متن، ترجمه و تفسیر سوره مبارکه نساء آیات 122 تا 130
بيان آيه 122
مقصود
قسمت اول اين آيه را قبلا تفسير كردهايم وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قِيلًا: چه كسى از خداوند راستگوتر است؟ اين جمله استفهامى است كه در آن معناى نفى مىباشد يعنى: هيچكس در اخبار و وعدههاى خويش از خداوند راستگوتر نيست.
اعراب
وَعْدَ اللَّهِ: نصب آن بنا بر مصدر و مفعول مطلق است. فعل آن بقرينه معناى كلام حذف شده است.
حقا: مفعول مطلق تاكيدى است كه فعل آن نيز محذوف است، يعنى: «احقه حقاً» برخى گفتهاند: تميز است مثل: «هو اكرم منك فعلا. يعنى: «وعد اللَّه ذلك وعداً حقاً لا خلف فيه» يعنى خداوند وعده حق داده و خلف پذير نيست.
قرائت
در قرائت «اصدق» همه بصاد قرائت كردهاند، جز كوفيان (غير از عاصم و رويس) كه به اشمام زاء قرائت كردهاند. چنان كه در سوره حمد ذيل كلمه (صراط) وجه آن را گفتهايم.
بيان آيه 123- 124
قرائت
بقرائت مكى و بصرى كلمه «يدخلون» در اينجا و در سوره مريم و حم، بضم ياء و بقرائت ديگران بفتح ياء است.
قرائت فتح بمناسبت اين است كه در قرآن آمده: «ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِينَ» (سوره ق 34) و قرائت ضم باين مناسبت كه بايد آنها را در بهشت داخل سازند.
لغت
امانى: جمع امنيه بر وزن افعولته، آرزو.
نقير: نكتهاى در پشت هسته خرما.
اعراب
لَيْسَ بِأَمانِيِّكُمْ، يعنى: «ليس الامر بامانيكم». حذف اسم ليس بقرينة دلالت كلام است وَ لا يَجِدْ: مجزوم و عطف بر جزا (يجز).
وَ لا أَمانِيِّ أَهْلِ الْكِتابِ: در اينجا بايد وقف كرد و وقف تام است. سپس جمله بعد استيناف شده است.
وَ مَنْ يَعْمَلْ: در محل رفع مبتدا مِنَ الصَّالِحاتِ: «من» در اينجا زايد و به قولى به معناى تبعيض است، زيرا انسان همه صالحات را نمىتواند انجام دهد. برخى گويند: براى بيان جنس است.
وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ: ابتدا «هو مؤمن» را مفرد، سپس «اولئك» را جمع آورده است. اول به اعتبار لفظ «من» كه مفرد است و دوم باعتبار معناى «من» كه جمع است.
شان نزول
برخى گفتهاند: مسلمانان و اهل كتاب بر يكديگر فخر فروشى كردند. اهل كتاب گفتند: پيامبر ما پيش از پيامبر شما و كتاب ما پيش از كتاب شماست و ما پيش خداوند از شما مقرب تريم. مسلمانان گفتند: پيامبر ما خاتم پيامبران است و كتاب ما بر كتب ديگر داورى مىكند و دين ما اسلام است. از اينرو اين آيه نازل شد. اهل كتاب گفتند: ما و شما برابر هستيم. از اينرو آيه بعد: «وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ» نازل شد و مسلمانان را اهل رستگارى معرفى كرد. اين قول از ضحاك و قتاده است.
مجاهد گويد: يهود گفتند: «نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ» (سوره مائده 18 يعنى ما پسران و دوستان خداييم) اهل كتاب گفتند: «لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ كانَ هُوداً أَوْ نَصارى» (سوره بقره 111 به بهشت نمىرود جز آنكه يهودى يا مسيحى باشد) از اينرو اين آيه نازل شد.
مقصود
آيات پيش، مردم نيكو كار را نويد سعادت جاودانى و مردم فرو مايه و بد كار را تهديد به عذاب طاقتفرساى جهنم كردند. اكنون بدنبال آن آيات مىفرمايد.
لَيْسَ بِأَمانِيِّكُمْ: مسروق و سدى گويند: يعنى اى مسلمانان، پاداش و كيفر خدا به آرزوهاى شما بستگى ندارند. مجاهد و ابن زيد گويند: خطاب به مشركين قريش است. زيرا آنان مىگفتند. ما مبعوث نخواهيم شد و عذابى نخواهيم كشيد.
وَ لا أَمانِيِّ أَهْلِ الْكِتابِ: همچنين عذاب و ثواب خداوند، به آرزوهاى اهل كتاب- يعنى يهودى و نصارى- بستگى ندارند، زيرا آنان نيز مىگفتند: جز يهوديان و مسيحيان، كسى داخل بهشت نمىشود.
از عبارت اخير بر مىآيد كه خطاب متوجه مسلمانان نيست، زيرا در قرآن از «امانى» و آرزوهاى مسلمانان سخنى بميان نيامده است، بلكه سابقاً (در آيه 119 و 120 از قول شيطان نقل شد كه او در دل كافران ايجاد آرمانها و آرزوها مىكند. بنا بر اين مناسب است كه اين خطاب متوجه همانها باشد و قول دوم (قول مجاهد و ابن- زيد) صحيح است. در مورد مردم مؤمن در آيه بعد، وعده و نويدى داده است نسبت به بهشت جاودانى كه منتهاى آرمانها و آرزوهاست. پس آرزوى ايشان نسبت به پاداش اخروى بى مورد نيست.
مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً يُجْزَ بِهِ: هر كس كارى زشت كند، كيفر آن را خواهد ديد.
منظور از بد كاران چه كسانى هستند؟
1- مقصود از كار زشت، هر گونه گناهى است: خواه صغيره باشد، خواه كبيره.
پس هر كس كه مرتكب گناهى كوچك يا بزرگ شود، كيفر آن را در دنيا يا در آخرت، خواهد ديد. اين بيان، از عايشه و قتاده و مجاهد است. از ابو هريره روايت شده است كه: چون اين آيه نازل شد، گريستم و محزون شديم و خدمت پيامبر گرامى اسلام عرض كرديم: اين آيه، هيچ چيز را باقى نگذاشت. فرمود: بخدايى كه جانم در قبضه قدرت اوست، حقيقت همين است كه اين آيه بيان مىدارد، ولى به شما نويدى اميد- وار كننده مىدهم: هر مصيبتى كه به شما برسد، باعث تخفيف گناهان شما مىشود، حتى آن خارى كه در پاى شما بخلد. همين روايت را واحدى در تفسير نيز آورده است. قاضى ابو عاصم قارى عامرى مىگويد: اين آيه براى پاسخ توهم و خيال بى اساس كسانى است كه معتقدند: با بودن ايمان، معصيت زيانى ندارد، هم چنان كه با بودن كفر، طاعت سودى ندارد.
2- منظور مشركين قريش و اهل كتاب است. اين قول از حسن و ضحاك و ابن- زيد است. گويند: اين آيه مثل: «وَ هَلْ نُجازِي إِلَّا الْكَفُورَ» است (سوره سبا 17 يعنى آيا جز كافر را كيفر مىدهيم؟) 3- مقصود از كار زشت، شرك است. اين قول از ابن عباس و سعيد بن جبير است.
وَ لا يَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً: كسى كه مرتكب كار زشت شود و خداى را معصيت و نافرمانى كند، براى خود دوستى كه پشتيبانيش كند و از او دفاع و حمايت كند، و جلو عذاب و عقوبت را بگيرد، نمىيابد.
استدلال به آيه بر عدم عفو
برخى گفتهاند: اين آيه، دليل است بر اينكه: عفو از گناهان، جايز نيست.
پاسخ كسانى كه معتقدند كه: عموم در لغت، داراى الفاظ مخصوصى نيست و هر لفظى ممكن است بمعناى عموم بكار رود، مسلم نمىدانند كه اين آيه شامل حال تمام كسانى كه بنحوى از انحاء منكر كارى زشت مىشوند، باشد. بلكه ممكن است مقصود، بعضى از آنان باشد، چنان كه ابن عباس و جز او گفتهاند:
و انگهى آنان اتفاق كردهاند بر اينكه: اين آيه مخصوص است كه توبه كند يا مرتكب معصيت صغيره شده باشد مشمول اين آيه شريفه نيست.
پس آيه شريفه به اتفاق همه مفسران قرآن شامل حال دو دسته از گنهكاران- توبه كار و آنكه گناهش صغيره باشد- نمىشود حال كه چنين است براى ما رواست كه آنهايى كه مورد تفضل الهى قرار گرفته و عفو خداوند شامل حالشان شده است، نيز از عموم آيه، جدا و مستثنى بدانيم. اين مطلب- بحمد اللَّه- آشكار است.
وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ: قيد ايمان، براى نشان دادن اين حقيقت است كه هيچ طاعت و عمل نيكويى بدون ايمان فايده ندارد.
فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا يُظْلَمُونَ نَقِيراً: زنان و مردانى كه با داشتن ايمان، كارى شايسته انجام دهند، داخل بهشت مىشوند و كمترين ستمى به آنها نمىرسد.
با اين آيه، خداوند متعال، همه اهل تكليف را- اعم از زن و مرد- وعده داده است كه هر گاه اهل ايمان باشند و خدا را به يكتايى پرستش كنند و پيامبر گرامى را تصديق نمايند، آنها را داخل بهشت گرداند و در آنجا سكونت دهد و از ثواب و مزدى كه استحقاق دارند به اندازه ذرهاى از آن نكاهد.
هم چنان كه در آيه پيش، بطور عموم مردم بد كار را تهديد بكيفر كرد، در اين آيه نيز مردم نيكو كار را بطور عموم، وعده پاداش و بهشت داد، تا مؤمنين ميان بيم و اميد، قرار گيرند.
[سوره النساء (4): آيات 125 تا 126]
وَ مَنْ أَحْسَنُ دِيناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِيمَ خَلِيلاً (125) وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطاً (126)
ترجمه
و دين كى نيكوتر است از دين كسى كه در برابر خداوند سر تسليم فرود آورده، حال آنكه نكو كار است و بدون هيچگونه انحرافى پيرو كيش ابراهيم شده است؟
ابراهيم را خداوند بدوستى خود اختيار كرد.
براى خداست آنچه در آسمانهاست و آنچه در زمين است و خداوند بهمه چيزها محيط است.
بيان آيه 125- 126
لغت
خليل: دوست، اين كلمه مشتق از «خلة» بمعناى دوستى است. ممكن است مشتق از «خلّت» بمعناى حاجت باشد و علت اينكه بدوست، خليل گفته مىشود اين است كه رفع حاجت دوست خود مىكند. برخى گفتهاند بخاطر اين است كه دوستها از زواياى قلبى و اسرار يكديگر با خبرند و خللى كه در زندگى هر يك واقع شود بديگرى ارتباط پيدا مىكند: از اينرو، «خليل» بمعناى نيازمند هم بكار رفته است. چنان كه زبير گويد:
و ان اتاه خليل يوم مسغبة يقول لا غايب مالى و لا حرم
يعنى: اگر مستمندى در روز گرسنگى نزد او آيد، گويد: ما لم غايب نيست و كسى را نوميدى و حرمان پيش من نخواهد بود.
ازهرى گويد: خليل يعنى كسى كه بدوستى كسى اختصاص يافته است.
اعراب
ديناً: تميز نسبت وَ هُوَ مُحْسِنٌ: جمله حاليه، محلا منصوب. همچنين جمله «وَ هُوَ مُؤْمِنٌ» در آيه پيش حنيفاً: حال و صاحب حال ضمير «اتبع» كه مقصود پيامبر است. ممكن است حال از «مِلَّةَ إِبْراهِيمَ» باشد. در اين صورت مىبايست داراى تاء تانيث باشد، لكن گاهى هم بدون تاء تانيث استعمال مىشود مثل «ريح حريق» احتمال ديگر اين است كه حال از مضاف اليه يعنى ابراهيم باشد، لكن حال از مضاف اليه، كم است. نمونه آن در شعر نابغه آمده است:
قالت بنو عامر خالوا بنى اسد يا بؤس للجهل ضراراً لاقوام
يعنى بنو عامر گفتند: بنى اسد را دريابيد، چقدر جهالت به اقوام ضرر مىزند! (ضرارا. حال است براى «الجهل» كه در حكم مضاف اليه است) خليلا: مفعول دوم براى «اتخذ»
مقصود
اكنون خداوند در صدد معرفى كسانى است كه سزاوار آن وعدهاى هستند كه در آيه پيش بيان كرد.
وَ مَنْ أَحْسَنُ دِيناً: اين جمله، استفهام است، لكن معناى آن تقرير و تثبيت مطلبى است كه ظاهراً از آن سؤال بعمل آمده است.
مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ: هيچكس نيست كه از كسى كه در برابر خداوند سر تسليم فرود آورده، مطيع و فرمانبردار است، اعتقاد و ايمانش نيكوتر باشد. مقصود از كلمه «وجه» در اينجا ذات است مثل: «كُلُّ شَيْءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ» (سوره قصص 88 يعنى هر چيزى تباه است مگر ذات خداوند) و خلاصه معناى آيه اين است كه: در برابر خداوند از اطاعت، منقاد است و در برابر پيامبر از راه تصديق.
معانى ديگر
1- گفته شده است كه: «أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ» يعنى خداوند را بعبادت قصد كرده و مورد توجه قرار داده است. چنان كه ابراهيم فرمود: «وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» (سوره انعام 79 يعنى رويم را بسوى خدايى متوجه كردهام كه آفريد آسمانها و زمين را) 2- برخى هم گفتهاند: يعنى اعمال خود را براى خدا خالص گردانيد و اعمال را مخلصانه بجاى آورد.
وَ هُوَ مُحْسِنٌ: حال آنكه او نيكو كار است، يعنى كارهاى نيكى انجام مىدهد كه خداوند به آن امر كرده است. برخى گفتهاند: يعنى در گفتارها و كردارها نيكوست.
برخى گفتهاند: محسن يعنى يكتا پرست. روايت شده است كه از پيامبر گرامى اسلام، در باره «احسان» سؤال شد، فرمود: احسان اين است كه خدا را آن چنان پرستش كنى كه گويى او را مىبينى و اگر تو او را نبينى او ترا مىبيند.
وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ: بدين و راه و رسم ابراهيم اقتداء كند: آنچه ابراهيم بر آن بود و بفرزندان خود امر كرد كه پس از او دنبال كنند و به آنها وصيت كرد كه اقرار به توحيد و عدل خداوند داشته، او را از آنچه لايق حضرتش نيست، منزه بدارند. قسمتى از راه و رسم و وصاياى ابراهيم، نماز بسوى كعبه مقدس و طواف اطراف آن و ساير اعمال حج است.
حَنِيفاً: در حالى كه از راه و رسم او هيچگونه انحرافى پيدا نمىكنند. معناى اين كلمه در سوره بقره، گذشت.
وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِيمَ خَلِيلًا: خداوند ابراهيم را خليل خود گردانيد. يعنى دوستى كه در محبت او خللى نيست، زيرا دوستى بحد اعلا رسيده است. اين دوستى دو جانبه است. معناى دوستى از جانب ابراهيم اين است كه با دوستان خدا، دوست و با دشمنان خدا دشمن است. معناى دوستى خداوند، اين است كه او را در برابر بد خواهان يارى مىكند چنان كه او را از آتش نمرود نجات بخشيد و آتش را بر او سرد و سلامت قرار داد و هم چنان كه او را از شر پادشاه مصر- كه بهمسر زيباى او- دل بسته بود. نجات داد و سر انجام او را امام و مقتداى انسانها گردانيد.
زجاج گويد: رواست كه او را «خليل اللَّه» گفته باشند زيرا خدا او را دوست داشته و با محبتى هر چه بيشتر، او را برگزيده است و او نيز خدا را با محبتى هر چه بيشتر و عاليتر بخداوند دل بسته است.
فراء و ابو القاسم بلخى گويند: ابراهيم را خليل گويند: زيرا نيازمند خداوند بوده، باو توكل كرده، دل از همه جا بركنده و يكباره دل به او سپرده است. اما اينكه فقط ابراهيم را خليل نيامده است در حالى كه همه آفريدگان نيازند رحمت او هستند بخاطر اين است كه او نيازمندى است كه براى رفع نياز خود، كسى جز خداوند سراغ ندارد، پس در حقيقت، نيازمند حقيقى خدا اوست و اين شرف و امتيازى است براى حضرت ابراهيم. اين شرافت و امتياز بنحوى ديگر نصيب حضرات موسى، عيسى و محمد ص نيز شده است كه اولى را «كليم اللَّه» و دومى را «روح اللَّه» و آخرين را «حبيب اللَّه» لقب داده است.
ابو على جبايى گويد: ابراهيم (ع) را خليل گفتهاند، زيرا خداوند او را به صفاتى از قبيل انزال وحى و ديگر چيزها، مخصوص گردانيده، كه ديگران را از آنها بهرهاى نيست. علت اينكه تنها ابراهيم را خداوند اين افتخار و امتياز بخشيد با اينكه همه پيامبران در زمان خود خليل خداوند بودهاند، اين است كه آنها فقط داراى صفت نبوت بودهاند ولى ابراهيم داراى دو جهت بود، يكى نبوت يا انزال وحى و ديگرى ساير امور. از پيامبر گرامى اسلام روايت شده است كه فرمود:
«خداوند صاحب شما را خليل خود گردانيد» و منظور از «صاحب شما» وجود گرامى خودش بود.
وى گويد: همه امورى كه ابراهيم بعنوان عبادت، انجام داده بود، پيامبر گرامى اسلام نيز انجام داد و چيزهايى هم بيفزود كه ابراهيم انجام نداده بود.
وجه ديگرى كه در باره خليل بودن ابراهيم، گفتهاند، اين است كه. در تفسير روايت شده كه ابراهيم از مهمانها پذيرايى مىكرد و مستمندان را اطعام مىكرد، تا اينكه مردم گرفتار قحطى شدند. ابراهيم را دوستى در مصر بود. وى باميد آنكه از او كمكى بگيرد، رهسپار مصر گرديد ولى از او چيزى دريافت نكرد. در موقع مراجعت، از بيابانى شنزار، عبور كرد. براى اينكه خانوادهاش از اينكه دست خالى بر گشته است ناراحت نشوند، كيسه را پر از رمل كرد و به خانه آمد و چون خجالت مىكشيد، در گوشهاى بخفت و خوابش برد. آنها كيسه را گشودند و مقدارى آرد از آن خارج كرده، خمير كردند و نانى تهيه نمودند و براى او نيز آوردند. پرسيد:
اين نان را از كجا تهيه كردهايد؟ گفتند: از آن آردى كه دوست مصرى بتو داده بود.
ابراهيم گفت: او دوست من هست، ليكن مصرى نيست! از اينرو خداوند او را خليل ناميد. اين مطلب را على بن ابراهيم در تفسير خود با چند واسطه، از امام صادق (ع) نقل كرده است.
سپس خداوند متعال بيان مىكند كه: علت اينكه ابراهيم را دوست خود گردانيده اين نيست كه بدوستى وى نيازى دارد، بلكه به خاطر طاعتها و كوششهايى است كه ابراهيم در راه تحصيل خشنودى خداوند، انجام مىداد از اينرو فرمود:
وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ: از آن خداست آنچه در آسمانهاست و آنچه در زمين است، هم پاداشى آنها و هم مالكيت آنها. بنا بر اين او از همگان بى نياز و همگان را به او نياز است.
وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطاً: او همواره بكردار بندگان احاطه داشته است.
معناى احاطه داشتن اين است كه علم او از همه جهات كامل و تمام است.
[سوره النساء (4): آيه 127]
وَ يَسْتَفْتُونَكَ فِي النِّساءِ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِيهِنَّ وَ ما يُتْلى عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ فِي يَتامَى النِّساءِ اللاَّتِي لا تُؤْتُونَهُنَّ ما كُتِبَ لَهُنَّ وَ تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الْوِلْدانِ وَ أَنْ تَقُومُوا لِلْيَتامى بِالْقِسْطِ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِهِ عَلِيماً (127)
ترجمه
از تو مىخواهند كه احكام خدا را در باره زنان بيان كنى. بگو: خداوند حكم خود را در باره زنان بيان مىدارد و خداوند بيان مىدارد آنچه در قرآن بر شما خوانده مىشود در باره دختران يتيمى كه ارثشان را نمىدهيد و ميلى به ازدواج ايشان نداريد و در باره اطفال صغير و در باره اينكه با يتيمان به عدالت رفتار كنيد. و هر گاه نيكى بجاى آوريد، خداوند به آن داناست.
بيان آيه 127
لغت
استفتاء، طلب حكم و فتوى، استقضاء نيز بمعناى طلب حكم و قضاوت است.
شاعر گويد:
تعالوا نفاتيكم أ اعيا و فقعس الى المجد أدنى ام عشيرة حاتم
يعنى: بياييد تا از شما قضاوت اين مساله را بخواهيم كه آيا «اعيا و فقعس» به بزرگى نزديكترند يا خانواده حاتم؟
اعراب
وَ ما يُتْلى عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ: در محل رفع، مبتداست و خبر آن حذف شده. يعنى «ما يتلى عليكم فى الكتاب يفتيكم فيهن». فراء گويد: ممكن است در محل جر و عطف بر ضمير «فيهن» باشد لكن اين مطلب چندان درست نيست، زيرا اسم ظاهر را عطف بر ضمير كردن نيكو نيست. برخى گفتهاند: ممكن است عطف بر «النساء» باشد. يعنى: «يستفتونك فى النساء و فى ما يتلى عليكم فى الكتاب و فى- المستضعفين» فِي يَتامَى النِّساءِ: برخى گفتهاند يعنى «فى النساء اليتامى» كه صفت به موصوف اضافه شده است. مثل: «كتاب الكامل» و «مسجد الجامع» و «يوم الجمعة» لكن محققان گويند اضافه صفت به موصوف جايز نيست، بلكه منظور زنانى است كه مادر يتيمان باشند يعنى «يتيمهاى زنان».
من گويم: ممكن است كه يتيمان از جمله زنان باشند يعنى «يتيمانى كه از زنان هستند» و اضافه بمعناى «من» (از) خواهد بود. چنان كه گفته مىشود: «خيار النساء» يعنى خوبان زنان، يا خوبانى كه از زنان هستند و «شرار النساء» يعنى بدان زنان، يا بدانى كه از زنان هستند و «صغار النساء» يعنى صغيران زنان يا صغيرانى كه از زنانند. و همچنين احتمال با سياق آيه مناسبتر است.
وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ: مجرور و عطف بر «يَتامَى النِّساءِ».
وَ أَنْ تَقُومُوا لِلْيَتامى بِالْقِسْطِ: در محل جر است به تقدير: «و ما يتلى عليكم من الآيات فى يتامى النساء و فى المستضعفين و فى ان تقوموا لليتامى بالقسط يفتيكم اللَّه فيهن»
مقصود
اكنون بار ديگر به مساله زنان و يتيمان پرداخته و آنچه را در اول سوره، در اين باره بيان كرده بود، كامل گردانيده، مىفرمايد:
وَ يَسْتَفْتُونَكَ: از تو فتوى مىخواهند، يعنى مىخواهند كه احكام مشكل را براى ايشان بيان كنى.
فِي النِّساءِ: اى محمد، از تو مىپرسند كه حكم خود را در باره زنان، اعم از آنچه بر ايشان يا براى ايشان واجب است، بيان دارى. بديهى است كه قرينه نشان مىدهد كه سؤال آنها در باره زنان، آنهم در امر دين، بر محور آنچه جايز است و آنچه جايز نيست و آنچه واجب است و آنچه واجب نيست، دور مىزند.
قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِيهِنَّ: بگو اى محمد: خداوند آنچه را كه شما در باره مسائل زنان سؤال كردهايد، براى شما بيان مىكند.
وَ ما يُتْلى عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ: و آنچه در قرآن بر شما قرائت مىشود، خداوند براى شما بيان مىدارد. يعنى كتاب خدا- قرآن- واجبات و وظائف مربوط به ايشان را براى شما بيان مىدارد.
فِي يَتامَى النِّساءِ اللَّاتِي لا تُؤْتُونَهُنَّ ما كُتِبَ لَهُنَّ: در باره دختران صغير و يتيمى كه آنچه براى ايشان معين شده بود به ايشان نمىدهيد. در باره اين مطلب اقوالى است:
1- ابن عباس و سعيد بن جبير و مجاهد گويند: يعنى آياتى كه در باره ارث دختران صغير و يتيم بر شما قرائت شدهاند و منظور آيات ارث است كه در اول سوره بيان شدند. مردم جاهليت، رسمشان اين بود كه ارث مولود را نمىدادند تا وقتى كه بزرگ مىشد و همچنين ارث زنها را به بهانه اينكه آنها جنگ نمىكنند و دفاع از قبيله و حريم خانواده از عهده ايشان بيرون است، نمىدادند. از اينرو خداوند آيات ارث را نازل فرموده پس مقصود از «لا تُؤْتُونَهُنَّ ما كُتِبَ لَهُنَّ» (آنچه براى ايشان نوشته شده، به ايشان نمىدهيد) همين ارث آنهاست. اين معنى از امام باقر (ع) نيز روايت شده است.
2- از عايشه نقل شده است كه: منظور از «لا تُؤْتُونَهُنَّ ما كُتِبَ لَهُنَّ» مهر آنهاست زيرا آنان مهر دختران يتيم را به ايشان نمىدادند. از اينرو خداوند متعال از اين كار نهى كرده، فرمود: اگر مىترسيد كه در باره يتيمان عدالت نكنيد، زنان پاكيزه ديگرى را بعقد خود در آوريد. منظور از «ما يُتْلى عَلَيْكُمْ» (چيزى كه براى شما قرائت شده) آيه شريفه: «وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا ...» (همين سوره آيه 3) مىباشد. جبايى نيز همين را اختيار كرده است.
طبرى قول اول را پذيرفته و بر اين قول اعتراضى وارد كرده است كه: مهر از چيزهايى نيست كه بدون زناشويى براى زنان واجب باشد. پس زنى كه ازدواج نكرده مهرى براى او نيست.
3- حسن و قتاده و سدى و ابو مالك و ابراهيم گويند: مقصود از «لا تُؤْتُونَهُنَّ ما كُتِبَ لَهُنَّ» ازدواج است كه در آيه «وَ أَنْكِحُوا الْأَيامى ...» (سوره نور 32 يعنى عزبها را همسر بدهيد) سفارش شده، زيرا سرپرست دختران يتيم ايشان را از ازدواج منع مىكرد.
اينان گويند: مردى كه دختر يتيمى را در سرپرستى داشت و دختر چندان جالب نبود كه رغبتى بازدواج با او داشته باشد و در عين حال داراى ثروتى هم بود، او را در خانه حبس مىكرد بانتظار اينكه بميرد و ثروتش را تصاحب كند.
سدى گويد: جابر بن عبد اللَّه انصارى دختر عموى نابينايى داشت كه از پدر مالى به ارث برده بود، جابر خود ميلى بازدواج با او نداشت و او را از ازدواج با ديگران هم منع مىكرد. از ترس اينكه همسرش مال را تصاحب كند، از اينرو در اين باره از پيامبر گرامى اسلام سؤال كرد و اين آيه نازل گرديد.
وَ تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ: بنا بر معناى او 3 يعنى شما ميلى بازدواج با ايشان نداريد و ثروتشان را در اختيارشان قرار نمىدهيد، تا ديگرى بازدواج ايشان تمايل پيدا كند.
پس دو ستم در حق ايشان مىكنيد. يكى اينكه مالشان را نمىدهيد تا ديگرى با ايشان ازدواج كند، ديگرى اينكه خودتان هم با ايشان ازدواج نمىكنيد.
بنا بر معناى 2 يعنى شما ميل داريد كه بخاطر جمالشان يا بخاطر ثروتشان با ايشان ازدواج كنيد.
وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الْوِلْدانِ: و خداوند حكم مىكند شما را در باره صغيران و ضعيفان كه حقوقشان را بدهيد. رسم عرب اين بود كه ارث پسران و دختران صغير را نمىدادند. حكم خداوند در اين باره اين است كه: «وَ آتُوا الْيَتامى أَمْوالَهُمْ» همين (سوره آيه 2 يعنى اموال يتيمان را به ايشان بدهيد.)
وَ أَنْ تَقُومُوا لِلْيَتامى بِالْقِسْطِ: و نيز خداوند حكم مىكند كه نسبت به يتيمان، در جانشان وارثشان و مالشان و تصرفاتشان و دادن هر حقى كه دارند، چه صغير و چه كبير و چه دختر و چه پسر باشند، عادلانه رفتار نماييد. اشاره است به آيه: «وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى» (همين سوره 3) وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ: شما مردم مؤمن هر گونه عدالت و نيكى كه در باره يتيمان و زنان انجام دهيد و هر اندازه كه به امر خداوند و طاعتش گرايش پيدا كنيد.
فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِهِ عَلِيماً: خداوند بآن همواره دانا بوده و خواهد بود. بنا بر اين شما را طبق عملتان پاداش مىدهد و هيچ چيز نزد او ضايع نمىشود.
[سوره النساء (4): آيات 128 تا 130]
وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً أَوْ إِعْراضاً فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يُصْلِحا بَيْنَهُما صُلْحاً وَ الصُّلْحُ خَيْرٌ وَ أُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ وَ إِنْ تُحْسِنُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً (128) وَ لَنْ تَسْتَطِيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ فَلا تَمِيلُوا كُلَّ الْمَيْلِ فَتَذَرُوها كَالْمُعَلَّقَةِ وَ إِنْ تُصْلِحُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً (129) وَ إِنْ يَتَفَرَّقا يُغْنِ اللَّهُ كُلاًّ مِنْ سَعَتِهِ وَ كانَ اللَّهُ واسِعاً حَكِيماً (130)
ترجمه
و اگر زنى از بى ميلى يا كنارهگيرى شوى خود، بيم دارد، گناهى بر ايشان نيست كه ميان خود آشتى بر قرار كنند و آشتى بهتر از جدايى است و بخل، غريزى انسانهاست و اگر نيكى كنيد و تقوى داشته باشيد، خداوند بكردار شما آگاه است.
و شما هرگز قادر نيستيد كه ميان زنان- از همه جهات- عدالت كنيد، اگر چه آزمندى كنيد، بنا بر اين بكلى از وظائف خود منحرف مشويد تا در نتيجه آنها را معلق نسازيد- كه نه داراى شوهر باشند و نه بدون شوهر- و اگر اصلاح كنيد و تقوى پيشه كنيد، خداوند آمرزگار و رحيم است. و اگر از يكديگر جدا شوند، خداوند از رحمت بيكرانش هر دو را بى نياز مىسازد و خداوند واسع و حكيم است.
بيان آيه 128
قرائت
كوفيان قرائت كردهاند «ان يصلحا» بضم ياء و سكون صاد و كسر لام و ديگران «يصالحا» بفتح ياء و تشديد صاد و فتح لام.
بديهى است كه قرائت «يصالحا» از باب تفاعل مناسبتر است. بزعم سيبويه «يصلحا» از باب تفعل هم قرائت شده است. قرائت او نيز بى مناسبت نيست زيرا باب افعال در موارد ديگر استعمال شده است مثل: «فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما» (سوره الحجرات 9 يعنى ميان ايشان اصلاح كن) كلمه «صلحاً» بنا بر قرائت باب افعال مفعول به است و بنا بر قرائت باب تفاعل نيز ممكن است مفعول به باشد زيرا اين فعل متعدى هم استعمال شده است و ممكن است مفعول مطلق و جانشين «تصالح» باشد.
لغت
نشوز: معناى آن در همين سوره گذشت.
شحّ: افراط در حرص، خواه حرص نسبت بمال باشد يا چيز ديگر. فرق آن با بخل، اين است كه: بخل اختصاص بمال دارد. شاعر گويد:
لقد كنت فى قوم عليك اشحة بفقدك الا ان من طاح «1» طائح
يودون لو خاطوا عليك جلودهم و هل يدفع الموت النفوس الشحائح
يعنى: تو در ميان مردمى بودى كه از فقدان تو سخت ناراحت بودند، ليكن كسى كه هلاك شد، از بين رفته است. دوست مىدارند كه پوست بدن خود را بر تو بدوزند و ترا از خطر حفظ كنند ولى آيا نفوس دوستدار، مرگ را مىتوانند دفع كنند؟!
اعراب
إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ: يعنى «ان خافت امرأة خافت» و فعل دوم مفسر فعل محذوف اول است و اضمار فعل پيش از ذكر آن است كه به مناسبت تفسيرى كه از آن مىشود:
شان نزول
ابو جعفر و سعيد بن مسيب گويند: دختر محمد بن سلمه، زنى مسنى بود همسر رافع بن خديج. وى همسر ديگرى داشت كه جوان بود، از اين رو زن پير را طلاق داد و موقعى كه نزديك بود عدهاش به پايان رسد، به او گفت: اگر مايل هستى، بتو رجوع مىكنم، به شرطى كه اگر زن جوان را بر تو مقدم دارم، صبر كنى. او قبول كرد و با يكديگر آشتى كردند. اين همان صلحى است كه خداوند در باره آن آيه نازل فرمود.
ابن عباس گويد: سوده دختر زمعه، همسر پيامبر گرامى اسلام، ترسيد كه پيامبر او را طلاق گويد. از اينرو گفت: مرا طلاق مده و مثل همسران ديگر از من نگهدارى كن، لكن روز مرا براى عايشه قرار ده، پس اين آيه نازل گرديد.
مقصود
قبلا پيرامون حكم نافرمانى زن، سخن گفته شد. اكنون در پيرامون كجروى و نافرمانى مرد نسبت بهمسر خود گويد:
وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً: اگر زنى علم يا گمان پيدا كند كه شوهرش بواسطه زشتى يا بالا بودن سن يا جهتى ديگر، خود را از او بالاتر مىداند و به زنى ديگر توجه دارد ...
أَوْ إِعْراضاً: يا اينكه از او يا پارهاى از منافع و حقوقى كه بايد نسبت باو ادا كند، اعراض و انصراف دارد. برخى گفتهاند: منظور از اعراض، ترك زن و ظلم در باره او و ميل بسوى زن ديگرى است.
فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يُصْلِحا بَيْنَهُما صُلْحاً: بر هيچيك از آن دو، گناهى نيست كه ميان خود آشتى بر قرار كند، گو اينكه زن، روز خود را يا پارهاى از حقوق خود را از قبيل نفقه و كسوت و ... بشوهر ببخشد و از اين راه عواطف او را بخويش جلب نمايد تا رشته زناشوى و پيوند خانواده گسسته نشود.
وَ الصُّلْحُ خَيْرٌ: اگر از اين راه ميان زن و شوهر، آشتى برقرار شود، بهتر از اين است كه پس از مدتى الفت و همبستگى، حالا كار بجدايى بكشد.
بديهى است كه اين چنين صلحى بستگى برضا و ميل زن دارد. اگر زن بچنين گذشتها و چشمپوشىها مايل نباشد، وظيفه مرد است كه نفقه و كسوت و قسمت او را تماماً بدهد و گرنه طلاقش دهد.
اصحاب و تابعين كه در ميان ايشان على ع، ابن عباس، سعيد بن جبير: عطا و سدى و ديگران هستند، چنين گفتهاند.
وَ أُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ: در باره معناى اين جمله اختلاف است.
1- ابن عباس و سعيد بن جبير و عطا و سدى گويند: يعنى زنها از اينكه از حقوق خود، چشمپوشى كنند، بخل مىورزند و ميل دارند همه حقوق خود را بطور كامل استيفا نمايند.
2- ابن وهب و ابن زيد گويند: يعنى هر كدام از زن و شوهر بحق خويش بخل مىورزند. زن از اينكه از حق و نفقه و كسوت و قسمت و ... چشمپوشى كند، بخل مىورزد و شوهر از اينكه حقوق زنى را بدهد كه تمايلى به او ندارد، بخلى مىورزد. اين معنى اعم است.
وَ إِنْ تُحْسِنُوا: خطاب بمردان است. يعنى اگر شما در برابر زنانى كه به آنها علاقه نداريد، نيكى و صبر پيشه كنيد.
وَ تَتَّقُوا: و از ظلم كردن بر ايشان نسبت به نفقه و كسوت و معاشرت پسنديده، خوددارى كنيد. بقولى يعنى: اگر در گفتار و كردارتان نيكى كنيد و از معصيت خدا بپرهيزيد ...
فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً: خداوند بكردار و رفتار شما نسبت به ايشان آگاه است و آن كردارها را حفظ مىكند و پاداش آن را به شما مىدهد.
بيان آيه 129- 130
لغت
استطاعت: قوت، قدرت، توانايى سعه: گشايش، مخالفت تنگى. يكى از صفات خداوند: واسع است كه در باره معناى آن اختلاف شده است. برخى گويند: يعنى بخشش او وسعت دارد و برخى گويند:
يعنى رحمتش وسعت دارد. مؤيد اين عقيده، آيه قرآن «وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ» (سوره اعراف 156 يعنى رحمت من همه چيز را فرا گرفته است) و برخى هم گفتهاند:
يعنى قدرتش وسيع و بى پايان است.
مقصود
در آيه پيش، در باره ناسازگارى و صلح زنان و شوهران، راهنمايىهايى كرد و اكنون مىگويد: سازش و صلح و هر گونه گذشت و همكارى بايد در حدود توانايى باشد.
مىفرمايد:
وَ لَنْ تَسْتَطِيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ: شما نمىتوانيد از لحاظ محبت قلبى ميان زنان مساوات بر قرار كنيد، اگر چه در اين راه حد اكثر حرص و اشتياق از خود نشان دهيد، زيرا اين كار، از اختيار شما بيرون است و بنا بر اين در باره آن تكليف و وظيفهاى متوجه شما نيست و مؤاخذهاى نداريد. اين معنى از ابن عباس و حسن و قتاده است.
برخى گفتهاند: منظور اين است كه شما نمىتوانيد از تمام جهات: نفقه، لباس بخشش، مسكن، مصاحبت، نيكى و گشادهرويى و ... عدالت كنيد و ميان زنان مساوات برقرار كنيد. يعنى اين كارها بر شما آسان نيست، بلكه سنگين و دشوار است، زيرا ميل و علاقه قلبى شما به ايشان يكسان نيست.
فَلا تَمِيلُوا كُلَّ الْمَيْلِ: بنا بر اين تمايلات خود را يكسره از آنهايى كه چندان مورد علاقه شما نيستند، بر نگيريد. زيرا اينكار شما را نسبت به آنها به ستم مىكشاند، در نتيجه از انجام تكاليف واجب خويش- قسمت، نفقه، لباس و معاشرت نيكو- سر باز مىزنيد.
فَتَذَرُوها كَالْمُعَلَّقَةِ: و سر انجام آنهايى كه مورد علاقه شما نيستند، معلق مى- گذاريد، يعنى در شرايطى قرار مىدهيد كه نه مانند زنان شوهردار هستند و نه مانند زنان بى شوهر، كه آزاد باشند و پى كار خود روند. اين معنى از ابن عباس، حسن، مجاهد، قتاده و ديگران است. از امام باقر (ع) و امام صادق (ع) نيز روايت شده است.
على بن ابراهيم در تفسير خود گويد: مردى از زنادقه «2» از ابو جعفر احول 2 پرسيد:
چرا آيه: «فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَواحِدَةً» (همين سوره آيه 3 يعنى اگر بترسيد كه ميان زنان عدالت نكنيد، يك زن بگيريد) و آيه: «وَ لَنْ تَسْتَطِيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ» با هم سازگار نيستند زيرا در آيه قبل مىگويد: اگر بترسيد كه عدالت نكنيد ... و تصديق كرده است كه عدالت ممكن است ولى در اين آيه، گفته است عدالت، ممكن نيست؟ ابو جعفر مىگفت كه از جواب عاجز ماند و موقعى كه بمدينه رفت، مطلب را از امام صادق (ع) سؤال كرد. حضرت فرمود: منظور از عدالت در آيه اول، عدالت در نفقه و منظور از عدالت، در آيه دوم، عدالت در محبت است، زيرا هيچكس قادر نيست كه ميان زنان از لحاظ محبت، عدالت بر قرار كند. ابو جعفر گفت: هنگامى كه مراجعت كردم، اين جواب را به اطلاع آن مرد زنديق رسانيدم. گفت: اين جواب را از حجاز آوردهاى.
ابو قلابه از پيامبر روايت كرده است كه: آن بزرگوار، اوقات را ميان زنان قسمت مىكرد و مىفرمود: خدايا، اين است تقسيم من در آنچه قدرت دارم بنا بر اين مرا بر آنچه قدرت ندارم، ملامت مكن.
وَ إِنْ تُصْلِحُوا وَ تَتَّقُوا: اگر در قسمت ميان زنان و بر قرارى مساوات ميان ايشان، از لحاظ نفقه و ... بصلاح گراييد و خدا را در امور زنان مورد نظر قرار دهيد و از انحرافى كه خداوند شما را از آن منع كرده، خوددارى كنيد و يكى را بر ديگرى ترجيح ندهيد ...
فَإِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً: گناهان گذشته شما را- در اين خصوص- اگر توبه كنيد و براه راست بر گرديد و ميان آنها مساوات بر قرار كنيد، مىآمرزد و شما را رحمت مىكند و از كيفر شما چشمپوشى مىكند. هم چنان كه با پيشينيان نيز چنين مىكرد.
امام صادق (ع) بنقل از پدران خود فرمود: پيامبر گرامى اسلام در دوره بيمارى اوقات را ميان زنان تقسيم و ميان آنها گردش مىكرد.
و روايت شده است كه على (ع) داراى دو همسر بود و روزى كه نوبت يكى از آنها بود، در خانه ديگرى وضو نمىگرفت.
معاذ بن جبل داراى دو همسر بود كه در بيمارى طاعون هر دو با هم جان سپردند.
براى دفن آنها قرعه انداخت تا معلوم شود كه كدام يك را پيش از ديگرى بخاك سپارد.
وَ إِنْ يَتَفَرَّقا يُغْنِ اللَّهُ كُلًّا مِنْ سَعَتِهِ: اگر هر كدام از آنها از مصلحت ديگرى امتناع كند، بطورى كه زن حق خود را در مورد قسمت و نفقه و لباس و حسن معاشرت، بطور كامل بخواهد و مرد هم از اجابت او خوددارى كند و كار آنها بطلاق و جدايى بكشد، خداوند از فضل و روزى بيكران خود هر دو را بى نياز مىگرداند.
وَ كانَ اللَّهُ واسِعاً حَكِيماً: خداوند همواره نسبت به بندگان خويش، داراى فضل بيكران بوده و هست و در تدبيرهاى خود نسبت به ايشان حكيم است اين آيه، دلالت دارد بر اينكه روزىها همه بدست خداوند است و اوست كه بحكمت خود عهدهدار روزى خلايق است. اگر چه گاهى اين روزى را بدست برخى از بندگان خود قرار مىدهد و مثلا روزى زنان را بدست مردان مىدهد كه طبق مشيت و مصلحت اوست.
__________________________________________________
(1)- يعنى هلاك شده.
(2)- زنادقه جمع زنديق است كه ظاهراً معرب «زنديك» پهلوى است. برخى احتمال دادهاند كه معرب «صديق» يا «صدوق» يا «زدوكم» عبرى و آرامى است ولى بعيد است. مقصود از زنادقه، مانويان هستند كه به عقيده زردشتيان، به دروغ و فريب، آيين خود را آسمانى خواندند. اما در تاريخ مجادلات اسلام، هر فرد مانوى و هر ثنوى بطور مطلق و هر قائل بنور و ظلمت و كسى كه به آخرت ايمان نداشته باشد و كسى كه بقدم عالم معتقد و حدوث و خلق آن را منكر باشد و كسى كه ايمان ظاهر كند و به باطن كافر باشد، زنديق خوانده شده است.