متن، ترجمه و تفسیر سوره مبارکه نساء آیات 110 تا 121
بيان آيه 110 و 111 و 112
لغت
سوء: كار زشتى كه انسان را مواجه شود و «رجل سوء»: مردى كه با امور ناپسنديده با مردم مواجه شود. سيئه. نقيض حسنه است:
يجد: اصل اين كلمه از و جدان بمعناى ادراك است: وجود: ضد عدم، زيرا همانطورى كه شيئى به ادراك ظاهر مىشود، به هستى هم ظهور پيدا مىكنيد.
كسب: فعلى كه براى منفعت يا دفع ضرر، انجام گيرد، خداوند متصف بكسب نمىشود زيرا منفعتى احتياج ندارد و ضررى متوجه او نيست.
مقصود
هم اكنون، خداوند متعال، راه تلافى و توبه از گناهان را به بنده عاصى نشان داده، مىفرمايد:
وَ مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ
: كسى كه مرتكب كار زشتى شود يا با ارتكاب گناه، بخود ستم كند. برخى گفتهاند: يعنى با دزديدن زره كار زشتى كند و با نسبت آن دزدى بديگرى بخود ستم كند. برخى گفتهاند: مقصود از «سوء» شرك و مقصود از ظلم سواى شرك است.
ثُمَّ يَسْتَغْفِرِ اللَّهَ
: سپس توبه كند و از خداوند طلب آمرزش نمايد.
يَجِدِ اللَّهَ غَفُوراً رَحِيماً
: مىفرمايد: اگر چه جريمه ايشان بزرگ باشد، اگر توبه و استغفار كنند، مانع آمرزش و قبول توبه ايشان نخواهد شد.
وَ مَنْ يَكْسِبْ إِثْماً فَإِنَّما يَكْسِبُهُ عَلى نَفْسِهِ
: هر كسى گناهى كند، بزيان خود انجام مىدهد مثل: «لا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ إِلَّا عَلَيْها» (سوره انعام 164 يعنى هر كسى كارى زشت كند به زيان خود اوست) و مثل: «مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَيْها» (سوره فصلت 46 يعنى كسى كه كارى شايسته كند، براى خود او و كسى كه كارى زشت كند، بزيان اوست.)
وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً
: خداوند بكردار او دانا و در كيفرش حكيم است. برخى گفتهاند: يعنى بكارهاى بندگان دانا و در داورى خود حكيم است و برخى هم گفتهاند:
يعنى بحال دزد دانا و در واجب كردن و بريدن دست او حكيم است. آن گاه، اين مطلب را بيان مىكند كه اگر كسى كارى زشت كند، سپس بگردن ديگرى افكند، چگونه كيفرش بزرگ خواهد شد! وَ مَنْ يَكْسِبْ خَطِيئَةً أَوْ إِثْماً
: كسى كه گناهى عمدى يا غير عمدى كند. برخى گفتهاند: خطيئه، شرك و ذنب، سواى شرك است.
ثُمَّ يَرْمِ بِهِ بَرِيئاً
: آن گاه گناه خود را به بيگناهى نسبت دهد. حسن و ديگران گويند: بيگناه (برى) همان يهودى است كه زره را در خانه او افكنده بودند. برخى هم گفتهاند: منظور از بيگناه، لبيد بن سهل است كه ذكر هر دو گذشت.
در باره ضمير «به» اختلاف است: برخى گويند: به «اثم» و برخى گويند:
به يكى از دو كلمه «اثم و خطيئه» و برخى گويند به «كسب» بر مىگردد.
فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِيناً
: چنين كسى دروغى بزرگ متحمل شده است كه خود از بزرگى آن در شگفت مىماند و گناهى ظاهر و هويدا!
ردى بر جبريان
پيروان مسلك جبر معتقدند كه: خداوند متعال خالق افعال بندگان است.
لكن از اين آيات، بر مىآيد كه سزاوارتر نيست كه خداوند، خود افعال بندگان را خلق كند، آن گاه ايشان را در مقابلى افعالى كه خود فاعل و خالق آنهاست: كيفر دهد، زيرا هر گاه خالق افعال خداوند باشد، آنان از آن كارها برى هستند و عذابشان روا نيست.
اگر كسى بگويد: اگر چه خالق فعل خداوند است، لكن اين فعل، انتساب به بنده و اضافه به او دارد، يعنى اگر چه خداوند خالق فعل است، لكن قلب بنده نيز آن را اختيار كرده است. گوييم: عمل تجزيه پذير نيست. اگر خداوند خالق فعل است، اختيار قلبى بنده باين نيز از خدا است فعل را به بنده نسبت نمىدهد و در هر صورت از هيچ لحاظ صحيح نيست كه عمل را به ايشان نسبت دهيم، زيرا خالق فعل و خالق اختيار قلبى هم خداوند است و در اين صورت، كيفر انسان نارواست.
[سوره النساء (4): آيات 113 تا 114]
وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوكَ وَ ما يُضِلُّونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَضُرُّونَكَ مِنْ شَيْءٍ وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيماً (113) لا خَيْرَ فِي كَثِيرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلاَّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَيْنَ النَّاسِ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً (114)
ترجمه
و اگر نه تفضل خدا و رحمتش نسبت بتو بود گروهى مىخواستند ترا گمراه كنند.
آنان خودشان را گمراه مىسازند و بتو ضررى نمىرسانند. خداوند بر تو كتاب و حكمت نازل فرموده و چيزهايى بتو آموخته كه نمىدانستى و تفضل خدا بر تو بزرگ است.
در بسيارى از گفتگوهاى محرمانه ايشان خيرى نيست مگر كسى كه به صدقه يا نيكى يا اصلاح ميان مردم امر كند و كسى كه اين كارها را بمنظور تحصيل خشنودى خدا انجام دهد، او را پاداشى بزرگ مىدهيم.
بيان آيه 113 و 114
قرائت
ابو عمرو و حمزه و قتيبه و كسايى و سهل و خلف «فسوف يؤتيه» به ياء و ديگران «فسوف يؤتيه» به نون قرائت كردهاند قرائت ياء به خاطر اين است كه قبلا «لولا فضل اللَّه عليك و رحمته ... و انزل اللَّه عليك ...» گفته شده و لفظ جلاله «اللَّه» ذكر شده است و اكنون ضمير «يؤتى» به آن باز مىگردد و قرائت نون بخاطر شباهت با آيه بعد «نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ» مىباشد.
لغت
همّ: قصد. همت نيز همين است. همام: پادشاه بزرگ.
نجوى: در گوش سخن گفتن. زجاج گويد، نجوى يعنى چيزى كه دو نفر يا جماعتى اختصاص داشته باشد خواه پنهان باشد، خواه آشكار. و «نجوت الشيء» يعنى آن چيز را خالص كردم و افكندم. شاعر گويد:
فقلت انجوا منها نجا الجد انه سيرضيكما منها سنام و غار به
يعنى گفتم پوست شتر را بكنيد كه كوهان و پشت آن شما را ارضا مىكند و همچنين «نجوت فلاناً» يعنى: دهانش را بوييدم. شاعر گويد:
نجوت مجالداً فشممت منه كريح الكلب مات حديث عهد
يعنى: دهان مجالد را بوييدم و از آن بويى استشمام كردم كه ببوى سگى شباهت داشت كه تازه مرده بود.
اصل كلمه «نجوى» از «نجوه» است و نجوه بمعناى زمينى است كه بر آمده باشد. در هر صورت منظور از «نجواهم» سخنى است كه ميان آنها رد و بدل مىشود.
نجى: هم نجوى، جمع: انجيه
اعراب
إِلَّا مَنْ أَمَرَ: ممكن است «من» محلا مجرور به تقدير «فى نجوى من امر» باشد و ممكن است استثناى منقطع و محل آن نصب باشد. يعنى: «لكن من امر بصدقة او معروف ففى نجواه خير» جايز است كه «من» در محل جر و تابع «كثير» باشد يعنى «لا خير فى كثير الا فيمن امر بصدقة» و ممكن است استثناى حقيقى باشد يعنى «لا خير فى نجوى الناس الا نجوى من امر» و اين بهتر از استثناى منقطع است زيرا حمل كلام بر اتصال در صورتى كه مخل معنى نباشد، بهتر است.
ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ: منصوب و مفعول له است.
شان نزول
ابو صالح و ابن عباس گويند: اين آيه در باره بنو ابيرق- كه قصه ايشان گذشت نازل شده است.
جويبر و ضحاك و ابن عباس گويند: در باره جمعى از طايفه ثقيف نازل شده است كه خدمت پيامبر گرامى اسلام، آمده، عرض كردند: اى محمد، آمدهايم با تو بيعت كنيم كه بتهايمان را بدست خود نشكنيم و سالى از وجود بت عزّى استفاده بريم، پيامبر گرامى ايشان را پاسخ نداد و خداوند او را از خطا حفظ كرد.
مقصود
هم اكنون خداوند متعال، لطف و تفضل خود را نسبت برسول گراميش آشكار مىسازد و نشان مىدهد كه چگونه او را از نيرنگ دشمنان حفظ كرده و او را از تمايل به ايشان باز داشته است، از اينرو مىفرمايد:
وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ رَحْمَتُهُ
: اگر فضل خداوند و رحمتش نسبت به تو نبود. برخى گفتهاند: فضل خداوند، نبوت و رحمتش يارى اوست. برخى گفتهاند: فضل خداوند تاييد پيامبر بالطاف خود و رحمت خداوند، نعمت اوست. برخى هم گفتهاند: فضل خداوند، نبوت و رحمت خداوند عصمت است.
لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوكَ
: گروهى از اينان- كه ذكرشان گذشت- مىخواستند ترا گمراه كنند.
در معناى ضلال
در اينباره اقوالى است:
1- ابن عباس و حسن و جبايى گويند: مقصود كسانى است كه به نفع بنى ابيرق شهادت دادهاند، بنا بر اين مقصود اين است كه ايشان مىخواستند با شهادت خود براى خيانتكاران ترا از حق دور سازند و خداوند ترا از اسرار ايشان واقف ساخت.
2- نيز ابن عباس گويد: منظور جمعيت ثقيف است كه از پيامبر امرى ناروا درخواست مىكردند:
3- ابو مسلم گويد: منظور منافقانى است كه مىخواستند پيامبر را از ميان ببرند و مقصود از اضلال، قتل است مثل: «أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ ...» (سوره سجده 10 يعنى آيا هنگامى كه در زمين تباه گشتيم؟) پس مقصود اين است كه: اگر خداوند ترا حفظ و حراست نمىكرد، گروهى از منافقان مىخواستند ترا به قتل رسانند و تصميمى داشتند كه به آن دست نيافتند.
وَ ما يُضِلُّونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ: آنها خودشان را از حق دور مىسازند و بقولى خودشان را هلاك مىسازند، يعنى و بال كردارشان، بر خودشان هست و هلاكت و خوارى دامنگير خودشان مىشود و سزاوار عذاب هميشگى خواهند شد.
وَ ما يَضُرُّونَكَ مِنْ شَيْءٍ
: با نيرنگ و مكر خود ضررى بتو نمىرسانند، زيرا خداوند حافظ و پشتيبان تست.
وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ
: و بر تو كتاب و سنت نازل فرمود. اتصال اين جمله به سابق به اين معنى است كه: آنها چگونه مىتوانند ترا گمراه كنند، حال آنكه خدا بر تو كتاب نازل كرده و احكام را بتو وحى فرستاده است؟
وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ
: و بتو قوانينى كه نمىدانستهاى و پيامبران پيشينى كه نمىشناختهاى و علوم ديگر آموخته است.
وَ كانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيماً
: گفته شده است: يعنى فضل خداوند نسبت به تو از روزى كه تو را آفريد تا به پيامبرى مبعوث كرد بزرگ بود، زيرا ترا خاتم پيامبران و سرور رسل قرار داد و بتو مقام شفاعت و مقامات ديگر بخشيد.
لا خَيْرَ فِي كَثِيرٍ مِنْ نَجْواهُمْ: در بسيارى از راز پوشى و گفتگوهاى محرمانه آنها فايدهاى نيست. حد اقل اين است كه نجوى مثل دعوى بايد ميان دو كس باشد.
إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَيْنَ النَّاسِ: مگر كسى كه در نجواى خود بصدقه يا به نيكى امر كند: كه در آن خير است و عقول مردم آن را مىستايند، يا اينكه در صدد برقرار كردن صلحى و آميزشى در ميان مردم باشند.
على بن ابراهيم در تفسير خود گويد: پدرم از ابن ابى عمير، از حماد، از امام صادق ع نقل كرده است كه: خداوند، تجمل را در قرآن واجب كرده است. راوى عرض مىكند. فدايت شوم، تجمل چيست؟ مىفرمايد: تجمل اين است كه: صورتت از صورت برادر دينيت، اعراض كرده باشد و تو آن را با گشادگى متوجه او سازى و همين از «لا خَيْرَ فِي كَثِيرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ ...»
مراد است. و نيز گويد: پدرم مرا روايت كرد كه امير المؤمنين ع فرمود:
«خداوند زكات جاه و مقام را بر شما واجب كرد، همانطورى كه زكات مال را بر شما واجب گردانيد.» «1»
وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ: كسى كه اين كارها را بمنظور طلب خشنودى خداوند انجام دهد.
فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً: او را پاداشى بزرگ خواهيم داد. يعنى پاداشى كه از لحاظ كميت و از لحاظ كيفيت بزرگ باشد. اما از لحاظ كميت، بخاطر اين است كه دائمى است و اما از لحاظ كيفيت، بخاطر اين است كه مقارن با تعظيم و تجليل است و آميخته با چيزهاى ناگوار نيست.
دلالت آيه
1- آيه شريفه، دلالت دارد بر اينكه شخص معصيت كار، بخود ضرر مىزند،
زيرا نتيجه شوم كردارش بخود باز مىگردد.
2- دلالت ديگر اين است كه: كسى كه بگمراهى دعوت كند، گمراه كننده مردم است و در حقيقت خودش را گمراه مىكند و دعوت بگمراهى همان گمراه كردن است.
[سوره النساء (4): آيات 115 تا 116]
وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدى وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِيراً (115) إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعِيداً (116)
ترجمه
و هر كس پس از اينكه هدايت برايش آشكار شد، پيامبر را مخالفت كند و راهى غير از راه مؤمنان پيروى كند، او را به آنچه خواسته و دنبال كرده است واگذار مىكنيم و در جهنم سرنگونش مىسايم و جهنم بد جايگاهى است.
خداوند گناه شرك را نمىآمرزد و گناهان پايينتر از شرك را نسبت بهر كه بخواهد مىآمرزد و كسى كه بخدا شرك آورد، بگمراهى دورى افتاده است. اين آيه قبلا تفسير شده است.
فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا بَعِيداً: يعنى از راه حق و هدف مطلوب كه نعيم جاودانى بهشت است، بدور افتاده، زيرا دورى از نعمت بهشت، نيز مراتب دارد كه دورتر از همه، شرك بخداست.
بيان آيه 115
لغت
شقاق: مخالفتى كه توام با دشمنى باشد، شق العصا: از جمعيت جدا شد. شق:
نصف. اصل اين كلمه از شق بمعناى بريدن است. عداوت را شقاق و مشاقه ناميدهاند، زيرا هر كدام از دو مخالف، در شقّ و جهتى مخالف شقّ و جهت ديگر قرار مىگيرد.
كلمه اشتقاق هم از همين اصل، بمعناى بريدن شاخه از اصل است.
نوّله: اين كلمه از «ولى» بمعناى قرب است، نزديك مىسازيم او را. ولىّ:
باران بهارى.
شان نزول
حسن گويد: آيه در شان ابن ابى ابيرق- كه زره را دزديده بود- نازل شده است. هنگامى كه خداوند، بسر كوبى وى و مردمش آياتى چند بر پيامبر گرامى نازل فرمود. وى بكفر گراييد و مرتد شد و به مشركين مكه پيوست. در آنجا نيز ديوارى را سوراخ كرد كه بخانهاش دستبرد بزند ولى ديوار بر سرش ويران گرديد و كشته شد.
كلبى گويد: او از مكه بشام رفت. در يكى از منازل ميان راه، دست به سرقت برد و مقدارى متاع بدزديد ولى پيش از فرار، بدام افتاد و اينقدر سنگش زدند تا بمرد.
مقصود
چون خداوند متعال، كيفيت توبه را بيان كرد، بدنبال آن پيرامون اصرار، سخن گفته، فرمود:
وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدى: كسى كه بعد از ظهور حق و اسلام و قيام حجت و صحت ادله در باره نبوت حضرت محمد ص و رسالتش، با او بدشمنى و مخالفت برخيزد.
وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ: و راهى غير از دين مردم مؤمن دنبال كند.
نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى: او را به بتها- كه در همه حال ايشان را پناهگاه و پشتيبان خود مىداند- واگذار مىكنيم و- حقيقةً- او را نزديك چيزها و كسانى كه مورد اعتماد او هستند، قرار مىدهيم. برخى گفتهاند: يعنى ميان او و خواستههايش مانعى ايجاد نمىكنيم.
وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ: و بپاس اختيار گمراهى و پشت سر گذاشتن هدايت، او را به جهنم سرنگون مىگردانيم، تا كيفر خود را بچشد.
وَ ساءَتْ مَصِيراً: و جهنم بد جايگاهى است.
اجماع امت
به اين آيه استدلال كردهاند كه: اجماع امت، حجت است، زيرا بر مخالفت مؤمنان تهديد كرده است، هم چنان كه بر مخالفت پيامبر گرامى اسلام.
انصاف اين است كه آيه شريفه، چنين دلالتى ندارد، زيرا آيه، بر حسب ظاهر، مقتضى لزوم متابعت مؤمن حقيقى است- كسى كه ظاهراً و باطناً مؤمن باشد- چه مؤمن ظاهرى، حقيقةً مؤمن نيست بلكه مؤمن ظاهرى و مجازى است. بنا بر اين چگونه مىتوان از آيه، استفاده كرد كه بايد از هر كس اظهار ايمان كرد، متابعت كرد، با اينكه هر كس اظهار ايمان كند، مؤمن واقعى ممكن است نباشد.
بهمين دليل، گفتهاند آيه دلالت دارد بر اينكه اجماع برخى از افراد است، حجت است، نه اجماع همه افراد است. حال كه چنين است شيعه مىگويد: اجماع كسانى حجت است كه در ايمان و عصمت ايشان ترديد نباشد و آنها ائمه آل محمد ص هستند.
وانگهى از آيه چنين بر مىآيد كه تهديد، متوجه آنانى است كه ميان مخالفت پيامبر و متابعت راهى غير از راه مؤمنان، جمع كرده باشند. پس از كجا مىتوان فهميد كه تنها مخالفت پيامبر يا مخالفت راه مؤمنان، مستلزم تهديد خواهد بود؟ ما يقين داريم كه تهديد شامل مخالفت پيامبر به تنهايى مىشود و اين را از آيات ديگر فهميدهايم نه از اين آيه. بنا بر اين براى اثبات اينكه مخالفت راه مؤمنان به تنهايى امرى ناپسند و تهديد آور است، بايد به دليلى ديگر متكى شد.
[سوره النساء (4): آيات 117 تا 121]
إِنْ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاَّ إِناثاً وَ إِنْ يَدْعُونَ إِلاَّ شَيْطاناً مَرِيداً (117) لَعَنَهُ اللَّهُ وَ قالَ لَأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِكَ نَصِيباً مَفْرُوضاً (118) وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ وَ لَأُمَنِّيَنَّهُمْ وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُبَتِّكُنَّ آذانَ الْأَنْعامِ وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ وَ مَنْ يَتَّخِذِ الشَّيْطانَ وَلِيًّا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْراناً مُبِيناً (119) يَعِدُهُمْ وَ يُمَنِّيهِمْ وَ ما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ إِلاَّ غُرُوراً (120) أُولئِكَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ لا يَجِدُونَ عَنْها مَحِيصاً (121)
ترجمه
مردم بت پرست، جز زنان را و جز شيطان سركش را نمىخوانند. خدايش لعنت كند. او گفت: از بندگان تو بهرهاى معين مىگيرم و آنان را گمراه مىكنم و آنها را به آرزوهاى دور و دراز مىافكنم و آنها را وادار مىكنم كه گوش چهار پايان را ببرند و خلق خدا را تغيير دهند. و كسى كه شيطان را يار بگيرد، زيانى آشكار برده است.
شيطان آنها را وعده مىدهد و آرزوهاى دور و دراز در دلشان مىافكند و به ايشان جز وعدههاى پوچ و بى اساس نمىدهد. آنان جايگاهشان جهنم است و از آن راه فرارى نمىيابند.
بيان آيات 117 تا 121
قرائت
كلمه «اناث» را مشهور قرائت كرده است. در روايت نادر از پيامبر «الا اثناً» «و الّا انثاً» عايشه روايت كرده است. از ابن عباس «الاوثناً» و «الا اثناً» روايت شده.
از عطاء بن ابى رياح نيز «الا اثناً» روايت شده است.
اثن و وثن جمع وثن، يعنى بتها و همچنين اثن. انث ممكن است جمع انيث (يعنى كند) و ممكن است جمع اناث باشد.
لغت
مريد: مارد، متمرد، سركش. امرد: كوسه.
لعن: دورى، در اصطلاح قرآن طرد از رحمت حق فرض: قطع. فريضه. امر واجب و قاطع. در شعرى فرض بمعناى خرما استعمال شده، زيرا از چيزهايى است كه زكات آن واجب است:
اذا اكلت سمكاً و فرضاً ذهبت طولا و ذهبت عرضاً
يعنى: هنگامى كه ماهى و خرما بخورى، از لحاظ طول و عرض بر كميت تو افزوده شود.
تبتيك: شكافتن. بتك: قطع. بتكه: قطعه و بتك مثل قطع، جمع آن زهير گويد:
حتى اذا ما هوت كف الغلام له طارت و فى كفه من ريشها بتك
يعنى هنگامى كه دست پسر گشوده شد، پرواز كرد و در دست پسر از پر و بال او قطعههايى بود.
محيص: راه گريز، محل عدول و بازگشت
اعراب
ان: در اين كلمه چهار وجه است: 1- حرف نفى، چنان كه در آيه شريفه بكار رفته 2- مخفف «انّ» مثل: «وَ إِنْ كانَتْ لَكَبِيرَةً» (سوره بقره 143 يعنى همانا بزرگ بود) كه بدنبال آن حتماً لام تاكيد در مىآيد 3- حرف شرط و جازم، مثل:
«إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى فَلَنْ يَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً» (سوره كهف 57 يعنى اگر آنان را بسوى هدايت دعوت كنى، هرگز هدايت نمىيابند) 4- حرف زايد مثل:
و ما ان طبنا جبن و لكن منايانا و دولة آخرينا
يعنى عادت ما ترس نيست ولى مرگ ماست و دولت ديگران لَعَنَهُ اللَّهُ: جمله منصوب و صفت «شيطاناً» لاتخذن: داراى لام قسم و همچنيين «لاضلنهم و ما بعد آن در اين موارد حرف قسم بر سر جواب قسم آمده و خود قسم حذف شده است و علت اينكه لام بر سر جواب قسم مىآيد اين است كه در حقيقت جواب قسم است كه بخاطر آن سوگند ياد مىشود.
مقصود
در آيه پيش در باره اهل شرك و گمراهى ايشان سخن گفت، اكنون در باره حالات و كردار ايشان چنين مىگويد:
إِنْ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا إِناثاً: اينها در پرستش خود خداوند را رها كرده و مادگانى را پرستش مىكنند. در باره «اناث» (مادگان) اقوالى است:
1- منظور بتهاست: زيرا آنان بتها را بنام زنان: لات، عزّى، منات، اساف و نائله، نامگذارى مىكردند. اين قول از ابن مالك، سدى، مجاهد و ابن زيد است.
ابو حمزه ثمالى در تفسير خود گويد: در هر يك از بتها شيطان مادهاى بود كه خادمان كعبه، او را مىديدند و با او سخن مىگفتند. اين كار را شيطان كرده بود و خداوند فرموده:
إِنْ يَدْعُونَ إِلَّا شَيْطاناً مَرِيداً» و سپس او را لعن كرد.
گفتهاند: لات نام سنگى و عزى نام درختى بود، عرب اين دو كلمه را اسم خاص آن دو بت قرار دادند. برخى گفتهاند: عزّى مؤنث اعز و الات مونث «اللَّه» است. حسن گويد: هر طايفهاى از عرب، بتى داشت كه بنام زنى او را نامگذارى كرده بود.
2- ابن عباس و حسن و قتاده گويند: يعنى آنها جمادات و مردگانى را مىخوانند و پرستش مىكنند كه عقل ندارند و سخن نمىگويند و سود و زيانى ندارند و اين دليل بر جهالت و گمراهى ايشان است. علت اينكه بتهاى بيجان را «اناث» ناميده، اين است. كه: عرب، هر چيزى كه دون پايه بود، به مادگى آن معتقد بود، و ديگر اينكه جنس ماده از هر دسته از موجودات قدر و مقامش پايينتر است. زجاج گويد: علت اين است كه از حال مردگان بلفظ تانيث خبر مىدهند، چنان كه گويند: «الاحجار تعجبنى» نه «يعجبوننى» ممكن است علت اناث ناميدن بتها اين باشد كه آنها ضعيف بوده، خيرى ندارند و كسى را يارى نمىكنند.
3- مقصود اين است كه آنها فرشتگان را مىخوانند، زيرا بعقيده ايشان، فرشتگان، از جنس لطيف بودند. و آنها را دختران خدا مىپنداشتند و پرستش مىكردند اين قول از ضحاك است.
وَ إِنْ يَدْعُونَ إِلَّا شَيْطاناً مَرِيداً: آنها تنها شيطان سركش را مىخوانند كه در كفر خود شديد و در عصيان و شرك و طغيان خود پايدار است.
پرسش چرا در آغاز، عبادت ايشان را منحصر و ويژه بتها قرار داد و در اينجا ويژه شيطان آيا اين قسمت از كلام، با آغاز آن منافات ندارد؟! پاسخ حسن گويد: آنها در حقيقت پرستنده شيطان هستند، زيرا بتها بيجان بوده، كسى را به پرستش خود دعوت نمىكنند. در حقيقت، شيطان است كه مردم را به پرستش خود فرا مىخواند. از اينرو عبادت را به شيطان نسبت داده است، باعتبار اينكه او مردم را بعبادت خود دعوت مىكند و به بتها نسبت داده است، به اعتبار اينكه مردم بفكر خود آنها را پرستش مىكردند. دليل اين مطلب، خود قرآن است كه مىگويد:
«وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ يَقُولُ لِلْمَلائِكَةِ أَ هؤُلاءِ إِيَّاكُمْ كانُوا يَعْبُدُونَ قالُوا سُبْحانَكَ أَنْتَ وَلِيُّنا مِنْ دُونِهِمْ بَلْ كانُوا يَعْبُدُونَ الْجِنَّ»
(سوره سبا 41) يعنى:
روزى كه ايشان را محشور كنيم و بفرشتگان گوييم آيا اينها شما را عبادت مىكردند؟
گويند: منزهى تو، تو ولى مايى نه ايشان بلكه آنان جن را پرستش مىكردند. فرشتگان عبادت را به جن نسبت مىدهند، بخاطر اينكه: جن (شيطان) مردم را بعبادت فرشتگان فرا خواندهاند.
ابن عباس گويد: در هر يك از بتها شيطانى سركش بوده كه مشركين را به عبادت بتها دعوت مىكرد. بنا بر اين نسبت عبادت هم به شيطان صحيح است و هم به بتان.
برخى گفتهاند: آيه دلالت دارد بر اينكه آنها فقط بتها و شيطان را پرستش مىكنند و بغير از اين دو، از لحاظ پرستش توجهى ندارند.
لَعَنَهُ اللَّهُ: خدا او را لعنت كند وَ قالَ لَأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِكَ نَصِيباً مَفْرُوضاً: و شيطان چون خدايش لعنت كرد، گفت:
از بندگان تو بهرهاى معلوم كسب خواهم كرد. بنا بر اين هر كس كه شيطان را اطاعت كند، بهره او حزب او خواهد بود. چنان كه خداوند مىفرمايد: «كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلَّاهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ» (سوره حج 4) يعنى هر كه شيطان را دوست دارد، گمراهش مىكند.
از پيامبر گرامى اسلام در باره اين آيه روايت شده است كه: از بنى آدم نود و نه نفر در جهنم و يكى در بهشت خواهد بود. در روايت ديگر است كه: از هر هزار نفر از بنى آدم يكى براى خدا و بقيه براى آتش و شيطان خواهد بود. اين دو روايت را ابو حمزه ثمالى در تفسير خود آورده است.
پرسش شيطان از كجا فهميد كه از اولاد آدم، پيروانى خواهد داشت؟
پاسخ از اين آيه: «لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَ مِمَّنْ تَبِعَكَ: «سوره ص 85 يعنى جهنم را از تو و پيروانت پر خواهم كرد) برخى گفتهاند: چون شيطان نسبت بحضرت آدم، كوششهايش به ثمر رسيد، گمان برد كه نسبت به اولاد آدم نيز چنين خواهد شد.
چنان كه خداوند متعال فرمايد: «وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ» (سوره سبا 20 يعنى شيطان گمان خود را نسبت بايشان تصديق كرد.)
وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ: اينهم از سخنان شيطان است كه گفت: اولاد آدم را از راه حق و صواب، گمراه مىسازم. معناى گمراه كردن شيطان دعوت كردن او مردم را بسوى گمراهى و فراهم كردن او اسباب وسوسه و نيرنگ و اغفال مردم است.
وَ لَأُمَنِّيَنَّهُمْ: و آرزوى بيشتر ماندن در دنيا را بدل ايشان مىافكنم، تا دنيا را بر آخرت، ترجيح دهند. كلبى گويد: يعنى به ايشان مىگويم كه بدنبال زندگى دنيا، بعثى و نشرى و بهشتى و جهنمى و پاداشى و كيفرى نخواهد بود. بنا بر اين هر كارى مىخواهيد بكنيد: برخى هم گفتهاند، يعنى آرزوها و هوسهاى باطل در دل ايشان مىافكنم و شهوات و زيورهاى دنيا را در نظرشان مىآرايم و هر دستهاى را بهر چه دلخواهش هست فرا مىخوانيم تا از اطاعت خدا باز بمانند و بدنبال معصيت بروند.
وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُبَتِّكُنَّ آذانَ الْأَنْعامِ، زجاج گويد، يعنى به آنها امر مىكنم تا گوشهاى چهار پايان را بشكافند. برخى گفتهاند يعنى آنها را وادار مىكنم كه گوش حيوانات را ببرند. از امام صادق ع نيز چنين روايت كردهاند.
بريدن گوش چهار پايان، يكى از سنتهاى عرب در دوران جاهليت بود. آنان گوش شتران را مىبريدند و آزاد مىكردند تا وقتى كه بميرند. اين مطلب را در سوره مائده مورد بحث قرار خواهيم داد. (ذيل آيه، 103) وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ: و آنها را به تغير خلق خداوند وادار خواهم كرد.
در باره معناى اين جمله اختلاف شده است.
1- ابن عباس و مجاهد و حسن و قتاده و جماعتى گويند: يعنى دين خدا را تغيير دهند. از امام صادق ع نيز چنين روايت شده است و مؤيد آن آيه «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» است (سوره روم 30 يعنى اين همان فطرت خدايى است كه خداوند مردم را بر آن آفريده و خلق خدا تغيير پذير نيست) در حقيقت منظور از تغيير دين، حلال كردن محرمات و حرام كردن امور حلال است
2- عكرمه و شهر بن حوشب و ابو صالح، گويند: منظور عقيم كردن است. از ابن عباس است كه: عقيم كردن حيوانات را زشت شمردهاند.
3- ابن مسعود گويد: منظور خالكوبى است.
4- زجاج گويد: منظور خورشيد و ماه و سنگ است كه از اين مخلوقات، منافع اصلى را فراموش كردند و آنها را بعنوان بت مورد پرستش قرار دادند.
وَ مَنْ يَتَّخِذِ الشَّيْطانَ وَلِيًّا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْراناً مُبِيناً: هر كس شيطان را يار و بقولى پروردگار مطاع خود- شناسد دچار زيانى آشكار گرديده است. كدام زيان از تبديل بهشت به جهنم بزرگتر و كدام معامله، از مبادله خشنودى خداوند به خشنودى شيطان، زيانبخشتر خواهد بود؟! يَعِدُهُمْ وَ يُمَنِّيهِمْ: شيطان به آنها وعده مىدهد تا يار و ياورش باشند و آنها را به آرزوهاى دروغ و امور باطل مىاندازد. برخى گفتهاند: يعنى به آنها مىگويند: اگر انفاق كرديد، دچار تهيدستى مىشويد و آنها را به آرزوى زندگانى طولانى دنيا مىافكند تا آن را بر آخرت ترجيح دهند.
وَ ما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ إِلَّا غُرُوراً: آنچه شيطان به آنها وعده مىدهد، حقيقتى ندارد.
غرور بمعناى فريب دادن و كسى را بطمع سود بردن از چيزى انداختن، كه در حقيقت سودى ندارد.
أُولئِكَ: آنان كه شيطان را يار و ياور خود پنداشتند و خدا را فراموش كردند، فريب شيطان خوردند و دعوت او را اجابت كردند ...
مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ: جايگاه ايشان جهنم است وَ لا يَجِدُونَ عَنْها مَحِيصاً: آنان از جهنم، راه نجات و فرارى ندارند.
(1) ان اللَّه فرض عليكم زكاة جاهكم كما فرض عليكم زكاة ما ملكت ايديكم.