شرح لغات‏

خلق- انجام كاريست كه مطابق با حكمت و مصلحت و روى اندازه گيرى دقيق و معين باشد و از همين ماده، كلمات خلق بمعناى طبع و طبيعت و خلاق بمعناى نصيب و سهم مشتق شده است.

ارض- كره زمين و بمعناى دست و پاى حيوانات (قوائم) نيز گفته شده است «1» و بمعناى لرزش و ارتعاش هم آمده است.

جعل- از جعل بمعناى ايجاد و حلق و احداث است.

فراشاً- فراش جمع فرش و بساط و مهاد نيز بهمين معناست و در اينجا كنايه از زمين ميباشد.

السماء- آسمان باعتبار اينكه بالاتر از زمين است و در لغت عرب هر چيزى كه بالاتر و بلندتر از چيز ديگر باشد نسبت بآن چيز «سماء» ناميده ميشود «2».

ماء- يعنى آب و أصل آن موه و جمعش امواه تصغير آن مويه ميباشد.

من السماء- يعنى از جانب و سمت آسمان.

انداداً- جمع ندّ: مثل و شبيه و مانند و بمعناى عدل و ضدّ نيز آمده است «3».

تفسير:

در اين آيه خداوند همه مردم را مخاطب قرار داده چه مسلمان يا كافر و بيدين مگر كودكان و افراد ديوانه كه مكلّف نيستند. ابن عباس و حسن بصرى ميگويند هر آيه ايكه با: «أَيُّهَا النَّاسُ» شروع شد (و مورد خطاب، عموم مردم شدند) آن آيه در مكه نازل شده و اگر با «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» و مانندش آغاز شده باشد (كه مورد خطاب مؤمنين هستند) آن آيه در مدينه نازل گرديده است.

«اعْبُدُوا رَبَّكُمُ» تقرب و نزديكى بجوئيد به پروردگارتان از راه عبادت و بندگى.

ابن عباس ميگويد: مراد از «اعْبُدُوا رَبَّكُمُ» اينست كه او (خدا) را يگانه و بى همتا بشناسيد.

«الَّذِي خَلَقَكُمْ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ ...» خداوند براى بيان نعمتهاى خود بمردم آفرينش آنها و گذشتگانش را ياد آورى ميكند تا خدا را فراموش نكرده، از گناه دورى جويند و خويشتن دار باشند (لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ).

برخى گفته‏اند مراد از «تتقون» عبادت و بندگى است همانطورى كه خداوند ميفرمايد: «ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ» «4» (جن و انسان را نيافريدم مگر براى اينكه عبادت كنند).

بعضى از مفسّرين گفته‏اند معناى آيه اينست كه: خداوند را عبادت كنيد، تا در نتيجه آن پرهيزگار باشيد و از گناهان و كارهاى حرام دورى نمائيد.

بنا بر اين كلمه «لَعَلَّ» (شايد) به اين جهت آورده شد، تا نرمى و متانت و ادب‏ در موعظه و نصيحت، مراعات شود. نه براى بيان شك و ترديد زيرا شك بمعناى، ندانستن است و در باره خداوند مفهوم ندارد. و در ادبيّات عرب اين كلمه در غير مورد شكّ و ترديد و در مورد بيان نتيجه و اثر بر مقدّمات آن بكار رفته است همانطورى كه كارفرما بكارگر ميگويد:

اعْمَلْ لَعَلَّكَ تَأْخُذ اْلُاجْرَةَ- كاركن تا اجرت بگيرى.

سيبويه ميگويد: علّت آمدن «لعلّ» در كلام خدا آنست كه حسّ اميدوارى و رجاء را در بندگان زنده كند.

همانطور كه قرآن در باره موسى و فرعون ميگويد: «فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى‏» «5» (با نرمش و متانت با فرعون صحبت كنيد شايد پند گيرد يا از خدا بترسد). تا موسى و هارون را به نتيجه ارشاد و هدايت فرعون اميدوار كند.

برخى از مفسّرين گفته‏اند كه آمدن «لعل» كه معمولا در مورد شك و ترديد بكار ميرود براى آنست كه انسان با مختصر عبادتى، بحصول نتيجه يقين كامل پيدا نكند و دچار عجب و خود بينى نگردد. و براى بدست آوردن نتيجه كامل و هدف كوشش بيشترى نموده از آنچه او را از اين نتيجه باز ميدارد دورى جويد.

در اين آيات پس از آنكه خداوند مردم را بعبادت و بندگى خود ميخواند، علّت وجوب عبادت را بر آنان در درجه اول، بخشيدن نعمت‏هاى فراوان بآنها معرفى ميكند، و از اينجهت در اين آيه اقسام نعمتهاى مخصوص خود را براى بشر ميشمارد تا بوسيله آنها بر وجوب و لزوم بندگى نسبت بولىّ نعمت و آفريدگار، با مردم احتجاج و استدلال نمايد.

«الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِراشاً ....» خدايى كه زمين را براى شما همانند فرش گسترده است تا بتوانيد از آن بهره بردارى كامل كرده و در آن سكونت گزينيد و آسمان را مانند سقف بلندى بالاى سر شما بر افراشت و باران رحمت را از آسمان فرو فرستاد، تا گياهان و نباتات و ميوه‏ها را براى روزى شما بروياند.

بنا بر اين خالق و روزى دهنده شما خداست و نبايد براى او شريك و مانندى قرار دهيد. «وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ» اين جمله بوجوهى تفسير شده است.

1- با اينكه شما ميدانيد كه بت‏هايى كه مى‏پرستيد قادر نيستند اين نعمتها را بشما ببخشند و توانايى رساندن نفع يا ضرر را بشما ندارند.

2- شما صاحب عقل و قوّه تمييز و تشخيص هستيد، حجّت و دليل را بر شما تمام مى‏كنيم چه ميتوانيد حق را از باطل بشناسيد.

3- همانطور كه مجاهد و برخى از مفسّرين گفته‏اند: آيه به اهل تورات و انجيل و يهود و نصارى نظر دارد. و بآنان ميگويد: شما كه در كتابهاى خود، باين مطالب بر خورديد و خوب ميدانيد، سيد مرتضى ميگويد: ابو على جبائى از اين آيه بر خلاف گفته دانشمندان هيئت، استدلال كرده است چه آنان مى‏گفتند زمين كروى است و مسطّح نميباشد در حالى كه آيه تعبير بفراش كرده است و ناچار بايد مسطح باشد.

ولى سيّد ميگويد: گرچه تمام زمين كروى است ولى منافات ندارد كه قسمتهايى از آن كه بشر سكونت دارد مسطّح باشد تا استقرار بشر و تصرّف او در آن قسمت‏ها ممكن گردد

. [سوره البقرة (2): آيات 23 تا 24]

وَ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى‏ عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (23) فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ (24)

[ترجمه‏]

اگر در باره قرآنى كه بر بنده خود (محمد) نازل كرديم شك و ترديد داريد، يك سوره مانند آن بياوريد و غير از خدا از ياران خويش نيز در اينكار كمك بجوئيد. اگر راستگو هستيد (كه اين كلام مخلوق است) (23) و اگر اينكار را نكرديد و هرگز.

هم نخواهيد كرد پس بپرهيزيد از آتشى كه آتش گيره‏اش مردم بدكار و سنگ است و براى كافران مهيا شده است (24).

شرح لغات‏

كلمه «إنْ» در همه جا براى شك و ترديد نيست و در مقام علم و يقين هم در لغت عرب بكار ميرود مثلًا ميگويند: «انْ كُنْتَ انْساناً فَاْفَعلْ» (اگر انسانى اينكار را بكن) در اين آيه با آنكه خداوند بشك و بد گمانى كفّار علم دارد. كلام را با «ان» (اگر) شروع كرده است و اين مطابق با عادت عرب در خطابها و گفتگوهاى آنان است.

ريب- شك و ترديد توأم با احتمال خلاف گويى و دروغ و بدگمانى.

عبد- انسانى كه برده و غلام ديگرى باشد و نقطه مقابل آن حرّ و آزاد است.

و كلمه «تعبيد» كه بمعنى ذليل كردن است از همين مادّه گرفته شده است و چون بنده براى مولاى خود ذليل و خاضع ميباشد از آن جهت باو عبد ميگويند.

بسوره- سوره بدون همزه از سور يعنى حصار گرفته شده و نيز بمعنى مقام شامخ و منزلت عالى آمده است «6» بنا بر اين هر سوره چون درجه و پله ايست كه خواننده‏اش را بدان مقام ميرساند و بتدريج و ترتيب خواندن سوره‏ها تا پايان قرآن، درجات كمال انسانى را مى‏پيمايد.

و بگفته برخى كلمه «سوره» از سؤر با همزه كه بمعنى قطعه و باقيمانده از چيزى است گرفته شده بنا بر اين بهر قسمتى از قرآن سوره گفته‏اند بمناسبت جدا شدن آن، از قسمتهاى ديگر.

تفسير

پس از آنكه خداوند توحيد و يگانگى خود را با دليل و برهان روشن كرد، بدنبال آن بر نبوت پيامبر اسلام استدلال كرده بكافران ميگويد: اگر در آسمانى بودن قرآنى كه بر بنده شايسته خود فرو فرستاديم، شك و ترديد داريد و احتمال ميدهيد كه از طرف خود محمّد باشد اگر راست مى‏گوييد، يك سوره مانند آن بياوريد و ميتوانيد از همه دانشمندان و سخنوران (و فصحاء و اهل بلاغت) در اينكار كمك بگيريد.

برخى نيز گفته‏اند: بازگشت ضمير در «مثله» به «عبد» (بنده) است در نتيجه معناى آيه اينطور ميشود: اگر ميتوانيد كلمات و جملاتى نظير سوره‏هاى قرآن از فردى بى سواد و درس نخوانده (امّى) چون محمّد بياوريد.

ولى صحيح‏تر همان قول اوّل است. زيرا در آيه ديگرى خدا ميفرمايد: «فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ إِنْ كانُوا صادِقِينَ» «7» (اگر راست ميگويند سخنى مانند آن بياورند) و نيز در آيه «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى‏ أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ ...» «8» (بگو اى پيامبر كه اگر جنّ و انس متّفق شوند و بخواهند با پشتيبانى يكديگر كتابى مانند قرآن بياورند هرگز نخواهند توانست كه مانند آن را بياورند) بنا بر اين معناى آيه اينست: اگر راست مى‏گوييد و معتقديد كه قرآن سخن خدا نيست و از خود محمّد است يك سوره نظير آنچه بر محمّد نازل شده از نظر نظم زيبا و فصاحت الفاظ و خبر دادن از گذشته و آينده بدون آنكه (وى) كتابى ديده باشد، بياوريد و نيز ياران و نزديكان خود را بخوانيد.

برخى مانند ابن عباس گفته‏اند كه مراد از «شهداء» در «و ادعوا شهداءكم» اعوان و يارى كنندگان ميباشد و مراد از «مِنْ دُونِ اللَّهِ» همان كمك طلبيدن از غير خداوند است. و منظور از «إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ» اينست كه اگر راست مى‏گوييد كه قرآن از جانب خدا نيست ....

ميگويد: معنى جمله «وَ ادْعُوا شُهَداءَكُمْ» اينست كه براى تحدّى و مقابله با قرآن از خدايان خود (بت‏ها) كمك بطلبيد.

و مجاهد و ابن جريح ميگويند: مراد آيه اين است كه از افرادى كه صلاحيت تشخيص و مقايسه را دارند بخواهيد تا بر گفته‏هاى شما در مقابل قرآن گواهى دهند.

ولى گفته ابن عباس بهتر است زيرا «وَ ادْعُوا» كه از دعا (خواندن) گرفته شده بمعنى استغاثه و كمك طلبى است.

بنا بر اين معنى آيه همان است كه از اعوان و ياران خود براى مقابله و تحدّى با قرآن كمك بطلبيد اگر راست مى‏گوييد.

و قول مجاهد درست نيست زيرا شاهدها يا از مؤمنين هستند و يا كافران، در صورت اول مؤمنين هيچوقت حاضر نميشوند بنفع (كفار در اين باره) شهادت دهند.

كفّار هم يا براى از بين بردن حق و يا بكرسى نشاندن باطل خود، تلاش و فعاليت مينمايند. در هر صورت جزء اعوان و ياران «شهداء» كافران بوده و بنفع آنان نظر ميدهند پس بهتر است كه آيه را از نظر معنا و مقصود همانند آيه «لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ» ... بگيريم همانطورى كه گذشت.

گرچه برخى گفته‏اند شهداء را بمعنى گواهان گرفتن اشكالى ندارد زيرا عقلاء و متفكرين هرگز حاضر نميشوند اقدام به چيزى كنند كه سبب آبرو ريزى و افتضاحشان گردد. از اين جهت هيچگاه حاضر بمقابله و تحدّى با قرآن نخواهند شد چه ميدانند كه معارضه و مقابله با قرآن، براى آنان امكان پذير نيست.

بنا بر اين آيه مورد بحث خود، گواه و دليل بر نبوّت پيامبر اسلام است. زيرا خداوند بشر را براى مقابله و تحدّى با قرآن دعوت كرد (و از آنان خواست در ابتدا مانند تمام قرآن سپس ده سوره از آن و بالآخره تا يك سوره مانند قرآن بياورند) و آنان نتوانستند. با توجه به اينكه در اين ميان عده‏اى از دانشمندان، سخنوران كه سردسته فصحاء و عرب و اهل بلاغت بودند و بآن همه پيشرفت و ترقّى فصاحت و بلاغت در سرزمين حجاز و با آنكه قرآن بزبان آنان نازل شده بود و از طرفى با آن همه تعصّب و عناد شديدى كه كفّار نسبت بقرآن و پيامبر داشتند و براى كوبيدن و نابودى اسلام و محمّد صلى اللَّه عليه و آله و سلم از هر گونه وسيله و دسيسه‏اى استفاده ميكردند، نياوردن حتى يك سوره مانند قرآن بعلاوه اقدام نكردن باين عمل، خود بهترين دليل بر اعجاز قرآن و صحّت نبوت و صدق گفتار پيامبر اسلام مى‏باشد.

«فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا ...» يعنى با آنكه همه تلاشها را كرديد و از ياران و خدايان دروغى (بت‏ها) كمك طلبيديد و بالآخره نتوانستيد مانند يك سوره از قرآن را بياوريد و در آينده هم نخواهيد توانست، و با آنكه ميدانيد كه قرآن از جانب خدا است با اين حال، عناد و لجاجت ميورزيد، پس شما در انتظار آتشى باشيد كه آتش زنه و مادّه سوختنى آن را انسانها و سنگها تشكيل ميدهند. و براى كفّار آماده و مهيّا شده است. كلمه «لَنْ تَفْعَلُوا ..» كه براى نفى ابدى است دلالت ميكند كه حتى در آينده نخواهند توانست مانند قرآن حتى مانند يك سوره از قرآن را بياورند، و خود دليل محكمى بر صحت و درستى نبوت پيامبر اسلام است. زيرا همانطورى كه معلوم شد تا بامروز هم نتوانستند مانند آن را بياورند و همين خبر دادن از آينده و مطابق شدن اين خبر با واقع، خود معجزه‏اى است.

«فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي ....» بترسيد از آتشى كه در نتيجه تكذيب از پيامبر بشما خواهد رسيد. با آنكه ميدانيد او راستگو است. «وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ»: (هيزمهاى آن از سنگ و مردم است).

ابن عباس و ابن مسعود ميگويند مقصود از حجاره (سنگ) همان سنگ مخصوص كبريت و گوگرد است كه حرارتى شديد دارد.

و بعضى گفته‏اند كه مراد از آن، بت‏هايى است كه از سنگ ميتراشيدند اين دسته براى اثبات گفتار خود به آيه: «إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ» «9»:

(شما و آنچه را كه سواى خدا (بت‏ها) مى‏پرستيد سنگ ريزه و آتش گيره جهنميد) استدلال كرده‏اند.

برخى گفته‏اند علت اينكه سنگ (حجاره) را آتش گيره‏هاى اين آتش معرفى ميكند اينست كه بعظمت و شدّت حرارت و هول انگيزى آن پى ببريم، زيرا آتش در صورتى ميتواند سنگ را آب كند كه حرارت فوق العاده داشته باشد.

برخى ديگر علت ذكرش را، اين ميدانند كه: چون بدن جهنميان براى هميشه ميسوزد و باقى ميماند و از بين نميرود، همانند سنگى است كه آتش او سرخ شده و ميماند و آتش ديگرى از او بدست مى‏آيد و آيه «كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها» «10» (هر چه پوست تن آنها بسوزد به پوست ديگرى تبديل كنيم تا بسختى عذاب را بچشند) مؤيد اين قول است. بعضى معتقدند كه معناى آيه اين است كه: اهل جهنم با سنگهاى گداخته شده بآتش، عذاب ميشوند.

«أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ»: (آتشى كه) براى كافران آماده شده است. با اين كه همه گناهكاران و فاسقان در آتش خواهند بود علت اينكه در اين آيه آتش را فقط براى كفّار بيان ميكند، اين است كه تنها دسته‏اى كه براى هميشه در آتش خواهند ماند كفّارند.

و يا از اين جهت است كه بيشتر جهنميان را كافران تشكيل ميدهند. و نيز گفته شده است بعلت آن است كه اين (نار) آتش مخصوصى مى‏باشد كه فقط براى كفّار است نه گناهكاران مسلمان. همانطورى كه در آيه ديگر ميفرمايد «إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ» «11» (منافقان در طبقه زيرين جهنّم‏اند).

اين آيات كه براى اثبات نبوت پيامبر اسلام و معجزه بودند قرآن استدلال ميكند و ميگويد: اگر در باره نبوت محمّد صلى اللَّه عليه و آله و سلم و قرآن ترديد داريد. سوره‏اى نظير آن بياوريد. خود جواب كسانى است كه ميگويند ما نمى‏توانيم باستدلالات عقلى استناد كنيم و بر پايه عقل و استدلال افكار و نظريات (و اعتقادات) خود را استوار سازيم معتقدند عقل يك سره بايد كنار رود يا تنها در مسائل اعتقادى بايد آن را كنار گذارد «12».

و نكته ديگرى كه از اين آيه بعضى استفاده كرده‏اند اين است كه از جمله‏ «أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ» بر مخلوق و موجود بودن فعلى جهنم استدلال نموده ميگويند اگر جهنم فعلًا موجود نبود چگونه خداوند ميفرمايد آتش كه براى كفّار مهيّا است؟

پس چيزى كه مهيّا شده است مسلما بايد وجود داشته باشد.

و نظير اين استدلال نيز از جمله «أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ» «13» (بهشتى كه براى پرهيزكاران آماده است) «14» براى وجود فعلى بهشت نموده‏اند

. [سوره البقرة (2): آيه 25]

وَ بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ كُلَّما رُزِقُوا مِنْها مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقاً قالُوا هذَا الَّذِي رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ وَ أُتُوا بِهِ مُتَشابِهاً وَ لَهُمْ فِيها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ هُمْ فِيها خالِدُونَ (25)

[ترجمه‏]

بآنان كه ايمان آورده‏اند و كارهاى نيك و شايسته را پيشه ساختند، مژده بده بهشتى را كه نهرهاى آب از زير درختهاى آن جارى است و چون از ميوه‏هاى آن بهره‏مند شوند گويند اين مانند همان است كه قبلا (در دنيا) نصيب ما بود.

و از نعمتهاى گوناگون بهره‏مند شده و در آنجا همسران پاكيزه دارند و جاويدان در بهشت خواهند زيست (25).

شرح لغات‏

بشّر- از بشارت: خبر دادن به چيزى كه سبب خوشحالى گردد. و گاهى در خبرهايى كه موجب غم و اندوه است نيز بكار ميرود. مانند آيه كريمه «فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ» «15» (آنان را بعذابى دردناك بشارت بده) و بشارت از بشره (ظاهر پوست بدن) گرفته شده است بمناسبت اينكه چهره و قيافه با شنيدن خبر خوشحال كننده‏اى باز و منبسط ميگردد.

جنّات- جمع جنّت (باغ) است. و منظور از آن تنها درختها و ميوه‏هاى‏ آن است نه زمين باغ همانطور كه قرآن ميگويد از زير آن درختها آب جريان دارد.

«تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» منظور بيان جريان آب است در زير درختها نه از زير زمين، ريشه لغت جنت از جنّ (پنهان شد) است و جنّ را هم جن ميگويند چون پنهان و مخفى از نظرها است. و كلمات جنون (ديوانگى) و چنين (كودك) كه از نظر پوشيده بودن آن در رحم از ديده‏هاست، نيز از همين ماده گرفته شده است. و چون درختان باغ، زمين آن را مى‏پوشانند بآن جنّت گفته شد، مفضّل ميگويد: باغى كه داراى درخت انگور باشد، فردوس مى‏نامند و جنت فقط بباغى گفته ميشود كه درخت خرما داشته باشد.

ازواج- جمع زوج كه در مورد زن و مرد هر دو بكار ميرود. گرچه به زن زُوجه گفته ميشود. و بهم شكل هر چيزى نيز زوج ميگويند.

خالدون- از خلود بمعناى دوام و بقا مى‏باشد.

تفسير

خداوند هم زمان با تهديد و انذارى كه در آيه قبل نمود در اينجا وعده‏هاى خود را بيان مى‏نمايد، تا در مردم دو حالت خوف و رجاء (بيم و اميد) پديد آيد.

از اين جهت كسانى را كه ايمان آورده عمل نيك انجام ميدهند بچنين بهشتى اميدوار ميكند و ميفرمايد: خبر ده به كسانى كه ايمان آورده بين خود و خداى خويش عمل نيك انجام ميدهند باين كه براى آنان است بهشتى كه نهرهاى آب در زير درختان و قصرهاى آن جريان دارد.

«وَ بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ ....» و هر زمانى كه از ميوه‏هاى آن بهشت (باغ) كه براى روزى مؤمنين مهيّا است بهره‏مند مى‏شوند گويند اين همانند آن ميوه‏هايى است كه قبلًا نصيب ما شده بود. «كُلَّما رُزِقُوا مِنْها مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقاً ...» رزق چيزى را گويند كه بشود از آن بهره‏مند شد و كسى نتواند از آن جلوگيرى نمايد.

«قالُوا هذَا الَّذِي رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ»: اين جمله بوجوهى تفسير شده است.

1- ابى عبيده و يحيى بن كثير ميگويند: چون ميوه‏هاى بهشت هر چند از درخت چيده شوند خداوند آن را دوباره سر جايش بر ميگرداند. روى اين اصل اهل بهشت وقتى كه ميوه‏اى را مى‏خوردند و همان را در جايش ميديدند باشتباه ميافتادند و با تعجب ميگفتند اين همان است كه قبلًا نصيب و روزى ما شده بود.

2- ابن عباس و ابن مسعود ميگويند: مراد آيه اينست كه اينها قبلًا (در دنيا) روزى آنان بوده است.

3- حسن بصرى و واصل بن عطا ميگويند: معناى آن اينست كه: اين ميوه‏ها شبيه ميوه‏هايى است كه قبلًا در بهشت از آن بهره‏مند بوديم در حالى كه ميدانستند كه غير آنست ولى چون رنگ، بو، طعم و نيكويى آن شبيه ميوه‏هاى قبلى بود باشتباه مى‏افتادند.

شيخ ابو جعفر ميگويد: بهتر از همه قول ابن عباس است زيرا تعبير آيه عام است به اينكه هر چه بآنان روزى ميدادند ميگفتند اين همان است كه قبلًا بما داده شده بود. يعنى مانند آن را در دنيا نيز بما داده بودند.

«وَ أُتُوا بِهِ» يعنى آورده ميشدند.

كلمه «مُتَشابِهاً» نيز بچند وجه تفسير شده است.

1- ابن عباس و مجاهد ميگويند: ميوه‏هاى بهشت از نظر رنگ شبيه و مثل هم بوده ولى طعم و مزه آنها فرق دارد.

2- قتاده و حسن بصرى .... ميگويند: همه ميوه‏هاى بهشت از حيث خوبى مثل و شبيه همند و پست و نامرغوب در آن وجود ندارد. «16»

3- عكرمه ميگويد: چون برخى از ميوه‏هاى بهشت مانند ميوه‏هاى دنيا هستند اما ميوه‏هاى بهشتى بهتر و خوشبوتر است.

4- ابى مسلم ميگويد بعلت شباهت قسمتى از ميوه‏هاى بهشت از نظر خصوصيات و لذّت به قسمت ديگر لذا كلمه «مُتَشابِهاً» گفته شد.

5- بخاطر سنخيّت و موافقت و شباهت همه ميوه‏هاى بهشتى با هم، تعبير به «متشابه» شده است. «لَهُمْ فِيها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ»: براى آنان است جفت‏هايى نيك (حور العين) يا همانطورى كه حسن بصرى ميگويد: مراد از ازواجٌ مطهرة زنان دنيا هستند كه با صورتهاى زيبا و مناسب آن جهان مى‏آيند. و دور از آلودگى‏ها هستند و از نظر صورت و سيرت و اخلاق و كردار پاك و منزّه مى‏باشند. اين عدّه هميشه در بهشت خواهند بود و فنا و زوالى در آن راه نخواهد داشت.

«وَ هُمْ فِيها خالِدُونَ» خلود در اصطلاح عبارت است از دوام و هميشگى ولى در مواردى كه آغاز زمانى دارد گفته ميشود و لذا اين كلمه در مورد خدا كه آغاز ندارد بكار نميرود

. [سوره البقرة (2): آيه 26]

إِنَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ أَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلاً يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَ يَهْدِي بِهِ كَثِيراً وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقِينَ (26)

[ترجمه‏]

خدا را شرم و باكى نيست كه به پشه و كوچكتر از آن مثل زند.

پس آنان كه ايمان آورده‏اند ميدانند كه آن مثل، درست است و از جانب پروردگارشان مى‏باشد. و كافران گويند كه هدف خدا از اين مثل، چه بوده گمراه ميكند بسيارى را و هدايت ميكند بوسيله آن گروهى را و گمراه نمى‏كند مگر فاسقان را (26)

شرح لغات‏

لا يستحيى- از استحياء شرم و باك داشتن (در برابر بى شرمى و بى باكى) يضرب- (بزند) از ريشه ضرب (زدن) و در لغت عرب بر انجام هر كارى گفته ميشود. مثلًا معامله را ضرب و تجارت و سفر را ضرب در زمين گويند.

بعوضة: بعوضه، پشه ريز و كوچك را گويند.

فاسقين- فسق و فسوق، ترك اوامر خداوند است.

فرّاء ميگويد: خارج شدن و بيرون رفتن از زير فرمان اطاعت و بندگى را فسق گويند.

شأن نزول‏

ابن عباس و ابن مسعود شأن نزول آيه را چنين بيان ميكنند خدا در باره منافقان قبل از آيه دو مثال زد كه يكى آيه: «كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ ناراً ...» «17» و ديگرى آيه «أَوْ كَصَيِّبٍ مِنَ السَّماءِ ...» «18» و منافقان پس از شنيدن اين دو آيه گفتند كه: خداوند بزرگتر است از اينكه اينگونه مثالها و تشبيهات را بكار برد. از اينجهت خداوند اين آيه را نازل كرد.

قتاده و حسن بصرى ميگويند: خداوند چون مثال به عنكبوت و مگس زد، مشركان در باره‏اش حرفها زده و سرزنش نمودند تا خدا اين آيه را نازل نمود.

[تفسير]

بنا بر اين معناى اين آيه اين است كه:

خداوند هنگامى كه صلاح دانست كه مطالب را در ضمن مثالها بيان كند، در مثال زدن بچيزهاى كوچك و حيوانات خرد از كسى شرم و آزرم ندارد. «إِنَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلًا ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها».

كلمه استحياء كه بمعنى حيا كردن است در مورد كارهاى زشت و قبيح بكار ميرود كه انسان از انجام آن شرم دارد و آن را سبب نقص و عيب و سرزنش انجام دهنده‏اش ميداند. قرآن در برابر مردمى كه مثال زدن بحيوانات خرد و كوچك را سرزنش نموده و آن را زشت مى‏شمرند. ميفرمايد: مثل زدن باين موجودات ريز و پست براى بيان مطلب، شرم ندارد چه آن زشت و ناهنجار نيست.

و نيز گفته شد كه معنى «لا يَسْتَحْيِي» اينست كه خدا نميترسد «لا يخشى» كه‏ مثال بزند و دو كلمه استحياء و خشيت بمعنى هم استعمال شده است همانطورى كه در آيه كريمه:

«وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ». (از مردم حيا ميكنى در صورتى كه خدا سزاوارتر است كه نسبت به او شرم و حيا كنى). كلمه تخشى بمعناى حيا ميكنى گرفته شده است. و بايد توجه داشت كه ريشه استحياء بمعنى ترك و امتناع از كارى است بخاطر ترس از آنكه مبادا آن كار پست و قبيح باشد.

«ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها»: از پشّه و بزرگتر از آن يا بنا بقول برخى از مفسران:

مثال زدن به پشه و بالاتر از آن از جهت خردى و كوچكى است.

ربيع بن انس ميگويد: علت تشبيه به پشّه آن است كه چون اين حيوان تا گرسنه است زنده است و همين كه سير و فربه شد ميميرد. همچنين مردمى كه اين مثل در باره آنان زده شده است وقتى همه چيز برايشان فراهم شد و موقع كاميابى فرا رسيد كه ناگاه دست حق گريبان آنان را ميگيرد.

همانطورى كه آيه كريمه بيان ميكند: «حَتَّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً»: هنگامى كه بچيزهايى كه بآنان داده شد خوشحال و مغرور شدند، ناگهان گرفتار پنجه عدالت ما گشته و بكيفر اعمالشان رسيدند «19».

امام صادق ميفرمايد: علت آنكه خداوند پشّه را ضرب المثل قرار داد. آنست كه پشّه با همه كوچكى بدنش آنچه خداوند در فيل با جثه بزرگى كه دارد آفريده در پشه قرار داده است باضافه دو عضو ديگر.

و منظور پروردگار از مثال زدن باين موجودات ريز، آن است كه افكار مردم مؤمن را به موجودات عجيب و لطيف (و ريز) جهان متوجه سازد. و مثال زدن بحيوانات كوچك در ادبيات عرب فراوان است «20».

در مقابل اينگونه مثلها آنان كه به پيامبر و قرآن ايمان داشتند پس ميدانند كه آنچه خدا گويد حق و درست بوده چه در آن تدبير و دقت كرده‏اند «فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ ...» و گروهى كه از اسلام و قرآن سرباز زدند و كفر را پيشه ساختند ميگويند اين چه مثلى است كه خداوند انتخاب كرده و هدفش از آن چيست؟ كه بسبب آن گروه زيادى گمراه شوند و عده زيادى نيز هدايت يابند «وَ أَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلًا يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَ يَهْدِي بِهِ كَثِيراً» آرى گمراه نمى‏شوند بسبب آن، مگر فاسقان و گناهكاران «وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِينَ».

يك بررسى اجمالى در باره گمراهى و هدايت‏

در باره جمله «يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً ....» اقوالى است:

1- فرّاء ميگويد: اين جمله نقل قول از كسانى است كه پس از شنيدن آيه گفتند اين چه مثلى است كه موجب گمراهى عده‏اى و يا هدايت گروهى ديگر ميگردد خداوند در جواب آنان فرمود گمراه نمى‏شوند مگر فاسقان «وَ ما يُضِلُّ بِهِ ....» 2- جمله «يُضِلُّ بِهِ ...» تا آخر آيه كلام خداوند است نه سخن منكران.

بنا بر اين معنى آيه چنين ميشود: و گروه مؤمنين چون آن را از طرف خدا ميدانند هدايت مى‏يابند. پس نسبت گمراهى و ضلالت باين آيه (يا بقرآن) بدان جهت است كه آيه با بيان مثال مطالب معنوى خود را روشن و واضح نمود و براى آزمايش ايمان آوردن آنان كافى بود ولى باتمام اين بيانات روشن و مثال‏ها آن را دروغ پنداشته گمراه شدند و آنهايى كه آن را پذيرفتند هدايت يافتند. و در نتيجه معناى آيه اينطور ميشود خداوند بندگانش را باين نوع آيات و ضرب المثلها آزمايش ميكند. پس گروهى گمراه شدند و گروهى هدايت يافتند همانطورى كه معناى آيه «رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ»«21»

: (پروردگارا بتان بسيارى از مردم را گمراه كردند) همين است.

و مثلًا اگر كسى طلا يا نقره‏اى را براى آزمايش بكوره بيندازد و معلوم شود طلا فاسد بوده باو ميگويند: «أفسدت فضّتك»: نقره‏ات را فاسد كردى منظور آن‏ است كه در آزمايش طلا و نقره‏ات فاسد و بى عيار از كار در آمد نه تو سبب فساد آن شده‏اى و همانطور كه «اضلّ- يضلّ»- بمعناى گمراه كرد و ميكند ميآيد همچنين بمعناى «گمراه شد و ميشود» استعمال ميشود هم چنان كه ميگويند: «فُلانٌ أَضَلَ ناقَتُهُ» فلانى شترش را گم كرد نه آنكه عمداً شترش را گم كرده باشد بلكه چنين است كه شتر او گم شده است و از همين قبيل است مواردى كه نسبت گمراهى و فساد بكسى داده ميشود كه او آن فساد را انجام نداده ولى واقع شده است مثلًا ميگويند: فلان زن آن مرد را فاسد و گمراه و ديوانه كرد.

معنى اين كلمه اين است كه آن مرد بخاطر علاقه به او بيچاره و ديوانه شد نه آنكه آن زن واقعاً او را بيچاره يا ديوانه كرده باشد واى بسا آن زن چنين مردى را نديده و نشناخته است و اين نسبت گمراهى و ديوانگى و ... از آن جهت است كه بسبب علاقه بآنها گمراه و فاسد يا ديوانه شده‏اند بدون آنكه سبب اصلى و حقيقى آنان باشند.

3- اضلال و گمراهى از آن جهت گاهى نسبت بخدا داده ميشود كه خدا آن لطف و مهربانى را كه نسبت بمؤمنين (در اثر ايمان آنها) دارد و در مواقع حسّاس و لب پرتگاهها، با كمك غيبى جلوى سقوط آنان را مى‏گيرد. چنين رحمت و لطف را نسبت بكفّار و فاسقان (به علت عناد و لجاجت خودشان) نشان نميدهد و پس از ارشاد و راهنمايى، راه را براى آنان باز گذاشته و هنگام سقوط، با قهر و قدرت غيبى خويش جلوى سقوط حتمى را نگرفته و آنان را بحال خود وا ميگذارد. تا در منجلاب فساد. گناه سقوط كنند و در نتيجه گمراه شوند و از اين جهت ممكن است اضلال نسبت بخداوند داده شود و توجه داريد كه هيچگونه جبرى در كار نمى‏باشد.

(و بقول سعدى.

راهست و چاه و ديده بينا و آفتاب             تا آدمى نگاه كند پيش پاى خويش‏

چندين چراغ دارد و بيراهه ميرود             بگذار تا بيفتد و بيند سزاى خويش)

به تعبير آيه شريفه: «فَذَرْهُمْ يَخُوضُوا وَ يَلْعَبُوا حَتَّى يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي يُوعَدُونَ» «22» واگذار كفّار را تا در حيوانيت فرو روند و به بازيچه‏هاى دنيا سرگرم شوند تا روز موعود خويش را ببينند.

4- نسبت اضلال به خدا از اين نظر است كه پس از گمراهى و كافر شدن.

خداوند به كفر آنان حكم ميكند همانطورى كه اگر گفتند فلانى را تكفير كردند منظور آن نيست كه او را كافر گردانيده‏اند. بلكه آن است كه پس از آشكار شدن كفرش او را تكفير (حكم به كفر او) كردند.

5- اضلال بمعنى هلاك كردن و عذاب آمده است: «إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي ضَلالٍ وَ سُعُرٍ، يَوْمَ يُسْحَبُونَ فِي النَّارِ عَلى‏ وُجُوهِهِمْ ... و آيه إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ» «23» كه بمعنى عذاب و هلاكت است و بمعنى بطلان نيز آمده است. مثل: آيه «الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَلَنْ يُضِلَّ أَعْمالَهُمْ» «24».

بنا بر اين معناى آيه اينطور خواهد شد: هلاك و معذّب ميشوند بوسيله اين آيه گروه زيادى از كافران وعده زيادى نيز بوسيله ثواب و ايمان خود هدايت ميشوند و به بهشت مى‏روند.

در هر صورت تمام مواردى كه در قرآن اضلال (گمراه كردن) نسبت بخدا داده شد، بازگشت بيكى از اقسام مذكور ميكند و اين اضلال (در موارد فوق) غير از اضلالى است كه در قرآن نسبت به شيطان يا فرعون و سامرى داده است. مانند «وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْكُمْ جِبِلًّا كَثِيراً» «25».

و يا «وَ أَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ». (فرعون خويشان (و قبيله‏اش) را گمراه كرد «26».

«وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُّ». (سامرى آنان را گمراه نمود) «27».

زيرا اضلال (گمراه كردن) در موارد فوق، بشك و ترديد و در فساد انداختن و راهنمايى غلط مى‏باشد، و خداوند منزّه است از اينكه چنين كارى كند. بنا بر اين اضلال باين معنى بخداوند نسبت داده نميشود.

اقسام هدايت‏

هدايت و راهنمايى در قرآن بچند نوع تعبير شده است:

1- ارشاد و راهنمايى مطلق‏

بمعنى دلالت و ارشاد (راهنمايى) مثلًا ميگويند: «هداه الطريق يا الى الطريق» يعنى راه را باو نشان داد. اين نحو هدايت در قرآن براى همه است خواه مسلمان يا كافر زيرا خدا همه مردم را بسوى حق و حقيقت خوانده و راه را بآنها نشان داده است و آيات زيادى در قرآن مى‏باشد كه كلمه هدايت را در اين معنى بكار برده است. مانند: «لَقَدْ جاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدى‏» «28» هدايت و راهنمايى براى آنان از جانب خدا (بفرستادن پيامبر) آمد و آيه «إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمَّا شاكِراً ...» «29»

«وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى‏ عَلَى الْهُدى‏» «30» «وَ إِنَّكَ لَتَهْدِي إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ» «31» «وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ» «32» و ... در همه اين آيات هدايت بمعنى إرشاد و راهنمايى است.

2- لطف بيشتر

هدايت بمعنى لطف و مهربانى بيشتر خداوند نسبت به بندگان خاص، كه سبب زيادى هدايت آنان ميگردد همانطورى كه خدا ميفرمايد: «الَّذِينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً» بآنها كه هدايت يافته‏اند سينه باز (شرح صدر) و قدمى استوار داد.

3- بواقع رسيدن‏

هدايت بمعنى رسيدن بواقع و هدف بگيريم همانطورى كه آيات قرآن در اين باره است «يَهْدِيهِمْ رَبُّهُمْ بِإِيمانِهِمْ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ» «33» و آيه «وَ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَلَنْ يُضِلَّ أَعْمالَهُمْ سَيَهْدِيهِمْ وَ يُصْلِحُ بالَهُمْ».

آنان كه در راه خدا كشته شدند اعمالشان باطل نمى‏شود و بزودى بهدف و واقع ميرسند ... در اين آيه ناچار بايد هدايت رسيدن بواقع و هدف، معنا شود زيرا پس از مرگ تكليفى نيست تا آيه (هدايت) ناظر بآن باشد.

4- حكم بهدايت و تصديق آن‏

حكم بهدايت مثل آيه شريفه: «مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ» كسى را كه خداوند حكم (و تصديق) بهدايت او كند او هدايت شده است. اين سه قسم هدايت مخصوص مؤمنين است چه، آنان هستند كه ميتوانند بحقيقت و واقع برسند و مورد لطف و رحمت بى پايان قرار گيرند.

5- فراهم كردن مقدمات هدايت‏

خداوند مقدّمات هدايت و سعادت را در شخص، بوجود مى‏آورد و او چيزهايى را مى‏فهمد كه خود به خود او را به ايمان رهبرى ميكند. مثلًا اگر كسى نيروى حركت را در جسمى قرار داده و در نتيجه، آن جسم بحركت در آمد ميتوان گفت اين شخص آن جسم را حركت داده است نسبت هدايت در اين گونه موارد بخدا نيز چنين است.

بايد دانست اين هدايت كه مقدمه و وسيله شناسايى خدا است با آن هدايت كه‏ مورد امر پروردگار است (مثل ايمان بخدا و پيامبر و اعمال نيك) فرق دارد. چه آن هدايت مانند ساير واجبات است كه انسان با انجام دادنش سزاوار مدح و پاداش ميگردد اگر چه خداوند او را براى رسيدن بهدايت و ايمان كمك و راهنمايى ميكند

. [سوره البقرة (2): آيات 27 تا 28]

الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ (27) كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْياكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (28)

[ترجمه‏]

كسانى كه پيوسته عهد و پيمان خدا را پس از بستن و محكم ساختن مى‏شكنند و رشته‏اى را كه خدا به پيوستن آن فرمان داده ميگسلند و در زمين فساد ميكنند آنان در حقيقت زيانكارند (27) و چگونه منكر (كافر به) خداوند ميشويد در حالى كه مرده بوديد شما را زنده كرد و دگر بار ميميراند و سپس زنده ميكند و سرانجام بسوى او باز ميگرديد (28)

شرح لغات‏

عهد- قرار داد و پيمان و عهد خدا همان سفارش و فرمان او است كه در آيه كريمه مى‏فرمايد:

«أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ» اى فرزندان آدم آيا ما بتو فرمان نداديم.

ميثاقه- ميثاق، همان پيمان محكم است كه بآن اطمينان باشد.

يقطعون- از قطع يعنى جدا كردن دو چيز از هم.

امر- بمعنى فرمان است كه بالاتر و بزرگتر نسبت به زير دست صادر ميكند «34».

يوصل- از وصل يعنى پيوستگى ميان دو چيز در برابر فصل (جدايى).

خاسرون- از خسران بمعنى هلاكت و زيان.

تفسير:

خداوند پس از نام بردن از فاسقان اوصاف آنان را بيان ميكند و يكى از خصائص بارز اين گروه، شكستن عهد و پيمانى است كه با خدا بستند.

«الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ» آنان كه عهد و پيمان خدا را ميشكنند. در اينكه منظور از اين «عهد خدا» چيست؟ اقوالى بيان شده است:

1- دليل‏ها و براهين فطرى توحيد و عدل خدا و معجزاتى را كه شاهد راستگويى پيامبران خدا است كه اينان ديدند و فهميدند بنا بر اين قول عهد خدا، همين و جدان و شعور فطرى است.

2- امر و نهى خداوند براى بشر كه بوسيله پيامبران ابلاغ شده است همان عهد او با مردم است و نافرمانى بشر، نقض اين عهد ميباشد.

3- طبرى صاحب تفسير معروف ميگويد: منظور از كسانى كه عهد خدا را شكستند همان كفّار اهل كتابند و عهد خدا با آنان همان است كه در كتابهاى تورات و انجيل نوشته شده است كه پيامبر خاتم را بپذيرند و باو ايمان آورند ولى آنان با اين كه عهد را دانستند و شناختند بآن عمل نكردند و آن را با بهايى ناچيز فروختند.

4- منظور از عهد و پيمان، پيمانى است كه خداوند از فرزندان آدم هنگامى كه آنان در پشت پدر اصلى خود بودند گرفت همانطورى كه در احاديث داستانش بيان شده است ولى اين قول، ضعيف است زيرا عهد و پيمانى كه بياد انسان نيست و نميداند آيا چنين پيمانى واقعاً با خدا بسته شده يا نه، چه سودى خواهد داشت و چگونه ميتواند خداوند بر آن احتجاج كند.

«وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ ....» آنچه كه خداوند به پيوستگى آن فرمان داده است ميبرند. در بيان آنچه آنان مأمور بوصل و پيوند آن بودند اقوالى بيان شده است.

1- پيوستگى با پيامبر و مسلمين ليكن اينان اين پيوند را بريدند (از حسن بصرى).

2- صله رحم و رابطه با خويشاوندان.

3- پيوستگى در ايمان بهمه انبياء و كتب آسمانى كه آنان بعضى را بر بعض ديگر در اعتقاد جدا كردند.

4- لازم بود آنان ميان گفتار و كردار خود رابطه و بستگى ايجاد كنند ولى فاسقان بين آن دو جدايى و تفرقه انداختند.

5- پيوستن و ارتباط با دوستان خدا كه فرمان بدوستى آنان داده است و بريدن از دشمنان و كفّار و اين وجه از همه آنها بهتر و جامع‏تر است.

يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ- اينان در زمين فساد و تباهى ميكنند. فساد بيكى از سه امر تفسير شده است.

1- دعوت مردم بكفر.

2- راهزنى و ايجاد ناامنى (هرج و مرج).

3- پيمان شكنى و يا بهتر، آيه را بهمه آنها، معنا و تفسير نمائيم.

أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ- اينان خود را هلاك كردند و مانند كسانى هستند كه سرمايه اصلى خود را از دست داده‏اند.

ابن عباس ميگويد: هر جا در قرآن، خسارت (زيان و ضرر) بغير مسلمانان نسبت داده شد منظور كفر و ضرر معنوى است و اگر بمسلمين نسبت داده شد مراد ضرر مادى و دنيايى است از آنجايى كه كافران، قيامت و روز رستاخيز را باور نداشته و بعثت انبياء و ... را انكار ميكردند، خداوند بدنبال آيات قبلى بنعمتهاى مخصوص خود بر كافران احتجاج و استدلال ميكند و ميگويد: چگونه بخدا كافر شديد در حالى كه شما مردگانى بوديد كه خدا شما را زنده كرد (عجبا كه كفران و ناسپاسى در برابر نعمتهاى خدا كرديد).

«كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْياكُمْ». كلمه «كيف» در اينجا براى تعجّب و توبيخ و سرزنش است.

و جمله «كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْياكُمْ» بوجوهى تفسير شده است.

1- قتاده ميگويد: معنى آيه چنين است كه شما در پشت پدران خود بيجان بوديد (نطفه) و خداوند شما را زنده كرد. و براى شما مرگ قطعى خواهد بود و سپس براى پاداش و جزاء (در روز قيامت) شما را زنده ميكند.

2- ابن عباس و ابن مسعود ميگويند: منظور آيه اينست كه شما هيچ نبوديد و خدا شما را از نيستى آفريد و سپس ميميراند و بار ديگر براى روز قيامت زنده خواهد كرد.

3- بقول بعضى آيه ميگويد: شما مردمى گمنام بوديد، ما شما را زنده و مشهور كرديم و سپس ميميريد و پس از آن براى قيامت زنده خواهيد شد در ادبيات عرب در موارد زيادى افراد گمنام را «مرده» و مردم مشهور را «زنده» ناميده‏اند.

4- بعضى ديگر چنين گفته‏اند كه: شما نطفه‏هايى در پشت پدران و رحم مادران (نطفه بى جان) بوديد كه شما را بدنيا آورديم و سپس ميميريد و پس از آن براى سؤال در قبر زنده ميشويد و براى روز حساب و ديدن پاداش اعمال بسوى او باز خواهيد گشت «ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ» قرآن روز رستاخيز را كه روز حساب و پاداش است، رجوع و بازگشت بخدا دانسته زيرا در آن روز، حكم و فرمان فقط در دست خداوند است و منظور از اين بازگشت رفتن از مكانى بمكان ديگرى نمى‏باشد.

و علت آنكه خدا در ميان همه نعمتها تنها حيات (زندگى) را نام برد براى آن است كه اولين نعمتى كه به انسان بخشيده حيات است و بوسيله آن، انسان توانايى بهره‏مند شدن از لذائذ و نعمتهاى ديگر خداوند را پيدا كرد.

علّت اينكه مرگ جزء نعمت‏ها بحساب آمده است، با آنكه سبب از بين بردن لذّتها است اين است كه با مرگ دوران تكليف سپرى شده و به آنچه انسان انتظار آن را دارد از پاداش هميشگى و بهشت، ميرسد. پس مرگ خود، نعمتى است.

و برخى گفته‏اند: كه ذكر موت براى آن است كه مكمّل استدلال قبلى، و بيان پايان دوره‏هاى حياتى انسان است نه آنكه مرگ خود، نعمتى باشد.

اين نكته نيز از اين آيه استفاده ميشود كه كفر و الحاد را خداوند از بندگانش نخواسته چه، اگر آن را مى‏خواست و سبب بوجود آمدن آن بود مى‏بايست كفر را بخود اضافه كند و بكفار نسبت ندهد در حالى كه آن را بكافران نسبت ميدهد: «كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ».

[سوره البقرة (2): آيه 29]

هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ (29)

[ترجمه‏]

او خدايى است كه هر چه در زمين است براى شما آفريد و پس از آن بخلقت آسمان پرداخت و هفت آسمان بر فراز يكديگر برافراشته و او بهمه چيز دانا است (29)

شرح لغات‏

خلق- از ماده خلق بمعنى آفرينش روى اندازه گيرى معيّن و دقيق.

جميعاً- از جمع (همه) ضميمه كردن در برابر تفرّق و پراكندگى.

استوى- راست و مستقيم نمود (از تسويه) در برابر كجى.

سبع- يعنى هفت و سَبُع كه به حيوانات درنده گفته ميشود از همين ماده است و به مناسبت آنكه قدرت آن بيشتر از حيوانات مى‏باشد و گويى هفت برابر قدرت حيوانات ديگر است.

العليم- عالم (دانشمند) و مبالغه و زيادى را ميرساند.

تفسير

پس از آنكه آيات گذشته در باره زنده شدن مردگان مطالبى را بيان كرد كه براى مشركين عجيب و باور نكردنى جلوه مى‏نمود اين آيات خلقت آسمان و زمين را پيش كشيد تا به آنان بفهماند كه قدرت و توانايى خداوند بيش از آن است كه آنان تصوّر ميكنند.

و فرمود كه: او (خدا) تمام موجودات زمين را بخاطر شما (شش) آفريد تا هم از آنها استفاده مادّى و نفع دنيايى ببريد و هم وجود آنها را نشانه و دليل براى شناسايى خداوند بدانيد.

«هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً» و سپس به خلقت آسمان پرداخت و هفت آسمان بر فراز يكديگر برافراشت.

«ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ»

در معناى استوى چهار قول بيان شده است.

1- قصد و اراده‏

يعنى پس از خلقت زمين قصد و تدبيرش متوجه آفرينش آسمانها شد.

2- استيلاءِ و تسلط

يعنى تسلّط و استيلاى توأم با قهر و قدرت، همانطور كه آيه «لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى‏» «35» (و چون بقوت رسيد و كامل شد) كه منظور تسلّط و غلبه عقل، بر هوى است.

3- بازگشت بسوى خدا

منظور اين كه امر و فرمان خدا كه از آسمان و مقام عالى ربوبى نازل شده بود پس از انجام كار بسوى او بازگرديد كه كنايه از تمام شدن خلقت زمين است.

4- روى آوردن‏

يعنى اقبال و روى آوردن بسوى آسمان.

«فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ» تسويه نيز بمعناى استواء و تساوى بين دو چيز را ميگويند و علت جمع آوردن ضمير در «سوّاهن» آن است كه چون سماء جنس است لذا در جمع و مفرد بكار ميرود.

برخى كلمه «سماء» را جمع از «سماوه» يا از «سمائه» دانسته كه ميتوان بصورت مؤنّث يا مذكر بكار برد مانند هر جمعى كه فرق بين آن و مفردش با «هاء» است كه در آخر مفرد مى‏آيد مانند نخل و نخله و بقر و بقره و در مؤنّث و مذكر يكسان استعمال ميشود و «سماوات» بطبقات آسمانها گفته ميشود و معناى «فَسَوَّاهُنَّ» آن است كه خداوند اين آسمانها را بدون پايه، محكم و بدون فاصله آفريده است.

سؤال و پاسخ سؤالى كه در اين جا پيش مى‏آيد اين است كه كلمه «ثم» بمعنى «سپس» و «پس» در فارسى است و طبعاً تأخّر و پشت سر بودن را ميرساند بنا بر اين از اين آيه استفاده ميشود كه آفرينش آسمان بعد از زمين بوده است «ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ» در حالى كه از آيه «وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها» «36» (و زمين را بعد از آن (آسمان) گسترش داد) عكس آن بدست مى‏آيد كه خلقت زمين بعد از آسمان است.

عمرو بن عبيد و حسن بصرى در پاسخ گفته‏اند كه از كلمه «دَحاها» فقط گسترش زمين استفاده ميشود نه آفرينش آن و ممكن است ترتيب آفرينش چنين بوده باشد كه اول زمين خلق شده و پس از آن آسمانها و سپس گسترش زمين.

و نيز ممكن است بگوئيم كه كلمه «ثم» همه جا براى تأخير و ترتيب زمانى نيست (همانطورى كه در ادبيات عرب نظاير فراوان دارد).

و اين كلمه در اينجا فقط براى تذكر و يادآورى نعمتهاى خدا است و نظرى بتقدم و تأخّر خلقت زمين يا آسمان ندارد.

«وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ» خدا بهمه چيز داناست. علت آنكه جاى «عليم» (دانا) كلمه «قدير» (توانا) بكار نرفته اينست كه قدرت و توانايى خداوند در ضمن (استوى) كه لازمه آن، تسلّط و استيلاى بر زمين و آسمان است بيان شده است و با اين كلمه ميخواهد بمردم بفهماند كه تسلّط و استيلاى خدا توأم با علم و دانش است.

زيرا وقتى كه توانايى و دانايى دست بدست هم دهند. كارها با محكمى و زيبايى بيشترى انجام مى‏پذيرد و خداوند مى‏خواهد ضمناً بفهماند (بمشركان) كه او به نتيجه و سرانجام كار خودشان و نعمت‏هايى كه به آنان بخشيده عالم و آگاه است.

و نكته ديگرى كه از اين آيه مى‏فهميم اين است كه: آفريننده و خالق زمين‏ و آسمان، قادر و عالم است و كارها را روى حكمت و مصلحت انجام ميدهد و بكفار نعمتهايى داده است كه بسبب آن، لازم است خدا را ستايش كنند و سپاسگزار باشند.

از آيه مذكور نيز ميتوان يك قاعده فقهى نتيجه گرفت و آن مباح بودن همه چيز است. (اصالة الإباحة) تا وقتى كه دليل بر حرام بودن آن برسد و استفاده اين مطلب از اين جهت است كه خدا فرمود: آفريد «براى شما» همه چيز را و لازمه آن جواز هر نوع استفاده از آنها است‏.

__________________________________________________

(1)«و احمر كالديباج اما سماؤه             فريا و اما ارضه فمحول»

اسبم مانند ديبا سرخ است و قسمت بالاى اين حيوان چاق و كوه پيكر است ولى قدمهاى او نازك و لاغر مى‏باشد در اينجا «ارض» بمعناى دست و پا آمده است.

(2) فرزدق ميگويد:

«سمونا لنجران اليمان و اهله             و نجران ارض لم تديث مقاوله»

تفوق و برترى يافتيم بر اهل نجران و حال آنكه نجران سرزمين بلند و عالى بود كه ذليل و مغلوب نميشد.

(3) «أ تهجوه و لست له بند             فشركما لخيركما الفداء»

حسان بن ثابت انصارى ميگويد: اى ابو سفيان چگونه به پيامبر هجو و ناسزا مى‏گويى در حالى كه براى او مانندى نيست و پست‏ترين شما فداى بهترين شما مى‏باشد.

(4) سوره الذاريات آيه 56

(5) سوره طه آيه 43

(6) «الم تر ان اللَّه اعطاك سورة             ترى كل ملك دونها يتذبذب»

: مگر نمى‏بينى كه خداوند مقام و منزلتى بلند بتو داده كه مورد غبطه و آرزوى هر پادشاهى است. چه همه آنان در مقامى پائين‏تر از تو قرار دارند.

(7) آيه 34 از سوره طور

(8) آيه 88 از سوره اسراء

(9) آيه 98 از سوره انبياء

(10) آيه 56 از سوره نساء

(11) آيه 145 از سوره نساء

(12) براى توجه ببطلان اين فكر: كه عقل از حريم معارف و اعتقادات دينى بايد كنار رود. كافى است باين مطلب توجه كنيم: آيا ميتوان در اصل توحيد يا نبوت و مسائل ديگرى كه باين دو ارتباط دارند جز بر پايه استدلال عقلى نظريه‏اى فهميد؟ اگر بنا شود عقل كنار رود چه پايه‏اى براى استدلال به سنديت قرآن و احاديث پيدا خواهيم كرد اگر در اين موارد حكم عقل پايه و اساس بود پس پذيرفته‏ايم كه عقل و استدلالات عقلى اگر بطور صحيح انجام شود اولين راهنماى انسانى است.

(13) در علم كلام بحثى است كه آيا بهشت و جهنم خلق شده و فعلا وجود دارند يا خداوند بعداً آن دو را مى‏آفريند؟ عده‏اى معتقد بوجود فعلى آن هستند و از قرآن و احاديث براى اثبات مدعى خود شواهدى ميآورند كه از جمله استدلال به آيه فوق است. ولى آنهايى كه معتقدند كه هنوز خلق نشده است نيز به پاره از احاديث و آيات قرآن استشهاد ميكنند.

(14) آيه 131 از سوره آل عمران

(15) آيات 21 از آل عمران و 34 از توبه‏

(16) «من تلق منهم نقل لاقيت سيدهم             مثل النجوم التي يسرى بها السارى»

هر يك از آنان را ملاقات كنى گويى كه بزرگشان را ملاقات كردم (چون در بزرگى همه مثل همند) چه آنان چون ستارگانى هستند كه در سير و گردش ميباشد.

(17) آيه 17 از سوره بقره‏

(18) آيه 19 از سوره بقره‏

(19) آيه 44 از سوره انعام.

(20) «ضربت عليك العنكبوت بنسجها             و قضى عليك به الكتاب المنزل»

بافته‏هاى عنكبوت براى تو مثلى (آموزنده) است و اين همان حكمى است كه خداوند در كتابش براى تو كرده است.

(21) سوره ابراهيم آيه 36

(22) آيه 83 از سوره «زخرف» و 24 از سوره «معارج».

(23) بدكاران و گناهكاران در عذاب و آتش دوزخند. روزى كه آنها را فرشتگان عذاب برو بآتش جهنم مى‏كشند سوره قمر آيه 48 و آيا ما در زمين هلاك و نابود شديم؟

سوره سجده آيه 10.

(24) ... آنان كه در راه خدا كشته شدند رنجها و اعمال آنان باطل و ضايع نميشود سوره محمد آيه 4.

(25) آيه 62 از سوره «ياسين».

(26) آيه 79 از سوره «طه».

(27) آيه 85 از سوره «طه».

(28) آيه 23 از سوره نجم.

(29) ما بانسان راه (حق و باطل) را نشان داديم او سپاسگزار يا ناسپاس است.

(30) قوم ثمود را ما هدايت و راهنمايى كرديم ولى آنان گمراهى را بر هدايت ترجيح دادند آيه 18 از سوره سجده.

(31) تو اى پيامبر مردم را براه راست هدايت كردى. آيه 52 از سوره شورى.

(32) آيا ما بانسان راه خبر و شر (حق و باطل و بهشت و دوزخ) را نشان نداديم.

آيه 10 از سوره بلد.

(33) آيه 9 از سوره يونس، آنهايى كه خداوند بايمانشان هدايتشان ميكند در بهشتها (باغها) ى پر نعمت كه جويهاى آب زير درختان آنها روان است خواهند بود.

(34) «امر» بيشتر اوقات در مورد خواستن و فرمان دادن بكار ميرود ولى گاهى در موارد ديگر نيز استعمال ميشود كه بقرار زير است:

1- در مورد اباحه و رفع و منع مانند «وَ إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا ...» (وقتى از احرام خارج شديد پس صيد كنيد) (آيه 2 از سوره مائده) كه براى بيان حرام نبودن صيد و شكار پس از خارج شدن از احرام حج است.

2- در مورد تهديد همانطورى كه مى‏گويى هر چه مى‏خواهى بكن (انجام بده).

3- در تحدى و بمقابله طلبيدن «فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ» (اگر ميتوانيد سوره‏اى مانند آن بياوريد) (آيه 23 از سوره بقره).

4- در خلق و آفرينش مانند «كُنْ فَيَكُونُ» (باش پس مى‏باشد) (آيه- 117- از سوره بقره).

(35) آيه 14 از سوره قصص (28).

(36) آيه 30 از سوره نازعات (79).