهِمْ فِيها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَ الْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَهُ وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (45)

ترجمه‏

و در تورات بر آنها نوشتيم كه نفس در مقابل نفس و چشم در مقابل چشم و بينى در مقابل بينى و گوش در مقابل گوش و دندان در مقابل دندان و جراحت را قصاص است.

و كسى كه از قصاص عفو كند، كفاره گناهانش خواهد بود و آنان كه بر طبق حكم خدا حكم نكنند، ستمكار خواهند بود.

بيان آيه 45

قرائت‏

كسايى «العين» و كلمات بعدى كه بر آن عطف شده‏اند، به رفع و ابو جعفر و ابن كثير و ابن عامر و ابو عمر به نصب خوانده‏اند، بجز «و الجروح قصاص» كه برفع خوانده‏اند، ديگران همه را به نصب خوانده‏اند. همه قراء «اذن» را بدو ضمه خوانده‏اند بجز نافع كه همه جا به سكون حرف دوم خوانده است.

ابو على گويد: نصب «العين» و ما بعد آن به ملاحظه اين است كه عطف بر اسم «انّ» هستند و از سابق جدا نيستند. اما در باره علت رفع، سه احتمال است:

1- عطف شده است جمله‏اى بر جمله‏اى. 2- جمله اول حمل بر معنى شده، يعنى: «قلنا لهم النفس بالنفس ...» 3- عطف شده است بر ضمير مستقر در ظرف.

در مورد «و الجروح قصاص» هر گاه برفع خوانده شود، همين سه احتمال نيز جارى است. ممكن است اين جمله مستقل و حكم تازه‏اى باشد از قرآن و در كتاب تورات، نيامده باشد.

در مورد كلمه «اذن» ممكن است مثل كلمه «سحت»، بدو ضمه يا بيك ضمه، تفاوتى نداشته باشد.

مقصود

اكنون خداوند حكم تورات را درباره قصاص نقل كرده، مى‏فرمايد:

وَ كَتَبْنا عَلَيْهِمْ فِيها: ما بر يهوديان كه شرحشان گذشت در تورات، واجب كرديم.

أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ: هر گاه شخص عاقل و مميزى ديگرى را عمداً بكشد و مقتول با قاتل برابر باشد- يعنى هر دو مسلمان و آزاد يا هر دو كافر يا هر دو مملوك باشند- بايد قاتل را كشت. اما اگر قاتل مسلمان آزاد و مقتول كافر يا برده باشد، در وجوب قصاص، اختلاف است. از نظر ما و فقهاى ديگر قصاص واجب نيست. عقيده شافعى نيز همين است. ضحاك گويد: در تورات، حكم ديه (خونبها) و جراحت ذكر نشده است، تنها عفو يا قصاص است.

وَ الْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَ الْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ: علما گويند: هر دو نفرى كه حكم قصاص قتل درباره آنها اجرا شود، حكم قصاص چشم، بينى، گوش و دندان نيز درباره‏شان اجرا ميشود. اين اعضا بايد در هر دو نفر از لحاظ سلامت مساوى باشند. هر گاه قصاص قتل اجرا نشود، اين قصاصها نيز اجرا نميشود. مثل اينكه مسلمانى گوش كافرى را ببرد.

وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ: اين جمله عام است و شامل ميشود هر چه را كه قابل قصاص باشد. مثل: لبها، ذكر، بيضه‏ها، دستها، پاها و ... زخمها را هم بايد قصاص كرد. زخم آشكار را به زخم آشكار (يعنى آنكه به استخوان برسد) و خراش را بخراش و شكستن استخوان را به شكستن استخوان. بجز زخمهايى كه به مغز سر و جوف انسان سرايت كند، زيرا اگر بخواهند چنين زخمهايى را قصاص كنند، ممكن است بجان شخص لطمه بخورد. زخمهايى از قبيل كوبيدن گوشت يا جدا شدن استخوان يا جراحتى كه خطر تلف داشته باشد، قصاص پذير نيستند و بايد ديه آنها پرداخته شود. تفصيل اين مطلب را بايد در كتب فقهى مطالعه كرد.

فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَهُ: كسى كه قصاص را صدقه كند، يعنى از آن چشمپوشى و عفو كند، كفاره گناهش خواهد بود. عفو، كسى مى‏كند كه مجروح شده باشد يا كسى كه صاحب اختيار خون مقتول باشد. اين معنى از اكثر مفسران است.

ابن عمر و ابن عباس- در روايت عطا- و حسن و شعبى گويند: يعنى: كسى كه از قصاص در گذرد، از آمرزش خداوند و پاداش عظيم او برخوردار خواهد شد. از امام باقر ع روايت است كه: خداوند باندازه عفو او از قصاص، گناهانش را مى‏آمرزد.

عبادة بن صامت از پيامبر گرامى روايت كند كه: كسى كه قسمتى از جسد خود را صدقه كند- يعنى از قصاص آن در گذرد- خداوند بهمان اندازه از گناهش در مى‏گذرد.

ابن عباس- بنا بروايت سعيد بن جبير- و مجاهد و ابراهيم و زيد بن اسلم گويند:

مقصود اين است كه: عفو، كفاره گناه جانى خواهد بود و خداوند در آخرت او را مؤاخذه نخواهد كرد، لكن معناى اول ظاهرتر است. زيرا ضمير بنا بر معناى اول به «من» كه در كلام است باز مى‏گردد و بنا بر معناى دوم به كسى كه قصاص بخاطر او انجام ميشود، باز مى‏گردد و مدلول كلام است (در معناى اول، ثواب براى عفو كننده است. در معناى دوم ثواب، براى صاحب حق است) وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ: برخى گفته‏اند:

- منظور يهوديان است كه بر طبق دستور خداوند، حكم نكردند برخى گويند:

- منظور هر كسى است كه بر خلاف دستور خدا حكم كند.

چنين كسى در حق خود ظلم كرده است و مستوجب عقاب خواهد بود.

بنا بر معناى دوم، واجب است كه به احكامى كه در كتابهاى آسمانى پيشين آمده است، عمل كرد.

[سوره المائدة (5): آيات 46 تا 47]

وَ قَفَّيْنا عَلى‏ آثارِهِمْ بِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْراةِ وَ آتَيْناهُ الْإِنْجِيلَ فِيهِ هُدىً وَ نُورٌ وَ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْراةِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ (46) وَ لْيَحْكُمْ أَهْلُ الْإِنْجِيلِ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فِيهِ وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ (47)

ترجمه‏

و بدنبال آثار ايشان، عيسى بن مريم را بياورديم كه تصديق كننده كتاب پيش از خود تورات بود و باو انجيل داديم كه در آن هدايت و نور است و تصديق كننده كتاب پيش از خود تورات و هدايت كننده و پند دهنده پرهيزكاران است. و اهل انجيل بايد به آنچه خداوند در آن نازل كرده، عمل كنند و هر كس بفرمان خدا حكم نكند، فاسق است.

بيان آيه 46- 47

قرائت‏

و ليحكم: حمزه بكسر لام و فتح ميم و ديگران به سكون لام و ميم قرائت كرده‏اند.

بنا بر قرائت حمزه، لام، حرف جر و متعلق به «آتيناه» مى‏باشد. يعنى: انجيل را بر عيسى فرستاديم براى اينكه پيروان انجيل بر آن حكم كنند. مثل «أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ» (نساء 105) و بنا بر قرائت ديگران نظير: «وَ أَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ» (آيه 49) است.

لغت‏

قفو: دنبال اثرى رفتن. فعل آن «قفا يقفو». تقفيه: تابع ساختن. قفينا:

بدنبال آورديم. قافيه شعر را به اين جهت مى‏گويند كه تابع وزن است.

آثار: جمع اثر، نشانه آشكار. آثار قوم: بقاياى ايشان. ماثرة: بزرگيى كه انسان از نياكان خود بارث مى‏برد.

اثير: كريم و بزرگ قوم كه درباره‏اش نيكى كنند. ايثار: ترجيح عملى بر ديگرى.

انجيل: در اول سوره آل عمران، تفسير آن گذشت.

وعظ و موعظه: وادار كردن شخص بكارى كه مورد پسند خداست و بيم دادن او از كارهاى ناپسند.

اعراب‏

مصدقا: حال (در هر دو مورد. البته اين كلمه تكرار نشده است، زيرا در اول، حال براى عيسى و معناى آن تصديق وى از تورات و در مرحله دوم حال است از انجيل و عطف است بر جمله «فِيهِ هُدىً» كه محلا منصوب و حال است)

هدى: مبتداى مؤخر. خبر آن «فيه» است.

نور: عطف بر «هدى» و هدى: در محل نصب و عطف بر «مصدقا» و موعظة: عطف بر «هدى» يعنى «و هادياً و واعظاً»

مقصود

قبلا درباره يهود، سخن گفت، اكنون درباره مسيحيان سخن مى‏گويد:

وَ قَفَّيْنا عَلى‏ آثارِهِمْ: اكثر مفسران گويند: يعنى بدنبال آثار پيامبرانى كه اسلام آورده بودند، عيسى را آورديم. على بن عيسى و بلخى نيز همين معنى را برگزيده‏اند.

جبايى گويد: يعنى عيسى را بدنبال كسانى آورديم كه حكم گذشته را بر آنها واجب كرده بوديم. لكن معناى اول، از لحاظ عربيت، بهتر و از لحاظ معنى واضحتر است.

بِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْراةِ: عيسى را به پيامبرى برگزيديم، در حالى كه به تورات موسى تصديق و ايمان داشت. علت اينكه كتاب تورات را- كه قبلا نازل شده بود- به «لِما بَيْنَ يَدَيْهِ» (يعنى پيش رويش) تعبير كرده، اين است كه:

معمولا چيزى كه بعد آيد، گويند: پشت سرش آمد. پس اگر چيزى قبلا آمد، گويند:

پيش رويش آمد.

وَ آتَيْناهُ الْإِنْجِيلَ: و بر او كتابى بنام انجيل نازل كرديم فِيهِ هُدىً وَ نُورٌ: در اين كتاب، بيانات و دلايلى براى احكام وجود دارد و نورى كه وسيله هدايت مردم از سرگردانى باشد.

وَ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْراةِ: اين كتاب، تورات را تصديق مى‏كرد، زيرا در آن نوشته شده بود كه: تورات، حق است. برخى گويند: يعنى انجيل، دستور مى‏داد كه بايد بر طبق احكام تورات، عمل كرد و مى‏گفت: تورات، نسخ نشده است. برخى گويند: مقصود اين است كه انجيل، آن چنان كه در تورات، وصف شده است، نازل شده.

وَ هُدىً: و هدايت كننده و راهبر است.

وَ مَوْعِظَةً: و پند دهنده است.

لِلْمُتَّقِينَ: مردم متقى را از معصيتها باز مى‏دارد و آنها را بطاعت وادار مى‏كند.

اگر چه انجيل، براى همه مردم هدايت است، لكن مى‏فرمايد: هدايت و موعظه، براى مردم متقى است. زيرا تنها اينها هستند كه از هدايت آن بهره‏مند ميشوند.

وَ لْيَحْكُمْ أَهْلُ الْإِنْجِيلِ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فِيهِ: فرمانى است براى مسيحيان كه درباره آن دو قول است:

1- يعنى: ما گفتيم كه اهل انجيل بايد حكم كنند به آنچه در انجيل آمده است.

بنا بر اين حكايت است از آنچه بر آنان واجب شده است، علت اينكه فعل «گفتيم» حذف شده، اين است كه بقرينه سابق «وَ قَفَّيْنا» معلوم است. مثل «وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ (يقولون) سَلامٌ عَلَيْكُمْ» (رعد 23: ملائكه از هر درى بر ايشان داخل شده، گويند: سلام بر شما) 2- اين آيه، با شروع مطلب ديگرى درباره اهل انجيل آغاز ميشود و منظور حكايت نيست. مى‏گويد: اهل انجيل بايد بآنچه خدا امر كرده، حكم كنند. زيرا در آن زمان انجيل نسخ نشده و احكام آن موافق قرآن بود. اين قول از ابو على جبايى است.

لكن قول اول قوى‏تر است و على بن عيسى نيز همان را اختيار كرده است.

وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ: ابو على جبايى گويد: كلمه «من» موصوله و كنايه از قوم يهود است. برخى گويند: كلمه «من» براى شرط و منظور اين است كه هر كس، بر طبق دستور خدا حكم نكند، فاسق است: زيرا از اين عبارت چنين مى‏فهميم كه هر كس قائل شود كه حكمت و حقيقت، در خلاف امر خداوند است. از اينرو قبلا چنين كسانى را كافر خوانده و در اينجا آنها را فاسق مى‏خواند و فاسق، يعنى خارج از دين. بنا بر اين، كفر و ظلم و فسق، صفات براى موصوفى واحد، هستند.

برخى گويند: اول درباره منكر و دوم و سوم درباره كسى است كه منكر نيست ولى تارك است.

[سوره المائدة (5): آيه 48]

وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمَّا جاءَكَ مِنَ الْحَقِّ لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ لِيَبْلُوَكُمْ فِي ما آتاكُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ (48)

ترجمه‏

و ما كتاب را به حق و عدالت بسوى تو فرستاديم، در حالى كه تصديق كننده است كتابهاى آسمانى پيشين و بر آنها گواه است. پس در ميان ايشان به آنچه خدا نازل كرده، حكم كن و با پيروى هواهاى آنها از حق كه بسوى تو نازل شده، روى مگردان.

براى هر يك از شما راه و رسمى قرار داديم و اگر خدا خواسته بود، شما را امتى واحد قرار مى‏داد، لكن براى اينكه شما را در آنچه بسوى شما فرستاده است، بيازمايد، امت واحد قرار نداد. بسوى نيكى‏ها سبقت بگيريد. باز گشت همه شما بسوى خداست و شما را به آنچه درباره آن اختلاف مى‏كرديد، آگاه خواهد كرد.

بيان آيه 48

لغت‏

مهيمنا: در اصل «مؤيمن» است كه همزه آن به هاء بدل شده است نظير «ارقت الماء» كه گفته‏اند: «هرقت ...» بوده اين كلمه اسم فاعل است از: «همين يهيمن هيمنة» مثل: «مسيطر و مبيطر» ازهرى گويد: اصل آن «ايمن يؤيمن» بوده است از باب افعال كه همزه آن در فعل مضارع باقى مانده، سپس قلب به هاء شده است. اين كلمه را برخى به صيغه اسم مفعول قرائت كرده‏اند.

شرعه: شريعت، راه واضح، راهى كه انسان را به آب- كه وسيله زندگى است مى‏رساند. علت اينكه: دين را شريعت، گفته‏اند اين است كه انسان را به حيات و نعمت جاودانى رهنمون ميشود. منظور از شريعت، امورى است كه بوسيله آنها خداوند پرستيده ميشود. شاعر گويد:

أ تنسونني يوم الشريعة و القنا             بصفين من لباتكم تتكسر

يعنى: آيا مرا در روز شريعه فرات، فراموش ميكنيد كه در صفين، نيزه‏ها از سينه‏هاى شما مى‏شكست.

اصل اين كلمه، بمعناى ظهور است چنان كه شروع در كار، به معناى آغاز كردن و ظاهر كردن آن است.

منهاج: راه مستمر و واضح. نهج و منهج نيز به همين معنى است. شاعر گويد:

من يك ذا شك فهذا فلج             ماء رواء و طريق نهج‏

يعنى: هر كه شك دارد، اين است نهر و آب زلال و راه واضح.

مبرد گويد: شرعه آغاز راه و منهاج راه راست است. تكرار اينگونه الفاظ براى فائده و منظورى است مثل قول حطياة: «و هند اتى من دونها النأى و البعد»  ناى و بعد به يك معنى هستند، لكن در «ناى» دورى كمترى است. گاهى هم هيچ فايده‏اى در تكرار آنها نيست مثل:

حييت من طلل تقادم عهده             اقوى و اقفر بعد ام الهيثم‏

يعنى: از جايگاهى مرتفع كه عهد آن قديم و بعد از ام هيثم از سكنه خالى بود، مورد احترام واقع شدى. كلمه‏هاى «اقوى و اقفر» بيك معنى هستند.

استباق: مسابقه‏اى كه ميان دو نفر يا بيشتر باشد. مى‏فرمايد: «وَ اسْتَبَقَا الْبابَ» (يوسف 25: يوسف و زليخا براى رسيدن بدر، بر يكديگر پيشى مى‏گرفتند)

اعراب‏

مصدقاً: حال از كتاب مهيمناً: نيز حال از كتاب. برخى گفته‏اند: حال است از «اليك» لكن، اول بهتر است، زيرا بوسيله حرف عطف، نمى‏توان حال را بر حال عطف كرد، در حالى كه صاحب حال آنها مختلف باشد. ممكن است «مصدقا» را حال از پيامبر و «مهيمنا» نيز عطف بر آن باشد.

مقصود

در آيات پيش، شرحى در پيرامون نبوت موسى و عيسى داده شد، اكنون براى اينكه براى يهوديان و مسيحيان استدلال كند كه نبوت حضرت محمد نيز ثابت و راه او از لحاظ وحى و اعجاز، راه ايشان است، مى‏فرمايد:

وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ: ما قرآن را به حق و عدل، بر تو نازل كرديم، حال آنكه مطالب تورات و انجيل را در خصوص توحيد و عدل خدا و دلالت بر نبوت و حكم رجم و قصاص، تصديق مى‏كند. ابو مسلم گويد: منظور از كتاب، مكتوب است مثل ضرب بمعناى مضروب. يعنى قرآن، كتب آسمانى پيشين را تصديق مى‏كند.

وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ: ابن عباس، حسن، قتاده و مجاهد گويند: يعنى قرآن مجيد، نسبت بتورات و انجيل، امين و به حق بودن آنها گواه است.

سعيد بن جبير، ابو عبيده و ابن جريج گويد: يعنى قرآن كريم براى كتابهاى پيشين امانتدار است. ابن جريج اضافه مى‏كند كه: امانتدارى قرآن به اين معنى است كه مطالب آن كتابها اگر موافق قرآن است بايد قبول و اگر مخالف است بايد رد كرد.

حسن و ابو عبيده گويند: يعنى قرآن حافظ و مراقب كتابهاى پيشين است. «1»

گويند: اين آيه دلالت دارد بر اينكه: آنچه خداوند حكايت كرد كه در تورات، بر ايشان واجب كرده بود، بايد به آن عمل كنيم زيرا قرآن را تصديق كننده و گواه آن قرار داده است.

فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ: در ميان يهود، درباره رجم زنا كاران، بر طبق قرآن حكم كن. اين معنى از ابن عباس است. گويد: هر گاه اهل كتاب به قضات مسلمان رجوع كنند، بايد در ميان ايشان بر طبق شريعت اسلام، حكم كنند. زيرا امر دلالت بر وجوب دارد. حسن و مسروق نيز چنين گويند: جبايى گويد: اين آيه، تخييرى را كه از آيه 42 نسبت به حكم كردن و ترك آن، استفاده مى‏شد، نسخ كرده است.

وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ: ابن عباس گويد: يعنى از هوى و هوس آنها نسبت به تحريف حكم رجم، پيروى مكن.

عَمَّا جاءَكَ مِنَ الْحَقِّ: ممكن است كلمه «عن» متعلق به «لا تَتَّبِعْ» باشد، از اين كلمه معناى انحراف استفاده ميشود. يعنى: به سبب پيروى از هوى و هوس ايشان از حق- كه بر تو نازل شده است- انحراف مجوى.

پرسش چگونه پيامبر ممكن است از هواهاى ايشان پيروى كند، با اينكه او معصوم است؟! پاسخ مانعى ندارد كه پيامبر را از كارى كه مى‏دانند انجام نمى‏دهد منع كنند. ممكن‏ است اين خطاب به پيامبر و منظور همه قضات و حكام باشد.

لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً: اين خطاب به سه امت يهود و نصارى و مسلمان است. بديهى است كه منظور قوم هر پيامبرى نيست. ملاحظه كنيم كه: ذكر يهود و نصارى در آيات 44 تا 47 به ميان آمد و ذكر مسلمانان در همين آيه. اكنون بدنبال مطالب آن آيات، مى‏فرمايد: ما براى هر يك از يهوديان و مسيحيان و مسلمين، شريعت و راه و رسمى قرار داده‏ايم. بدينترتيب، غايبان و حاضران را ضمن تغليب و ترجيح جانب حاضران، به صيغه خطاب، مورد توجه قرار داده است.

كلمه «شرعه» بمعناى شريعت است. تورات را شريعتى و انجيل را شريعتى ديگر و قرآن را شريعتى ثالث است. چنان كه قتاده و جماعتى از مفسران گويند.

اين آيه دليل جواز نسخ و دليل اين است كه پيامبر ما فقط تابع شريعت خود بوده، امت او نيز چنين است.

مجاهد گويد: اين خطاب تنها متوجه امت پيامبر ماست. لكن قول اول، قوى‏تر است، زيرا خداوند متعال بيان مى‏كند كه براى هر پيامبرى شريعت و راه و رسمى است.

مؤيد آن دنباله همين آيه است كه مى‏فرمايد:

- وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً: اگر خداوند خواسته بود، آيين و شريعت همه انبيا را يكى ميكرد و شما را تابع يك شريعت قرار مى‏داد- شريعتى كه هرگز نسخ نشود. اين معنى از ابن عباس است. حسن و قتاده گويند: مقصود اين است كه اگر خواسته بود شما را بر آيين حق، جمع مى‏كرد. نظير: «وَ لَوْ شِئْنا لَآتَيْنا كُلَّ نَفْسٍ هُداها» (سجده 13: اگر مى‏خواستيم، هر نفسى را بهدايت خود در مى‏آورديم) وَ لكِنْ لِيَبْلُوَكُمْ فِي ما آتاكُمْ: لكن شما را تابع شريعتهاى مختلف قرار داد تا شما را در آنچه واجب ساخته و شريعت قرار داده، بيازمايد. برخى گويند: يعنى شما را در راه سنتها و كتاب، آزمايش كند. حسين بن على مغربى گويد:

- يعنى: اگر خدا خواسته بود، پيامبرى بسوى شما نمى‏فرستاد، تا خدا را بر طبق قواعد عقل، پرستش كنيد و همگى يك امت باشيد، لكن براى اينكه شما را از لحاظ عباداتى كه براى شما مقرر كرده است، آزمايش كند، پيامبرانى فرستاد و شرايعى تعيين كرد. با اينكه او از سرانجام كار شما آگاه است.

فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ: بسوى نيكى‏ها سبقت بگيريد و نگذاريد كه از دست شما فوت شوند. جبايى گويد:

- پيش از آنى كه مرگ گريبان شما را بگيرد، بسوى نيكى‏ها سبقت بگيريد و امر مرا اطاعت كنيد، زيرا امر من بصلاح شماست.

كلبى گويد:

- يعنى شما مسلمانان بايد در اطاعت و كارهاى پسنديده، بر امتهاى پيشين، سبقت بگيريد.

اين جمله دلالت مى‏كند بر اينكه، مبادرت بسوى افعال خير، واجب است، بنا بر اين منظور از افعال خير همان واجبات است. كسى كه: امر را بر استحباب حمل كرده، افعال خير را اعم از واجبات و مستحبات، مى‏داند.

إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً: بازگشت همه شما به سوى خداست.

فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ: و شما را آگاه خواهد كرد به آنچه درباره آن اختلاف مى‏كرديد. آن گاه بر حسب استحقاقتان شما را كيفر خواهد داد.

[سوره المائدة (5): آيات 49 تا 50]

وَ أَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ وَ احْذَرْهُمْ أَنْ يَفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ ما أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمْ أَنَّما يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُصِيبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ لَفاسِقُونَ (49) أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ (50)

ترجمه‏

و در ميان آنها به آنچه خدا نازل كرده است حكم كن و از هواهاى ايشان پيروى مكن و از ايشان اجتناب كن كه ترا از بعضى از چيزهايى كه خداوند بر تو نازل كرده است، گمراه كنند و اگر روى گردان شوند، بدان كه خداوند ميخواهد كيفر پاره‏اى از گناهانشان را دامنگيرشان سازد و بسيارى از مردم فاسقند آيا حكم جاهليت را مى‏طلبيد؟ و پيش مردم با ايمان، حكم چه كسى از حكم خدا بهتر است؟

بيان آيه 49- 50

قرائت‏

يبغون: ابن عامر به تاء و ديگران به ياء خوانده‏اند. قرائت ياء به صيغه غايب است به خاطر اينكه «ان كثيرا من الناس لفاسقون» غايب است و قرائت تاء به صيغه مخاطب است به تقدير: «قل لهم يا محمدا فحكم الجاهلية تبغون»

اعراب‏

أَنِ احْكُمْ: در محل نصب و عطف بر «الكتاب» به تقدير: «و انزلنا اليك الكتاب و ان احكم بينهم بما انزل اللَّه» ممكن است در محل رفع باشد به تقدير: «و من الواجب ان احكم بينهم بما انزل اللَّه» فعل امر مى‏تواند صله «ان» واقع شود ولى نمى‏تواند صله «الذى» واقع شود، زيرا «ان» حرف و با ما بعد خود بمنزله يك كلمه است، لكن «الذى» اسم ناقص و صله آن بمنزله صفت آن و محتاج ضميرى است كه به آن باز گردد.

فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ: مفعول به براى «يبغون».

حكماً: تميز نسبت.

مقصود

وَ أَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ: بار ديگر پيامبر گرامى را مامور مى‏كند كه در ميان اهل كتاب بر طبق فرمان خدا حكم كند و از هواهاى آنها پيروى نكند.

اين تكرار داراى دو فايده است:

1- آنها دو بار از پيامبر خدا نظر خواستند: يكى درباره زناى محصنه، ديگرى درباره قصاص قتل. خداوند هم دو بار به پيامبر دستور داد كه در ميان آنها بفرمان خدا حكم كند. اين وجه از جبايى و جماعتى از مفسران است. از امام باقر ع نيز روايت شده است.

2- امر اول مطلق بود. از اينرو امر دوم دلالت مى‏كند كه آن امر مقيد بمورد خاص است و شامل همه موارد نميشود «2» وَ احْذَرْهُمْ أَنْ يَفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ ما أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكَ: گويند: در اينباره دو قول است:

1- يعنى: از آنها بپرهيز كه ترا از راه قرآن گمراه كنند و بسوى احكام هوا پسندانه خود، بكشانند. اين كار را از اين راه انجام مى‏دهند كه ترا بمسلمانى خود اميدوار سازند. اين قول از ابن عباس است.

2- يعنى: به پرهيز از آنها كه ترا بوسيله مطالب دروغى كه بتورات مى‏بندند، گمراه سازند. زيرا حكم تورات نه اين است كه آنها مى‏گويند: و من حكم آن را براى تو بيان كردم. اين قول از ابن زيد است.

اين آيه دلالت دارد بر اينكه: بايد از بدعتگذاران و گمراهان و هوى پرستان دورى و از آميزش با آنها خوددارى كرد.

فَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمْ أَنَّما يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُصِيبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ: در اينباره نيز گفته‏اند: اقوالى است:

1- يعنى: اگر آنها اعراض كنند، بدان اى محمد، كه خداوند مى‏خواهد آنان را بپاره‏اى از جرمهايشان كيفر دهد. البته مقصود، همه جرمهاى آنهاست. چنان كه گاهى كل مى‏گويند و مقصود بعض است. اين قول از جبايى است.

2- اينكه بعضى از گناهان را ذكر مى‏كند، بمنظور تشديد كيفر است. مقصود اين است كه براى هلاك و سركوبى آنها بعضى از گناهانشان كافى است.

3- منظور اين است كه آنها چون تمرد امر خدا كرده‏اند، خداوند مى‏خواهد قسمتى از كيفر آنها را در همين دنيا قرار دهد، زيرا كيفر دنيوى در مقابل همه گناهان نيست ولى كيفر آخرت، براى همه گناهان است.

حسن گويد: اين كيفر همان اخراج يهوديان بنى النضير از مدينه است. آنها بخاطر اينكه كافر شدند و كتمان حق كردند، بكيفر جلاى وطن، مبتلا شدند و بقولى منظور يهود بنى قريظه است كه بر اثر پيمان شكنى در جنگ خندق، بكيفر قتل گرفتار شدند.

وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ لَفاسِقُونَ: در اينجا خداوند پيامبر را تسلى مى‏دهد به اينكه از اقرار نكردن آنان به نبوتش ناراحت نشود، زيرا اهل ايمان كم و اهل فسق بسيارند، بنا بر اين سزاوار نيست كه رفتار آنان بر حضرتش دشوار و گران آيد.

آن گاه بمنظور انكار رفتار آنان مى‏فرمايد:

- أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ: مجاهد گويد: منظور يهوديان است. جبايى نيز همين معنى را اختيار كرده، گويد: روش آنها جاهلانه بود، زيرا هر گاه ضعيف و مستمندى خطا ميكرد، او را بكيفر مى‏رسانيدند و هر گاه يكى از اعيان و اشراف، مرتكب خطايى مى‏شد، از كيفرش خوددارى مى‏كردند، از اينرو به آنان گفته شد: آيا شما حكم جاهليت- يعنى بت پرستان- را طلب مى‏كنيد، در حالى كه شما پيروان كتاب آسمانى هستيد؟! و بقولى: منظور هر كسى است كه دنبال حكم غير خدا را بگيرد، زيرا او با اينكارش، حكم جاهليت را طلب كرده است. در خوارى و فرومايگى او همين بس كه حكمى را طلب كند كه از روى جهل است نه علم! وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ: پيش مردمى كه اهل يقين و ايمان هستند، حكم احدى بهتر از حكم خدا نيست. جبايى گويد «لام» به معناى «عند» است. در صورتى كه معنى بهم باشد و اشتباهى در ميان نباشد، آمدن «لام» به معناى «عند» ضررى ندارد. هر گاه گفته شود: «الحكم لهم» بخاطر اين است كه آنها حكم را مى‏پسندند و هر گاه گفته شود: «الحكم عندهم» به خاطر اين است كه به صحت آن علم دارند.

__________________________________________________

(1)- خلاصه معناى كلمه اين است كه قرآن، بر كتابهاى ديگر تسلط دارد و آنها را حفظ و مراقبت مى‏كند.

(2)- استاد علامه طباطبايى ذيل اين آيه ميفرمايد:

صدر اين آيه با آنچه در آيه سابق آمده بوده، اتحاد دارد. نتيجه‏اى كه از آنها در دو آيه گرفته شده، مختلف است. معلوم است كه تكرار، بمنظور همين فايده است.

آيه اول، امر مى‏كند كه پيامبر به فرمان خدا حكم و از پيروى هواهاى ايشان خود دارى كند.

زيرا شريعت اسلام، براى پيامبر و امت اوست. بنا بر اين واجب است كه بسوى خيرات آن بر يكديگر سبقت بگيرند. اين آيه هم همان امر را تكرار مى‏كند، سپس مى‏گويد: اگر اهل كتاب از قرآن كريم روى گردانى مى‏كنند، اين خود كشف مى‏كند از اينكه بر اثر گناه و تبهكارى، خداوند آنها را گمراه كرده است. (الميزان ج 5 ص 384، 385)