متن، ترجمه و تفسیر سوره مبارکه آل عمران آیات 161 تا 171
بيان آيه 161
لغت:
1- اصل غلول از غلل است. يعنى داخل شدن آب در سوراخها و شكافهاى درخت و گفته ميشود: يغل الماء فى اصول الشجر يعنى آب وارد ريشههاى درخت شد.
غلول: خيانت زيرا خيانت بطور مخفى نسبت به ملك و دارايى كسى از وجه غير حلال انجام ميشود مثل غلل (كه آب بطور نامحسوسى وارد اصول درخت ميشود).
غل: يعنى حقد نيز از همين ماده است چون مثل غلل بطور نامحسوس در نفس انسان رسوخ ميكند.
غليل: حرارت عطش.
مورد و شأن نزول:
از ابن عباس و سعيد بن جبير روايت شده كه اين آيه درباره قطيفه سرخرنگى بوده كه در روز بدر از غنايم گم شد. بعضى گفتند شايد پيغمبر خود آن را برداشته.
در روايت ضحاك آمده كه مردى سوزنى را از غنايمى كه در جنگ هوازن به دست آمده بود برداشت پس اين آيه آمد.
از مقاتل است كه آيه درباره غنايم احد ميباشد در موقعى كه تيراندازان بخاطر غنيمت جا و سنگر خود را ترك كردند باين فكر كه پيغمبر (ص) دستور دهد كه هر كس هر چه از غنايم بچنگش افتاده از خود اوست و به ديگران قسمت نمىشود چنان كه در جنگ بدر چنين شد پيغمبر فرمود شما گمان ميكنيد كه ما خيانت خواهيم كرد و غنايم را بين شما تقسيم نمىنماييم پس خداوند اين آيه را فرستاد براى شناساندن حكم غنايم.
و گفتهاند درباره اداء وحى آمده چون وقتى پيغمبر قرآن ميخواند و آياتى كه در آن عيب دين غير مسلمين و سب آلهه مشركان بود از او درخواست ميكردند كه آنها را عوض كند پس خدا اين آيه را فرستاد.
تفسير:
چون ذكر جهاد گذشت اكنون در متعلقات آن مثل حكم غنايم و عدم خيانت در آن بحث ميكند.
وَ ما كانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَغُلَّ- يعنى هيچ پيغمبرى را نرسد كه خيانت كند يعنى پيغمبرى با خيانت يك جا جمع نشود.
و گفتهاند يعنى پيغمبر حق ندارد چيزى از وحى را كتمان نمايد. (از ابن اسحاق) و تقدير چنين است كه: حق ندارد كه بامت خود در تبليغ وحى و آنچه بايشان ميآموزد خيانت كند و يا مراد اينست كه هيچ پيغمبرى را نرسد كه بامت خود خيانت كند يعنى چيزى از غنيمت را پنهان دارد. بنا بر اقوالى كه درباره آيه گذشت.
و اينكه فقط درباره پيغمبر عدم امكان وجود از خيانت را ذكر كرده با اينكه بر هيچ امير و امامى چنين چيزى جايز نيست بدو جهت است:
1- براى اينكه خيانت پيغمبر بمراتب بزرگتر از خيانت ديگريست و اين نظير اين آيه است: «فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ» كه اجتناب از همه رجسها و پليديها واجب است ولى بتها چون از همه پليدتر است و شرك از همه بدتر آن را جداگانه نام برده.
2- وقتى پيغمبر كه صاحب امر و اختياردار است حق خيانت در غنايم نداشته باشد ديگران بطريق اولى نخواهند داشت.
وَ مَنْ يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ- يعنى هر كه خيانت كند روز قيامت ميآيد در حالى كه آنچه كه بخيانت برداشته بر پشت اوست چنان كه در حديث طويلى روايت شده كه: هان مواظب باشيد كه كسى روز قيامت نيايد در حالى كه شترى بر پشت او سوار است هان مواظب باشيد كسى از شما روز قيامت نيايد در حالى كه باسبى غل شده و اسب بر پشت او سوار است و شيهه ميكشد و اين كس در شدت ناراحتى هى ميگويد: اى محمد اى محمد و من در پاسخ گويم من كارى نميتوانم براى تو انجام دهم (از ابن عباس و ابى حميد ساعدى و ابن عمرو قتاده). و جبايى گويد اين امر براى اينست كه در برابر ديدگان خلايق رسوا شود. و بلخى گويد اين خبر بر وجه مثل است چون وقتى كسى را خداوند در قيامت مفتضح كند چنان است كه اسبى بر پشت او سوار و بگردن او غل شده و شيهه ميكشد.
در خبر ديگرى از پيغمبر اكرم آمده كه امر ميفرمود منادى در ميان مردم ندا كند كه حتى يك سوزن و نخ اگر كسى از غنيمتها برداشته باز گرداند كه غل در روز قيامت ننگ و نكبت خواهد بود.
و حمل غل بر گردن در قيامت نشانهاى است كه خائن بدان شناخته خواهد شد و اين حكم خداست در آن روز درباره هر كس كه معصيتى كرده و توبه ننموده و يا در باره كسى كه خداوند بخواهد با او بعدل رفتار كند از گناهش بر او علامتى مىنهد. كه تناسب با معصيت او داشته باشد تا مردم او را بآن بشناسند و سبب استحقاق عقوبتش را بدانند چنان كه فرموده: «در آن روز انس و جان درباره گناهانش سؤال نخواهند شد». (سورة الرحمن).
و همچنين است حكم خدا درباره كسى كه طاعات را انجام داده كه علامتى بر او مىنهد كه اطاعتش معلوم شود.
ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ- يعنى هر كس جزاء عمل خود را بطور كامل دريافت ميكند.
وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ- يعنى هيچكس بيش از استحقاق خود ثواب و يا عذاب نمىبيند.
در اين آيه دلالت است بر فساد قول مجبّره كه ميگويند اگر خداوند اولياء خود را عذاب كند ظلم نكرده چون آيه ميگويد اگر خداوند از پاداش مردم كم گزارد ظلم خواهد بود.
بيان آيه 162- 163
لغت:
1- باء- يعنى برگشت بگناه خود (باء يبوء بوءا).
بوأته منزلا- آماده كردم خانه را براى او (چون بآن برميگردد) سخط- درباره خدا اراده كردن عقاب درباره مستحق عقاب و لعن و سخط مخالف غيظ است زيرا غيظ بهيجان آمدن طبع است و اطلاق آن درباره خدا جايز نيست چون خدا محل حوادث و تحولات نيست.
مصير- بازگشتن گاه (سرنوشت).
فرق مصير با مرجع اينست كه مرجع بازگشت چيزى است بحال اوليه و مصير رفتن و انقلاب بحالى كه غير از حال اول است.
ميتوان گفت: «صار الطين خزفاً» يعنى گل سفال گرديد ولى نميشود گفت: «رجع الطين خزفاً» زيرا قبلا خزف نبود.
درجه- رتبه.
درجات رفتن كودك براى پيمودن مراتب ترقى در علم درجه بدرجه.
مورد و شأن نزول:
چون خداوند امر فرمود كه مسلمين براى احد بيرون شوند دستهاى از منافقان تخلف كردند و مؤمنان نيز از آنها پيروى كردند پس خداوند اين آيه را فرستاد.
تفسير:
چون خداوند بيان فرمود كه هر انسانى پاداش اعمال خود را از خوب و بد خواهد ديد به دنبال آن حال كسانى را كه كسب خير و شر ميكنند ميفرمايد.
أَ فَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَ اللَّهِ كَمَنْ باءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللَّهِ: در معنى اين جمله چند ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج4، ص: 324
قول است:
1- آن كس كه موجبات خشنودى حق را باطاعت خود متابعت ميكند مثل كسى است كه خشم او را با معصيت بر خود فرود مىآورد (از ابن اسحاق).
2- آن كس كه با ترك خيانت رضاى خدا را پيروى ميكند چون فردى است كه با عمل خيانتكارانه خود خداوند را بخشم مىآورد (از حسن و ضحاك و طبرى).
3- آن كس كه با جهاد در راه حق رضاى حق را مىجويد چون آن كسى است كه موجبات سخط حق را با فرار از جنگ و جهاد (از روى تنفر و ترس از جهاد) فراهم مىآورد (از زجاج و جبايى) و اين وجه با سبب نزول آيه كه ذكرش گذشت تطبيق ميكند.
وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ: يعنى مصير و سر نوشت او دوزخ خواهد بود.
وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ: و بد سرنوشتى است و بد قرارگاهيست.
آيه بصورت استفهام تقريرى است يعنى صورت جمله استفهام است و مراد اقرار گرفتن و اثبات معنى و حاصل معنى اينست كه اين دو دسته يعنى تابعان رضاى حق و به خشم آرندگان خدا يكسان نيستند.
هُمْ دَرَجاتٌ: يعنى صاحب درجات و مقاماتى هستند.
عِنْدَ اللَّهِ: نزد خدا پس مؤمنان داراى مقامات ارجمند و عالى هستند كافران در درجاتى پست و دانى. درباره معنى اين جمله دو قولست:
1- مراد اختلاف و تفاوت مرتبه اهل ثواب و اهل عقاب است كه براى دسته اول نعمتهاى بهشتى و مقامات پر ارج و عالى معنوى است و براى دسته دوم دركات جهنم و عقاب و خوارى است و از اينها مجازاً درجات تعبير شده.
2- مراد اختلاف مراتب اين دو فرقه است با يكديگر زيرا بهشت طبقات مختلفى دارد كه بعضى بالاتر از بعض ديگر است.
چنان كه در خبر آمده است كه اهل بهشت اهل عليين را همچون ستارگان در آسمان مىبينند و نيز دوزخ را دركاتى است كه بعضى پستتر و سخت تر از ديگرى است و حذف مضاف (ذوو) در عرب زياد است.
وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِما يَعْمَلُونَ: يعنى خدا باعمالشان عالمست و در آيه ترغيب مردمست در پيروى از موارد خشنودى پروردگار متعال و بر حذر داشتن ايشان از موجبات سخط او و نيز اخبار باينست كه اسرار بندگان بر او آشكار است و نيز اطمينان مىدهد به اينكه عمل هيچكس را بى اجر نميگذارد زيرا چيزى بر او پنهان نمىماند بنا بر اين بر هر طاعتى ثواب و بر هر گناهى عقاب خواهد داد.
[سوره آلعمران (3): آيات 164 تا 165]
لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ (164) أَ وَ لَمَّا أَصابَتْكُمْ مُصِيبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَيْها قُلْتُمْ أَنَّى هذا قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (165)
ترجمه:
خداوند بر مؤمنان منت نهاد آن گاه كه براى ايشان پيغمبرى از جنس خودشان فرستاد كه آيات خدا را برايشان بخواند و آنها را تزكيه نمايد و كتاب و حكمت آموزد كه قبل از بعثت او در گمراهى روشن و آشكارى بودند.
چرا وقتى مصيبتى بشما رسيد كه دو برابر آن را (بكفار) رسانيده بوديد گفتيد اين از كجاست بگو (اى پيغمبر) اين از ناحيه خود شماست. خداوند بهر چيز تواناست.
بيان آيه 164
لغت:
من: در اصل بمعنى قطع است (منّ يمنّ منّا).
من: نعمت، زيرا بوسيله نعمت از بليه قطع و دور ميشود.
(من فلان علىّ بكذا- فلانى باين مطلب بمن منت نهاد) يعنى مرا بواسطه آن از گرفتاريم نجات داد.
منة: فوت: زيرا موجب قطع نعمت مىشود.
تفسير:
و اكنون خداوند بزرگى نعمت وجود پيامبر اكرم (ص) و بعث او را بر خلق بيان ميفرمايد:
لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ: خدا نعمت داد و انعام فرمود.
عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا: و اينكه خداوند فقط مؤمنان را ياد فرموده با اينكه محمد (ص) بر همه جهانيان مبعوث است براى اينست كه نعمت پيغمبرى حضرتش بر مؤمنان اعظم. و بزرگتر است زيرا آنهايند كه بوجود وى هدايت يافتهاند و از بياناتش بهره ميگيرند و نظير اينجاست آنچه كه درباره قول خداوند (هُدىً لِلْمُتَّقِينَ) گذشت.
مِنْ أَنْفُسِهِمْ: در اين كلمه اقوالى است:
1- مراد اينست كه از قوم و قبيله آنهاست كه منشأ و خانواده و صدق و امانتش بر همگان ثابت و روشن است و همه مىدانند كه امىّ است نه كتابى خوانده و نه خطى نوشته تا بدانند كه آنچه از علوم و حقايق كه آورده وحى آسمانى است و اين امر موجب شرافت ايشان و وسيله جلب آنان بايمان است.
2- مراد اينست كه بزبان آنها سخن ميگويد و در نتيجه آموختن از محضر او برايشان آسانست پس آيه مخصوص عرب است.
3- كلام عام است و شامل همه مؤمنين ميباشد و مراد از «انفسهم» يعنى جنس بشر و مردم است و فرشته و جن نيست و موضع منت اينست كه كسى را فرستاده كه از همه از امور و كار او با خبرند و شخصيت او را خوب مىشناسند.
يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ يعنى قرآن را بر آنان بخواند.
وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ: بيان اين جمله در سوره بقره گذشت.
وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ: يعنى آنان در گمراهى روشنى بودند يعنى كافر بودند و كفرشان همان گمراهيشان بود و خداوند آنها را ببركت پيغمبر نجات داد.
بيان آيه 165
تفسير:
اكنون كلام بذكر جهاد باز ميگردد:
أَ وَ لَمَّا أَصابَتْكُمْ مُصِيبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَيْها: وقتى بشما قتل و زخم رسيد در برابر، قبل از آن از طرف شما به آنان (مشركين) زخم رسيد و اين مطلب از اينقرار است كه مشركان در احد هفتاد تن از مسلمين كشتند و مسلمين در بدر دو برابر اين بسر مشركان آوردند. يعنى 70 تن از مشركان را كشتند و 70 نفر را اسير كردند (از قتاده و عكرمه و ربيع و سدى) يعنى از مسلمين در روز بدر دو برابر و دو مثل مصيبتى كه بر شما آمد بر سر آنها آورديد.
و گفتهاند مراد از دو مثل و دو برابر 70 تن در بدر كشتيد و 70 تن در احد (از زجاج) ولى اين قول ضعيف است زيرا مخالفست با آنچه كه در تاريخ آمده كه مسلمين در احد افرادى اندك از مشركان كشتند نه 70 نفر پس اين قول خلاف اجماع است.
قُلْتُمْ أَنَّى هذا: يعنى گفتند چرا اين مصيبات بر ما وارد آمده در حالى كه ما مسلمانيم و پيغمبر اكرم (ص) ميان ماست و وحى از آسمان باو ميرسد ولى آنان مشركند.
و گفته شده كه مسلمين مصيبات را خيلى بعيد و منكر شمردند زيرا پيغمبر خدا (ص) بآنها وعده داده بود اگر اطاعت حق كنند نصرت حق بر آنها فرود مىآيد- (از جبايى).
قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِكُمْ: يعنى اى محمد بگو آنچه زخم و كشتار بشما رسيد از جانب خود شماست يعنى بواسطه مخالفتى است كه با خداى خود كردهايد و ترك نموديد اطاعت امر پيغمبر را و در اين مخالفت چند قولست:
1- مخالفت با پيغمبر كردند و اينكه حضرتش فرمود بهتر است كه در مدينه متحصن شويم و در آن سنگر گيريم تا مشركان قصد ما كنند ولى اهل مدينه و اصحاب قبول نكرده و گفتند يا رسول اللَّه در جاهليت از اينكار امتناع داشتيم اكنون كه شما در ميان ما هستيد سزاوارتر است كه امتناع كنيم.
2- مراد مخالفت تيراندازان بود با پيغمبر كه جايگاه خود را رها كردند و به جمع غنيمت رفتند و پيغمبر فرموده بود كه به هيچ وجه و لو با فتح مسلمين از جاى خود بيرون نروند.
3- اين مصيبت اختيار خود آنها بود كه وقتى در بدر اسير گرفتند خواستند از آنها فديه گيرند و آزادشان كنند پيغمبر فرمود اگر فديه گيريد در جنگ آينده افرادى كه آزاد كنيد و فديه گيريد كشته خواهيد داد. مسلمين قبول كردند و گفتند اكنون از فديه بهرهمند ميشويم و اگر در آينده كشته شويم شهيد خواهيم بود (از على «ع» و عبيده سلمانى و حضرت باقر «ع»).
[سوره آلعمران (3): آيات 166 تا 167]
وَ ما أَصابَكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَ لِيَعْلَمَ الْمُؤْمِنِينَ (166) وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ نافَقُوا وَ قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا قاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَوِ ادْفَعُوا قالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتالاً لاتَّبَعْناكُمْ هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإِيمانِ يَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما يَكْتُمُونَ (167)
ترجمه:
آنچه روز تلاقى دو جماعت بشما رسيد باذن خدا بود تا مؤمنان را معلوم دارد.
و نيز كسانى را كه انفاق كردهاند معلوم كند (همان كسان) كه (چون) گويندشان بيائيد در راه خدا كارزار كنيد يا بدفاع پردازيد گويند: اگر جنگ آزموده بوديم شما را پيروى ميكرديم در آن لحظه ايشان بكفر از ايمان نزديكترند. بزبانهايشان چيزهايى ميگويند كه در دلهايشان نيست و خدا بآنچه نهان ميكنند داناتر است.
بيان آيه 166- 167
تفسير:
وَ ما أَصابَكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ- يعنى اى مؤمنان آنچه در روز جمع مسلمين و مشركين يعنى روز احد بشما رسيد از قتل و زخم.
فَبِإِذْنِ اللَّهِ- يعنى بعلم خدا بود و اذن بمعناى علم است و نيز قول خداى متعال:
أَذانٌ مِنَ اللَّهِ يعنى اعلام من اللَّه.
و گفتهاند: يعنى خداوند ميان شما و ايشان را تخليه ميكند باين معنى كه موانع رسيدن مصيبات را بشما برطرف ميكند (چون نصرت خود را بردارد و شما را بخود واگذارد مصيبات و آزار كفار ميرسد) و گفتهاند يعنى: بعقوبت خدا زيرا خداوند براى هر گناهى عقوبتى قرار داده و اين مصيبات وارده بر شما در جنگ احد عقوبت پشت سر نهادن امر پيغمبر (ص) ميباشد.
و مراد از اذن خدا در آيه چنان كه ظاهر آيه ميرساند اجازه دادن و مباح كردن نيست زيرا مصيبات وارده بر مسلمين از طرف كفار كه عبارت از زخم و قتل مسلمين بود از معاصى بزرگ است و خداوند هرگز معاصى را مباح نميكند و اجازه نميدهد.
وَ لِيَعْلَمَ الْمُؤْمِنِينَ وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ نافَقُوا- يعنى تا خداوند تميز ميان مسلمين و منافقان را بداند.
وَ قِيلَ لَهُمْ- بمنافقين گفته شد تَعالَوْا قاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ- بيائيد براى جهاد در راه خدا.
گفتهاند كه عبد اللَّه بن ابى و دار و دسته منافقش 300 نفر را از لشكر پيغمبر (ص) جدا كردند و گفتند چرا خود را بكشتن دهيم؟
عبد اللَّه بن عمرو بن حزام انصارى پاسخشان داد كه بيائيد در راه خدا بجنگيد و از خدا بترسيد و پيغمبر را غريب و بىياور مگزاريد.
أَوِ ادْفَعُوا- يا اينكه اگر در راه خدا نمىجنگيد لا اقل از جان و ناموس خود دفاع كنيد.
و گفتهاند مراد اينست كه بمنافقان گفتند با ما همراه باشيد و سياهى لشكر ما را زياد كنيد. از اينجا معلوم ميشود كه تكثير سياهى و ظاهر لشكر مجاهدان اسلام نيز بمنزله جهاد بشمار ميرود و حكم قتال را دارد.
قالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتالًا لَاتَّبَعْناكُمْ- منافقان گفتند: اگر ما از جنگ علم و اطلاع ميداشتيم بدنبال شما ميآمديم. اينجمله را براى عذر تراشى گفتهاند كه باين بهانه بمدينه بازگردند. عبد اللَّه بن عمرو مذكور در پاسخ اين جواب منافقان گفت: خداوند شما را از خود دور گرداند و او ما را از شما بىنياز خواهد كرد.
و گفتهاند طرف مكالمه و اين گفت و شنود با منافقان خود پيغمبر (ص) بود.
هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإِيمانِ- يعنى منافقان با اظهار اين سخن بكفر نزديكترند از ايمان چون پيش از اين بظاهر حال بايمان نزديكتر بودند تا اينكه پردهدرى كردند و مؤمنان از باطنشان كه قبلا بيخبر بودند با خبر شدند. و لام در (للكفر) بمعنى الى است يعنى (الى الكفر اقرب ...- بسوى كفر نزديكترند ...)
يَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ- بدهان ميگويند آنچه در دل ندارند.
ذكر افواه (دهانها) براى تأكيد است و يا اينكه براى تفاوت بين قول زبانى با نوشتنى ميباشد و آنچه را بدهان گفتند كه در دل ندارند جمله «لَوْ نَعْلَمُ قِتالًا لَاتَّبَعْناكُمْ» است و آنچه در دل پنهان داشتند اين بود كه اگر جنگى هم در بين بود چنان كه بود اطاعت پيغمبر نمىنمودند و او را يارى نميكردند.
و گفتهاند مراد اينست كه بدهان ميگويند كه بخدا و پيغمبر مؤمنيم ولى در دل ايمان ندارند بلكه در دل كافرند.
وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما يَكْتُمُونَ- خدا بآنچه كه در دل پنهان ميدارند از نفاق و شرك داناست.
[سوره آلعمران (3): آيات 168 تا 171]
الَّذِينَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ وَ قَعَدُوا لَوْ أَطاعُونا ما قُتِلُوا قُلْ فَادْرَؤُا عَنْ أَنْفُسِكُمُ الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (168) وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ (169) فَرِحِينَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاَّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (170) يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ (171)
ترجمه:
كسانى كه خود نشستند و درباره برادران خود گفتند اگر از ما اطاعت ميكردند كشته نميشدند بگو (اى پيغمبر) اگر راست ميگوييد مرگ را از خود بگردانيد.
ترجمه:
و كسانى را كه در راه خداوند كشته شدهاند مرده نپندار بلكه زندگانند و نزد پروردگارشان روزى مىخورند. بآنچه خداوند از فضل خود بآنها داده خوشدلند و بر آينده (پس از مرگ) كسانى كه هنوز بآنها پيوستهاند شادمانى ميكنند كه بر آنها نه ترسى خواهد بود و نه اندوهى. و از نعمت و كرم الهى شادمانند و از اينكه خداوند پاداش مؤمنان را ضايع نميگرداند خوشدلند.
بيان آيه 168
لغت:
(درأ): دفع كردن. درأ عنه: دفع عنه: از او دفع كرد و برگردانيد.
تفسير:
الَّذِينَ قالُوا- منافقين كه گفتند لِإِخْوانِهِمْ- ببرادران نسبى خود نه دينى مراد عبد اللَّه ابى و ياران اويند.
وَ قَعَدُوا- يعنى همين كسانى كه اينسخن گفتند از جنگ نشستند. (از جابر و سدى و ربيع).
لَوْ أَطاعُونا- يعنى اگر از ما اطاعت ميكردند. و از مدينه بيرون نميرفتند و در جنگ شركت نميكردند.
ما قُتِلُوا- كشته نمىشدند.
قُلْ- بگو اى محمد (ص).
فَادْرَؤُا- بگردانيد عَنْ أَنْفُسِكُمُ الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ- اگر راست مىگوييد (در اين ادعاى خود) مرگ را از خود. و نخواهيد توانست زيرا ممكنست دشمن در خانههايتان بر شما دست يابد و شما را بكشد.
و اينكه خداوند ميفرمايد: اگر مرگ را از خود بگردانيد راست ميگوييد در جواب گفته آنهاست كه ميگفتند اگر از مدينه بيرون نميرفتند و در خانه ميماندند كشته نميشدند. خداوند ميفرمايد: اين سخن را كسى ميتواند بگويد كه عالم بغيب باشد و چنين كسى بايد موجبات مرگ را از خود برطرف كند و از پيش آمدهاى سوء بواسطه اطلاعى كه دارد بر كنار بماند.
در اين آيه ترغيب بر جهاد است و بيان اينكه چون هر مرگى با اجل مقدر است و جهاد رفتن و نرفتن اثرى در جلو و عقب انداختن اجل ندارد پس نميتواند ترس از مرگ موجب خوف از جهاد باشد زيرا چه بسيار مجاهد كه سالم بماندند و چه بسيار خانه نشين كه بمردند و كشته شدند پس بايد توكل بر خدا كرد.
بيان آيه 169 تا 171
شان نزول:
گفتهاند كه آيه درباره شهيدان بدر آمده كه 14 تن بودند: هشت نفر از انصار و 6 نفر از مهاجران.
و گفتهاند: درباره شهيدان احد آمده كه هفتاد تن بودند چهار نفر از مهاجران (حمزه، مصعب بن عمير، عثمان بن شماس، عبد اللَّه بن جحش) و بقيه از انصار بودند. (از ابن مسعود و قتاده و ربيع).
حضرت باقر (ع) فرمود و نيز بسيارى مفسران گفتهاند كه درباره هر دو دسته است.
و گفتهاند: درباره شهداء بئر معونه است و سبب آن اينست كه محمد بن اسحاق باسنادش از انس بن مالك و غيره روايت كرده كه ابو براء عامر بن مالك كه رئيس قبيله بنى عامر بود در مدينه بر پيغمبر اسلام وارد شد و هديهاى پيشكش حضرتش نمود. پيغمبر (ص) از پذيرفتن آن امتناع ورزيد و فرمود: من از مشرك هديه نمىپذيرم مسلمان شو تا اگر خواستى هديهات را قبول كنم و آياتى از قرآن براى وى بخواند. عامر مسلمان نشد و از اسلام دورى هم نكرد و عرضه داشت: اى محمد اين چيزى كه مردم را بآن ميخوانى نيكو و جميل است اگر يارانى چند از خود بنجد فرستى و آنها را بدين خود بخوانى اميدوارم كه ترا پاسخ مثبت گويند.
پيغمبر (ص) فرمود: من بر جان ايشان از نجديان ترسناكم.
عامر گفت: من آنها را پناه ميدهم بفرست تا مرد مرا بدين تو بخوانند. پيغمبر (ص) منذر بن عمرو از بنى ساعده را همراه با هفتاد تن از نيكان مسلمين فرستاد كه از جمله آنها بودند: حارث بن صحه، حرام بن ملحان و عروة بن اسماء سلمى و نافع بن بديل و رقاء خزاعى و عامر بن فهيره. اين مطلب در ماه صفر چهارم هجرى و چهارده ماه پس از جنگ احد فرستادگان پيغمبر رفتند تا به بئر معونه رسيدند از هم پرسيدند كيست كه رسالت پيغمبر را به اين مردم برساند؟
حرام بن ملحان گفت: من اينكار را خواهم كرد و با نامه پيغمبر بطرف عامر بن طفيل رفت ولى عامر بنامه پيغمبر وقعى ننهاد.
حرام بمردم گفت اى اهل بئر معونه من نماينده و فرستاده رسول خدايم براى شما.
و اشهد ان لا اله الا اللَّه و اشهد ان محمداً رسول اللَّه- بخدا و پيامبرانش ايمان آريد. مردى پيش آمده و نيزهاى بر پهلويش بزد كه از پهلوى ديگرش برآمد. حرام فرياد زد اللَّه اكبر بخداى كعبه رستگار شدم.
در اينوقت عامر بن طفيل بنى عامر را عليه مسلمين بخواند ولى آنان سخنش را نپذيرفتند و گفتند ما با ابى براء نقض عهد نميكنيم. زيرا او بمسلمين پناه داده و با آنها پيمان بسته. عامر قبائلى از بنى سلم را عليه مسلمين بخواند آنها دعوتش را بپذيرفتند و مسلمين را احاطه كردند مسلمين چون حال را بدين منوال ديدند شمشير برآوردند و جنگ و دفاع كردند تا همگى جز كعب بن زيد كشته شدند مشركين او را با رمقى كه داشت در ميان كشتگان رها كردند و او بهمان حال نجات يافت و تا جنگ خندق زنده بود و در آن شهيد شد.
عمرو بن اميه ضمرى و مردى از انصار كه از عقب و بدنبال اصحاب پيغمبر ميآمدند از دور مرغانى را كه اطراف لشگر و ميدان جنگ پرواز ميكردند بديدند و با خود گفتند كه اين مرغان از مطلبى خبر ميدهند بسرعت نزديك شدند اصحاب خود را در خون غلطان يافتند و سواران دشمن و قاتلان آنها را در كنار كشتگان ايستاده ديدند.
انصارى بعمرو گفت چه كنيم؟ عمرو گفت عقيده من اينست كه به پيغمبر ملحق شده جريان را بوى گزارش دهيم ولى انصارى گفت ديگر پس از قتل منذر بن عمرو ميل بزندگى ندارم و شمشير برآورد و چندان با مشركان بجنگيد تا كشته شد. عمرو بن اميه نيز اسير شد و عامر چون دانست كه او از قبيله ضمّر است، پيشانى او را بعنوان غلام و اسير داغ نهاد و آزادش كرد. عمرو خدمت پيغمبر رسيد و واقعه را باز گفت پيغمبر (ص) فرمود: اين كار بگردن ابا براء است كه من از پيش ترسان بودم. چون قضيه بگوش ابا براء رسيد عهد شكنى عامر و ناراحتى رسول اللَّه بر او بسيار سخت آمد. حسان بن ثابت در تحريك ابا براء عليه عامر بن طفيل شعرهايى سرود.
چون اشعار حسان بگوش قبيله ربيعة بن ابى براء رسيد بر عامر بن طفيل حمله آورد و نيزهاى بر او زد و از اسبش بزير انداخت عامر گفت اين از طرف ابى براء است اگر مردم ولىّ دم من عمويم باشد و اگر زنده ماندم خود با او دانم. خداوند متعال در اين مقام اين آيه را فرستاد: «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا ...»
تفسير:
چون خداوند گفته منافقان را در باب شهيدان اسلامى كه بمنظور سستى مؤمنان در جهاد گفته بودند حكايت فرمود بدنبال آن مقامات ارجمندى را كه در بهشت براى شهيدان اختصاص داده بيان ميدارد.
وَ لا تَحْسَبَنَّ- خطاب به پيغمبر (ص) است و يا تقدير چنين است اى شنونده و اى انسان گمان مبر، الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ- كسانى كه در جهاد و در راه نصرت دين خدا كشته شدند، أَمْواتاً- مردهاند يعنى مثل كسى كه در غير جهاد مرده است مىباشند.
بَلْ أَحْياءٌ- بلكه آنان زندهاند. تفسير اين كلام در سوره بقره در ذيل گفته خداوند «وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ» گذشت.
عِنْدَ رَبِّهِمْ- در اين كلمه دو وجه ذكر شده:
1- نزد خدا هستند يعنى در مقامى قرار دارند كه هيچكس جز خداوند نفع و ضرر ايشان را بدست ندارد و مراد از عند و نزد خدا مكان (محسوس) و نزديكى مسافت نيست زيرا مكان و قرب مسافت از صفات اجسام است و بر خدا محال ميباشد.
2- يعنى در نزد خدا (و علم خدا) زندهاند.
و چون خداوند از حيات آنها خبر دارد و مردم بيخبرند فرموده است زنده در نزد خدا هستند. از جبايى، ابن عباس و ابن مسعود و جابر روايت شده كه پيغمبر اكرم (ص) فرمود چون برادران مؤمن شما در احد شهيد شدند خداوند روح آنها را در حوصله مرغانى سبز نهاد و ببهشت فرستاد و در آنجا از ميوهها و نهرهاى بهشتى متمتع ميباشند.
و نيز از پيغمبر اكرم (ص) روايت شده كه درباره جعفر بن ابى طالب پس از شهادت او در جنگ موته فرمود: او را ديدم كه دو بال دارد و با فرشتگان در بهشت پرواز ميكند.
بعضى حديث ارواح (و تنعم آنها را در بهشت) انكار كردهاند باين گمان كه روح عرض است و بدون بدن قدرت تمتع ندارد. ولى اين مطلب خيال باطلى بيش نيست زيرا روح جسم رقيق و لطيف است و مشتق و مأخوذ از ريح ميباشد. بدليل اينكه از بدن بيرون ميرود و بآن باز ميگردد و بدون بدن نيز حساس و فعال است. اين قول على بن عيسى است.
يُرْزَقُونَ- صبح و شام از نعمتهاى بهشتى روزى ميخورند و گفتهاند يعنى در قبرها روزى ميخورند.
فَرِحِينَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ- يعنى از انواع نعمتهاى بهشتى كه خداوند بدانها ارزانى داشته خورسند و مسرورند و گفتهاند يعنى از شهادت و پاداش بسيار پر ارج شهادت كه نصيبشان شده خوشحالند.
وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ- يعنى از وضع برادران مؤمن خود كه زنده در دنيا هستند و در راه خدا جهاد ميكنند اظهار سرور مينمانيد از اينرو كه ميدانند كه اگر آنان هم شهيد شوند بايشان خواهند پيوست و سرانجامشان دار كرامت و مقامات عاليهاى است كه خود بآنها رسيدهاند و اين مطالب را با هم بعنوان بشارت بازگو ميكنند. (از ابن جريح و قتاده).
و گفتهاند: نامهاى بشهيدان ارائه داده ميشود كه در آن نام برادران مؤمن خود كه بمقام شهادت نايل ميشوند و بايشان ملحق ميگردند ثبت است و با ديدن آن خوشحال ميشوند و بيكديگر بشارت ميگويند مثل مردمى كه در دنيا انتظار مقدم مسافر خود را دارند (از سدى).
و گفتهاند مراد از (بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا) يعنى مؤمنان در فضل و مقام بآنها نرسيدهاند ولى بواسطه ايمان مقامى عظيم دارند. (از زجاج).
أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ- يعنى بشارت ميدهند كه بيم و اندوهى بر ايشان نيست زيرا اين جمله بدل از: «بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ» است زيرا شهيدان در نزد خدا در حال عدم حزنند. پس استبشار در اينجا براى نبودن حزن بر لاحقين ميباشد و معنى آيه روى اينحساب چنين است:
يعنى شهداء براى بازماندگان خود ترسى ندارند زيرا خداوند سرپرستى آنها را بعهده دارد و بر اموالى كه پشت سر نهادهاند اندوهى نمىخورند زيرا خداوند در عوض آن اجر جزيل و بزرگتر بايشان خواهد داد.
و گفتهاند: مراد اينست كه از گناهان گذشته خوفى بر آنها نيست زيرا خداوند گناهانشان را با شهادت پاك ميسازد و از مفارقت دنيا اندوهى بخاطر ندارند چون از لقاء آخرت بىاندازه خرسند و شادمانند.
يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ- يعنى: اينان كه شهيدان راه خدايند در نزد خدا روزى ميخورند از نعمتهايى كه خداوند از فضل خويش بآنها داده سخت خوشحالند.
فضل و نعمت دو كلمهاند كه براى معنى واحد تعبير ميشوند و درباره علت تكرار اين هر دو كلمه دو قول است:
1- نعمت آن چيزهايى است كه بواسطه طاعت مستحق آنها گشتهاند و فضل اضافاتى است كه بطور مضاعف به آنها داده ميشود.
2- براى تأكيد و جا گرفتن معنى است در ذهن و براى مبالغه است.
وَ أَنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ: يعنى شهيدان مىدانند و بهم بشارت مىدهند كه خداوند جزاى مؤمنان را بسيار زياد ميگرداند و علت اينكه اين جمله را ذكر كرده با اينكه غير شهيدان هم مىدانند كه خداوند اجر مؤمن را ضايع نميكند اينست كه شهداء اين مطلب را پس از موت در برابر چشم مىبينند و مشاهده ميكنند و ديگران در اين جهان تكليف استدلالا آن را مىپذيرند و مىدانند و استدلال هرگز جاى مشاهده را نميتواند بگيرد و خبر دادن كجا و ديدن كجا و با ديدن و مشاهده سرور افزون ميشود.
بعلاوه در اين جمله دلالت است كه ثواب مورد استحقاق است و خدا هرگز آن را باطل نخواهد كرد و ثواب دادن جز از طرف خداى متعال نميباشد. و لذا خداوند نفى ضايع كردن را بخود لقب داده.
آنچه كه در اخبار درباره ثواب شهيدان آمده قابل شماره نيست عالىترين آن حديثى است كه حضرت على بن موسى الرضا (ع) از حسين بن على (ع) روايت كرده به اين قرار:
روزى در بين سخنرانى امير مؤمنان براى مسلمين براى تحرك آنان بر جهاد جوانى بپا خاست و عرضه داشت يا امير مؤمنان از فضيلت مجاهدان در راه خدا برايم بفرما.
حضرت فرمود در كنار پيغمبر كه بر ناقه غضبا سوار بود و از غزوه ذات السلاسل بر ميگشتيم ميرفتم و همين سؤال ترا از او پرسيدم فرمود:
مجاهدان وقتى تصميم بجنگ گيرند خداوند برات آزادى از دوزخ را بر ايشان مينويسد و چون براى جنگ مجهز شوند خداوند بديشان بر ملائكه مباهات و فخر فروشى ميكند و چون با اهل خود وداع ميكنند، ماهيان و خانهها برايشان ميگريند و چون مارى كه پوست مياندازد گناهانشان ميريزد و خداوند بر هر سربازى چهل فرشته مىگمارد كه او را از جلو و عقب و راست و چپ نگه دارد و هر ثوابى كه انجام دهد دو چندان نوشته شود و در هر روزى براى او ثواب عبادت هزار مرد نويسند كه هر كدام هزار سال عبادت كرده باشند كه هر سال آن 360 روز باشد و هر روز بقدر عمر دنيا و چون در برابر دشمن قرار گيرند علم جهانيان از ثواب آنها عاجز ماند و چون بمبارزه دست زنند و سنانها بحركت آيد و تيرها پرتاب شود و سربازان بر دشمن هجوم برند ملائكه بالهاى خود بر آنها پيچند و براى نصرت و ثبات قدم آنها دعا كنند و منادى فرياد كند كه بهشت زير سايه شمشيرها است و زخم شمشير و نيزه بر مجاهد و شهيد از نوشيدن آب خنك در تابستان سوزان گواراتر باشد و چون شهيدى با ضرب نى و با شمشير از اسب در غلطد بزمين نرسد مگر اينكه خداوند همسر حور العين او را ببالينش فرستد تا نعمتها و مقامات عالى و گرامى او را باو بشارت دهد و چون بزمين افتد زمين به او گويد مرحبا بروح پاكى كه از پيكرى پاك بيرون شد ترا بشارت باد كه براى تو نعمتها و مقاماتيست كه هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده و بهيچ دلى نگذشته و خداوند گويدش من جانشين توام در بين اهل بيت تو هر كه آنها را خشنود كند مرا خشنود كرده و هر كس كه آنها را بخشم آرد مرا خشمگين ساخته و خداوند روحش را در حوصله مرغ سبز نهد تا او را ببهشت برد و بهر مقام كه خواهد پرواز كند و از ميوه- هايش تناول نمايد و بقنديلهاى زرينى كه به عرش آويخته است پناه گيرد و بهر مردى از شهيدان 70 غرفه بهشتى داده شود كه هر غرفهاى باندازه فاصله صنعاء يمن تا شام وسعت دارد و نورش شرق و غرب را روشن گرداند و در هر غرفهاى هفتاد در است و بر هر درى 70 مصرع از طلاست و بر هر درى هفتاد پرده حرير و ظريف افتاده و در هر غرفهاى 70 خيمه است و در هر خيمهاى 70 تخت زرين نصب است كه پايههايش از درّ و زبرجدى كه مزين شده است بشاخههاى زمرد و بر هر تختى 40 بستر است كه كلفتى هر كدام 40 زرع است و بر هر بسترى همسرى از حور العين پر غنج و دلال و عرب و باكره قرار گرفته.
جوان پرسيد يا امير المؤمنين مرا از معنى عرب بازگوى حضرت فرمود عروبة (مصدر عرب) غنج و ناز و كرشمه روحبخش و نشاط آور و اشتها انگيز است و سپيد- رويند و تاجهاى لؤلؤ بسر نهادهاند و گردنبند بگردن و دستبند به دست دارند.
قسم بآنكه جانم به دست اوست در قيامت اگر پيامبران را چشم بر آنها افتد از بهاء و مقام رفيع آنها پا برهنه و پياده شوند.
آن گاه شهيدان بسوى سفرههاى گهر نشان روند و بر آن نشينند و هر مردى از ايشان 70 هزار از اهل بيت و 480 همسايگان خود شفاعت كند حتى اينكه همسايگان بر سر نزديك نشستن با آنها با هم منازعه كنند. و ايشان در جوار من و ابراهيم بر مائده خلد نشينند و هر صبح و شام بر خداى متعال نظر نمايند.