متن، ترجمه و تفسیر سوره مبارکه مائده آیات 11 تا 21
بيان آيه 11
لغت
ذكر: حضور معنى در خاطر. گاهى اين كلمه، به معناى گفتن استعمال شود، زيرا خاصيت گفتار نيز حضور معنى در ذهن است. تذكر، يعنى طلب معنى نه طلب گفتار همّ: قصد توجه نفس به انجام كارى. اين كلمه بمعناى فكر غم انگيز نيز استعمال مىشود و جمع آن «هموم» است. در عين حال بايد توجه داشت كه «هم» و «قصد» با يكديگر فرق دارند. زيرا قصد همان اراده جدى نسبت به انجام كار است. حال آنكه «هم» آن مرحلهاى از قصد است كه هنوز بصورت اراده جدى در نيامده است.
مقصود
اكنون خداوند مؤمنان را مخاطب ساخته، آنان را بياد نعمتها و دفع نيرنگ دشمنان انداخته، مىفرمايد:
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَنْ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ: اى مردم، مؤمن، نعمت خدا را نسبت بخويش بياد آوريد، آن گاه كه مردمى قصد كردند كه به شما دست اندازى كنند. در باره اين مردم اختلاف است:
1- مجاهد و قتاده و اكثر مفسران گويند: مقصود يهوديان است كه خواستند پيامبر را غافل گير كرده، بقتل رسانند. اينان يهوديان بنى النضير بودند كه پيامبر با جمعى از اصحاب خود بر آنها وارد شد تا در باره يكى از اصحاب كه دو تن از هم پيمانهاى پيامبر را كشته و ديه آنها را آن بزرگوار لازم بود، با آنها سخن گويد. آنها نيز با پيامبر پيمان ترك جنگ و شركت در پرداخت خونبها، بسته بودند. پس از استماع سخن رسول خدا، از حضرتش تقاضا كردند كه بنشيند و پس از پذيرايىهاى لازم، مبلغى از خونبهاى آن دو مقتول را پرداخت كنند، لكن تصميم گرفتند كه پيامبر و اصحاب را- ناجوانمردانه بقتل رسانند. در اين وقت، خداوند متعال، پيامبر را از سوء قصد آنها آگاه كرد و به اتفاق اصحاب از آنجا خارج شدند. اين خود يكى از معجزات پيامبر گرامى اسلام است.
2- قريش، مردى را براى قتل پيامبر مامور كردند. وى با شمشير كشيده، بر آن بزرگوار داخل شد و چون خواست وى را بقتل رساند، گفت: چه كسى قادر است كه. مرا از كشتن تو منع كند؟ فرمود: خدا. وى شمشير را افكند و مسلمان شد. نامش عمرو بن وهب جمحى بود. صفوان بن اميه، بعد از جنگ بدر وى را براى اين كار خطير مامور كرده بود. لكن خواسته آنها نقش بر آب شد! اين معنى از حسن است.
3- ابو على جبايى گويد: مقصود لطف خداوند است در باره مؤمنان و باز داشتن دشمنان از اينكه نتوانند مزاحمتى براى مسلمانان فراهم سازند. خداوند آنها را بچند وسيله از ايجاد مزاحمت براى مسلمانان باز داشت: بيمارى، قحطى، مرگ سران، نابودى حيوانات و ديگرى وسايلى كه چنان آنها را مشغول و گرفتار كرد كه بكلى از فكر مزاحمت و قتل مؤمنان باز ماندند.
4- واقدى گويد: پيامبر با گروهى از بنى ذبيان و محارب در «ذى امر» جنگ كرد. آنها در قله كوهها متحصن شدند. پيامبر از كوه- طورى كه آنها را ببيند- بزير آمد و براى قضاى حاجت، بگوشهاى رفت. در آنجا بر اثر باران لباسهايش تر شد. آنها را از تن بيرون آورد و بر درختى افكند كه خشك شود و خود در زير آن درخت، بخوابيد.
اعراب او را مىديدند. رئيس آنها «دعثور بن حرث» با شمشير كشيده، بر بالين پيامبر آمد و گفت:
- محمد، اكنون چه كسى مىتواند مرا از كشتن تو باز دارد؟
فرمود:
- خدا در اين وقت، جبرييل طورى بر سينه او كوبيد كه شمشير از كفش افتاد و پيامبر شمشير را برداشت و فرمود:
- اكنون چه كسى مرا از قتل تو منع مىكند؟
پاسخ داد:
- هيچكس. اكنون شهادت مىدهم كه خداوند يكتاست و محمد فرستاده اوست.
از اينرو آيه نازل شد. بنا بر اين خلاص شدن پيامبر، نعمتى است براى همه مؤمنان، زيرا وجود پر فيض او در ميان اهل ايمان، نعمتى است براى ايشان و تجاوز به او تجاوز به هر فرد مسلمانى است.
فَكَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ: خداوند آنها را از قصد سويى كه در باره شما داشتند، باز داشت.
وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ: از خدا بپرهيزيد. مردم مؤمن بايد به نصرت خداوند، توكل جويند كه او ياور آنهاست و آنها را كفايت مىكند.
بيان آيه 12
لغت
ميثاق: پيمان مؤكدى كه مورد وثوق و اطمينان باشد.
نقيب، اين كلمه از «نقب» بمعناى سوراخ است. نقيب قوم، يعنى ضامن و كفيل قوم، بطورى كه گويى بر اسرار آنها نقب زده، بدانها احاطه دارد. كلمه «نقاب» هم از همين جاست، زيرا آن كس كه نقاب بر چهره دارد همچون نقب زنى است كه ديگران از تردستى او بىخبرند و او به اسرار ديگران واقف است. كلمه «مناقب» نيز جمع منقبت و از همين ماخذ است، چه مناقب به معناى فضائل است و كسى را فضائل است كه بدانها راه دارد.
تعزير، توقير و تعظيم. شاعر گويد،
و كم من ماجد لهم كريم و من ليث يعزر فى الندى
يعنى، آنها داراى اشخاص كريم و بزرگوار و شيران دلاورى هستند كه در مجلس مورد احترام واقع مىشوند.
بايد دانست كه «تعزير» به معناى يارى كردن نيز بكار مىرود، زيرا نتيجه آن منع دشمن از مزاحمت است ضلال، گمراهى.
سواء. ميان و وسط.
اعراب
قَرْضاً حَسَناً. در اينجا نه فرمود. «اقرضاً حسناً»، زيرا در «اقرضتم» نيز معناى قرض است. نظير «وَ اللَّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً» (نوح 17.
خداوند رويانيد شما را از زمين روييدنى) در اينجا «انباتاً» نگفته است.
امرء القيس گويد. «و رضت فذلت صعبة الى اذلال» يعنى او را رام كردم و چه خوب رام شد. در اينجا در حقيقت «رضت» به معناى «اذللت» است.
مقصود
در آيه پيش خداوند پرده از روى نيرنگ يهوديان و قصد سوء ايشان نسبت به پيامبر برداشت و در باره دفع شر ايشان سخن گفت، اكنون در باره احوال ايشان و پليدى باطن و زشتى عادت آنها در خيانت به پيامبران سخن مىگويد، تا خاطر پيامبر را از رفتار و قصد سوء ايشان تسليت دهد. فرمود.
وَ لَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ. خداوند از بنى اسرائيل پيمان محكم گرفت و آنها پيش او سوگند ياد كردند كه عبادت خود را براى او خالص كرده، به پيامبرانش ايمان آوردند و احكامش را اطاعت كنند وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقِيباً: موسى را مامور كرديم كه از دوازده قبيله يهود، دوازده نفر مامور كند تا همچون ديدهبانان به سرزمين شام رفته، اخبار آنجا و خصوصيات مردم آن منطقه را براى بنى اسرائيل شرح دهند. وى از هر قبيلهاى نقيبى امين، برگزيد و آنها را به ماموريت فرستاد. اينان بموقع بازگشت، قوم خود را از جنگ ايشان منع كردند، زيرا آنها را نيرومند، يافته بودند، تنها دو تن از اين دوازده تن- كالب بن يوفنا و يوشع بن نون- مردم يهود را بجنگ تشويق كردند.
اين معنى از مجاهد و سدى است.
حسن و جبايى گويند: يعنى از هر قبيلهاى بر آن پيمان ضامنى گرفتيم. قتاده گويد: يعنى از هر قبيلهاى گواهى گرفتيم. بلخى گويد: ممكن است اين دوازده تن، پيامبران يا پيشوايان يهود باشند. ابو مسلم گويد: آنها به پيامبرى برگزيده شدند تا دين را بر پاى دارند و تورات را به يهوديان تعليم دهند و آنها را بدستورهاى الهى امر كنند.
وَ قالَ اللَّهُ إِنِّي مَعَكُمْ: ربيع گويد: خطاب به نقباست. اكثر مفسران گويند:
خطاب به بنى اسرائيل است كه خداوند از آنها پيمان گرفت. ممكن است نقبا نيز مورد نظر باشند. يعنى خداوند فرمود: من با شمايم و شما را در برابر دشمن يارى مىكنم و در اين ماموريت جنگى- كه بر طبق عهد و ميثاق من است- من پشتيبان شما خواهم بود. سپس مطلب ديگرى را آغاز كرد، فرمود:
لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاةَ: اگر شما بنى اسرائيل، نماز را بر پاى داريد.
وَ آتَيْتُمُ الزَّكاةَ: و زكات را بدهيد.
وَ آمَنْتُمْ بِرُسُلِي: و گفتار پيامبرانم را تصديق كنيد. برخى گفتهاند: خطاب به نقباست.
وَ عَزَّرْتُمُوهُمْ: حسن و مجاهد و زجاج گويند: يعنى پيامبران را يارى كنيد.
ابن زيد و ابو عبيده گويند: يعنى آنها را تعظيم و اطاعت كنيد وَ أَقْرَضْتُمُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً: و در راه خدا انفاق كنيد و پول خود را در كارهاى خير مصرف كنيد. اين كارها درست مثل قرض دادن به خداوند است و بنا بر اين پاداش آنها را خدا مىدهد. برخى گفتهاند: مقصود از «حسناً» اين است كه از روى خشنودى باشد و منت و آزارى بدنبال نداشته باشد و بقولى «حسنا» يعنى حلال.
لَأُكَفِّرَنَّ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ: در اين صورت، گناهان گذشته شما را مورد عفو قرار داده، از كيفر شما چشمپوشى مىكنم.
وَ لَأُدْخِلَنَّكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ: و شما را داخل بهشتهايى كنم كه نهرها از زير آنها جارى است.
فَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ: كسى كه بعد از ماموريت نقيبان و گرفتن پيمان، كفر ورزد، راه روشن را گم كرده است.
اين آيه دلالت دارد بر اينكه: حق، حد وسط ميان افراط و تفريط است. از امير المؤمنين على ع روايت شده است كه: «راست و چپ گمراه كننده است، جاده، همان راه ميانه است ...»
[سوره المائدة (5): آيات 13 تا 14]
فَبِما نَقْضِهِمْ مِيثاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِيَةً يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ وَ نَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ وَ لا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلى خائِنَةٍ مِنْهُمْ إِلاَّ قَلِيلاً مِنْهُمْ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اصْفَحْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ (13) وَ مِنَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّا نَصارى أَخَذْنا مِيثاقَهُمْ فَنَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ فَأَغْرَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ وَ سَوْفَ يُنَبِّئُهُمُ اللَّهُ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ (14)
ترجمه
ما بواسطه پيمان شكنى، آنها را لعن و دلهايشان را سخت كرديم. آنان كلام خدا را تغيير مىدادند و تفسير ناصواب مىكردند و نصيب خود را از كلام الهى فراموش كردند و تو همواره بر خيانت آنان آگاه خواهى بود بجز گروهى اندك. پس از ايشان در گذر و عفو كن كه خدا نيكوكاران را دوست دارد.
و از مردمى كه گفتند: نصرانى هستيم، پيمان گرفتيم. آنها نيز بهره خود را از مواعظ الهى فراموش كردند! از اينرو در ميان ايشان تا روز قيامت دشمنى و كينه افكنديم و بزودى خداوند آنها را بكردارشان آگاه خواهد ساخت.
بيان آيه 13
قرائت
حمزه و كسايى «قسية» و ديگران «قاسية» خواندهاند. دليل حمزه و كسايى اين است كه فعيل نيز بمعناى فاعل آيد مثل «شهيد و عليم» به معناى «شاهد و عالم» لكن آنانى كه «قاسية» خواندهاند، گويند: اكثر و معروفتر همين است.
لغت
قسوه: سختى. شاعر گويد:
«و قد قسوت و قسا لداتي»
يعنى: سخت شدم و نرمى جوانى از من رخت بر بست. بنا بر اين «قاسيه» يعنى سخت.
ابو العباس گويد: درهم قلب را قسى نامند به خاطر اينكه صداى آن ناهنجار و نادرست است. ابو زبيد در باره بيلهايى كه به سنگ خورند، گويد:
لها صواهل فى ضم السلام كما صاح القسيات فى ايدى الصياريف
براى بيلها در ميان سنگهايى سخت صدايى است همچون صداى پولهاى قلب در دست صرافان.
ابو على گويد: قسى به معناى درهم قلب، در اصل عربى نيست و با «قسى» عرب- كه به معناى سخت است- ارتباطى ندارد. چنان كه كلمات «قابوس، ابليس، جالوت و طالوت» نيز عجمى هستند و از چيزى مشتق نشدهاند. دليل عجمى بودن اين كلمات، عدم انصراف آنهاست.
خائنه: خيانت. مصدرهايى در زبان عرب، بر اين وزن وجود دارد. مثل: عافيه، طاغيه، كاذبه. در قرآن كريم است: «فَأُهْلِكُوا بِالطَّاغِيَةِ» (الحاقه 5: به سركشى هلاك شدند) «لَيْسَ لِوَقْعَتِها كاذِبَةٌ» (واقعه 2: براى واقع شدن رستاخير دروغى نيست) در عبارت «رجل خائنة» مصدر به جاى صفت بكار رفته و معناى آن مبالغه است. شاعر گويد:
حدثت نفسك بالوفاء و لم تكن للغدر خائنة مغل الاصبع
يعنى: در خاطر خود بفكر وفا بودى و خيانتكارى كه براى خيانت بمتاعى دست درازى كند نبودى (مغل بدل خائنه)
اعراب
فيما «ما» زائده و براى تاكيد است. شاعر گويد: «لشيء ما يسوّد من يسود» در اين مصراع نيز «ما» زائد است.
يحرفون: حال از ضمير «نقضهم». ممكن است كلامى مستقل و بى ارتباط به سابق باشد و پايان كلام سابق «قاسية» باشد.
قليلا: مستثنى از ضمير «خائِنَةٍ مِنْهُمْ».
مقصود
اكنون ضمن عطف به سابق، فرمايد:
فَبِما نَقْضِهِمْ مِيثاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ: در اينجا براى تسليت خاطر گرامى پيامبر فرمايد:
از اين يهوديان كه مىخواستند به تو و اصحابت دست اندازى كنند، و عهدى كه ميان تو و ايشان است بشكنند و ترا غافلگير سازند، تعجب مكن. اين است خوى ايشان و عادت نياكان ايشان كه در زمان موسى از ايشان پيمان گرفتم كه مرا اطاعت كنند و دوازده نقيب، از ميان ايشان بر گزيدم، آنها پيمان مرا شكستند و من آنها را لعن كردم. در اين كلام محذوفى وجود دارد كه بخاطر وجود قرينه لفظى حذف آن رواست. يعنى «فنقضوا ميثاقى و عهدى فلعنّاهم بنقضهم» مقصود از لعن، محروم ساختن آنها از رحمت است كه خود كيفرى است. اين معنى از عطا و جماعتى است.
حسن و مقاتل گفتهاند: يعنى آنها را بصورت بوزينگان و خوكان مسخ كرديم.
ابن عباس گويد: يعنى آنها را بوسيله جزيه، عذاب كرديم پيمان شكنى آنها از چند راه است: تكذيب رسل، قتل انبيا، عدم توجه بكتاب آسمانى- بقول قتاده- و كتمان صفات پيامبر گرامى اسلام- بقول ابن عباس-.
وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِيَةً: ابن عباس گويد: يعنى دلهاى آنها را طورى سخت ساختيم كه حق در آن اثرى نكند در حقيقت، مقصود اين است كه از آنان سلب توفيق شده و از لطفى كه موجب گشايش سينه آنان گردد محرومند، تا آنجا كه باطن ايشان نيز برنگ كثيف ظاهرشان در آمده است نظير اينكه به كسى گفته شود: شمشيرت را بر اثر عدم مواظبت، فاسد كردى تا اينكه زنگارگون شد و ناچار شدى ناخنهايت را نگيرى و از آنها بعنوان سلاح استفاده كنى.
جبايى گويد: يعنى ما از حال درونى ايشان پرده بر افكنديم و سنگدلى آنها را آشكار ساختيم و حكم كرديم كه آنها ايمان نمىآورند و موعظه در آنها بى اثر است و بقولى: قاسى بودن دلهاى آنان، يعنى پست و فاسد بودن آن مثل درهمهاى قلب. اين معنى بازگشت به خشكى و عدم نرمى و لطافت دلها مىكند، زيرا پول قلب هم بر اثر اينكه در آن تزوير شده است، بد صداست. به آدم رحيم دل گفته مىشود: نرمدل و به آدم بى رحم گفته مىشود: سخت دل و سنگدل.
يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ: آنان بر اثر خبث باطن، سخن خدا را تفسير نادرست كرده، صفت پيامبر را تغيير مىدهند، بنا بر اين تحريف كلام خدا بدو نحو ممكن است:
1- تفسير نادرست 2- تغيير و تبديلهايى كه در عبارات، مىدهند و كلامى كه از خدا نيست، مىگويند از خداست.
وَ نَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ: و نصيب خود را از موعظهها و احكام الهى فراموش كردند آنها پيروى پيامبر را فراموش كردند و از اين نصيب بزرگ چشمپوشى نمودند.
و بقولى يعنى: مطالب آسمانى را تضييع و قرائت آن را ترك كردند، در نتيجه از رشد و كمال محروم شده، بمرور ايام كتاب خدا را فراموش كردند.
وَ لا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلى خائِنَةٍ مِنْهُمْ: ابن عباس گويد: يعنى تو همواره بر خيانت و معصيت آنان آگاهى پيدا مىكنى.
بقولى يعنى: همواره بر دروغ و خيانت و پيمان شكنى و همكاريهاى آنها با مردم مشرك و ديگر خيانتهاى آنان، آگاهى. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج6، ص: 248
و بقولى يعنى: تو همواره جماعت خيانتكار آنان را كه مخالفت قول و نقض عهد خود مىكنند خواهى شناخت.
إِلَّا قَلِيلًا مِنْهُمْ: بجز گروه كمى كه اهل خيانت نيستند.
فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اصْفَحْ: تا وقتى كه آنها بر عهد تواند و خيانتى نكردهاند، از ايشان درگذر. ابو مسلم گويد:
منظور همانهايى است كه استثنا شدند.
حسن و جعفر بن مبشر گويند:
- منظور اين است كه هر گاه آنها توبه كنند و جزيه دهند، آنها را عفو كن.
طبرى نيز همين معنى را اختيار كرده است.
قتاده گويد:
- اين آيه بوسيله آيه: «قاتِلُوا الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ ...» (توبه 29) نسخ شده است.
جبايى گويد:
- بوسيله آيه «وَ إِمَّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلى سَواءٍ» (انفال 58) نسخ شده است.
إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ: خداوند نيكوكاران را دوست دارد.
بيان آيه 14
لغت
اغراء: تسلط بخشيدن دستهاى بر دستهاى. برخى گفتهاند: يعنى دو دسته را بجان يكديگر انداختن.
مقصود
پس از پيمان شكنىهاى يهود با حضرت موسى ع به بيان پيمان شكنىهاى مسيحيان نسبت بحضرت مسيح پرداخته مىفرمايد:
وَ مِنَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّا نَصارى أَخَذْنا مِيثاقَهُمْ: از آنهايى كه خود را مسيحى وانمود كردند، پيمان گرفتيم كه خدا را به يكتايى پرستش كنند و به نبوت حضرت مسيح و همه پيامبران خدا بعنوان رسالت و بندگى خدا اعتراف كنند، ولى آنان اين پيمان را شكستند و از آن اعراض كردند. آيه، اشاره به اين است كه اينها مسيحى و نصرانى حقيقى نيستند، بلكه بر مسيحيت و نصرانيت اختراعى بوده، اين نام را خود بر خويشتن گذاشتهاند، از اينرو نفرمود: «و من النصارى ...» حسن مىگويد: خداوند اين نام را در موارد مختلف، در باره ايشان بكار برده است، زيرا آنها به اين نام شناخته مىشوند.
فَنَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ: آنها نيز نصيب خود را از پندها و اندرزهاى الهى فراموش كردند.
فَأَغْرَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ: در اين باره اختلاف است: حسن گويد: مراد اين است كه ميان يهوديان و مسيحيان دشمنى و كينه افكنديم. جماعتى از مفسران نيز چنين گويند. ربيع گويد: مقصود اختلافاتى است كه ميان خود مسيحيان وجود دارد و به «يعقوبيه» و «ملكائيه» و «نسطوريه» تقسيم شده و با يكديگر دشمنى مىكنند.
زجاج و طبرى نيز همين معنى را اختيار كردهاند.
اين اختلاف به اين صورت بود كه:
- نسطوريه مىگفتند: عيسى پسر خداست. يعقوبيه مىگفتند: عيسى خداست و ملكائيه- كه همان مسيحيان رومى هستند، مىگفتند: خدا، مجموعهاى است از:
خدا، عيسى و مريم.
جبايى گويد: مقصود اين است كه: خداوند بدستهاى امر مىكند كه بدشمنى ديگران پردازند. سر انجام كار آنها به مرحلهاى مىرسد كه همگى دشمن يكديگر بوده، بيكديگر نسبت كفر و بى دينى دهند.
إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ «اين دشمنى تا روز قيامت در ميان ايشان يا در ميان يهوديان و مسيحيان باقى خواهد ماند.
جعفر بن حرث گويد: مقصود از «فَأَغْرَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ ...» اين است كه:
- آنها گرفتار اختلاف و همه آنها گرفتار خطا و گمراهى هستند، حال آنكه خداوند همه موارد اختلاف آنان را با دليل واضح براى ايشان بيان كرده، بطورى كه همه آنها خطاى طرف مقابل را متوجه هستند و بغض و كينه يكديگر را در دل گرفتهاند ولى هيچ يك از آنها متوجه خطا و اشتباه خود نيستند، بنا بر اين آنان بوسيله كتاب خدايى به اشتباهات يكديگر برده و بكمك دلايل روشن آن. انگشت روى خطاى يكديگر مىگذارند. اين موضوع سبب اختلاف و دشمنى آنان شده است. بنا بر اين منشأ اختلاف، كتاب آسمانى و كتاب آسمانى از خداست و صحيح است كه بگويد:
ما در ميان ايشان دشمنى افكنديم.
عقيده ديگر در باره معناى جمله اين است كه:
- ما در دل آنان ترس و نفرت، نسبت بيكديگر افكنديم، در نتيجه گرفتار تعصب و دشمنى شدند. اين كار كيفرى است از پيمان شكنى آنان.
وَ سَوْفَ يُنَبِّئُهُمُ اللَّهُ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ: بزودى در موقع حساب، خداوند آنها را بعواقب سوء پيمان شكنى آگاه و آنها را بر حسب استحقاقشان كيفر خواهد داد.
گويى منظور خداوند متعال اين است كه:
دستور عفو و اغماض، موضوعى است كه مربوط به اين جهان است و بزودى در جهان ديگر، آنان را بكيفر كردار زشت و ناپسندشان خواهد رسانيد.
[سوره المائدة (5): آيات 15 تا 16]
يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثِيراً مِمَّا كُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتابِ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبِينٌ (15) يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ يَهْدِيهِمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (16)
ترجمه
اى اهل كتاب، پيامبر ما بسوى شما آمد تا بسيارى از مطالب كتاب كه مخفى مىكرديد، براى شما بيان كند و از بسيارى در گذرد. از جانب خداوند نورى و كتابى آشكار بسوى شما آمد. كتابى كه خداوند بوسيله آن، كسانى كه تابع خشنودى او هستند، هدايت كند براههاى سلامت و آنها را از ظلمتها بنور آورد و براه راست هدايت كند.
بيان آيه 15- 16
لغت
رضوان: خشنودى، رضا، ضد غضب، اراده پاداش مردمى كه سزاوارند.
برخى گفتهاند: رضوان يعنى مدح بر طاعت.
على بن عيسى گويد: رضوان عبارت از چيزى است كه مقتضاى آن وقوع طاعت خالص و ضد آن غضب است، زيرا خشنودى از كارى كه گذشته صحيح است و اراده كار گذشته صحيح نيست.
لكن اين مطلب صحيح نيست، زيرا «رضا» و خشنودى، عبارت از اراده انجام كارى است از ديگرى، جز اينكه هنگامى اين خشنودى حاصل مىشود كه مقصود حاصل گردد و كراهتى عارض نشود، بنا بر اين رضا و خشنودى هنگامى تحقق مىيابد كه مقصود حصول يابد. بدين ترتيب، نخست ارادهاى بر كارى از غير تعلق پيدا مىكند و هنگامى كه آن كار انجام يافت، برضا و خشنودى تعبير مىشود.
مقصود
در آيه پيش خداوند داستان پيمان شكنى و نافرمانى اهل كتاب را بيان داشت، اكنون آنها را دعوت به ايمان مىكند و به آنها مىگويد پيامبر گرامى اسلام كسى است كه اسرار كتابهاى شما را بيان مىكند و بدين ترتيب، حجتى براى شما باقى نمىگذارد.
فرمود، يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثِيراً مِمَّا كُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتابِ:
اى يهوديان و اى مسيحيان، پيامبر ما محمد ص بسوى شما آمد تا بسيارى از مطالب كتابهاى آسمانى- از قبيل سنگسارى زناكاران و امور ديگر- كه مخفى و از راه سوء تفسير، تحريف مىكرديد- براى شما بيان كند. در اينجا با اينكه مقصود يهوديان و مسيحيان است هر دو را «أَهْلَ الْكِتابِ» گفت، نه «اهل الكتابين» زيرا كلمه «كتاب» اسم جنس است و شامل تورات و انجيل هر دو مىشود. البته در اين اسم جنس، معناى عهد نيز هست. خداوند راه اختصار را پيموده است، از لحاظ اينكه گويى آنها اهل يك كتاب هستند.
وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ: و بسيارى از خطاهاى مردم را كه تذكر نداده است رها مىكند و آنها را در مقابل آنها مؤاخذه نكند و كيفر ندهد، زيرا در باره آنها دستورى نداده است.
اين معنى از ابو على جبايى است.
حسن گويد: يعنى بسيارى از گناهان را بوسيله توبه، مىبخشايد.
علت اينكه: پارهاى از مطالب را بيان مىكند و پارهاى را بيان نمىكند، اين است قسمتى كه دليل بر نبوت و صفات و بشارت بر ظهور اوست و براى شناسايى او لازم است، بيان مىكند، مثل مسأله سنگسار كردن و قسمتى كه بيان و تفصيل آن چنين فايدهاى ندارد، باجمال برگزار مىشود.
قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ: منظور از «نور» حضرت محمد ص است، زيرا مردم بوجود او هدايت مىشوند هم چنان كه به نور. اين معنى از قتاده و مختار زجاج است.
ابو على جبايى گويد: منظور قرآن است كه حق را از باطل جدا مىكند. لكن معناى اول، بهتر است، بدليل:
وَ كِتابٌ مُبِينٌ: بنا بر اين اختلاف لفظ «نور» و «كتاب» دليل بر اختلاف معنى است.
يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ: خداوند بوسيله قرآن- و بقولى بوسيله پيامبر- كسانى كه از لحاظ قبول قرآن و ايمان و تصديق پيامبر و پيروى احكام دين، تابع خشنودى او باشند براههاى سلامت، هدايت مىكند.
سُبُلَ السَّلامِ: حسن و سدى گويند: يعنى راههاى خدا، كه عبارت از احكامى است كه براى بندگان تشريع و بنام آيين اسلام بر آنها نازل كرده است.
زجاج گويد: يعنى راههاى سلامت از هر ترس و زيانى، مگر آن ترس و زيانى كه قابل توجه نباشد، زيرا ضرر و ترس كم، سر انجام بنفع باز مىگردد. پس منظور اين است كه خداوند كسانى كه از چيزهايى پيروى مىكنند كه رضاى خدا در آن است، براه سلامت هدايت مىكند و سلام و سلامت، مثل ضلال و ضلالت است.
مقصود از هدايت بسوى راههاى سلامت، اين است كه: لطف خود را شامل حال آنها مىسازد تا براه حق قدم نهند.
وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ: و آنها را از كفر بايمان مىآورد، زيرا كفر همچون ظلمتها موجب حيرت و سرگردانى مىشود و ايمان- همچون نور- موجب هدايت و بصيرت مىگردد.
بِإِذْنِهِ: اين رهبرى بسوى ايمان از لطف خداوند است.
وَ يَهْدِيهِمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ: و آنها را براه حق- كه دين اسلام است- هدايت مىكند. اين معنى از حسن است. ابو على جبايى گويد: آنها را براه بهشت هدايت مىكند.
[سوره المائدة (5): آيات 17 تا 18]
لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً إِنْ أَرادَ أَنْ يُهْلِكَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (17) وَ قالَتِ الْيَهُودُ وَ النَّصارى نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُمْ بِذُنُوبِكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ (18)
ترجمه
آنان كه گفتند: خداوند مسيح بن مريم است، كافر شدند. بگو: اگر خداوند بخواهد مسيح بن مريم و مادرش و مردم روى زمين را همگى هلاك كند، چه كسى را ياراى آن است كه از ايشان دفاع كند؟ و خدا راست پادشاهى آسمانها و زمين و ما بين آنها و خدا بر هر چيز قادر است. يهود و نصارى گفتند: ماييم فرزندان و دوستان خدا. بگو: پس چرا شما را بگناهتان كيفر مىدهد، بلكه شما بشرى هستيد از آفريدگان خداوند. هر كه را بخواهد مىآمرزد و هر كه را بخواهد عذاب مىكند و خدا راست ملك آسمانها و زمين و ما بين آنها و بازگشت، بسوى اوست.
بيان آيه 17- 18
لغت
احباء: جمع حبيب، دوستان. كلمه حب كه بمعناى دوستى است، گاهى هم بمعناى ميل و اراده استعمال مىشود.
اعراب
لَقَدْ كَفَرَ: حرف لام، جواب قسم. يعنى «اقسم لقد كفر ...»
وَ ما بَيْنَهُما: يعنى ما بين آسمانها و زمين. در اينجا علت اينكه ضمير، مثنى آورده شده، اين است كه منظور دو نوع است: نوعى سماوى و نوعى ارضى.
مقصود
اكنون مطالبى را كه مسيحيان در باره عيسى گفته بودند، نقل كرده، مىفرمايد:
لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ: آنها گفتند: خداوند، مسيح بن مريم است و بدين ترتيب، كافرى پيشه كردند، زيرا اين سخن را- واقعاً- از روى عقيده مىگفتند. علت اينكه اين گفتار، سبب كفر آنها شد، دو چيز است:
1- آنها كفران نعمت كردند، زيرا نعمت را بكسانى كه مدعى خدايى آنان بودند، نسبت دادند.
2- آنها كافر شدند. زيرا مسيح را كه يكى از آفريدگان خدا بود، بصفات خدا متصف كردند و گفتند: او خداست. بديهى است كه هر كسى جاهل به خداوند است: كافر است. زيرا چون نعمت خدا را تضييع كردند، گويى نعمت را به غير خدا نسبت دادهاند.
قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً: به آنها بگو: كى قادر است كه شما را در برابر امر خدا حفظ و حمايت كند. اين تعبير، به اين معنى است كه خداوند مالك و صاحب اختيار آنهاست و آنها در برابر پروردگار، هيچگونه قدرت و ارادهاى ندارند، بهمين جهت است كه ديگرى نيز نمىتواند در برابر خدا از ايشان دفاع كند. بنا بر اين تقدير جمله اين است: «من يملك من امر اللَّه ...»
إِنْ أَرادَ أَنْ يُهْلِكَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً: مقصود اينست كه اگر مسيح، خدا بود مىتوانست در برابر اراده خداوند، از خود دفاع كند و نگذارد كه خدا او و ديگران را بهلاكت رساند، حال آنكه مسيح را چنين قدرتى نيست، زيرا هيچكس را ياراى مخالفت اراده پروردگار متعال نيست. بدين ترتيب روا نيست كه انسان، آفريده مغلوبى را پروردگار خود بداند.
برخى گفتهاند:
- مقصود اين است كه: كسى كه چنين قدرتى دارد، برتر از اين است كه با او خدايى باشد يا چيزى به او مانند شود.
وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما: خداوند را پادشاهى آسمانها و زمين و ما بين آنهاست. چنين خدايى دومى ندارد، بنا بر اين مسيح نيز در قلمرو ملك خداست، نه خداست و نه پسر خدا، زيرا كسى كه مملوك و در قلمرو ملك الهى است، چگونه ممكن است خدا باشد؟! يَخْلُقُ ما يَشاءُ: او خدايى است كه هر چه بخواهد بهر كيفيتى كه اراده كند، بزيور آفرينش مىآرايد، اگر بخواهد انسان را از مردى و زنى و اگر بخواهد انسان را تنها از زنى خلق مىكند، بنا بر اين اگر مسيح تنها از زنى بوجود آمده است، اين دليل خدايى وى نيست.
وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ: خداوند بر هر چه كه بخواهد خلق كند، تواناست.
سخنى با مسيحيان
اين آيه در مقام رد مسيحيان است كه مىگويند:
- خداوند با مسيح اتحاد پيدا كرد، بنا بر اين قالب جسمانى مسيح بر اثر حلول خداوند، جنبه الوهيت پيدا كرد و وظيفه مردم است كه او را پرستش كرده، بخدايى وى معتقد باشند.
توضيح اين كه:
- كسى كه ممكن است هلاك شود، جايز نيست كه خدا باشد، همچنين كسى كه مولود و پرورش يافته است، جايز نيست كه خدا و پروردگار باشد.
سپس گفتار هر دو فرقه- يهوديان و مسيحيان- را نقل كرده، فرمود:
وَ قالَتِ الْيَهُودُ وَ النَّصارى نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ: حسن گويد: يعنى يهوديان گفتند مقام و منزلت ما پيش خداوند مانند مقام و منزلت پسر است پيش پدر و مسيحيان از آنجا كه عيسى را پسر خدا شناختند، خود را فرزندان و دوستان خدا شمردند، زيرا مطالب انجيل را تاويل برده، گفتند: عيسى گفته است پيش پدرم مىروم!» ابن عباس گويد: جماعتى از يهوديان- كه كعب بن اشرف و كعب بن اسد و زيد بن تابوه و ... در ميان ايشان بودند به پيامبر- كه آنها را از غضب خدا ترسانيده بود- گفتند:
ما را مترسان، زيرا ما فرزندان و دوستان خداييم. و اگر خداوند بر ما غضب كند، غضبش مانند غضب پدر به فرزند است كه بزودى زايل مىشود.
و بقولى:
- از آنجا كه مردمى مسيح را پسر خدا دانستند، خداوند اين مطلب را بهمه آنها نسبت داد. اين رويه در ادبيات عرب، معمول است. چنان كه گفته مىشود:
«هذيل شعراء» يعنى گروهى از ايشان شاعرند. در باره همكاران و لشكر مسيلمه كذاب گفتند: «قالوا نحن انبياء اللَّه» يعنى گويندهاى از آنان چنين گفت. جرير گويد: «ندسنا ابا مندوسة القين بالقنا» يعنى ما «ابو مندوسه» را با نيزه زديم.
(در حالى كه مردى از قوم جرير زده بودند نه همه افراد قوم.)
سپس به پيامبر خود فرمود:
قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُمْ بِذُنُوبِكُمْ: بگو اگر پندار شما صحيح است و در اين افترا بخطا نميرويد، چرا خداوند شما را در برابر گناهانتان كيفر مىدهد؟ زيرا قاعده اين است كه دوست بدوست و پدر بر پسر ترحم كند و عذابش نكند، با اينكه آنها اقرار دارند كه خداوند آنها را عذاب مىكند و اين مطلب بر طبق كتاب ايشان است و اگر قبول نداشته باشند، كافرند و يهوديان معترف بودند كه بمدت چهل روز- كه گوساله را پرستيده بودند- عذاب مىبينند. برخى گفتهاند: «يعذب» اگر چه مضارع است، لكن بمعناى ماضى است. يعنى چرا شما را عذاب كرد؟ شما اقرار داريد كه بر اثر پرستش گوساله سامرى گرفتار عذاب خداوند شديد و همچنين خداوند بكيفر كردارتان شما را به شكل بوزينگان و خوكان در آورد و بخت نصر را بر شما مسلط كرد تا شما را به سختى شكنجه دهد. آيا اينها عذاب نيستند؟ اگر شما دوستان خدا هستيد، چرا عذابتان كرد؟
بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ: آن چنان كه شما فكر مىكنيد، نيست، شما فرزندان خدا نيستيد، بلكه شما هم از اولاد آدم و مخلوق او هستيد. اگر نيكى كنيد، پاداش آن را مىبينيد و اگر بدى كنيد، بكيفر آن مىرسيد. همانطورى كه همه انسانها هستند و شما را بر آنها امتيازى نيست.
يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ: اگر چه خداوند، تنها بدكاران را عذاب مىكند، لكن مىگويد: هر كه را بخواهد، مىآموزد و هر كه را بخواهد كيفر مىدهد، زيرا بلاغت سخن در هيمن تعبير است و ديگر اينكه بطور ايجاز و اختصار دلالت مىكند بر اينكه همه امور بخدا باز مىگردند و خداوند بر طبق حكمت خود آنها را انجام مىدهد.
وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما: ملك آسمانها و زمين و ما بين آنها، از خداست، بنا بر اين او را فرزندى نيست، زيرا فرزند از جنس پدر است نه ملك پدر.
وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ: و امور بندگان بسوى خداوند بازگشت مىكند، بنا بر اين هيچ كس جز او مالك سود و زيان ايشان نيست، زيرا اين عبارت دلالت دارد بر اينكه در روز قيامت، احدى داراى قدرت و مقام نيست.
اين تعبير دلالت ندارد بر اينكه: در روز قيامت، مردم از لحاظ مكان بخداوند قرب پيدا مىكنند، بلكه تسلط و فرمانروايى او را نسبت بمردم ميرساند.
[سوره المائدة (5): آيات 19 تا 21]
يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ أَنْ تَقُولُوا ما جاءَنا مِنْ بَشِيرٍ وَ لا نَذِيرٍ فَقَدْ جاءَكُمْ بَشِيرٌ وَ نَذِيرٌ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (19) وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَعَلَ فِيكُمْ أَنْبِياءَ وَ جَعَلَكُمْ مُلُوكاً وَ آتاكُمْ ما لَمْ يُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمِينَ (20) يا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ وَ لا تَرْتَدُّوا عَلى أَدْبارِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرِينَ (21)
ترجمه
اى اهل كتاب، پيامبر ما در حين انقطاع پيامبران، بمنظور بيان احكام دين، بسوى شما آمد، تا نگوييد: بشارت دهنده و ترسانندهاى بسوى ما نيامد. بشارت دهنده و ترساننده بسوى شما آمد و خدا بر هر چيزى قادر است.
و هنگامى كه موسى بقومش گفت: اى قوم نعمت خدا را بر خود بياد آوريد، آن گاه كه در ميان شما پيامبرانى برگزيد و شما را پادشاه ساخت و به شما چيزهايى داد كه به احدى از مردم عالم نداده بود. اى قوم، به سرزمين مقدس كه خداوند براى شما مقرر داشته، داخل شويد و بازگشت نكنيد كه زيان مىبينيد.
بيان آيه 19
لغت
فترت: تعطيل عملى. به عقيده همه مفسران منظور از «فترة من الرسل» قطع وحى و تعطيل نبوت و رسالت است، از دوران حضرت عيسى تا بعثت حضرت محمد بن عبد اللَّه (ص) معناى اصلى كلمه «فترت» انقطاع است بطورى كه عملى كه از روى جديت انجام شده است، تعطيل و منقطع گردد.
اعراب
أَنْ تَقُولُوا: بقول بصريان در محل نصب به تقدير «كراهة ان تقولوا» است.
سپس مضاف كه «مفعول له» بوده، حذف شده و مضاف اليه جايگزين آن شده است.
كسايى و فراء گويند: تقدير آن «لئلا تقولوا» است.
مِنْ بَشِيرٍ: «من» زائد و فايده آن نفى جنس است. محل جار و مجرور رفع است به تقدير: «ما جاءنا بشير و لا نذير»
مقصود
اكنون روى سخن به اهل كتاب و مخصوصاً آنهايى است كه اهل استدلال و بحث هستند، بمنظور رام كردن آنها در برابر پيامبر بزرگ خدا مىفرمايد:
يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ، اى اهل كتاب، پيامبر ما محمد ص بسوى شما آمد تا احكام دين را براى شما بيان كند. اين آيه دلالت دارد بر اينكه خداوند پيامبر گرامى خود را بدانشى مخصوص گردانيده است كه ديگران از آن دانش محرومند.
عَلى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ: او هنگامى آمد كه مدتى بود، رسالت قطع و كتب آسمانى كهنه شده بودند. دلالت ديگر آيه اين است كه در زمان فترت، پيامبرى نيامده و دوران آن از زمان حضرت عيسى ع تا حضرت محمد ص بوده است. قبل از اين دوران، نبوت، اتصال دانسته است. از ابن عباس روايت است كه ميان عيسى و پيامبر گرامى اسلام، چهار پيامبر بوده است.
در باره طول دوران فترت، اختلاف است. حسن و قتاده گويند: 600 سال. بنا بروايت ديگر از قتاده 560 سال ضحاك گويد: چهار صد شصت و چند سال. ابن عباس گويد:
پانصد و چند سال. كلبى گويد: بين ميلاد عيسى و محمد 569 سال طول كشيد و بعد از عيسى چهار پيمبر آمده است و اين مفاد آيه شريفه قرآن است: «إِذْ أَرْسَلْنا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ» (يس 14: دو پيامبر بسوى آنان فرستاديم پس آنها را تكذيب كردند و ما آنها را به پيامبر سوم عزت بخشيديم) در اين آيه به ماموريت سه پيامبر، بعد از عيسى تصريح شده، اما چهارمى را نمىشناسيم. دوران اين چهار پيامبر پس از عيسى 134 سال طول كشيده است. از آن پس دوران فترت آغاز گرديد.
أَنْ تَقُولُوا ما جاءَنا مِنْ بَشِيرٍ وَ لا نَذِيرٍ: پيامبر ما در دوران فترت، بسوى شما آمد تا بر شما اتمام حجت شود و در روز قيامت نگوييد: كسى نيامد كه ما را بكار نيكو بشارت ثواب و بكار زشت، بيم كيفر دهد.
سپس اين مطلب را بيان مىكند كه خداوند از ايشان قطع عذر كرده و بوسيله فرستادن پيامبر گرامى اسلام، راه بهانه جويى را بر ايشان بسته است، از اينرو مىفرمايد:
فَقَدْ جاءَكُمْ بَشِيرٌ وَ نَذِيرٌ: حضرت محمد ص، پيامبرى است كه مردم مطيع را به ثواب، نويد مىدهد و عاصيان را به عقاب، مىترساند.
وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ: خداوند بر هر چيزى قادر است.
دلالت آيه
اين آيه، دلالت دارد بر اينكه مسلك جبريان باطل است، زيرا اگر مردم نسبت بكارهاى خوب و بد قدرتى نداشتند، در روز قيامت، استدلال مىكردند كه ما قدرتى نداشتيم، نه اينكه بشارت دهنده و برسانندهاى نداشتيم تا ما را بپاداش، بشارت و از عذاب بيم دهد.
بديهى است كه كسانى در روز قيامت چنين استدلالى پيش خدا مىكنند كه بدانند آمدن پيامبران به صلاح ايشان است و بنا بر اين هر گاه پيامبرى مبعوث نشد، آنها حق دارند بگويند: رهبر و رهنمايى نداشتيم. اما آنهايى كه چنين عملى ندارند، اگر چه پيامبرى براى ايشان فرستاده نشود، چنين استدلالى نمىتوانند بكنند.
بيان آيه 20- 21
لغت
تقديس: تطهير، پاك كردن. تسبيح و تقديس خدا، منزه كردن او از عيب و هر چه كه شايسته مقامش نيست، مىباشد. مثل داشتن همدم، فرزند، ستم و دروغ. سطلى كه بوسيله آن خانه قدس را تطهير مىكردند، تقديس مىگفتند: ارض مقدس، سرزمين پاك.
اعراب
انبياء: كلمه غير منصرف است كه داراى علامت تانيث لازم است. در حالى كه علامت تانيث در حمزه و قائمه، چنين نيست زيرا غير لازم است و از اين جهت هنگامى كه نكره باشند منصرفند.
خاسرين: حال از ضمير «تنقلبوا»
مقصود
اكنون خداوند متعال، بمنظور تسلى خاطر پيامبر گرامى اسلام، پرده از روى رفتار و مخالفتهاى ايشان نسبت به پيامبر خود حضرت موسى ع برداشته، مىفرمايد:
- وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ: بخاطر داشته باش كه موسى بقوم خود گفت:
- يا قَوْمِ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ: اى قوم، نعمتهاى خدا را- كه پيش شما و در ميان شماست- فراموش نكنيد.
إِذْ جَعَلَ فِيكُمْ أَنْبِياءَ: در ميان شما پيامبرانى قرار داد كه از اخبار غيبى شما را مطلع و در مقابل دشمنان شما را يارى و قوانين الهى را براى شما بيان كنند. برخى گفتهاند: اينها همان پيامبرانى بودند كه پس از حضرت موسى ع براى بيان مسائل دينى تا زمان حضرت عيسى ع بسوى بنى اسرائيل آمدند.
وَ جَعَلَكُمْ مُلُوكاً: و شما را پادشاهانى ساخت كه ديگران خدمتگزار و در زير سلطه شما باشند. اين معنى از قتاده است.
عبد اللَّه بن عمرو بن عاص و زيد بن اسلم و حسن گويند: موسى آنان را اينطور مخاطب ساخت، زيرا آنان داراى خانه و خدمتگزار و همسر بودند. بديهى است كه هر كس از اين نعمتها برخوردار باشد، براى خود پادشاه است. چنان كه از پيامبر گرامى اسلام، روايت است كه:
- كسى كه در آغاز روز، داراى ايمان و مخارج آن روزش باشد و بدنى سالم دارد، مثل اينكه همه جهان در قلمرو قدرت اوست.
ابو على جبايى گويد: پادشاه (ملك) كسى است كه داراى سرمايهاى باشد كه از كارهاى پر مشقت و تحمل رنج براى تحصيل معاش راحت باشد.
ابن عباس و مجاهد گويند: آنان بوسيله نازل شدن مائده آسمانى- يعنى ترنجين و بلدرچين- و شكافته شدن سنگ و خارج شدن آب از آن و ابر، پادشاه شدند.
ابو القاسم بلخى گويد: مانعى ندارد كه خداوند براى آنها پادشاهى و سلطنت قرار داده و آن چنان به آنها قلمرو وسيع بخشيده باشد، كه پادشاه باشند.
وَ آتاكُمْ ما لَمْ يُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمِينَ: حسن و بلخى گويند:
يعنى به شما چيزهايى بخشيد كه به احدى از معاصران شما نبخشيده بود زجاج و جبايى گويند:
- امورى كه خداوند به آنها ارزانى داشت، بر روى هم براى ديگرى فراهم نشده بود، نظير كثرت پيامبران و آيات و نازل شدن ترنجبين و بلدرجين.
در باره اينكه: مخاطب كيست، اختلاف كردهاند:
ابن عباس و مجاهد گويند: قوم موسى. اين قول ظاهرتر است.
سعيد بن جبير و ابو مالك گويد: منظور امت پيامبر اسلام است.
آن گاه خداوند آنان را مكلف كرد كه داخل سرزمين مقدس شوند و فرمود:
- يا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ: ابن عباس و سدى و ابن زيد گويند: منظور داخل شدن آنان در بيت المقدس است. زجاج و فراء گويند: منظور دمشق و فلسطين و قسمتى از اردن است. قتاده گويد: منظور شام است. مجاهد گويد: منظور سرزمين طور و اطراف آن است.
مقدسه، يعنى پاك شده، كه ارض مقدس از شرك پاك و جايگاه پيامبران و مؤمنان شد.
الَّتِي كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ: كه در لوح محفوظ ثبت شده كه براى شما باشد. ابن عباس گويد: يعنى خداوند به شما بخشيد. قتاده و سدى گويند: يعنى خداوند شما را مامور كرد كه داخل آن شويد.
پرسش چگونه خداوند ارض مقدس را در لوح محفوظ براى آنها ثبت كرد و به آنها بخشيد، با اينكه مىفرمايد: «فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ»؟! (مائده 26: سرزمين مقدس بمدت چهل سال بر آنان حرام است) پاسخ ابن اسحاق گويد: اين سرزمين بخششى بود از جانب خداوند كه بعدا بر آنها حرام كرد.
و بقولى: مقصود همه بنى اسرائيل نيست، اگر چه كلام بطور عموم بيان شده است، بنا بر اين براى عدهاى از آنها داخل شدن در سرزمين حرام و براى عدهاى كه بعد از مرگ موسى بمدت دو ماه همراه يوشع بن نون بودند، حلال و مكتوب بود.
وَ لا تَرْتَدُّوا عَلى أَدْبارِكُمْ: اكثر مفسران گويند: يعنى از سرزمينى كه ماموريد داخل آن شويد، خارج مشويد. جبايى گويد.
- يعنى از طاعت خداوند به معصيتش بازگشت نكنيد.
فَتَنْقَلِبُوا خاسِرِينَ: كه در آخرت، از ثواب محروم مىمانيد. محروميت آنها از ثواب، به خاطر اين است كه به اين كار مأمور بودند، همانطورى كه براى نماز ماموريت داشتند. اين معنى از قتاده و سدى است.
و بقولى: آنها مامور به اين كار نبودند تا از ثواب آخرت محروم شوند، بلكه منظور اين است كه بر اثر داخل نشدن در آن سرزمين از منافع مادى آن محروم شدند.
داستان تاريخى
مفسران گويند: هنگامى كه موسى و بنى اسرائيل از درياى نيل گذشتند و فرعون هلاك شد، خداوند آنها را مامور كرد كه داخل سرزمين مقدس شوند. همين كه برود اردن رسيدند، از ورود به آنجا دچار ترس شدند. موسى از هر قبيلهاى يكى از مامور كرد به آن سرزمين روند و موقعيت و وضع مردم آنجا را شرح دهند (آيه 12) آنها رفتند و با مردمى نيرومند روبرو شدند. پس از بازگشت، آنچه را ديده بودند براى موسى شرح دادند، موسى به آنها دستور داد كه مطلب را كتمان كنند. دو تن از ايشان- يوشع بن نون از سبط بن يامين و بقولى از سبط يوسف و كالب بن يوفنا از سبط يهوذا- اطاعت كردند و ده نفر ديگر عاصى شدند و مردم را از آنچه ديده بودند، مطلع ساختند برخى گفتهاند: پنج نفرشان كتمان كردند و بقيه نكردند و خبر دهن بدهن در ميان قوم، منتشر شد. قوم گفتند: اگر داخل شويم، زنان و فرزندان ما اسير دست آنها خواهند شد و خواستند به مصر باز گردند. ضمناً تصميم گرفتند يوشع و كالب را سنگسار كنند موسى خشمگين شد و گفت: «پروردگارا من فقط مالك خودم و برادرم هستم» (مائده 25).
خداوند به موسى وحى كرد كه: آنها بكيفر كردارشان بمدت چهل سال در بيابان سرگردان خواهند شد (مائده 26) تنها كسانى كه با آنها همكارى نكرده و سر از طاعت خدا نپيچيدهاند، از اين كيفر مصون هستند. آنها در بيابانى بمساحت شانزده و بقولى نه و بقولى شش فرسخ به مدت چهل سال سرگردان ماندند. اينها داراى ششصد هزار مرد جنگى بودند و ترنجين و بلدرچين بر آنها نازل مىشد، سرانجام همه نقبا- بجز يوشع و كالب- و اكثر افراد آنها مردند و اطفال آنها بزرگ شدند و به جنگ «اريحا» رفتند و آنجا را فتح كردند.
در باره اينكه چه كسى آنجا را فتح كرد، اختلاف است. برخى گفتهاند: موسى آنجا را گشود، در حال كه يوشع در جلو سپاهش بود. برخى گفتهاند: پس از مرگ موسى، يوشع آنجا را فتح كرد. در آن وقت موسى دار فانى را ترك گفته و يوشع به پيامبرى برگزيده شده بود. در روايت است كه هنگامى كه آنها سرگرم جنگ بودند، آفتاب غروب كرد.
بدعاى يوشع، آفتاب بازگشت و آنها اريحا را گشودند.
برخى گفتهاند: وفات موسى و هارون، در همان بيابان بود. هارون يك سال پيش از موسى وفات كرد. موسى در دوران سلطنت فريدون و منوچهر مىزيست و 120 سال عمر كرد. يوشع پس از موسى رهبرى بنى اسرائيل را عهددار شد. او 116 سال عمر كرد و 27 سال دوره نبوتش بود.