متن، ترجمه و تفسیر سوره مبارکه بقره آیات 101 تا 110
تفسير
وَ لَمَّا جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ...- هنگامى كه آمد ايشان را رسولى از جانب پروردگار.
بيشتر مفسرين گفتهاند منظور از «رسول» محمّد صلى اللَّه عليه و آله است يعنى هنگامى كه آمد يهود هم زمان نبى اكرم را محمّد فرستاده خدا.
و برخى گفتهاند: منظور از «رسول» رسالت و پيامبرى است همانطورى كه شاعر ميگويد:
فقد كذب الواشون ما بحث عندهم بليلى و ما ارسلتهم برسول «1»
على بن عيسى ميگويد: اين احتمال «دوم» ضعيف است زيرا كه بر خلاف ظاهر و در استعمال اندك است.
مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ ...- تصديق ميكند آنچه را با ايشان است.
در آن دو احتمال است:
1- تصديق ميكند پيامبر كتابهاى آسمانى ايشان را از قبيل تورات و انجيل زيرا كه داراى همان اوصافى است كه مژده آمدنش در آن كتب ذكر شده.
2- تصديق ميكند پيامبر تورات را و اينكه آن از جانب خداوند آمده، زيرا كه سخن در اين آيات در باره يهود است نه نصارى.
و احتمال اول بهتر است زيرا كه در آن دليلى است بر بطلان ايشان.
نَبَذَ فَرِيقٌ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ ...- پرتاب كردند گروهى از كسانى كه كتاب بآنان داده شده.
و علّت اينكه «مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ» فرمود و «منهم» نفرمود اين است كه منظور از اين جمله دانشمندان يهود است- و چنانچه بضمير اكتفاء ميشد مرجع آن تمامى يهود بودند.
و برخى گفتهاند: علت اينكه «منهم» نفرمود طول كشيدن كلام بوده است.
كِتابَ اللَّهِ ...- كتاب خدا را.
ممكن است منظور تورات و ممكن است مقصود قرآن مجيد باشد.
وَراءَ ظُهُورِهِمْ ...- پشت سرشان.
كنايه از واگذارى و ترك كردن عمل بآن است.
شعبى ميگويد: كتاب را تلاوت مىكردند و عمل به آنرا ترك مىنمودند.
سفيان بن عيينه ميگويد: كتاب را در حرير و ديباج پيچيده و با طلا و نقره زينت داده ليكن حلال و حرام آن را حرام نميدانستند و اين است معنى «نبذ» و اينها در صورتى است كه منظور از كتاب تورات باشد.
ابو مسلم ميگويد: چون نپذيرفتند كتاب پيامبر اسلام را در حقيقت كتاب خودشان را كه مژده آمدن پيامبر آخر زمان در آن بود نبذ كردند.
سدى ميگويد: تورات خودشان را ترك و كتاب آصف و سحر هاروت و ماروت را گرفتند يعنى اوصاف پيامبر كه در تورات ذكر شده بود ترك نمودند.
قتاده و گروهى از اهل دانش ميگويند: آن جماعت همه معاند و علت اينكه گروهى از ايشان ذكر شد اين است كه جمعيت زياد با اختلاف نظر و عقيده و فاصله رأى و فكرى كه ميان افراد آن است امكان ندارد همگى كتمان واقع كنند و آنچه را ميدانند مستور دارند مگر اينكه عددشان اندك و اتفاقشان بر كتمان امكان داشته باشد كَأَنَّهُمْ لا يَعْلَمُونَ ... گويا اينان نميدانند.
كه آن پيامبر راست و بر حق است و منظور اين است: آنان ميدانند و از روى دشمنى و عناد كتمان ميكنند.
و برخي گفتهاند: منظور اين است: گويا اينان نميدانند چه كيفر و عقابى در برابر اين عمل دارند.
و بعضى گفتهاند: گويا اينان نميدانند كه در كتاب خودشان چه مطالبى است و جانشين نادانان شدهاند.
[سوره البقرة (2): آيه 102]
وَ اتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّياطِينُ عَلى مُلْكِ سُلَيْمانَ وَ ما كَفَرَ سُلَيْمانُ وَ لكِنَّ الشَّياطِينَ كَفَرُوا يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَ ما أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبابِلَ هارُوتَ وَ مارُوتَ وَ ما يُعَلِّمانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى يَقُولا إِنَّما نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَكْفُرْ فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما ما يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ وَ ما هُمْ بِضارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ يَتَعَلَّمُونَ ما يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَراهُ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ وَ لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ (102)
[ترجمه]
و پيروى كردند آنچه را شياطين دنبال كردند و يا ميخواندند بر عهد سلطنت سليمان و سليمان كافر نشد و ليكن شياطين كافر شدند مردم را تعليم سحر ميدادند و آنچه برد و ملك در بابل نازل شد «هاروت و ماروت» و هيچكس را تعليم نميدادند مگر اينكه مىگفتند: ما فتنه و امتحان هستيم پس كافر نشويد و ياد مىگرفتند مردم از آن دو چيزى را كه موجب جدايى مرد از همسرش ميشد و بسبب آن نميتوانستند بكسى ضررى رسانند مگر باذن خدا، و ياد ميگرفتند چيزى را كه بضرر ايشان بود و نفعى براى آنان نداشت و دانستند هر كسى سحر را خريدارى كند در روز قيامت بهمراهى ندارد، و بد چيزى است آنچه خويشتن را بدان فروختند اگر دانا باشند.
شرح لغات:
اتّبعوا ...- پيروى كردند.
تتلوا ...- دنبال ميكردند و يا ميخواندند.
فتنه ...- آزمايش.
مرء ...- مرد اذن ...- آگاهى، اباحه و آزادى، امر و فرمان.
خلاق ...- بهره نيك.
تفسير
خداوند در دنبال آيه گذشته كه موضوع عدم اعتناء يهود را بكتاب خدا بيان كرد فرمود:
وَ اتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّياطِينُ ...- و پيروى كردند آنچه را كه شياطين دنبال مي كردند و يا مي خواندند.
در ضمير «و اتّبعوا» چند قول است:
1- ربيع و ابن اسحاق و سدى ميگويند: منظور يهود عصر پيامبر اسلام است.
2- ابن عباس و ابن جريج ميگويند منظور يهود عصر سليمان است.
3- مراد از آن همه يهود است زيرا كه پيروان سحر و جادو از زمان سليمان تا زمان پيامبر اسلام هميشه و در هر عصرى موجود بودند.
از ربيع حكايت شده: يهود زمانى از پيامبر اسلام در باره تورات پرسش ميكردند و هر چه ميپرسيدند خداوند آن را بر پيامبر نازل ميكرد و مخاصمه مي نمود با آنان يهود گفتند: اين شخص از ما داناتر و نسبت بآنچه بر ما نازل شده آگاهتر از ما است بعد از موضوع سحر و جادو پرسش كردند و از آن راه در صدد مخاصمه با پيامبر برآمدند پس خداوند اين آيه شريفه «وَ اتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّياطِينُ» را نازل كرد.
و در معناى «تتلوا» چند احتمال است:
1- ابن عباس ميگويد: منظور: دنبال كردن و عمل نمودن است.
2- عطا و قتاده ميگويند: مراد: قرائت و خواندن است.
3- ابو مسلم ميگويد: منظور: دروغ گفتن است گفته ميشود: «تلا عليه» يعنى دروغ گفت خداوند سبحان ميفرمايد:
«وَ يَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ» «2» و «أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» «3» و در مورد صدق «تلا عنه» گفته ميشود و در صورت ابهام و روشن نبودن هر دو تعبير جايز است و در منظور از شياطين اختلاف است.
برخى گفتهاند: مراد از شياطين جن است زيرا كه اين لفظ «شياطين» در صورتى كه بدون قرينه باشد دلالت بر شياطين جن ميكند.
پارهاى گفتهاند: منظور شياطين انس است كه در گمراهى و ضلالت متمرّد ميباشند همانطور كه جرير گفته:
ايّام يدعوننى الشيطان من غزل و كنّ يهويننى اذ كنت شيطاناً «4»
و بعضى گفتهاند: منظور شياطين انس و جن است.
عَلى مُلْكِ سُلَيْمانَ ...- بر سلطنت سليمان.
برخى گفتهاند: معناى «على» «فى» است يعنى در ملك سليمان همانطور كه ابو النجم گويد: «فهى على الافق كعين الاحول» «5» كه منظور در افق است و بنا بر اين دو احتمال جريان دارد.
1- منظور در زمان سلطنت سليمان است.
2- مراد در خود سلطنت سليمان است همانطور كه گفته ميشود: «فلان يطعن فى ملك فلان و فى نفس فلان» فلانى در سلطنت و در خود فلانى طعن ميزد.
و بعضى گفتهاند: معناى آن بر زمان سلطنت سليمان است.
ابو مسلم ميگويد: معناى آن اين است: آنچه شياطين بر ملك سليمان دروغ ميگفتند و بر آنچه بر دو ملك نازل ميشد.
وَ ما كَفَرَ سُلَيْمانُ وَ لكِنَّ الشَّياطِينَ كَفَرُوا يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ ...- و سليمان كافر نشد ليكن شياطين كافر شدند مردم را سحر آموختند.
از اينجا استفاده ميشود آنچه را كه شياطين اختيار و روايت ميكردند كفر بود زيرا كه سليمان را از كفر تبرئه نمود ليكن در تعبير «ما تَتْلُوا الشَّياطِينُ» بيان نفرمود كه آن چيست همانطورى كه در «ما كَفَرَ سُلَيْمانُ» روشن نشد كه آن كفر از چه نوعى از انواع كفر بوده است ليكن در جمله «وَ لكِنَّ الشَّياطِينَ كَفَرُوا يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ» بيان شد كه آن كفر از نوع سحر است زيرا كه يهود بنا بگفته ابن عباس و ابن جبير و قتاده- سحر را به سليمان نسبت داده و خيال مىكردند كه سلطنت او روى پايه سحر استوار است از اينرو خداوند او را تبرئه نمود و در علت نسبت دادن يهود سحر را به سليمان اختلاف شده است:
و برخى گفتهاند: انگيزه آن اين بود كه سليمان كتابهاى ساحرين را جمع- آورى نموده و در خزانه خويش قرار داد.
سدى ميگويد: آن كتابها را زير تخت خويش قرار داد تا مردم آگاهى پيدا نكنند پس از مرگ سليمان ساحرين كتابها را بيرون آورده و گفتند: سلطنت سليمان بسبب سحر پا بر جا بود و از همين راه جنّ و انس و طير را مسخّر خويش قرار داد و سحر سليمان را در نظر مردم بزرگ جلوه داد و اين امر در ميان يهود شهرت پيدا كرد و روى دشمنى با سليمان كاملًا مورد قبول آنان واقع شد.
عياشى بسند خودش از ابو بصير از امام باقر نقل كرده: هنگامى كه سليمان از دنيا رفت شيطان سحر را اختراع كرد و در كتابى نوشت و آن كتاب را پيچيده در پشت آن نوشت: اين چيزى است كه آصف بن برخيا در باره سلطنت سليمان بن داود وضع كرد و از ذخيرههاى گنجهاى دانش است، هر كه اراده كند فلان چيز را چه بگويد و همين طور پس آن كتاب را زير تخت سليمان پنهان كرد و سپس براى آنان بيرون آورد، كافرين گفتند: بسبب همين بود كه سليمان بر ما غلبه كرد ليكن مؤمنان گفتند:
سليمان بنده خدا و پيامبر او بود و از اين جهت خداوند در قرآن فرمود: «وَ اتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّياطِينُ» الخ.
و در جمله: «وَ لكِنَّ الشَّياطِينَ كَفَرُوا» سه قول است:
1- شياطين آنچه را كه از راه سحر پى بردند انكار نمودند.
2- سحرى را كه به سليمان نسبت دادند نپذيرفتند.
3- آنها سحر نمودند و از آن تعبير به كفر كردند.
و در جمله: «يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ» دو قول است:
1- شياطين سحر را بسوى آنان القاء كردند و آنان آموختند.
2- شياطين آنان را راهنمايى كردند كه سحر را از زير تخت بيرون آورده و استخراج كنند.
و در جمله: «وَ ما أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبابِلَ هارُوتَ وَ مارُوتَ» چند وجه است:
1- منظور اين است: كه شياطين سحر و آنچه را بر دو ملك نازل شده بود بمردم آموزش دادند و آنچه بر آن دو نازل شده عبارت بود از اوصاف و حقيقت سحر و چگونگى حيلهورزى در آن تا هم خود دانسته و هم بمردم ياد دهند و در نتيجه مردم از آن دورى كنند ليكن شياطين پس از دانستن آن را بكار برده و از آن سوء استفاده كردند و اگر چه مؤمنان از آن دورى كرده و از دانستن آن فقط منتفع شدند.
2- منظور- بنا بر آنچه گذشت كه معناى «تتلوا» كذب و دروغ باشد- اين است: كه پيروى نمودند آنچه را كه شياطين بر سلطنت سليمان و بر آنچه بر دو ملك نازل شده بود دروغ بستند و منظور از نازل شدن بر دو ملك فرستاده شدن با آنها و بر زبان آنها است- يعنى كلمه «على» معناى كلمه «مع» دارد همانطورى كه خداوند ميفرمايد: «ما وَعَدْتَنا عَلى رُسُلِكَ» آنچه را با پيامبران و بر زبان ايشان بما وعده دادى «6».
3- كلمه «ما» بمعناى نفى باشد و در اين صورت منظور از «هاروت و ماروت» دو نفر از افراد مردم عادى است و مراد از دو ملك كه سحر از آنها نفى شده جبرئيل و ميكائيل است زيرا كه ساحرين يهود ادّعا مينمودند كه خداوند عزّ و جلّ سحر را بوسيله جبرئيل و ميكائيل بر سليمان ميفرستاد و خداوند در اين جهت آنان را تكذيب كرد و بنا بر اين معناى اين جمله عبارت است از: سليمان كافر نشد و خداوند برد و ملك سحر را نفرستاد و ليكن شياطين كافر شدند و مردم را در بابل سحر آموزش دادند و منظور از مردم هاروت و ماروت است.
و ممكن است «هاروت و ماروت» از شياطين باشند و بنا بر اين آن دو كافر شدند و سحر را بمردم تعليم نمودند- و مانعى ندارد در مورد دو نفر عنوان جمع استعمال شود- همانطورى كه خداوند در اين آيه فرمود: «وَ كُنَّا لِحُكْمِهِمْ شاهِدِينَ» «7» كه منظور: قضاوت داود و سليمان است و بنا بر اين مراد از: «وَ ما يُعَلِّمانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى يَقُولا إِنَّما نَحْنُ فِتْنَةٌ» همان هاروت و ماروت است و بطور استهزاء خود را امتحان و مردم را از كفر باز ميداشتند نه بعنوان نصيحت و بازداشتن واقعى.
و ممكن است بنا بر اين وجه- كه ما بمعناى نفى باشد- هاروت و ماروت نام همان دو ملكى باشد كه سحر از آنها نفى شده و- ضمير- در يعلّمان بدو قبيله از جنّ و انس رجوع كند و براى همين جهت- ضمير- تثنيه مانعى ندارد و نيكو است.
و اين وجه- كه ما بمعناى نفى باشد- از ابن عباس و مفسرين ديگر حكايت شده، و از ابن عباس نيز نقل شده كه «ملكين» را بكسر لام قرائت ميكرد و ميگفت:
در چه زمان آن دو بى دين ملائكه بودند؟ بلكه آنها سلطان بودند. و بنا بر اين مانعى ندارد كه ضمير در «وَ ما يُعَلِّمانِ مِنْ أَحَدٍ» بآنها برگردد.
و بنا بر قرائت ابن عباس در آيه احتمال ديگرى است و اگر چه «ما» بمعناى نفى نباشد و آن احتمال اين است: كه آنها پيروى ميكردند آنچه را شياطين بر سلطنت سليمان مدعى بودند و نيز پيروى ميكردند سحرى را كه بر دو سلطان فرستاده ميشد ليكن فرستادن سحر اضافهاى بخداوند ندارد و اگر چه بدون قرينه ذكر شده زيرا كه خداوند سحر نازل نميكند بلكه از جانب برخى از گمراهان راهنمايى شده بودند و منظور از كلمه «انزال» اين نيست كه از آسمان فرستاده شده بلكه منظور اين است كه از نقاط بالاى شهرها بسوى آن دو حمل شده بود و در باره كسى كه از بالا بپائين هبوط كند كلمه «نزول» بكار ميرود.
و در «بابل» سه قول است:
ابن مسعود ميگويد: منظور: بابل عراق است زيرا كه اختلاف زبانها در آن اتفاق افتاد و در باره آن گفته شد «تبلبلت الالسن بها» يعنى زبانها در آن شهر مختلف گرديد.
سدى ميگويد. مراد: بابل دماوند است.
برخى گفتهاند: آن از شهر نصيبين است تا رأس العين.
و در «هاروت و ماروت» نيز اختلاف است.
برخى همانطورى كه گذشت گفتهاند آن دو از مردم عادى بودند.
و بعضى گفتهاند: آنها دو ملكى بودند كه خداوند آنها را از آسمان بزمين فرستاد بصورت بشر تا مردم از آنها دورى نكنند و متنفّر نشوند.
و بنا بر اين در سبب هبوط آنها نيز اختلاف شده.
پارهاى گفتهاند: منظور از فرستادن آنها اين بود كه مردم را بدين راهنمايى كرده و از سحر باز دارند و فرق ميان سحر و معجزه را روشن كنند زيرا كه سحر در آن زمان بسيار بود.
و در اين جهت نيز اختلاف است.
گروهى گفتهاند: آنها چگونگى سحر را بمردم ميآموختند و سپس آنها را از عمل باز ميداشتند تا اينكه- نهى- بعد از آشنايى باشد زيرا تا چيزى شناخته نشود اجتناب از آن امكان ندارد.
گروهى ديگر گفتهاند: آنها سحر را بمردم نميآموختند زيرا كه آموختن زمينه انجام دادن است و منظور از فرو فرستادن آنها تنها بازداشتن از سحر بود زيرا كه سحر در آن زمان كاملا شايع بود.
و در باره سبب آمدن آنها بزمين برخى گفتهاند: ملائكه تعجب كردند از نافرمانيهاى فرزندان آدم با اينكه خداوند نعمتهاى فراوان بآنان ارزانى داشته پس گروهى از آنان عرضه داشتند: پروردگارا تو غضب نميكنى از آنچه بندگانت در روى زمين مرتكب ميشوند، و از دروغى كه بتو نسبت داده و افترا مىبندند، و از نافرمانيهايى كه انجام ميدهند در حالى كه تو آنها را نهى كرده و آنان در قبضه قدرت تو هستند، خداوند در برابر آنان اراده كرد كه نعمتهايى را كه بآنان ارزانى داشته و كيفيت عجيب خلقت آنان و ميل قهرى بسوى فرمانبردارى و مصونيت از گناه را بآنان بشناساند از اينرو فرمود: دو ملك از ميان شما نزديك آيد تا آنها را بزمين بفرستم و مانند آنچه در فرزندان آدم است از علاقه بخوردنى و آشاميدنى و شهوت حيوانى و آز و و آرزو در آن دو قرار دهم و سپس امتحان نمايم كه آنها فرمانبردار خواهند بود يا نه، براى اين جهت هاروت و ماروت- كه نسبت بفرزندان آدم زياد عيبجويى ميكردند و در صدد بودند عتاب خداوند را متوجه آنان كنند- نزديك آمدند خداوند وحى فرستاد كه بزمين برويد و آنچه در فرزندان آدم قرار دادم از ميل بخوردنى و آشاميدنى و شهوت حيوانى و آزو و آرزو در شما نيز قرار دادم، و مراقب باشيد كه براى من شريك قرار ندهيد و آدمكشى نكنيد، زنا و شرب خمر مرتكب نشويد، پس آنان را بصورت انسان و با لباس انسانى بزمين فرستاد، در برابر آنان ساختمان بلندى نمايان شد بسوى آن روان شدند نزديك آن زن زيبايى را ديدند كه باستقبال آنان ميآيد علاقه زيادى بآن زن پيدا كردند ليكن بيادشان آمد كه خداوند آنان را از زنا بازداشته و برگشتند پس شهوت آنان را تحت تأثير قرار داده دو باره متوجه زن شده و با او از در گفتگو در آمدند، زن گفت من دينى دارم كه بآن عقيدهمندم و شما تا زمانى كه وارد در دين من نشويد من نميتوانم خواسته شما را عملى كنم، گفتند: دين تو چيست، گفت:
من خدايى دارم كه هر كه آن را بپرستد و سجده كند من ميتوانم در برابر او جواب مثبت داده و خواستهاش را انجام دهم، پرسيدند: خداى تو چيست، گفت: اين بت آنها با يكديگر مشاوره كردند عاقبت شهوت بر آنان پيروز شد بزن خطاب كرده و گفتند: خواسته تو را عملى مىكنيم- و در برابر بت سجده خواهيم نمود- زن گفت:
نزديك شويد و خمر بياشاميد زيرا كه آن شما را به بت نزديك و بخواستهتان ميرساند آنها با يكديگر گفتند: اين سه موضوعى بود كه خداوند ما را از آن بازداشت «شرك و زنا و آشاميدن خمر» و سپس بمشاوره پرداختند عاقبت بزن گفتند: ما گرفتار تو شدهايم و چارهاى جز انجام خواسته تو نداريم.
خمر آشاميدند و در برابر بت بخاك افتادند و سپس در صدد گفتگوهاى با زن بر آمدند زن خود را آماده كرد در اين هنگام نيازمند سائلى وارد شد وقتى كه آن دو سائل را مشاهده كردند اضطراب و ناراحتى در آنان پيدا شد سائل گفت شما مشكوك بنظر ميرسيد و با اين زن زيبا خلوت كردهايد و مرد بدى ميباشيد اين بگفت و بيرون رفت.
زن بآن دو گفت: پيش از آنكه اين مرد شما را رسوا كند و مرا نيز رسوا سازد او را نابود كرده و بكشيد و سپس با آرامش فكر و امنيت كامل خواسته خود را عملى سازيد برخواستند و مرد را پيدا كرده و بقتل رسانيدند و با خيال راحت بسوى زن برگشتند ديدند اثرى از آن نيست بدن برهنه و پرهايشان ريخته شد و در دستشان قرار گرفته است.
خداوند وحى فرستاد كه شما را يك ساعت بزمين فرستادم در اين مدت كوتاه چهار نافرمانى كرديد با اينكه قبلا نهى كردم و تذكر دادم و با اين وصف مرا ناديده گرفته و از من حيا نكرديد در حالى كه شما نسبت بفرزندان آدم و گناهان آنان بيش از ديگران عيبجويى ميكرديد و چارهاى جز كيفر براى شما نيست يا عذاب دنيا را اختيار كنيد و يا عقوبت آخرت را.
آنها عذاب دنيا را اختيار نمودند و سپس مردم را در سرزمين بابل سحر ميآموختند و هنگامى كه مردم ياد گرفتند از زمين بآسمان بلند شدند و تا روز قيامت آن دو در هوا معلّق و معذب هستند.
اين روايت را عياشى از امام باقر عليه السلام نقل كرده ليكن كسى كه براى ملائكه عصمت و مصونيت قائل است اين معنا را باور نداشته و نمىپذيرد.
وَ ما يُعَلِّمانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى يَقُولا إِنَّما نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَكْفُرْ ...- و ياد نميدادند كسى را مگر اينكه بگويند ما فتنه و امتحان هستيم.
آن دو ملك هيچكس را تعليم نمىدادند و عرب كلمه «علم» را بمعناى «اعلم» استعمال ميكند يعنى آشنا نمىساختند كسى را باوصاف و چگونگى سحر مگر بعد از آنكه ميگفتند: ما فتنه و امتحان هستيم و موجب ناراحتى.
و علّت اينكه موجب ناراحتى هستند اين است: آنان سحر را تعليم داده و در عين حال مردم را از استعمال آن بر حذر داشتند با اينكه اگر انسان چيزى را بداند ممكن است آن را بكار برده و مرتكب شود و از اينرو آنان دستور ميدادند كه پس از شناسايى خويش را با بكار بردن آن كافر نسازيد و از هدف اصلى بيرون نرويد زيرا كه هدف تنها شناسايى و آشنا بودن است بمنظور دورى كردن نه مرتكب شدن، و بنا بر اين معنى ديگر يادگرفتن سحر كفر و نافرمانى نيست همانطور كه ياد گرفتن زنا بتنهايى موجب اثم و گناه نخواهد بود بلكه انجام دادن آن شخص را گناهكار ميكند.
و برخى گفتهاند: منظور از اين جمله اين است: كه تعليم نمىدادند سحر را بكسى مگر آنكه ميگفتند آن دو ملك كه ما فتنه و امتحان هستيم و بنا بر اين تعليم سحر از شياطين و باز داشتن از آن از جانب دو ملك بود.
و در «لا تكفر» يكى از سه امر منظور است:
1- كافر مشو بسبب انجام و عمل به سحر.
2- كافر مشو بسبب يادگرفتن آن، و موضوع ياد گرفتن آن وسيلهاى بود كه خداوند بسبب آن دو ملك مردم را در بوته آزمايش قرار داد و ميزان در كفر و ايمان همان ياد گرفتن سحر و ياد نگرفتن نشد هر كه تعلم سحر را مىپذيرفت كافر و هر كه امتناع مىورزيد مؤمن بود زيرا كه سحر بيش از اندازه زياد شده بود و مانعى ندارد كه خداوند در ايمان و كفر از مانند اين طريق مردم را آزمايش كند همانطور كه در موضوع نهر مردم را امتحان كرد و فرمود: «فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي» «8».
3- كافر مشو بسبب ياد گرفتن و عمل كردن بآن.
فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما ...- پس ياد مىگرفتند مردم از آن دو.
يعنى از هاروت و ماروت.
و برخى گفتهاند: از سحر و كفر.
و بعضى گفتهاند: منظور بدل از چيزى است كه آن دو مردم را تعليم دادند و معنا اين است: مردم عدول ميكردند از آنچه دو ملك بآنان تعليم دادند كه آن عبارت بود از نهى و بازداشتن از سحر و آن را مرتكب شده و بكار ميبردند همانطور كه گفته ميشود: «ليت لنا من كذا و كذا» اى كاش بود براى ما بجاى فلان چيز و فلان همانطور كه شاعر ميگويد:
جمعت من الخيرات رطباً و علبة و صرّاً لا خلاف المزمّمة البزل
و من كل اخلاق الكرام نميمة و سعياً على الجار المجاور بالمحل «9»
ما يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ ...- آنچه را كه باعث جدايى ميان مرد و همسرش ميشد.
و در آن چند وجه است:
1- قتاده ميگويد: آنان بين مرد و همسرش ايجاد مودّت و گاهى ايجاد بغض و عداوت كه منجر به جدايى و افتراق ميشد مينمودند.
2- يكى از زن و شوهر را گمراه نموده وادار بر كفر و شرك ميكردند و در نتيجه بعلت اختلاف در دين و مرام از ديگرى كه مؤمن و يا بر جاى در دين بود جدا ميشد.
3- آنان ميان زن و مرد سعادت و سخنچينى نموده تا حدى كه وضع آنان بجدايى و تفرقه ميگرائيد.
وَ ما هُمْ بِضارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ ...- و بسبب آن ضررى را متوجه كسى نميكردند مگر باذن پروردگار.
ضررى را متوجه ديگرى نمىگرديد مگر اينكه خدا دانا بود و بنا بر اين بصورت تهديد و ترساندن است.
حسن ميگويد منظور از «اذن اللَّه» تخليه خداوند است. او ميگويد: هر كه را اراده خدا تعلق بگيرد او را دور كرده و سحر باو ضررى نميرساند و هر كه را او بخواهد ميان او و سحر تخليه كرده و در نتيجه گرفتار ضرر سحر خواهد شد.
وَ يَتَعَلَّمُونَ ما يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ ...- و ياد ميگرفتند چيزى را كه بضرر ايشان بود و نفعى نداشت.
در آخرت بآنها ضرر متوجه ميكرد و اگر چه در دنيا بنفع آنان بود زيرا كه هدف آنان از ياد گرفتن سحر انجام دادن و ارتكاب بود نه دورى و اجتناب پس در حقيقت مقدمه ضرر در آخرت را با اراده بد خود فراهم ساختند.
وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَراهُ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ ...- دانستند كه آنهايى كه خريدارى كردند سحر را در آخرت بهرهاى ندارند.
قتاده و گروهى از مفسرين ميگويند: منظور از اين جمله اين است: يهودى كه كتاب خدا را ترك و پشت سر انداختند دانستند كه هر كه سحر را در برابر دين خدا اختيار كند در آخرت بهرهاى ندارد و بنا بر اين ضمير در «اشتراه» به سحر بر ميگردد.
وَ لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ ...- و بد است آنچه خويشتن را بآن فروختند.
بد است آن چيزى كه بهره خويش را بآن فروختند كه آن عبارت از تجارت به سحر است.
لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ ...- اگر آنان دانا باشند.
در آن چند وجه است.
1- آنهايى كه دانايند با آنهايى كه نميدانند دو گروهند، گروه اول عبارت است از شياطين يا يهودى كه كتاب خدا را پشتسر انداختند و گروه دوم آنهايى هستند كه سحر آموختند و ياد گرفتند.
2- دانايان و نادانان يك گروهند و اختلاف در مورد دانايى و نادانى است مثل اينكه خدا آنان را توصيف ميكند به اينكه آنان از لحاظ نبودن بهرهاى براى كسى كه سحر را در برابر دين خدا اختيار ميكند عالم و دانا و از نظر حقيقت عذاب الهى و كيفر دائمى در روز قيامت جاهل و نادانند.
3- ثمره نفى علم از آنان بعد از اثبات آن اين است كه آنان بر وفق دانايى خويش عمل ننمودند مثل اينكه نميدانند همانطورى كه كعب بن زهير در باره گرگ و كلاغى كه او را دنبال كردند تا از زاد او استفادهاى ببرند ميگويد.
اذا حضرانى قلت لو تعلمانه أ لم تعلما انى من الزّاد مرمل «10»
از آن دو «گرگ و كلاغ» نفى علم نمود پس از اثبات آن و منظور اين است كه چون بر طبق عملشان عمل نكردند مثل اينكه از اول عالم نبودند.
آنچه از آيه شريفه استفاده ميشود
اين است كه افعال بسبب اختلاف هدف و اغراض اختلاف پيدا ميكند و از اينرو ياد گرفتن سحر اگر بمنظور دورى كردن و بر طرف نمودن شبهات باشد ايمان است و اگر بمنظور تصديق و بكار بردن باشد كفر است.
حقيقت سحر چيست؟
در ماهيت و حقيقت سحر چند قول است:
1- شيخ مفيد فرموده: سحر نوعى از تخيل و صنعتى است از نوع صنايع لطيف و خداوند مردم را فرمان داده كه از آن پناه برند و كتاب خويش را موجب تحفّظ از آن قرار داده و سوره فلق را در مورد آن نازل كرده است.
2- خدعه و نيرنگ و صورت سازى است و حقيقتى براى آن نيست ليكن كسى كه سحر شده مىپندارد كه آن واقعيت دارد.
3- ممكن است براى ساحر كه انسانى را بصورت حمار بيرون آورده و آن را از صورتى بصورت ديگر در آورد و بطور اختراع و خلقت حيوانى را ايجاد كند.
و اين معنى «سوم» امكان ندارد و كسى كه چنين پندارد آشنايى با حقيقت پيامبرى ندارد و ايمن نيست از اينكه معجزات پيامبران همه از اين نوع باشد.
و چنانچه ساحر و افسونگر قدرت داشته باشند كه نفعى را بخود جلب و يا ضررى را از خود دفع نمايند و غيب عالم را بدانند پس در اين صورت توانايى دارند كه پادشاهان را از تخت فرو نشانده و كشورهاى آنان را بگيرند و بر شهرها غالب و پيروز گردند و گنجها را از معادن استخراج نمايند و كوچكترين ضررى بآنان توجه پيدا نكند با اينكه ما آنان را گرفتارتر از ديگران مىبينيم و خدعه و نيرنگ آنان را بيشتر از مردم مشاهده مىكنيم و از اينجا پىميبريم كه آنان هيچگونه توانايى ندارند و آنچه روايت شده كه پيامبر اسلام صلى اللَّه عليه و آله سحر ميشد و ميديد كه آنچه را انجام نداده واقع و آنچه واقع است انجام نداده دروغ و چنين روايتى صلاحيت اعتماد ندارد خداوند در مقام حكايت حال كفار مي فرمايد: «إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَسْحُوراً» «11» و چنانچه سحر در او مؤثر شده بود بايد كفّار در گفتار خويش راستگو باشند، پيامبر اسلام بالاتر از آن است كه صفت نقصى در او وجود داشته باشد كه موجب تنفر مردم شده و از پذيرفتن گفتارش امتناع ورزند زيرا كه آن وجود مقدس حجّت خداوند است بر مردم و برگزيده او است نسبت بديگران.
[سوره البقرة (2): آيه 103]
وَ لَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَمَثُوبَةٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ خَيْرٌ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ (103)
[ترجمه]
و چنانچه آنان ايمان ميآوردند و پرهيز ميكردند از جانب خداوند پاداش نيك داده ميشدند اگر ميدانستند.
شرح لغات
مثوبة ...- پاداش
تفسير
وَ لَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا ...- و چنانچه آنان ايمان ميآوردند.
يعنى آنهايى كه سحر ياد گرفته و بآن عمل مىكنند.
و برخى گفتهاند منظور يهود است.
و مراد از ايمان تصديق پيامبر اسلام و كتاب خدا «قرآن» است.
وَ اتَّقَوْا ...- و پرهيز ميكردند.
از سحر و كفر و يا همانطورى كه بعضى گفتهاند از همه نافرمانيها.
لَمَثُوبَةٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ خَيْرٌ ...- از جانب خداوند پاداش نيك داده خواهند شد.
لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ ...- اگر ميدانستند.
يعنى عمل ميكردند بآنچه ميدانستند و منظور اين نيست كه آنان جاهل و نادانند همانطورى كه انسان در مقام اندرز برفيقش ميگويد: آنچه كه تو را بآن راهنمايى ميكنم براى تو خير است اگر عواقب را درك كنى و انديشه نمايى.
و در آن دو وجه ديگر نيز وجود دارد:
1- اگر ميدانستند براى آنان بسبب دانش روشن ميشد كه پاداش خدا از سحر بهتر است.
2- منظور بيان نادانى و برانگيختن آنان است بدانش و اطلاع بر اينكه پاداشى كه خداوند در برابر طاعت و فرمانبردارى و انجام امورى كه موجب مسرّت و خشنودى او است قرار داده بمراتب از سحر براى آنان بهتر است.
و اين آيه دلالت دارد بر نادرستى گفتار «اصحاب معارف» زيرا كه از آنان نفى علم شده است.
[سوره البقرة (2): آيه 104]
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقُولُوا راعِنا وَ قُولُوا انْظُرْنا وَ اسْمَعُوا وَ لِلْكافِرِينَ عَذابٌ أَلِيمٌ (104)
[ترجمه]
اى مؤمنين «راعنا» نگوئيد بلكه «انظرنا» بگوئيد و گوش فرا داريد و براى كافرين عذاب دردناكى است.
شرح لغات
راعنا ...- مراقبت كن ما را.
انظرنا ...- مراقبت كن ما را.
تفسير
پس از آنكه خداوند يهود را از سحر بر حذر داشت مؤمنان را از گفتن كلمه «راعنا» نيز نهى كرد و فرمود:
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقُولُوا راعِنا ...- اى مؤمنين لفظ «راعنا» استعمال نكنيد.
مؤمنين برسول خدا عرض ميكردند: راعنا يعنى مطالب ما را گوش فرا دار، يهود اين لفظ را تحريف كرده و مىگفتند: اى محمّد راعنا و منظور آنان نسبت دادن بحمق و سستى است كه از «رعونة» گرفته شده باشد و هنگامى كه مورد عتاب مؤمنين واقع مىشدند مىگفتند همان لفظ را كه مسلمين بكار ميبرند ما هم آن لفظ را استعمال مىكنيم از اينرو خداوند مؤمنين را نهى فرمود از گفتن اين كلمه و دستور داد بجاى آن لفظ «انظرنا» بكار برده شود.
امام باقر عليه السلام فرمود: كلمه «راعنا» در لغت عبرى دشنام و منظور يهود همان دشنام بود.
قتاده ميگويد: اين كلمه ايست كه يهود آن را بنحو استهزاء و مسخره ميگفتند عطا ميگويد: اين كلمه ايست كه انصار آن را در جاهليت بكار ميبردند و در اسلام مورد نهى واقع شد.
سدى ميگويد: اين تنها گفتار يك يهودى است و آن رفاعة بن زيد بود و منظور او همان رعونت و حماقت است و مسلمين از آن بازداشته شدند.
و برخى گفتهاند: معناى آن نزد يهود «بشنو هرگز نشنوى» ميباشد.
و از حسن نقل شده كه راعنا را به تنوين قرائت ميكرد- و بنا بر اين صفت از براى «قولًا» واقع ميشود و معناى آن گفتار احمقانه است- ليكن آن شاذ و نادر است و به هيچ وجه قابل اعتماد نيست.
وَ قُولُوا انْظُرْنا ...- و بگوئيد: انظرنا.
و در معناى آن چند وجه است:
1- مراقبت كن ما را تا آنچه ما را آموزش دادهاى درك كنيم و بفهميم.
2- آشنا ساز ما را و بيان كن براى ما اى محمّد صلى اللَّه عليه و آله و سلم.
3- رو كن بما.
و ممكن است معناى آن «انظر الينا» باشد يعنى بجانب ما نظر كن و در اين صورت حرف جرّ حذف شده است.
وَ اسْمَعُوا ...- و بشنويد.
و در آن دو احتمال است.
1- بپذيريد آنچه را كه مأموريت پيدا ميكنيد از قبيل «سمع اللَّه لمن حمده» «و سمع اللَّه دعائك» كه بمعناى پذيرفتن است.
2- حسن ميگويد: معناى آن اين است: آنچه را پيامبر ميآورد گوش فرا داريد.
وَ لِلْكافِرِينَ عَذابٌ أَلِيمٌ ...- و براى كافرين عذاب دردناكى است.
آنهايى كه بمحمد و قرآن كافر شدند گرفتار عذاب ناراحت كنندهاى خواهند شد.
نكته
حسن و ضحاك گويند: آنچه در قرآن «يا ايها الذين آمنوا» است در مدينه نازل شده.
[سوره البقرة (2): آيه 105]
ما يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ لا الْمُشْرِكِينَ أَنْ يُنَزَّلَ عَلَيْكُمْ مِنْ خَيْرٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ اللَّهُ يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ (105)
[ترجمه]
دوست ندارند كافرين از اهل كتاب و مشركين كه از نزد خود خيرى براى شما بفرستد، و خداوند امتياز ميدهد برحمت خود هر كه را بخواهد و خداوند داراى فضل بزرگ است.
شرح لغات
يودّ ...- دوست ميدارد.
يختصّ: امتياز ميدهد.
تفسير
خداوند باز در مقام حكايت از يهود فرمود:
ما يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ لَا الْمُشْرِكِينَ أَنْ يُنَزَّلَ عَلَيْكُمْ مِنْ خَيْرٍ مِنْ رَبِّكُمْ ...- دوست ندارند كافرين از اهل كتاب و مشركين كه خداوند از نزد خود خيرى براى شما بفرستد.
دوست ندارند كافرين چه از اهل كتاب و چه از آنهايى كه پرستش بتها مينمايند و براى خدا شريك قرار ميدهند اينكه خداوند از خيرى كه در نزد او است براى شما بفرستد، و منظور از خير چيزى است كه خداوند وحى كرده و نازل فرمود بر پيامبر خود كه عبارت است از قرآن و احكام و مقررات و انگيزه دوست نداشتن دشمنى و حسادت است.
وَ اللَّهُ يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ ...- و خداوند امتياز ميدهد برحمت خود هر كه را بخواهد.
از امير المؤمنين و امام باقر عليهما السلام منقول است كه منظور از «رحمت» در اينجا نبوّت و پيامبرى است و همين معنا را حسن و ابو على و رمانى و ديگر مفسرين گفتهاند و تصريح نمودهاند به اينكه معناى جمله اين است: خداوند اختصاص دهد هر كه از بندگان را بخواهد به نبوت و پيامبرى.
وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ ...- و خداوند داراى فضل بزرگ است.
اين اخبارى است از خداوند در باره اينكه هر خبرى به بندگان او ميرسيد چه در دين و چه در دنيا آن خير از خدا سرچشمه گرفته و منشأ آن تفضّل و كرم خداوند است و هيچگونه سزاوارى و استحقاق در بندگان وجود ندارد. و تنها فضل و عنايت و كرم او است كه خيرات را به آنها ميرساند.
[سوره البقرة (2): آيه 106]
ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (106)
[ترجمه]
ما هيچ آيهاى را نسخ و يا تأخير نمياندازيم مگر آنكه بهتر و يا مانند آن را ميآوريم، آيا نميدانى كه خداوند بر هر چيزى قادر است.
شرح لغات
ما ننسخ ...- از بين نميبريم تا جاى آن چيزى قرار دهيم.
أو ننسها ...- تأخير نمياندازيم.
تفسير
ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ ...- از بين نميبريم آيه را.
حقيقت نسخ
بهترين تعريفى كه براى نسخ شده اين است: كه آن عبارت است: از هر دليل شرعى كه دلالت كند بر اينكه مانند حكمى كه بدليل اوّل ثابت شده در آتيه ثابت نيست بنحوى كه اگر آن دليل نبود حكم بر طبق دليل اوّل در آتيه نيز ثابت بود بشرط اينكه دليل دوّم با فاصله از دليل اوّل آمده باشد.
و برخى در معناى آيه گفتهاند منظور اين است: بر نميداريم آيه و يا حكم آيهاى را