فرشتگان گفتند: تو پاك و منزهى جز آنچه تو بما آموخته‏اى دانشى نداريم و (خدايا) تو دانا و حكيم هستى (32).

شرح لغات‏

ربّ- آقا و بزرگ و صاحب و بطور مطلق فقط بخدا گفته ميشود.

ملائكه- جمع ملك (فرشته).

جعلنا- قرار داديم از جعل يعنى پديد آوردن و قرار دادن.

خليفه- يعنى پيشوا و جانشين.

يسفك الدماء- ميريزد خون‏ها را از سفك بمعناى ريختن.

الدماء- جمع دم بمعنى خون.

نسبّح- يعنى تقديس و تنزيه ميكنيم خداوند را از بديها و پليديها.

آدم- اولين انسانى كه خداوند آفريد كه به او آدم ابو البشر، پدر انسانها گفته ميشود.

عرضهم- از عرض يعنى در معرض قرار دادن و عرضه داشتن.

أنبئونى- آگاه كنيد مرا، از انباء يعنى اعلام و آگاهى دادن و نبوّت و نبى از همين ماده گرفته شده‏اند.

حكيم- دانشمند و حكمت، همان دانش است و نيز حكيم بدانشمندى كه كار را بر اساس علم و تدبير انجام ميدهد گفته شده و بر عمل انسانى و اخلاقى او كه جلوگيرى از فساد و تبهكارى است «حكمت» اطلاق شده است.

تفسير

پروردگار به همه ملائكه (يا به آن دسته) كه در زمين سكونت داشتند خطاب كرده فرمود: در روى زمين قرار ميدهم (مى‏آفرينم) خليفه و جانشين «إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً» در اينكه منظور از خليفه حضرت آدم است شكّى نيست ولى در اينجهت كه چرا به او كلمه «خليفه» بمعنى جانشين گفته شده چند قول بيان گرديده است.

1- چون آدم نماينده و خليفه خدا در زمين است وقتى خداوند بملائكه گفت كه فرزندان آدم، در زمين فساد ميكنند ملائكه فايده آفرينش آدم را مى‏پرسند.

2- آدم، جانشين ملائكه يا جنّ شد كه قبل از او در زمين سكونت داشتند.

3- حسن بصرى ميگويد: از نظر آنكه فرزندان آدم هر يك جانشين پدر و گذشتگان خود ميگردند در آباد كردن زمين و يا برپا داشتن عدل به آدم خليفه گفته شد. اين ارض همان مكه است‏

از رسول اكرم روايت شده كه زمين از مكه گسترش يافت و بدين جهت آن را «امّ القرى» ناميده‏اند روى اين اصل ممكن است مراد از كلمه «ارض» همان مكه باشد قالُوا أَ تَجْعَلُ فِيها ....

ملائكه گفتند: خدايا در زمين مردمى مى‏آفرينى كه كارشان فساد، كفر، گناه خونريزى نابجا است.

در اين كه چگونه و از چه راهى ملائكه فهميدند آدم و ذريّه‏اش فساد مى‏كنند وجوهى گفته شده است.

1- بسيارى از مفسرين ميگويند: قبل از آدم موجودات ديگرى (جنّ) در زمين زندگى ميكردند و فساد كردند و خداوند ملائكه را فرستاد تا آنان را رانده خود سكونت كردند. اكنون مى‏پرسند كه آيا اين آدم نيز مانند جنّ خونريزى و فساد ميكند؟.

2- سؤال ملائكه صرفاً براى فهميدن بود نه در مقام انكار و اعتراض و از خدا مى‏خواستند تا حكمت آفرينش آدم را بفهمند.

3- ابن عباس ميگويد: خداوند بملائكه گفته بود كه از فرزندان اين آدم كسانى خواهند آمد كه فساد و خونريزى ميكنند و پس از آنكه خدا آدم را آفريد ملائكه از اين نظر سؤال كردند كه بفهمند آيا اين همان آدمى است كه خدا گفته بود ذريّه‏اش فساد ميكنند يا غير او است.

4- در آيه كريمه چيزى حذف شده كه اصل آن چنين بود من در روى زمين آدم (خليفه) مى‏آفرينم «و من ميدانم كه از فرزندانش كسانى هستند كه فساد ميكنند و خون مى‏ريزند» پس ملائكه سؤال كردند ما كه جز تقديس و تسبيح كارى ديگر نداريم سزاوارتريم كه در روى زمين خليفه باشيم «1».

«وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ» (ما تو را تسبيح و تقديس ميكنيم) تسبيح ملائكه همان حمد و ستايش آنان از خدا مى‏باشد زيرا حمد، ثنا و شكر است. و همين شكر، اعتراف است به اينكه خداوند، بزرگ و منزّه و قابل ستايش ميباشد و كلمه تسبيح معنايش جز اين نيست.

سپس خداوند در پاسخ ملائكه ميگويد: «إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ» (من ميدانم چه مصالحى در اين آفرينش است كه شما نميدانيد) بعضى گفته‏اند كه آنچه خدا ميدانست و ملائكه نميدانستند همان تكبّر و عجب ابليس بود در ترك سجده.

قتاده مى‏گويد: مراد علم ببودن انبياء و صالحين در فرزندان آدم است.

قرآن پس از بيان آفرينش انسان و سؤال ملائكه برترى آدم را بر همه موجودات ديگر بيان ميكند اين فضيلت و برترى را تنها در سايه علم و دانش او و اينكه خداوند همه اسماء خود را به آدم آموخت «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها» ميداند.

در اينكه منظور از اين اسمها چيست؟ اقوالى بيان شده است.

1- قتاده ميگويد: منظور از اسمها. معانى و حقيقت آنها است زيرا بديهى است فضيلت در الفاظ و اسامى نيست جز باعتبار معنى و حقيقت.

وقتى كه اسرار و حكمت اين نامها را خداوند بيان كرد. ملائكه اقرار كردند كه علم و اطلاعى ندارند و اصولًا تا چيزى را كه خدا به آنها نياموزد و نگويد. آنان نخواهند دانست.

2- ابن عباس و سعيد بن جبير و بيشتر مفسّران ميگويند: منظور از نام‏ها نام تمام صنعتها و اصول و رموز كشاورزى، درخت‏كارى و تمام كارهايى كه مربوط به امور دين و دنيا بوده كه خدا به آدم آموخت.

3- برخى گفته‏اند: نام تمام چيزهايى را كه خلق شده و يا نشده و بعداً آفريده خواهد شد به او آموخت.

4- على بن عيسى ميگويد: فرزندان آدم همه زبانهاى مختلف را از پدر آموختند و پس از تفرقه و پراكندگى، هر دسته‏اى بزبانى كه عادت داشتند تكلّم كردند ولى با اين حال بهمه زبانها دانا بودند تا زمان حضرت «نوح» و پس از طوفان كه بيشتر مردم هلاك گشته و باقيمانده نيز متفرّق شدند و هر قومى زبانى را كه خود بهتر مى‏توانستند انتخاب نموده و بقيه زبانها را تدريجاً فراموش كردند.

5- از امام صادق عليه السلام سؤال شد كه منظور از نام‏هايى كه خدا به آدم آموخت چيست؟ فرمود نام زمينها، كوه‏ها، دره‏ها، بيابانها و در اين هنگام نگاهش بفرشى كه بر زمين گسترده بود و حضرت بروى آن قرار داشت افتاد و فرمود: حتى نام اين فرش را نيز خدا به او آموخت، و گفته شده كه منظور از نامها، نام ملائكه و فرزندان خود آدم بوده است.

برخى گفته‏اند فوائد و امتيازات و نامهاى حيوانات را خدا بآدم ياد داد و اينكه هر حيوانى بچه كارى ميخورد خداوند باو آموخت.

و نيز گفته شده كه خداوند بآدم زبان عربى را نياموخت و اولين كسى كه باين زبان تكلم كرد، حضرت اسماعيل بود. و اضافه كرده‏اند سخن گفتن براى سه پيامبر معجزه بود. آدم، اسماعيل و حضرت محمّد صلى اللَّه عليه و آله و سلم.

در نحوه تعليم خداوند بآدم نيز اختلاف است. از اينقرار:

1- خداوند اين معانى و اسماء را بقلب او الهام كرد و زبانش بآن معانى گويا شد كه خود، اعجاز و خرق عادت بود.

2- او را بفرا گرفتن آن اسماء وادار كرد.

3- اول بار زبان ملائكة را باو آموخت و آدم با آن زبان بقيه زبانها را ياد گرفت.

4- بعضى گفته‏اند خداوند اسمهاى اشخاص را بآدم آموخت بدين ترتيب خود آن اشياء را حاضر كرد و بعد، اسم و خاصيت هر يك را باو گفت.

«ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ» خداوند مخلوقات را (بقول ابن عباس) و يا صاحبان اسمها را (بقول مجاهد) بملائكة عرضه داشت و از آنان خواست كه نامهاى آنها را بيان كنند روى قرائت «عرضها كه (ابى بن كعب ميگويد) عرضهنّ (كه ابن مسعود ميگويد)، منظور، عرضه داشتن خود اسمها است نه صاحبان اسمها.

چگونه عرضه شد؟

در اينكه خداوند چگونه اين اسمها را بر ملائكه عرضه نموده، ميان مفسرين اختلاف است:

1- خدا معانى آن نامها را آفريد بطورى كه ملائكة آنها را ديدند.

2- آن چنان اشياء را در ذهن آنان روشن و مجسّم كرد كه گويى آنها را ميديدند.

3- يك فرد از هر جنس و نوع را بر ملائكه عرضه داشت.

و پس از آنكه خداوند موجودات را بآنان نشان داد و از آنها خواست كه اسم و خاصيتشان را بيان كنند «فَقالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ» ملائكه نتوانستند و آدم توانست و بارى ملائكه روشن شد كه آدم صلاحيت سكونت در زمين و خلافت آن را دارد. و اين مطلب بيشتر تأييد ميكند كه منظور از اسمها كه خدا بآدم آموخت، همان شناسايى قوانين طبيعت و آباد كردن زمين و نشاندن درختها و مانند آن است كه با زندگى در زمين سازگار ميباشد.

سؤال در اينجا سؤالى پيش ميآيد كه چگونه خدا از ملائكه مطلبى مى‏پرسد در حالى كه ميداند آنها نميدانند و يا امرى ميكند كه ملائكه از انجام آن معذور و ناتوانند؟

جواب دانشمندان تفسير در جواب اين سؤال اتفاق دارند كه اين امر حقيقتاً براى طلب انجام كار نبوده است و خدا از ملائكه نميخواست كه واقعاً اسمها را بيان كنند چه، او ميدانست كه اين تكليف محالى است ولى براى مصلحت اين امر، متوجه آنها شد و در بيان اين مصلحت وجوهى گفته شده است.

1- هنگامى كه خدا اعلام كرد كه در زمين خليفه و پيشوا قرار ميدهم، در خاطر ملائكه آمد كه اگر خليفه از جنس آنان باشد فساد و خونريزى در زمين نخواهد بود در حالى كه فرزندان آدم جز خونريزى و تبهكارى، نتيجه‏اى ندارند.

2- آنان خود را برتر و بالاتر از همه مى‏دانستند و مى‏پنداشتند كه با بودن آنان خداوند موجود تازه‏اى (كه برتر از آنان باشد) نمى‏آفريند.

3- باين عنوان از ملائكه سؤال شد كه: اگر راست مى‏گوييد و ميدانيد كه چرا من در روى زمين خليفه و جانشين قرار ميدهم اين اسمها را براى من بيان كنيد؟

«أَنْبِئُونِي بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ».

4- اخفش ميگويد: پرستش خدا از ملائكه مانند آن است كه ما بكسى مى‏گوييم اگر ميدانى در دست من چيست بگو؟

و منظور بيان اين جهت است كه او نميداند و همچنين در آيه كريمه خدا ميگويد: اگر راست مى‏گوييد كه اين نامها را ميدانيد، براى من بيان كنيد. بنا بر اين «امر» در اينجا فقط براى فهماندن عجز و ناتوانى آنان است نه طلب واقعى.

و ملائكه اين اعتراف را با كلمه «سبحانك» شروع كردند.

نكته ديگر اينكه اين كلمه كه بمعناى تنزيه و تقديس است ممكن است براى يكى از چهار معناى زير باشد.

1- كسى جز تو از غيب اطلاع ندارد.

2- منزهى از اينكه در آفرينش آدم و خليفه بودن او ما بتو اعتراض كنيم.

3- تو از اينكه كارى بى مصلحت و حكمت انجام دهى (چون خلقت آدم) منزّه و وارسته‏اى.

4- در مقام تعجب كه خدا چگونه مطلبى را كه بآنان نياموخته است، ميپرسد.

و علت اضافه شدن جمله «إِلَّا ما عَلَّمْتَنا» در اين آيه براى بيان اين مطلب است كه ما و هر مخلوق ديگرى هر چه ميداند همه و همه از فيض تعليم و ياد دادن خدا است و گرنه كلمه «لا عِلْمَ لَنا» (ما نميدانيم) در جواب سؤال كافى بود.

«إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ» خدايا تو دانا و حكيم هستى، كلمه حكيم يا بمعناى عالم است و بنا بر اين از صفات خدا است كه عين ذات بوده و از بى نهايت و تا بى‏نهايت بدان متّصف مى‏باشد و يا بمعناى كسى است كه كارش متقَن و محكم و اساسى است كه بنا بر اين صفتِ فعل و كار خدا ميگردد.

ابن عباس ميگويد فرق عليم با حكيم اين است كه عليم، كامل در دانش است و حكيم كسى است كه كامل در عمل (كار) ميباشد. و اين آيه دلالت دارد كه همه علوم و دانشها از خدا است‏.

[سوره البقرة (2): آيه 33]

قالَ يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ (33)

[ترجمه‏]

گفت آدم فرشتگان را بحقايق اين اسم‏ها آگاه كن و چون آدم آگاهشان كرد خدا بملائكه فرمود نگفتيم بشما من ميدانم غيب آسمانها و زمين را و آنچه آشكار و يا نهان كنيد ميدانم (33)

شرح لغات‏

تبدون- آشكار ميكنيد و ابداء و اظهار و اعلان بيك معنى ميباشند.

تفسير

اين آيات خطاب به آدم است كه او ملائكه را به اسمهايى كه خدا بر او عرضه داشت آگاه كند و مراد از اين اسم‏ها را كه همان «بِأَسْماءِ هؤُلاءِ» است قبلًا گفتيم.

وقتى كه آدم اسم‏هاى همه چيز و منافع و ضررهاى آنها را براى ملائكه بيان كرد خداوند بملائكه خطاب كرد و فرمود: «آيا نگفتم بشما كه من غيب آسمانها و زمين را ميدانم (إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) و آنچه در آن دو پنهان است و شما آنها را نميدانيد من ميدانم مانند آنچه از نظر شما حاضر است.

«وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ» (و نيز آنچه را كه آشكار و يا پنهان كنيد ميدانم) در تفسير اين آيه وجوهى بيان شده است:

1- منظور از «ما تُبْدُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ» (آنچه آشكار يا پنهان ميكنيد) علم خدا به ظاهر و باطن آنها است و مقدمه براى مطلب ديگرى قرار گرفته است يعنى وقتى خدا علم بغيب دارد و همه چيز را ميداند بنا بر اين روى علم بمصالح واقعى، انسان را چنان آفريد كه شايستگى تكليف داشته باشد.

2- منظور از «ما تُبْدُونَ» (آنچه آشكار ميكنيد) اعتراض آنها به اينكه آيا در زمين كسى ميآفرينى كه فساد ميكند (أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ) و مراد از «ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ» (آنچه پنهان ميكنيد) آن چيزى است كه ابليس در خاطر داشت كه بآدم سجده نكند.

على بن عيسى اين وجه را ضعيف دانسته ميگويد: خطاب متوجه ملائكه بوده كه شيطان داخل آنها نبود و باضافه كلمه «ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ» عام است و شامل همه ميباشد و جز با دليل نبايد آن را تخصيص زد.

طرفداران اين وجه در پاسخ على بن عيسى ميگويند همانطور كه امر بملائكه در باره سجده به آدم شامل ابليس هم بود در اين خطاب هم ممكن است شيطان داخل ملائكه باشد و رواياتى مؤيد اين وجه وارد شده و طبرى آن را اختيار كرده است.

3- خداوند هنگامى كه آدم را آفريد ملائكه بر او گذشتند قبل از آنكه روح بر او دميده شود و مانند آن را پيش از آن نديده بودند با خود گفتند خدا هيچ آفريده‏اى را نيافريد جز آنكه ما برتر و بالاتر از آنيم و كلمه «ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ» اشاره بهمين است كه آنها پنهان داشتند و آنچه را كه در برابر خدا اظهار كردند همان: «أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها» اين وجه را حسن نقل كرده است.

صاحب مجمع البيان وجه اوّل را اقوى مى‏داند زيرا اعم از دو وجه ديگر است.

سؤال نكته اينكه خداوند در اينجا علم خود را به اسرار غيبى براى ملائكه بيان مى‏كند چيست؟

پاسخ ميخواهد جواب ضمنى به سؤال ملائكه دهد وقتى پرسيدند چرا كسى را خلق مى‏كنى كه در زمين فساد مى‏كند و خون مى‏ريزد البتّه نه جواب صريح زيرا اگر مى‏خواست جواب صريح دهد مى‏فرمود: من كسى را كه خون مى‏ريزد و فساد مى‏كند آفريدم از نظر علم من بمصلحت بندگان خود در تكليف.

و ضمناً اشاره به اين جهت فرمود كه بر بندگان است كه تسليم حكم و خواست خدا شوند چه، او مصالح آنها را بهتر از خودشان ميداند و چيزهايى را مى‏داند كه آنها جاهلند.

سؤال ديگر اينكه خدا اسماء را به آدم آموخت چگونه دلالت بر علم غيب خدا دارد؟

جواب برخى گفته‏اند كه خدا همه اسم‏ها را با معانى آنها به آدم آموخت تا زبانش بدانها گشوده شود. و از اين راه معجزه‏اى براى ملائكه اقامه نمود تا دليلى بر نبوّت حضرت آدم باشد و نيز عظمت شأنش و در اينكه خدا به او علمى داد كه كسى بدان نمى‏رسد مگر به ياد دادن خدا، بيشتر روشن شود.

و خداوند در نتيجه اين كار، ملائكه را واداشت كه اولًا اعتراف كنند به اينكه خود چيزى نميدانند و ثانياً بدانند آدم آنچه را كه بآنان ميآموزد از خدا فرا گرفته است و بار ديگر بر ايشان قطعى و ثابت گردد كه جز از راه آموختن خداى بزرگ علام الغيوب راهى براى فراگيرى اسرار غيبى نيست.

و آنچه را كه ملائكه با دليل عقلى يافته بودند كه سر چشمه هستى و علم خداست اينك با مشاهده اين واقعه محكم‏تر گردد و از اين نظر آيه كريمه مى‏فرمايد:

«أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» (آيا نگفتم بشما كه من ميدانم اسرار غيبى آسمانها و زمين را) يعنى قبلًا با دليل عقلى برايتان روشن و واضح كردم.

ملائكه چگونه درستى سخن آدم را فهميدند؟

سيد مرتضى مى‏گويد: در اين آيه كريمه سؤالى است كه من نديدم كسى از مفسّران بدان بپردازد و آن اينست كه وقتى آدم اسم‏ها را براى ملائكه گفت و آنان تصديق كردند از كجا صحّت و درستى و مطابقت آنها را فهميدند، آنها كه قبلًا آشنايى با اين كلمات نداشتند و سياق كلام بر اين دلالت دارد كه وقتى اسم‏ها را شنيدند درستى آنها را فهميدند و إلّا اين آيه كريمه «أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» معنايى نداشت و نيز اگر درستى آنها را نفهميده بودند بر اعجاز و نبوّت حضرت آدم دلالت نميكرد؟ در پاسخ وجوهى بيان شده است:

1- چه مانعى دارد كه خداوند علمى ضرورى به آنان داده باشد كه صحّت و مطابق بودن اين اسم‏ها بفهمند خواه اين علم از راه و طريق و واسطه‏اى معين باشد و يا ابتداءً و بدون وسيله بهر حال آنان با اين علم، درستى اسم‏ها را فهميده و از درستى آنها استدلال به نبوت آدم نمودند.

2- ممكن است هر دسته از ملائكه بيك لغت و زبان آشنا و آگاه بوده‏اند و خداوند كه مى‏خواست برترى آدم را بر ملائكه ثابت كند او را بهمه اسم‏ها و بهر لغت و زبانى آگاه كرد و وقتى به ملائكه آن اسم‏ها را گفت هر دسته درستى آنها را بزبان خود دانستند و وقتى دسته‏هاى ديگر نيز مطابقت و درستى گفته آدم را با زبانهاى خود بيان كردند براى همه آنها فرق عادت و احاطه بهمه زبانها كه آدم داشت روشن شد و در نتيجه به نبوت آدم پى بردند.

البته اين دو جواب بر اين اساس است كه ملائكه قبلًا نبوّت آدم را نفهميده بودند و از راه خبر دادن به اسم‏ها فهميدند و اما اگر فرض كنيم كه قبلًا پيامبرى آدم را ميدانستند ديگر احتياج به اين دو وجه نخواهد بود. زيرا با توجه و علم به اينكه آدم پيامبر خداست درستى گفته او بر ايشان قطعى و ثابت خواهد بود.

[سوره البقرة (2): آيه 34]

وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبى‏ وَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرِينَ (34)

[ترجمه‏]

هنگامى كه گفتيم بملائكه كه بآدم سجده كنيد همه سجده كردند جز ابليس كه سرپيچى و تكبر كرد و از كافران شد (34)

شرح لغات‏

سجود- در لغت خضوع و اظهار ذلّت است و در اصطلاح اسلام، قرار دادن پيشانى است بر روى زمين و يكى از اجزاء نماز است چون ركوع و قنوت و مانند آنها.

«أبى»- امتناع كرد و سه كلمه «اباء» و «ترك» و «امتناع» بيك معنى هستند.

استكبر- خود را بزرگ دانست و استكبار بهمان معناى تكبّر است.

ابليس- اسمى است عجمى بمعناى شيطان.

تفسير

اين آيات، مقام و عظمت و جلالى را كه خدا به آدم داده بيان ميكند كه بياد بياور اى محمد «إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ» وقتى كه ما بملائكه گفتيم براى آدم سجده كنيد، ظاهر آيه نشان ميدهد كه امر خدا متوجه همه ملائكه حتى جبرئيل و ميكائيل بوده است. آيات ديگر چون «فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ إِلَّا إِبْلِيسَ» «2» (همه ملائكه سجده كردند جز ابليس) همين مطلب را تأييد ميكند كه امر متوجه همه بوده است. بعضى ديگر معتقدند: مخاطب اين امر گروهى از ملائكه بودند كه شيطان از آنها بود.

و در اين كه سجده ملائكه براى آدم بچه ترتيبى بوده دو قول نقل شده است.

1- تعظيم و بزرگداشت آدم بوسيله ملائكه كه در روايات ائمه عليهم السلام وارد شده و عقيده قتاده و جمعى از اهل علم و نيز على بن عيسى رمانى همين است و از همين جهت بالاترى مقام انبياء را از ملائكه اثبات كرده‏اند.

2- خدا آدم را قبله آنان قرار داد و فرمان داد تا بدان سوى سجده كنند كه جبائى و ابو القاسم بلخى و جمعى ديگر گفته‏اند و آن را نيز نوعى تعظيم براى آدم شمرده‏اند.

ولى با توجّه به اينكه علت سرپيچى ابليس از سجده آدم اين بود كه خود را بالاتر و برتر ميدانست و ميگفت «أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ» «3» (من از او بهترم. مرا از آتش و او را از خاك آفريدى) بنا بر اين اگر سجده فقط قبله قرار دادن آدم نه تعظيم و بزرگداشت او بود قطعاً ابليس اباء و امتناعى نداشت پس قول دوم درست نيست و صحيح همان وجه اول است.

ابليس فرشته بود يا جن؟

ابن عباس و قتاده و ابن مسعود معتقدند كه شيطان فرشته بود و همين قول را- شيخ طوسى نيز اختيار كرده است. و ظاهر تفاسير و آنچه از حضرت امام صادق رسيده همين قول است.

ولى شيخ مفيد ميگويد: ابليس جن بود و ملك نبود و روايات متواتر و فراوان از ائمه عليهم السلام بهمين مضمون رسيده و مذهب اماميه نيز همين است و حسن بصرى و على بن عيسى و بلخى و بعضى ديگر همين قول را صحيح دانسته‏اند. اين دسته بر عقيده خود چنين استدلال مى‏كنند.

1- خداوند مى‏فرمايد: «إِلَّا إِبْلِيسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ» «4» (جز ابليس كه از جن بود) و معلوم است در هر جاى قرآن كلمه «جنّ» آمده باشد منظور همان جن معروف است.

2- قرآن در باره ملائكه مى‏فرمايد: «لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ» «5» (آنچه خدا به آنان فرمان دهد نافرمانى و مخالفت نمى‏كنند و امر خدا را انجام ميدهند) بنا بر اين ابليس كه نافرمانى كرد ملك نبود.

3- براى ابليس ذريه و نسل است قرآن مى‏گويد: «أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِي وَ هُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ» «6» (آيا او و نسلش را دوست خود ميگيريد غير از خدا در حالى كه او دشمن شماست) و حسن بصرى مى‏گويد: ابليس پدر جن است همانطور كه آدم پدر بشر ميباشد در حالى كه ملائكه روحانى‏اند و توالد و تناسل و خوردن و آشاميدن ندارند.

4- قرآن در باره ملائكه مى‏گويد: «جاعِلِ الْمَلائِكَةِ رُسُلًا» «7» (كسى كه فرشته‏ها را فرستادگان خود قرار داد) و بديهى است كه كفر و فسق از ساحت فرستاده خدا دور است و اگر بر آنان فسق روا باشد دروغ نيز روا است. در اين صورت فرستاده نمى‏توانند باشند.

استثناء دليل نمى‏شود

كسانى كه مى‏گويند او فرشته بود استدلال مى‏كنند كه آيات كريمه در باره اطاعت همه ملائكه از فرمان خدا ابليس را استثناء كرده است و ميفرمايد: «فسجد الملائكة الا ابليس» پس معلوم ميشود او جزء ملائكه بوده كه استثناء شده است و نيز او را سرزنش و توبيخ مى‏كند كه حاكى از مأمور بودن اوست.

ولى اينان مى‏گويند استثناء دليل نمى‏شود زيرا ممكن است امر خدا هم به ملائكه و هم بجمعى از جن بوده و ابليس مخالفت كرده باشد مثل اين كه بگويند بهمه اهل بصره دستور رسيد كه به مسجد جامع روند و همه رفتند جز مردى كوفى كه از اين استثناء فهميده ميشود مردم كوفه نيز مانند مردم بصره مأمور بوده‏اند ولى علت اينكه تنها مردم بصره را نام برده زيادى عده آنها بوده است. و يا استثناء منقطع باشد مانند آيه كريمه: «ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّباعَ الظَّنِّ» «8» و مؤيد اين نظر است آنچه ابن بابويه در كتاب «نبوت» از جميل بن درّاج نقل مى‏كند كه ميگويد از امام صادق عليه السلام پرسيدم: ابليس فرشته بود يا جنّ؟ و يا اينكه عهده‏دار كارى در آسمانها بود؟

حضرت فرمودند نه فرشته بود و نه كارى در آسمانها داشت او جن بود ولى ملائكه خيال ميكردند او از خودشان است چون با آنها بود تا وقتى فرمان سجده به آدم از طرف خدا صادر شد او نافرمانى كرد و فطرتش آشكار شد.

ناتمامى استدلال‏

طرفداران مذهب اوّل چهار دليل بالا را ناتمام دانسته و در باره آنها مى‏گويند 1- آيه كريمه كه مى‏فرمايد «إِلَّا إِبْلِيسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ» كلمه جن بمعناى پوشيده است و دسته‏اى از ملائكه از ديده‏ها پنهان بودند و لذا اين كلمه به آنها گفته شده است.

2- آيه كريمه «لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ» صفت دربانان بهشت است نه همه ملائكه.

3- ممكن است خداوند در ابليس كه خود ملك بود نيروى شهوت را قرار داد و توالد و تناسل داشته باشد.

4- آيه كريمه كه مى‏فرمايد: «جاعِلِ الْمَلائِكَةِ رُسُلًا» معارض است با آيه ديگر كه مى‏فرمايد «اللَّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلائِكَةِ رُسُلًا وَ مِنَ النَّاسِ» «9» خداوند از ملائكه و از مردم بر ميگزيند فرستاده‏هايى را كه «من» (از) براى تبعيض است و معنايش اين است كه خدا بعضى از ملائكه را براى فرستادگى خود برميگزيند نه همه آنها را.

وَ كانَ مِنَ الْكافِرِينَ- در باره اينكه شيطان از كافران بود نيز چند قول نقل شده است.

1- او كافر شد همانطور كه قرآن در مورد فرزند نوح مى‏فرمايد «فَكانَ مِنَ الْمُغْرَقِينَ» «10» (او از غرق شده‏ها گشت) و منظور اين است كه غرق شد.

كفر مربوط بقلب است يا افعال؟

برخى به اين آيه استدلال كرده‏اند كه كفر و ايمان نه تنها مربوط بقلب است بلكه به افعال و رفتار نيز ارتباط دارد چه شيطان كه از نظر اعتقاد اشكالى نداشت تنها او سجده نكرد و سبب كفرش همين شد.

ولى اين استدلال تمام نيست زيرا رفتار در پاره‏اى از موارد مى‏تواند نشان ده اعتقاد باشد مثلًا كسى كه به بت سجده مى‏كند خود اين عمل كفر نيست ولى چون حكايت از اعتقاد او به خدا بودن بت مى‏كند «كفر» شمرده ميشود و در باره شيطان نيز با اجماعى كه بكفرش داريم مى‏فهميم كه او اصلًا ايمان نياورده است.

امر سجده چگونه بوده است؟

بعضى ميگويند امر خدا با همان خطايى بود كه به شيطان و ملائكه در باره سجده بآدم كرد عده‏اى ديگر مى‏گويند خداوند بفرستاده و رسول خود وحى كرد و او به آنها ابلاغ نمود. عقيده سوّمى نيز هست كه ميگويد: خداوند كارى انجام داد كه به آنان فهماند بايد در برابر آدم سجده كنند.

آيا ترك سجده كفر است؟

سؤالى در اينجا پيش مى‏آيد كه آيا ترك سجده كفر است و چطور در قرآن كفر شمرده شد است؟ در پاسخ بايد گفت كفر ابليس نه تنها بعلّت ترك سجده بود بلكه سجده نكردن چيزهاى ديگرى را نيز همراه داشت از اينقرار:

1- او معتقد شد كه خدا او را امر به كارى بيهوده كرده است و در اين سجده هيچ فائده و مصلحتى نيست.

2- او از سجده خوددارى كرد روى تكبّر و سرپيچى از فرمان و الآن نيز اگر كسى نماز نخواند و سجده نكند روى اين تمرّد و سرپيچى مسلّماً كافر شمرده مى‏شود.

3- او سجده نكرد و پيامبر خدا را مسخره و استهزاء نمود كه كاشف از كفر او بود.

جبر باطل است!

از سه قسمت اين آيه ضمناً مى‏توان استفاده كرد كه جبر باطل است.

اولًا فرمود «أبى» يعنى سرپيچى كرد كه معنايش اين است ميتوانست ولى انجام نداد.

ثانياً مى‏فرمايد «فَسَجَدُوا إِلَّا» كه از آن فهميده ميشود سجده كار ملائكه بود.

ثالثاً ملائكه را به امتثال فرمان خدا و سجده به آدم مدح و ستايش و ابليس را به ترك آن سرزنش مى‏نمايد و مدح و ذم هميشه در باره افعال اختيارى است اما معتقدين بجبر مى‏گويند او سجده نكرد زيرا براى اين كار خلق نشده بود و توانايى بر آن را نداشت‏

. [سوره البقرة (2): آيه 35]

وَ قُلْنا يا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَ كُلا مِنْها رَغَداً حَيْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمِينَ (35)

[ترجمه‏]

و گفتيم: اى آدم تو و همسرت در بهشت آرام بگيريد و از آن، هر چه خواستيد بخوريد و نزديك اين درخت نشويد كه از ستمكاران خواهيد شد (35)

شرح لغات‏

اسكن- آرام بگير از سكون بمعناى آرامش و اطمينان و «سكن» بسكون كاف بمعناى خانواده و سكن بفتح كاف خانه و منزل و گاهى بمعناى رحمت نيز ميباشد.

زوج- همسر- جفت.

كلا- بخوريد، و لغات: «اكل و مضغ و لقم» معانى نزديك بهم دارند.

رغداً- سودى كه در بدست آوردن آن رنج و زحمتى كشيده نشده است. و برخى گويند: رغد گشايش زندگى است.

شئتما- خواستيد، از مشيت بمعناى خواستن و بهمين معنا است كلمات: «محبت و اختيار و ايثار» با اختلاف كمى كه با هم دارند.

لا تقربا- نزديك نشويد از قرب بمعناى نزديكى.

شجره- درخت و آنچه بر روى ساق است جمع آن اشجار و شجرات و نيز باختلاف بين اشخاص كلمه «تشاجر» گفته ميشود بمناسبت اينكه شاخه‏هاى درخت از هم فاصله و جدايى دارند.

تفسير

پس از آنكه خداوند آدم را به علومى اختصاص داد كه شايسته سجده ملائكه شد باو گفت (قلنا) اى آدم تو و همسرت بهشت را محل سكونت و منزل قرار دهيد و در آنجا بمانيد.

اين امر الهى بآدم در باره سكونت بهشت بعقيده بعضى تعبّدى و براى بيان واجب و بعقيده ديگران براى بيان اباحه و جائز بودن و غير تعبّدى بوده است زيرا در آن مشقت و ناراحتى نبود كه تكليف بدان، تعبّدى باشد.

و همين طور امر به اينكه بخوريد (كُلا) مسلماً براى اباحه است ولى نهى از نزديك شدن بآن درخت (لا تقرباً) بى شك تعبدى و براى بيان حرمت آنست.

اين بهشت كدام است؟

در اينكه بهشت آدم كجا و چگونه بوده است اقوالى بيان شده است از اينقرار:

1- ابو هاشم ميگويد: اين بهشت باغى از باغهاى آسمان بوده و غير از بهشت جاودان زيرا آن بهشت موعود جاودانى و ابدى است و نيز تكليفى در آن وجود ندارد.

2- ابو مسلم ميگويد اين بهشت يكى از باغ‏هاى دنيا و روى زمين بوده است و جمله: «اهْبِطُوا مِنْها» (از آن پائين بيائيد) دلالت بر اين ندارد كه اين بهشت در آسمان بوده است زيرا همانطور كه در آيه كريمه فرموده: «اهْبِطُوا مِصْراً» (بشهر فرود آئيد) و مسلماً از آسمان فرود نيامدند.

آنان كه معتقدند كه اين بهشت جاودانى نبوده استدلال ميكنند به اينكه شيطان به آدم گفت «هَلْ أَدُلُّكَ عَلى‏ شَجَرَةِ الْخُلْدِ» «11» (مى‏خواهى تو را بدرختى كه در اثر خوردن ميوه آن جاودانى خواهى شد راهنمايى و دلالت كنم) و بديهى است كه اگر اين بهشت ابدى بود آدم آن را ميدانست و نياز بدلالت شيطان نداشت.

ولى بيشتر مفسّران و حسن بصرى و عمرو بن عبيد و واصل بن عطا و بسيارى از معتزله چون جبائى و رمّانى و ابن اخشيد معتقدند كه اين همان بهشت جاويد بوده است زيرا از نظر ادبى «الف و لام» «الخلد» براى تعريف است و اين كلمه مانند اسم خاصّى براى آن بهشت شده است.

و در جواب اينكه اگر بهشت جاويد بود چگونه شيطان در آن ميزيسته و آدم را فريب داده است ميگويند ممكن است آدم صداى شيطان را از خارج بهشت شنيده باشد.

و از اين كه چگونه آدم از آن خارج شد در حالى كه هر كه داخل بهشت جاويد گردد براى هميشه در آن خواهد ماند ميگويند اين ماندن در صورتى است كه اهل بهشت براى گرفتن پاداش زحمات خود در آن استقرار پيدا كنند اما قبل از آن همه چيز و همه كس بايد فانى شوند همانطور كه قرآن مى‏فرمايد: «كُلُّ شَيْ‏ءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ» «12» (همه چيز جز او هلاك و فانى خواهند شد.)

«وَ كُلا مِنْها رَغَداً» از ميوه‏ها و نعمت‏هاى بى‏رنج بهشت سود ببريد و بخوريد هر چه خواستيد جز اينكه به آن درخت نزديك نگرديد يعنى بقول امام باقر از آن نخوريد و براى خوردن نزديك بآن نشويد شاهد همين معنا است كه مخالفت اين نهى از خوردن ميوه آن درخت پديد آمد نه از نزديك شدن به آن. و با شاهد ديگر اينكه قرآن مى‏گويد: «فَأَكَلا مِنْها فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما» «13» (از آن خوردند و عورت‏هايشان نمودار و آشكار شد).

 

گناه بوده يا ترك اولى؟

در اينكه اين نهى تحريمى بوده يا تنزيهى و يا بعبارت ديگر حرام بود خوردن آن ميوه و يا مكروه، اختلاف شده است.

و ما كه انبياء را از گناه چه صغير و چه كبير معصوم مى‏دانيم نهى را تنزيهى دانسته و معتقديم براى آدم بهتر بود كه از ميوه آن نمى‏خورد و با خوردنش ترك اولى مرتكب شد نه گناه.

بعقيده معتزله خوردن ميوه براى آدم گناه صغيره بود كه عمداً و يا سهواً و يا از روى تأويل و تفسير (باختلاف اقوال) مرتكب آن شد.

علت اينكه ما مى‏گوئيم انبياء مرتكب گناه مطلقا نميشوند اينست كه گناهان بعقيده ما همه كبيره هستند و اگر گناهى را صغيره و كوچك ميشمرند با مقايسه و سنجش بگناه بزرگتر است. و مرتكب گناه مستحق سرزنش و عقاب است.

و مسئله «حبط» گناه بعقيده ما درست نيست و چون ساحت انبياء از سرزنش و عقاب دور است پس ناچار آنان گرد هيچ گناهى نمى‏گردند.

بديهى است اگر پيامبرى گناه كند ديگران از پذيرفتن امر و نهى او دورى مى‏جويند زيرا روح انسان از كسى پذيرش دارد كه در باره‏اش احتمال ارتكاب گناه ندهد و چون هدف بعثت انبياء نجات بشر است بايد آنچه را كه سبب دورى مردم از آنان مى‏گردد مانند بيمارى روحى و يا جسمى كه سبب نفرت است نداشته باشند تا مردم گرد آنان جمع شده از نور هدايتشان بهره‏مند گردند.

اين درخت چه بود؟

در اين كه درخت حرام چه بود اختلاف شده است از اين قرار:

1- سنبله گندم از نظر ابن عباس.

2- درخت انگور از نظر «ابن مسعود» 3- درخت انجير از نظر «ابن جريح» 4- درخت كافور از «حضرت على بن ابى طالب» عليه السلام بيان شده است.

5- درخت علم خير و شرّ از «كلبى» 6- درختى كه ملائكه از ثمره‏اش خوردند و جاودانى شدند از «ابن جذعان» «فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمِينَ» يعنى با خوردن ميوه آن درخت شما از ستمكاران بخود خواهيد شد و كسى كه خود را از ثوابى محروم مى‏دارد صحيح است كه به او گفته شود «او بخود ستم كرده است».

پاداش بدون عمل‏

جمعى مى‏گويند لازم نيست پاداش هميشه در برابر عمل باشد بلكه ممكن است روى تفضّل و لطف الهى بدون سبق عمل باشد بنا بر اين خلقت آدم در بهشت براى هميشه مانعى ندارد.

ولى ابو القاسم بلخى اين معنا را جايز نمى‏داند و ميگويد: بنا بر اين كه آدم و حوّاء در بهشت مخلوق شوند آيا مكلّف و موظّف بتكاليف و دستوراتى بودند يا نه اگر موظّف باشند چاره‏اى جز وجود جهان ديگر نيست تا وعد و وعيد بدان و اميد و بيم از آن ضامن اجراء آن دستورات و عمل بدان وظائف گردد.

و اگر مكلّف نباشند معنايش آن است كه خدا آنها را يله و رها بدون فائده آفريده باشد و اين محال است.

در پاسخ اين استدلال بايد گفت: چه مانعى دارد كه خداوند مردمى را در بهشت بيافريند و آنان را بمعرفت مجبور كند و به كار نيك و ترك زشتى‏ها وادارد و بطورى كه هر گاه نيّت كار زشت كنند آنان را از آن باز دارد همانطور كه خداوند، اطفال و غير مكلّفين را به بهشت داخل مى‏كند و بديهى است كه آنان مكلف نبوده‏اند تا بهشت پاداششان باشد.

[سوره البقرة (2): آيه 36]

فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمَّا كانا فِيهِ وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى‏ حِينٍ (36)

[ترجمه‏]

پس شيطان آنها را لغزاند از بهشت و از آن نعمت كه بودند آنها را بيرون آورد و ما گفتيم پائين برويد كه با هم دشمنيد و تا مدتى در زمين قرارگاه و بهره داريد (36).

شرح لغات‏

أزلّهما- لغزاند آنها، را از «زلّت» كه بمعناى لغزش و گناه است و با لغات:

«معصيت و سيّئه» بيك معنى مى‏باشد.

اهْبِطُوْا- پائين رويد از هبوط كه بمعناى از بالا بپائين آمدن است و گاهى بمعناى مكان گرفتن در جايى بكار ميرود مانند آيه كريمه «اهْبِطُوا مِصْراً» «14»

عدوّ- دشمن، نقيض ولىّ (دوست) و مصدرش «عداوت» است كه اصل آن بمعناى تجاوز ميباشد.

مستقرّ- قرارگاه- و قرار همان ثبات و بقاء ضد فرار و زوال است و استقرار بقاء بر يك حال است و در مدّتى.

و كلمه مستقر در آيه كريمه بمعناى «استقرار» و يا مكانى كه در آن استقرار نمى‏يابند بكار رفته است.

متاع- آنچه از آن لذت برده ميشود و تمتع بمعناى تلذذ و لذت بردن است.

حين- زمان و مدت و از اين كلمه در غير اين آيه شش ماه اراده شده است مانند آيه كريمه: «تُؤْتِي أُكُلَها كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّها»- ولى حين، همه اوقات را مى‏گيرد اگر چه بيشتر استعمال آن در زمان زيادتر است.

تفسير:

در اين آيات، حال آدم بيان شده است: «فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطانُ» يعنى شيطان آنها را بر گناه و لغزش واداشت و نسبت اين لغزاندن به شيطان از اين جهت است كه بدرخواست و وسوسه و اغواء او انجام شد و از بهشت و مقام و منزلت رفيع، آنان را لغزاند و مراد از شيطان همان ابليس است.

«فَأَخْرَجَهُما مِمَّا كانا فِيهِ» آنها را از آنچه در آن بودند كه همان نعمت و آسايش و يا بهشت و يا طاعت و عبادت بود، بيرون آورد و نسبت اخراج به شيطان از همان جهت است كه گفتيم كه او سبب اين امر شد.

بايد دانست اخراج آدم از بهشت و هبوط به زمين از باب عقوبت و كيفر آدم نبود زيرا با ادلّه قطعيه و ثابت ميدانيم كه بر پيامبران ارتكاب گناه و قبيح هرگز روا نيست و هر كسى كه بر آنها انجام گناه را جائز دانسته آنها را درست نشناخته و بزرگترين دروغ را بخدا نسبت داده است.

بنا بر اين اخراج آدم از بهشت از اين جهت شد كه با خوردن ميوه آن درخت منهى، مصلحت تغيير يافت و حكمت و تدبير الهى ايجاب كرد كه آدم و حوا به زمين آمده و گرفتار تكليف و مشقت گردند و لباس بهشتى، از اندام آنان گرفته شده و آنچه را كه خداوند از روى تفضّل و لطف نه بعنوان پاداش و استحقاق به آنها داده بود از آنها بگيرد تا امتحان، شديدتر شود همانطور كه كسى را بى چيز ميكند پس از آنكه مدتى باو ثروت ميدهد و زنده‏ها را ميميراند و مرد سالم را بيمار ميسازد و پس از خوشى‏ها، گرفتاريها ميدهد همه اينها بخاطر آزمايش درون و بدست آمدن مقدار مقاومت و نيروى صبر اشخاص است.

با توجه به اينكه شيطان پس از سرپيچى از سجده بآدم از بهشت اخراج شد و آدم و حوا در بهشت بودند چگونه شيطان توانست آنها را اغوا كند؟ ميگويند آدم به نزديك درب بهشت ميآمد و ابليس از نزديك شدن به او ممنوع نبود لذا نزديك ميآمد و با آدم سخن ميگفت (ابى على جبائى).

يا شيطان از زمين با آنها صحبت ميكرد به جملاتى كه آنها مى‏فهميدند و يا بصورتهاى ديگر كه گفته شده است. بهر حال ظاهر قرآن اينست كه بطور مشافهه شيطان با آدم و حوا سخن گفت و آنها را اغوا كرد.

قُلْنَا اهْبِطُوا ...- در اينكه چرا قرآن خطاب را بصورت جمع آورده با اينكه مخاطب آدم و حوا بود وجوهى گفته شده است:

1- خطاب به آدم و حوا و ابليس متوجه است اين را «زجاج» و جماعتى از مفسران اختيار كرده‏اند اگر چه ابليس قبلًا خارج شده بود ولى منافات ندارد كه گفته شود بهمه آنها «بيرون رويد» همانطور كه مى‏گويند همه كسانى كه در زندان بودند بيرون آمدند اگر چه بعضى جلوتر و بعضى دنبال‏تر اخراج شده باشند.

2- آدم و حوا و ذريه و فرزندان آنها.

3- منظور فقط آدم و حوا است و جمع آوردن آن روى عادت محاورات عربى است كه اوّلين مرتبه جمع نزد آنها دو است همانطور كه آيه كريمه مى‏فرمايد:

«إِذْ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَ كُنَّا لِحُكْمِهِمْ شاهِدِينَ» «15» (هنگامى كه چريده بود در آن گوسفندان قوم و ما گواه داورى كردن و حكم ايشان بوديم).

و مراد از حكم آنها (هُم- ضمير جمع) حكم داود و سليمان بوده و حتى كلمه «اخوة» در آيه كريمه: «فَإِنْ كانَ لَهُ إِخْوَةٌ» «16» (پس اگر باشد براى او برادرى ....)

كه بر دو برادر حمل شده است. و اگر دو برادر باشد حكم شش يك بردن مادر هست.

4- آدم و حوا و وسوسه.

5- آدم و حوا و حيوانى كه شيطان بوسيله آن وسوسه كرد ولى بديهى است اين دو وجه ضعيف است.

بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ- بعضى از شما با بعضى ديگر دشمنيد يعنى آدم و فرزندانش با شيطان و نسلش دشمن همند.

اگر چه از طرف آدم چيزى كه سبب عداوت و دشمنى شود نبود ولى حسد و مخالفت شيطان با آدم اين دشمنى را ايجاد كرد، و دشمنى آدم با ابليس، ايمان و بعكس، دشمنى ابليس با آدم، كفر است.

«حسن» مى‏گويد: منظور از اين آيه، دشمنى ذريه آدم با فرزندان شيطان است و بديهى است اين جمله‏ها براى تحذير و بر حذر داشتن آنان است نه امر. چه خدا امر بدشمنى نميكند و فرمان، در باره هبوط و نزول است در حالى كه دشمنى نسبت بهم دارند.

و اما بنا بر آن وجه كه خطاب را متوجه آدم و حوا بدانيم پس مراد از اين دشمنى همان ناسازگارى ذريه آنهاست كه بعضى با بعضى ديگر خواهند داشت و اگر آدم و حوا مخاطب شده‏اند از اين جهت است كه آنها ريشه و اصل ذريه و فرزندان خود هستند.

وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى‏ حِينٍ- براى شما در زمين قرار و آرامشى است و از آن بهره‏مند مى‏شويد تا زمان مرگ يا روز قيامت و يا تمام شدن عمرها (و هر فردى در آن است تا وقتى كه عمرش پايان يابد).

ابو بكر سراج مى‏گويد: اگر آيه كريمه مى‏فرمود «و لكم في الارض مستقر و متاع» بدون كلمه «الى حين» ممكن بود تصور شود كه اين اقامت در زمين تا بى نهايت ادامه دارد ولى فرمود «الى حين» يعنى اين اقامت فقط تا وقت انقطاع از آن ادامه دارد.

از نظر ادبى اين دو جمله با هم فرق مى‏كنند كه گفته شود: «انْ هذا لكم حيناً» و يا «الى حين» و فرق آنها در اينست كه كلمه «الى» چون دلالت بر انتهاء و تمام شدن دارد پس ناچار بايد آغاز و ابتداء هم داشته باشد ولى در صورت اول اين چنين نيست.

از اين كه خدا نسبت گناه آدم را به شيطان مى‏دهد، فهميده مى‏شود كه گناه بنده خواست خدا و فعل او نيست و خدا كسى را از عبادت منع نكرده و بگناه وانميدارد زيرا آنچه كه به شيطان نسبت داده شده خدا از آن مبرّا و منزّه است.

و نيز از اين آيات استفاده ميشود كه وسوسه شيطان در ارتكاب گناه تأثير بسزا دارد

. [سوره البقرة (2): آيه 37]

فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (37)

[ترجمه‏]

پس آدم، كلماتى را از پروردگارش دريافت و خداوند توبه او را پذيرفت كه خدا، توبه پذير و مهربانست (37)

شرح لغات‏

تلقّى- گرفت، مصدرش تلقّى (گرفتن) و اصل آن «لقيت خيراً» يعنى خير و نيكى را يافتم و «لقّيت زيداً خيراً» (به تشديد قاف) يعنى به «زيد» خير و نيكى دادم.

كلمات- جمع كلمه و ريشه كلمه «كلم» است بمعناى زخم و همانطور كه زخم اثرى است كه بر زخم زننده دلالت ميكند همچنين كلمه و كلام اثرى است كه بر معناى منظور از آن دلالت دارد.

التوّاب- پذيرنده توبه و بازگشت كلمات «توبه و انابه» بيك معنا است و ضدّ توبه اصرار بر گناه است، و اصل توبه، پشيمانى بر تند روى‏ها و بازگشت از گذشته است.

تفسير

فَتَلَقَّى آدَمُ- آدم روى پيروى از حق كلماتى را از پروردگارش گرفت يعنى بسوى خدا روى آورد و خدا را با آن كلمات خواند.

قرآن براى رعايت اختصار اين قسمت را حذف نموده و فقط بذكر نتيجه‏اش ميپردازد.

فَتابَ عَلَيْهِ- خدا توبه آدم را پذيرفت و معلوم است كه پذيرش توبه پس از آنست كه توبه‏اى از ناحيه آدم شده باشد.

بعضى از قراء «كلمات» را بضمه آخر كلمه خوانده‏اند و بنا بر اين قرائت معنايش چنين ميشود كه آن كلمات، آدم را دريافت و او را نجات بخشيد.

اين كلمات چه بوده؟

1- حسن و قتاده و عكرمه و سعيد بن جبير ميگويند اين كلمات همان: «رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا» (خدايا ما به خويشتن ستم كرديم) بود كه در آن، اعتراف به گناه و اظهار پشيمانى نموده‏اند.

2- مجاهد مى‏گويد: اين كلمات: «اللَّهُمَّ لا الهَ الّا أنْتَ سُبْحانَكَ وَ بِحَمْدِكَ ربِ انّىْ ظَلَمْتُ نَفْسِى فَتُبْ عَلَىَّ انَّكَ انْتَ اْلتَوّابُ الرَّحِيْم» (خدايا جز تو خدايى نيست من بخود ستم كردم توبه‏ام را بپذير كه تو، پذيرنده توبه‏ها و مهربانى) بوده است. و از امام محمّد باقر عليه السلام همين قول روايت شده است.

3- بعضى گفته‏اند: «سُبْحانَ اْللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لا الهَ الّا اْللَّهُ وَ اللَّهُ اكْبَر» كلماتى است كه آدم گفت.

4- از ائمه اهل بيت نقل شده است كه آدم بر عرش، اسمهايى بزرگ و گرامى ديد وقتى از آنها پرسيد به او خطاب رسيد اينها اسمهاى بزرگترين و با منزلت‏ترين مخلوقات خداست و اين اسمها: «محمد، على، فاطمه، حسن و حسين» بود كه آدم در پذيرش توبه و بالا رفتن مقامش بدانان توسل جست.

فَتابَ عَلَيْهِ ... خدا توبه آدم را پذيرفت و يا او را توفيق توبه داد و به او كلماتى آموخت تا آنها را بگويد و توبه‏اش پذيرفته شود.

إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ- او پذيرنده توبه‏هاست كه توبه‏اى را پس از توبه‏اى ديگر قبول مى‏كند يا پذيرنده توبه از گناه است هر چه آن گناه بزرگ باشد و از عذاب آن چشم مى‏پوشد و او مهربان است و نكته كلمه «الرحيم» اين است كه اين لطف و پذيرش توبه فقط از روى صفت رحيميّت و مهر الهى واقع ميشود.

حسن بصرى مى‏گويد: خدا آدم را جز براى زندگى در زمين نيافريده بود.

بطورى كه اگر اين گناه را هم مرتكب نميشد بهر حال از بهشت بيرون مى‏آمد و در زمين زندگى مى‏نمود. ولى ديگران معتقدند كه خدا آدم را آفريد كه اگر گناه كند در زمين و اگر نه در عالمى ديگر زندگى كند.

توبه و شرايط آن‏

از شروط توبه پشيمانى بر گذشته از گناه است و تصميم بر اين كه ديگر به آن كار زشت باز نگردد و همه مسلمانان اتّفاق دارند كه اين نوع توبه سبب از بين رفتن عقاب و عذاب مى‏باشد و اما در غير آن اختلاف نموده‏اند.

توبه از هر كار گناه و نافرمانى خدا، واجب است ولى از ترك مستحبّات نيز بنظر ما صحيح و معقول مى‏باشد و معنايش اين است كه آن مستحبّ را پس از آن انجام خواهد داد و توبه پيامبران كه در قرآن كريم آمده همه به اين معنا برميگردد.

از نظر ما پذيرش توبه از طرف خدا و چشم پوشى از عذاب، فقط روى لطف و مهر و تفضّل الهى است نه اينكه بر او واجب باشد.

اما معتزله پذيرش توبه را بر خدا واجب ميدانند و ميگويند خدا بآن وعده داده است و هيچگاه از وعده‏اش تخلف نميكند اگر چه خود وعده‏اش روى تفضّل باشد.

توبه از يك گناه و ارتكاب گناه ديگر!

بيشتر متكلّمان توبه از يك گناه را با ارتكاب گناه ديگر با دانستن قبح و زشتى آن صحيح و درست ميدانند و ميگويند همانطور كه جائز است كسى كار حرامى را انجام ندهد در حالى كه حرام ديگرى را مرتكب ميشود و ميداند كه حرام است همچنين ممكن است كسى از يك گناه پشيمان شده و از آن توبه كند اگر چه گناه ديگرى را بجا ميآورد.

حسن بصرى ميگويد انسان هنگام ظهور علائم قيامت از توبه محجوب و محروم ميگردد ولى بعضى گفته‏اند ممكن است ظهور پاره‏اى از علامت‏هاى قيامت سبب محروميت گردد نه همه آنها.

[سوره البقرة (2): آيه 38]

قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمِيعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (38)

[ترجمه‏]

گفتيم فرود آئيد از آن، همگى، اگر هدايتى از من بسوى شما آيد آنها كه هدايت مرا پيروى كنند نه بيمى بر آنها است و نه آنان اندوهگين شوند.

شرح لغات‏

هبوط- قبلًا بيان شد و اين كلمه گاهى در پائين آمدن مقام و منزلت نيز بكار ميرود.

يأتينّكم- ميآيد شما را از «إتيان» بمعناى آمدن.

 

تفسير

خداوند كيفيت پائين آمدن آدم و حوّا را بزمين بيان ميكند كه بآنها خطاب شد پائين بيائيد و اين خطاب متوجه آدم و حوا است و يا آنها و ذريه ايشان؟ قبلًا بيان شد تكرار جمله «اهبطوا» بعقيده بعضى براى اين منظور است كه جمله «اهبطوا» اول امر به پائين آمدن از بهشت است به آسمان دنيا و جمله «اهبطوا» دوم از آسمان دنيا بزمين و بعضى معتقدند كه صرفاً براى تأكيد است.

برخى ديگر معتقدند هر كدام براى بيان يك حالتى است مثلًا جمله اول:

«قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ» براى اينست كه اين پائين آمدن در حال دشمنى اينها با يكديگر است. و جمله دوم: «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمِيعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً» الاية.

اين حالت را بيان ميكند كه هبوط بخاطر ابتلاء و تكليف آنها انجام يافته است همانطور براى بيان دو حالت بكسى ميگويند: برو بسلامت، و نيز ميگويند: «برو با رفيق» كه در اينجا يك امر به رفتن است ولى تكرار آن دو حالت را بيان ميكند.

فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً ... يا از من هدايتى براى شما ميآيد. منظور از هدايت بيان و دلالت است و بعضى گفته‏اند منظور، انبياء و پيامبران ميباشد و بنا بر اين عقيده اين خطاب متوجه آدم و حوا و ذريه ايشان است و همانطور كه در آيه كريمه ميفرمايد:

«فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ «17» (پس گفت به آن و بزمين برغبت يا كراهت بيائيد گفتند، برغبت آمديم).

كه در اينجا كلمه «أتينا» (آمديم) منظور اينست كه ما با آنچه در ما است آمديم فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ ... هر كس پيروى كند از پيامبران و بدنبال راهنمايى من رود باو هول و هراسى از اهوال قيامت نميرسد و غمگين و محزون از فوت ثواب نميشود اگر چه ممكن است بسبب حوادث دنيا غمگين شود و معلوم است كه كسى از آلام و گرفتاريهاى دنيا مستثنى نيست.

از ذيل آيه فهميده ميشود كه دلالت، ملازمه با پيروى ندارد و ممكن است دلالت باشد اما پيروى نباشد ولى اهتداء و هدايت يافتن هميشه در اثر پيروى و قبول است‏

. [سوره البقرة (2): آيه 39]

وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ (39)

[ترجمه‏]

و كسانى كه كافر شوند و آيات ما را تكذيب كنند اينان همراه آتش اندو در آن جاودان خواهند بود.

شرح لغات‏

اصحاب- جمع صاحب كه بمعناى رفيق و همنشين است و اصل صحبت بمعناى مقارنت و همراهى است و صاحب شخص كسى است كه با او مدتى همراه بوده و اگر تنها در زمانى كوتاه باشد باو صاحب نميگويند.

تفسير

كسانى كه آيات و نشانه ما هدايت ما را تكذيب و انكار كنند و آنچه را كه بر پيامبران نازل كرديم نپذيرند اينان همراه آتش‏اند و در آن براى هميشه خواهند بود

از اين آيه استفاده ميشود كه كسى كه در اصرار بر كفر بميرد و توبه نكند براى هميشه در آتش خواهد ماند و آيات خدا همان دليل‏ها و كتاب‏هاى نازل شده بر انبياء و رسل است.

از اين آيه بعضى خواسته‏اند استفاده كنند كه «كفر» تنها براى قلب نيست و صفت اعضاء و جوارح نيز واقع ميشود همانطور كه اين آيه تكذيب با زبان را «كفر» شمرده است.

ولى اين استدلال تمام نيست زيرا كفر بودن تكذيب، نه از اين جهت است كه كار زبان است بلكه از نظر كاشف بودنش از انكار قلب، كفر شمرده شده است همانطور كه سجده براى خورشيد «كفر» است نه از نظر كاشف بودنش از اعتقاد قلبى به خورشيد و كفر درونى نسبت به خداى يگانه‏.

 

__________________________________________________

(1) مطابق يك فرضيه و تئورى انسان از بى‏نهايت شروع شده و مراحل تكامل مادى را پيموده و بكشف وسائل كشنده مادى رسيده است و روى حسن سودجويى جنگها واقع شده‏ و از همان وسائل در راه نابودى نوع خود استفاده كرده است و در نتيجه تمام وسائل تمدن از بين رفته و بحالت ابتدايى بازگشت شده است. و ممكن است جهت سؤال ملائكه اين بود كه اين آدم جانشين انسانهاى قبلى است و ملائكه مى‏پرسند كه خلقت چنين انسانى كه طبعى سودجو و خونريز دارد فايده‏اش چيست و باز هم فساد و خونريزى ميكند. در اين باره روايات فراوانى نيز وارد شده است.

(2) آيه 30 از سوره حجر و 73 از سوره ص.

(3) آيه 12 از سوره اعراف (7)

(4) آيه 50 از سوره كهف (18).

(5) آيه 6 از سوره تحريم (66).

(6) آيه 50 از سوره كهف (18).

(7) آيه 1 از سوره فاطر (35).

(8) آيه 157 از سوره نساء (4).

(9) آيه 75 از سوره حج (22).

(10) آيه 43 از سوره هود (11).

(11) آيه 120 از سوره طه (20).

(12) آيه 88 از سوره قصص (28)

(13) آيه 121 از سوره طه (20).

(14) آيه 61 از سوره بقره.

(15) آيه 78 از سوره انبياء (21)

(16) آيه 11 از سوره نساء (4).

(17) آيه 11 از سوره فصلت (41).