بيان آيه 162

قرائت‏

سنؤتيهم: حمزه اين كلمه را به ياء و ديگران به نون قرائت كرده‏اند. دليل آن را در آيه (152) ذكر شد.

اعراب‏

المقيمين: در باره علت نصب اين كلمه، اختلاف است. بصريان و سيبويه گويند به تقدير: «اعنى» است و خداوند متعال در مقام مدح نمازگزاران است كسايى گويد:

در محل جر است و عطف بر «بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ» مى‏باشد. برخى هم عطف بر «منهم» دانسته‏اند. برخى هم عطف بر «مِنْ قَبْلِكَ» دانسته‏اند. در اين ميان برخى هم معطوف بر «اليك» مى‏دانند. بحث آن در آيه (1) ذيل كلمه «و الارحام» گذشت.

عروة نقل مى‏كند كه از عايشه در باره «الْمُقِيمِينَ الصَّلاةَ» و «وَ الصَّابِئُونَ» (مائده 69) و «إِنْ هذانِ» (طه 63) سؤال كرد. وى گفت: اينها از اشتباهات نويسندگان است و همچنين روايت شده است كه در قرآن پاره‏اى از اغلاط وجود دارد كه عرب اصلاح خواهد كرد. لكن هيچ يك از اين دو روايت، صحيح نيست، زيرا صحابه پيامبر گرامى اسلام كه مقتداى مردم بودند و قرآن را از پيامبر گرامى اخذ كرده بودند، هرگز آماده نبودند مطالب غلط بياد مردم دهند.

مقصود

پروردگار متعال در اين آيه، مؤمنان يهود را معرفى كرده، فرموده:

لكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ: منظور عبد اللَّه بن سلام و دوستان اوست. آنان خدمت پيامبر بزرگوار اسلام، عرضه داشتند: يهود مى‏دانند كه آنچه تو مى‏گويى حق است و نام تو در كتاب تورات ثبت مى‏باشد، يهوديان گفتند: چنين نيست. آنها چيزى نمى‏دانند، بلكه ترا اغفال كرده، بتو دروغ مى‏گويند. از اينرو خداوند متعال فرمود:

لكن آن عده از دانشمندان يهود كه در دانش، مايه‏اى دارند و تورات را بطور كامل بررسى كرده و بر مطالب آن احاطه دارند و همچنين مردم با ايمان مسلمان، به قرآن و شريعت‏هاى آسمانى و كتب انبياء و رسل پيشين، ايمان دارند.

وَ الْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ: قتاده و برخى از مفسران گويند: خداوند متعال، اين گروه از يهوديان پاك دل را توصيف مى‏كند كه از هدايت الهى بر خوردار و براى رشد و تكامل آماده هستند و بدين وسيله آنها را از يهوديان معاندى كه از آيه «يَسْئَلُكَ أَهْلُ الْكِتابِ» (آيه 153) تا اينجا، به مذمت و توصيف آنها پرداخته است، جدا مى‏كند و مى‏فرمايد: اينها درخواست‏هاى جاهلانه ديگران از تو نمى‏كنند و نمى‏خواهند كه بر ايشان كتابى آسمانى نازل كنى، زيرا مصداق سخن ترا در كتب پيامبران پيشين مطالعه كرده و بلزوم اطاعت تو پى برده‏اند، از اينرو ديگر احتياجى ندارند كه از تو معجزه‏اى ديگر در خواست كنند و يا دليل بالاتر از دانش خود بجويند.

وَ الْمُقِيمِينَ الصَّلاةَ: هر گاه در اينجا فعلى در تقدير باشد، جمله‏اى خواهد بود كه عطف است بر ابتداى آيه. يعنى همانطورى كه دانشمندان يهود و اهل ايمان بتو ايمان دارند كسانى كه نماز را با شرائط آن بجاى مى‏آورند، بتو ايمان دارند و اينان همان كسانى هستند كه زكات مال خود را مى‏دهند و به خدا و روز قيامت، اعتقاد دارند.

و اگر عطف بر «بِما أُنْزِلَ ...» باشد. برخى گفته‏اند: يعنى: دانشمندان يهود و اهل ايمان، به قرآن و كتب آسمانى ديگر و پيامبران كه بر پاى دارنده نماز بوده‏اند ايمان دارند و همچنين كسانى كه زكات مى‏دهند و به خدا و روز قيامت ايمان دارند ...

لكن طبرى به پيروى برخى از مفسران گويد: منظور از نمازگزاران فرشتگان هستند و قرائت و مصحف ابى نيز همين طور بوده است.

برخى نيز گفته‏اند: منظور از اين نماز گزاران، امامان پاك و معصوم هستند.

وَ الْمُؤْتُونَ الزَّكاةَ: آنان كه زكات مى‏دهند.

وَ الْمُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ: آنان كه به يكتايى خدا و زنده شدن مردگان در روز قيامت و پاداش گرفتن آنان، مؤمن هستند.

أُولئِكَ سَنُؤْتِيهِمْ أَجْراً عَظِيماً: آنان كه در اين آيه وصف شدند، پاداش طاعت و فرمانبردارى خود را بطور كامل، از ما مى‏گيرند و ما آنها را براى هميشه، در بهشت جايگزين مى‏سازيم.

بيان آيه 163

قرائت‏

حمزة و خلف «زبورا» بضم باء و ديگران بفتح خوانده‏اند ضم زاء بدليل اين است كه ممكن است جمع «زبور» باشد، مثل: «تُخوم» جمع «تخوم» و «عُذوب» جمع «عذوب». غير از اين سه كلمه، ديگر جمعى بر اين قياس نداريم و ممكن است جمع «زبر» بمعناى «مزبور» باشد.

لغت‏

زبر: سنگ كارى چاه، عقل، نوشتن كتاب. زبره آهن: قطعه آهن.

مقصود

اكنون خداوند پيامبر گرامى را مخاطب ساخته، مى‏فرمايد:

إِنَّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ: در اينجا نخست پيامبر گرامى را ياد مى‏كند او اگر چه از لحاظ زمان، بعد از ديگران است، لكن از لحاظ فضيلت، بر ديگران مقدم است.

كَما أَوْحَيْنا إِلى‏ نُوحٍ: اى پيامبر گرامى هم چنان كه به نوح و پيامبران بعد از او وحى فرستاديم، بتو نيز وحى كرديم. علت اينكه پس از پيامبر گرامى اسلام، نام نوح را مى‏برد، اين است كه وى پس از آدم (ع) ابو البشر است، چنان كه قرآن گويد: «وَ جَعَلْنا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْباقِينَ» (صافات 77 يعنى ذريه او را باقى گزارديم).

برخى گفته‏اند: علت اين است كه عمر او از همه پيامبران طولانى‏تر بوده و معجزه‏اش اين بوده كه 950 سال در ميان مردم زندگى كرد، بدون اينكه يكى از دندانهايش بيفتند يا از خوراكش كاسته شود يا موى او سپيد گردد.

ديگرى گفته است: علت اين است كه وى در دعوت خود پافشارى زيادى كرد و هيچ كس باندازه او سختى نديد و نخستين امتى كه بواسطه مخالفت پيامبرى از پيامبران خدا، گرفتار عذاب شد، امت او بود.

وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ: و بر پيامبران بعد از نوح نيز وحى فرستاديم.

وَ أَوْحَيْنا إِلى‏ إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ: اينان پيامبرانى هستند كه بعد از نوح آمده‏اند، لكن خداوند متعال، در اينجا نامهاى آنان را به ترتيب ياد مى‏كند تا مقام آنها را مورد احترام قرار دهد.

وَ الْأَسْباطِ: اينان فرزندان يعقوب هستند.

برخى گويند: اسباط، از فرزندان حضرت اسحاق هستند، همانطورى كه قبايل از فرزندان اسماعيل مى‏باشد. از اولاد اسحاق، يوسف، داود، سليمان، موسى و عيسى به مقام پيامبرى رسيدند. بنا بر اين ممكن است مقصود از اينكه بر اسباط وحى فرستاديم، اين باش دكه ويح بسوى پيامبرانشان فرستاديم، چنان كه هر گاه مى‏گوييم: قاصدى بسوى مردم حجاز فرستاديم، منظورمان اين است كه به سوى سران و بزرگان ايشان فرستاديم.

بديهى است كه اسباط يعنى برادران يوسف، پيامبر نبوده‏اند.

وَ عِيسى‏ وَ أَيُّوبَ وَ يُونُسَ وَ هارُونَ وَ سُلَيْمانَ: اينان نيز گروهى ديگر از پيامبران بعد از نوح هستند كه خداوند بهمان منظور، نامشان را ياد مى‏كند و نيز حضرت عيسى ع را نخست ياد مى‏كند، اگر چه وى بعد از ايوب و يونس و هارون و سليمان بوده است، زيرا يهوديان قدر او را نشناختند و او را مورد طعن قرار دادند از اين جهت در باره وى عنايت بيشترى نشان مى‏دهد.

وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً: داود را كتابى داديم بنام زبور. اين كتاب به همين نام مشهور است، هم چنان كه كتاب حضرت موسى به تورات و كتاب حضرت عيسى به انجيل، شهرت يافته است.

نظم آيه‏

اين آيه، با آيه «يَسْئَلُكَ أَهْلُ الْكِتابِ ...» (153) ارتباط دارد.

اين آيه، دليل اين است كه آنان، دليلى خواستند كه نبوتش را اثبات كند، از اينرو خداوند متعال بيان فرموده كه: او نيز مثل پيامبران پيشين فرستاده خداست و همانطورى كه آنان داراى معجزه بوده‏اند، وى نيز داراى معجزه است.

ابن عباس گويد: هنگامى كه پيامبر، آيات قرآنى را بر ايشان تلاوت كرد، گفتند:

خداوند، پس از موسى، سخن خود را بر هيچ فردى از افراد بشر نازل نكرده است، از اينرو خداوند متعال، آنان را با اين آيات تكذيب و خاطر نشان كرد كه پس از موسى بر پيامبرانى كه آنها را نام برده، يا نام نبرده، نيز وحى فرستاده است.

[سوره النساء (4): آيات 164 تا 166]

وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى‏ تَكْلِيماً (164) رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً (165) لكِنِ اللَّهُ يَشْهَدُ بِما أَنْزَلَ إِلَيْكَ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَ الْمَلائِكَةُ يَشْهَدُونَ وَ كَفى‏ بِاللَّهِ شَهِيداً (166)

ترجمه‏

و پيامبرانى كه سر گذشت ايشان را براى تو بازگو كرده و پيامبرانى كه وصف آنها براى تو نكرده‏ايم. و خداوند با موسى تكلم كرد. پيامبرانى كه مردم را نويد دادند و تهديد كردند تا براى مردم پس از پيامبران بر خداوند، حجتى نباشد و خداوند توانا و حكيم است.

لكن خداوند كه قرآن را بر تو نازل كرده و به شايستگى تو علم داشته است و فرشتگان، گواه حقانيت تو هستند و شهادت خداوند، كافى است.

بيان آيه 164- 165

اعراب‏

و رسلا: نصب اين كلمه، دو وجه دارد: 1- به تقدير فعل «قصصنا» كه با فعل بعد تفسير شده است 2- به تقدير «ارسلنا» زيرا «إِنَّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ» در آيه پيش بر اين معنى دلالت دارد. اين عقيده از زجاج است. فراء گويد: در اصل «انا اوحينا اليك و الى رسل» بوده كه چون «الى» حذف شد، فعل منصوب گرديد رُسُلًا مُبَشِّرِينَ: حال است يا نصب آن به تقدير فعل «اعنى» است.

مقصود

در آيه پيش، عده‏اى از پيامبران عظيم الشان را نام برده، اكنون نيز بطور اجمال بوصف آنها پرداخته. مى‏فرمايد:

وَ رُسُلًا قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ: و پيامبرانى ديگر، كه سرگذشت آنان را براى تو بازگو كرده، شأن و امور آنها را بتو شناسانديم.

برخى گويند: قبلا وصف آنان را در خارج از آيات قرآنى، سپس بوسيله آيات قرآنى باو وحى كرد.

برخى نيز گفته‏اند: قبلا سرگذشت آنان را در مكه، طى سوره انعام و سوره‏هاى ديگر كمى براى او شرح داده بود زيرا سوره نساء در مدينه نازل شده است.

وَ رُسُلًا لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ: اين عبارت دلالت دارد بر اينكه: خداوند متعال، پيامبران بسيارى فرستاده كه نام و سرگذشت ايشان در قرآن كريم نيامده و تنها عده‏اى از آنان را بخاطر فضليتشان ياد كرده است.

وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى‏ تَكْلِيماً: خداوند، بدون واسطه، با موسى سخن گفت ولى با ساير پيامبران بواسطه وحى، سخن مى‏گفت. برخى گفته‏اند: ذكر كلمه «تكليم» براى اين است كه معلوم شود كه سخن خداوند با حضرت موسى، همان تكلم معقولى است كه از وهم و پندار اهل باطل، بدور و درك آن در خور فهم عاقلان است.

روايت است كه: چون پيامبر آيه قبل را تلاوت كرده، يهوديان گفتند: محمد (ص)، پيامبران را ياد كرد ولى در باره موسى براى ما چيزى نگفت. هنگامى كه اين آيه نازل گرديد، گفتند: محمد، موسى را ياد و بوسيله بيان اينكه او همكلام خداوند بوده است، وى را بر ديگران، برترى داد.

رُسُلًا مُبَشِّرِينَ: همان پيامبرانى كه مردم مؤمن و مطيع را به بهشت و پاداش، بشارت مى‏دادند.

وَ مُنْذِرِينَ: و كافران و عاصيان را بدوزخ و كيفر، تهديد مى‏كردند.

لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ: تا مردم را پس از آمدن پيامبران، بر خدا عذر و بهانه‏اى نباشد و بگويند: خدايا، پيامبرى بر ما نفرستادى. و اگر مى‏فرستادى بتو ايمان مى‏آورديم. چنان كه در آيه ديگر، از آنها خبر داده، مى‏گويد: «لَقالُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولًا ...» (طه 134) يعنى: گويند پروردگارا چرا پيامبرى بسوى ما نفرستادى)

دلالت آيه‏

برخى گمان كرده‏اند كه خداوند را آن چنان لطفى است كه اگر شامل حال كافر شود، ايمان خواهد آورد.

اين گمان، بى اساس است: زيرا اگر چنين بود، باز هم مردم كافر دليل و بهانه‏اى داشتند و مى‏گفتند: چرا لطفت را شامل حال ما نكردى تا ايمان بياوريم؟! بنا بر اين، بحكم اين آيه شريفه، بوسيله آمدن پيامبران، بر مردم اتمام حجت شده و اين خود لطفى است از جانب خداوند متعال لكن اگر كسى وجه پيدا نكرد كه آمدن پيامبران لطف و در عين حال اتمام حجت است، آيا بر او هم حجتى هست يا نه؟

بايد به اين نكته توجه داشته باشيم كه عقل انسان و دلايل توحيد و عدالت خداوند متعال نيز حجت هستند و خود اينها بهانه و عذر را از مردم مى‏گيرند، زيرا اگر تنها آمدن پيامبران را حجت بدانيم و عقل را از اين منصب معزول داريم، بدو اشكال بر مى‏خوريم:

1- ما هنگامى مى‏توانيم پيامبرى را راستگو بدانيم كه به توحيد و عدل خداوند پى برده باشيم. بنا بر اين هر گاه توحيد و عدل خداوند را ثابت نكرده باشيم، راهى بسوى معرفت پيامبر و راستگويى او نداريم.

2- اگر فقط پيامبران وسيله اتمام حجت باشند و عقل را در اين راه، سهمى نباشد، هر پيامبرى نيز احتياج دارد كه پيامبرى ديگر، راستگويى او را تصديق كند.

كه بالآخره سر از تسلسل و بى نهايت بيرون مى‏آورد. و بطلان آن در جاى خود ثابت شده است.

بنا بر اين كسانى كه به اين آيه استدلال كرده‏اند كه: تكليف هنگامى صحيح است كه پيامبرى بيايد، از راه صواب بدور افتاده‏اند. زيرا عقل و حجيت آن را فراموش كرده‏اند.

وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً: خداوند بر انتقام از عاصيان و كافران توانا و در دستورها و كارهاى خود حكيم است.

بيان آيه 166

شان نزول‏

گويند: جماعتى از يهود، خدمت پيامبر آمدند. فرمود: من مى‏دانم كه شما به رسالت من علم داريد. پاسخ دادند: ما چنين علمى نداريم و برسالت تو نيز شهادت نمى‏دهيم. از اينرو خداوند اين آيه را نازل فرمود.

مقصود

اكنون براى رد انكار و مخالفت آنها مى‏فرمايد:

لكِنِ اللَّهُ يَشْهَدُ بِما أَنْزَلَ إِلَيْكَ: زجاج گويد: يعنى اگر آنان به نبوت تو شهادت ندهند، خداوند شهادت مى‏دهد. اين شهادت خداوند، عبارت است از نصب معجزات، كه براى پيامبرى از هر شاهدى بهتر و او را از شهادت اهل كتاب بى نياز مى‏كند.

أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ: خداوند، قرآن را بر تو نازل كرد و علم داشت كه تو شايسته آن هستى و مى‏توانى خدمتگزار حق باشى و مردم را به سوى آن فرا خوانى.

زجاج گويد: يعنى خداوند قرآنى بر تو نازل كرد كه علم او در آن است.

وَ الْمَلائِكَةُ يَشْهَدُونَ: و فرشتگان نيز گواهى مى‏دهند كه تو پيامبر خدا و قرآن از جانب اوست.

وَ كَفى‏ بِاللَّهِ شَهِيداً: شهادت خدا در اثبات اين حقيقت، كافى است و به شهادت ديگرى نيازى نيست.

اين آيه، خاطر مبارك پيامبر را بخاطر تكذيب مخالفان، تسلى مى‏بخشد.

علم خدا

برخى به اين آيه استدلال كرده‏اند: علم خداوند، زائد بر ذات بى همتاى اوست و عين ذات نيست. لكن اگر اين استدلال، صحيح بود، لازم بود كه علم خداوند وسيله و ابزار نزول قرآن كريم باشد. نظير «كتب بالقلم» يعنى ابزار نوشتن من قلم بود. و «انزله بعلمه» يعنى ابزار نزول قرآن، علم خداوند بود. بديهى است كه علم خدا وسيله و ابزار نزول قرآن نيست و اين چيزى است كه جملگى بر آنند.

[سوره النساء (4): آيات 167 تا 170]

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا ضَلالاً بَعِيداً (167) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ظَلَمُوا لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ طَرِيقاً (168) إِلاَّ طَرِيقَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها أَبَداً وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً (169) يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَكُمُ الرَّسُولُ بِالْحَقِّ مِنْ رَبِّكُمْ فَآمِنُوا خَيْراً لَكُمْ وَ إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً (170)

ترجمه‏

آنان كه كفر ورزيدند و از راه خدا منع كردند، بگمراهى دورى افتادند. آنان كه كافر شدند و ستم كردند، خدا آنها را نمى‏آمرزد و براهى جز راه جهنم كه همواره در آن خواهند بود، هدايت نمى‏كند و اين كار بر خدا آسان است.

اى مردم، پيامبر با دين حق از جانب پروردگارتان، بسوى شما آمد، بنا بر اين ايمان بياوريد و كارهايى كنيد كه براى شما بهتر باشد و اگر كافر شويد، براى خداست هر چه در آسمانها و زمين است و خداى دانا و حكيم است.

بيان آيه 167- 168- 169

مقصود

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا ضَلالًا بَعِيداً: آنان كه خود كافر شدند و ديگران را از دين خدا- كه تو مامور تبليغ آن هستى- باز داشتند، از راه راست، بكلى منحرف شدند و دور افتادند و دستاويز پر ارزشى كه همان دين حق بود و خداوند، آن را براى خلق پسنديده و ترا براى ارشاد مردم در راه آن، بر انگيخته بود، از كف دادند.

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ظَلَمُوا لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ: آنان كه رسالت آسمانى محمد را انكار و با نسبت دروغگويى بوى دادن، در باره‏اش ستم كردند و خود با علم برسالت او، كفر ورزيده، از راه حسد و ستم، مقام اولياى خدا را ناديده گرفتند، هرگز از گنه بخشى و عفو خداوند بهره‏مند نخواهند شد.

وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ طَرِيقاً: و آنان را براه بهشت، هدايت نخواهد كرد. در اينجا مقصود از هدايت، راهنمايى‏هاى معمولى نيست، زيرا در اين باره، قبلا سخن گفته شده و عموم اهل تكليف از آن بر خوردار شده‏اند.

إِلَّا طَرِيقَ جَهَنَّمَ: لكن بكيفر كفر و ستمگريهاى آنان، براه جهنم، هدايتشان مى‏كند.

خالِدِينَ فِيها أَبَداً: آنان براى هميشه در جهنم، خواهند بود.

وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً: و اين كار، بر خدا آسان است، زيرا كسى را ياراى آن نيست كه جلو اراده او را بگيرد.

بيان آيه 170

اعراب‏

بالحق: با حرف تعديه است، خيراً: برخى در باره علت نصب آن معتقدند كه مفعول به است براى فعل محذوف.

به تقدير: «آمنوا و اتوا خيراً»

مقصود

بار ديگر خداوند متعال، از راه اندرز و راهنمايى انسانها مى‏فرمايد:

يا أَيُّهَا النَّاسُ: اين خطاب متوجه همه مردم و بقولى متوجه كفار است.

قَدْ جاءَكُمُ الرَّسُولُ بِالْحَقِّ مِنْ رَبِّكُمْ: اى مردم، پيامبر خدا حضرت محمد ص، از جانب پروردگار متعال، دينى براى شما آورد كه خداوند آن را پسنديده و به بندگان خود ارزانى داشته است.

از امام باقر ع روايت شده است كه: يعنى پيامبر، براى شما ولايت آنانى كه بدوستى آنان مامور هستيد، بارمغان آورد.

فَآمِنُوا: بنا بر اين او را و قرآنش را كه از پيش خداست، تصديق كنيد.

خَيْراً لَكُمْ: و كارهايى انجام دهيد كه بدون ترديد، براى شما بهتر از انكار و تكذيب است.

وَ إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ: اگر او را تكذيب كنيد، بخود ضرر زده‏ايد، نه خدا، زيرا او مالك همه چيزهايى است كه در زمين و آسمانهاست و كفر شما و تكذيب شما پيامبر را، «بر دامن كبرياش گردى ننشاند!» وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً: خداوند به طاعت و گناه شما آگاه و در امر و نهى و تدابير خود حكيم است.