ناگفته های من
از ایـن كه غبار كـردار بـد، شالـوده زنـدگیمان را احاطه ساخته است،
شرمنـده ایـم و از ایـن كه امراض جسمـى و روحـى تـن و جانمان را فرسوده، بیمناكیم.
اعتـراف مـى كنیـم كه كینه و كـدورت و اختلاف و جـداییها تــار و پـودمان را از هـم گسسته است.
وسـوسه هاى شیطانـى قـدرت تفكـر و تعقل ما را ربـوده است.
با بى حرمتى و ناسپاسى و هتك حرمت دیگران خو گرفته ایـم.
فضاى زندگیمان را بدبینى و حقارت پـوشانده است.
نجات بخشـى، جز شما سراغ نداریـم.
خـودمان را از عاشقان مكتب و راهیان راهت مى دانیم.
روزمان را با " یادتـو " آغاز مـى كنیـم و شبمهایمان را بـا ذكـر تـو به سحـر مـى رسانیـم،
و همـواره در انتظار دیدارت لحظه شمارى مى كنیم.
آرزوداریـم كه دیدگان بـى فروغمان با جمال نـورانى ات آشنا شـود و آنگاه قلبهایمان از تپیـش بازماند.
اماما!
گاه كه درد غیبتت دلهایمان را به تلاطـم مـى آورد،
دست به آسمان مى گشاییم و با نجـواهاى غریبانه، ظهورت را مى طلبیـم.
آیا رخ عیان خواهید كرد؟
تـا كـى در سـراپـرده غیبت پنهانـى كه دنیـا را دشمنــان خدا فرا گـرفته است و بـر آن فـرمـان مى رانند.
از هـرسـو آواز محزون یتیمـانـى كه دنبـال نان مـى دونـد و به نـان نمى رسنـد،
شنیـده مـى شـود !
و مـرثیه مادران جـوان از دست داده و مـردان مجـروح ، دلهایمان را به درد آورده است.
اماما!
تا نیایى، دریاى زندگیمان از اسارت تـوفان رها نمى شـود.
بیا كه زورقهاى شكسته مان را بادبانـى و ما بـى صاحبـان را صاحب!
بیـا كه هـر دردى را درمـانـى و دردمندان را طبیب!
كـرم نمـا و فـرودآ كه جهان در انتظار توست