متن، ترجمه و تفسیر سوره مبارکه نساء آیات 1 تا 10
تعداد آيات
بنا بر عدد شامى، تعداد آيات 177 و بنا بر عدد كوفى 176 و بنا بر عدد ديگران 175 است. اختلاف در آيه: «أَنْ تَضِلُّوا السَّبِيلَ» (44) و آيه: «فَيُعَذِّبُهُمْ عَذاباً أَلِيماً» (173) مىباشد، كه اولى بنا بر عدد كوفى و شامى يك آيه به حساب آمده است و دومى تنها بنا بر عدد شامى.
فضيلت
ابى بن كعب، از پيامبر گرامى نقل كرده است كه: «هر كس اين سوره را قرائت كند، گويى به هر مؤمنى كه پس از وى بيايد، ميراثى صدقه داده و اجر او به اندازه كسى است كه: بندهاى را بخرد و آزاد كند و از شرك، برى ميشود و در مشيت الهى، از كسانى است كه از خطاى آنها چشمپوشى شده».
از عمر بن الخطاب روايت شده است كه گفت: «سورههاى بقره و مائده و حج و نور را بياموزيد كه فريضهها و واجبات در اين سورههاست «1»» (1) و عياشى به اسناد خود خود از امير المؤمنين (ع) نقل كرده است كه: «هر كس سوره نساء را در روزهاى جمعه بخواند، از فشار قبر، ايمن خواهد بود».
تفسير
خداوند سوره آل عمران را با امر به تقوى ختم كرد و اين سوره را هم با امر به تقوى آغاز كرد، با اين تفاوت، كه در آنجا فقط مؤمنان را مخاطب ساخت و در اينجا همه مردم را.
[سوره النساء (4): آيه 1]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً كَثِيراً وَ نِساءً وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقِيباً (1)
ترجمه
اى مردم، بپرهيزيد از خدايى كه شما را از يك تن آفريد و جفتش را از خودش خلق كرد و از آن دو، مردان و زنان بسيارى منتشر كرد و بترسيد از خدايى كه بنام وى از همديگر، تقاضا مىكنيد و از بريدن خويشاونديها بپرهيزيد، كه خداوند مراقب شماست.
قرائت:
كوفيان «تسائلون» را به تخفيف سين و ديگران به تشديد خواندهاند.
و الارحام: حمزه، اين كلمه را به جر و ديگران به نصب و برخى از قراء غير معروف، به رفع خواندهاند.
فعل «تسائلون» از باب تفاعل است. بنا بر قرائت كوفيان يكى از دو تاى آن حذف شده و بنا بر قرائت ديگران، تاء دوم بخاطر اينكه با حرف سين، قريب المخرج هستند، در سين ادغام شده است.
در مورد كلمه «الارحام» نصب آن بخاطر اين است كه عطف بر محل جار و مجرور يا عطف بر «اللَّه» است. جر آن بخاطر اين است كه عطف بر ضمير «له» باشد، لكن از لحاظ قياس و استعمال ضعيف است. رفع آن بنا بر اين است كه مبتدا باشد و خبر آن محذوف. يعنى: «و الارحام و ما يجب ان تتقوه»
لغت
بث: نشر رقيب: مراقبى كه هيچ چيز از او پنهان نمىماند
مقصود
خداوند متعال، اين سوره را با موعظه و امر به تقوى آغاز كرده است.
يا أَيُّهَا النَّاسُ: خطاب به همه افرادى است كه مكلف شده باشند. برخى گفتهاند:
در كتب آسمانى بمردم خطاب شده است: «اى مستمندان ...» ولى در قرآن كريم، در سورههاى مكى، خطاب مىكند: «اى مردم ...» و در سورههاى مدنى گاهى خطاب مىكند: «اى مردمى كه ايمان آوردهايد ...» و گاهى خطاب مىكند: اى مردم ...
اتَّقُوا رَبَّكُمُ: از معصيت يا مخالفت پروردگارتان بپرهيزيد و فرمانهاى او را زير پا نگذاريد.
برخى گفتهاند: يعنى بپرهيزيد از اين كه حق خداوند را تضييع كنيد. ديگرى گويد: يعنى از عقاب خداوند بپرهيزيد، گويى منظور خداوند متعال اين است كه:
سزاوار است از كيفرهاى خدايى كه بزرگترين نعمتها را به شما داده و شما را بزيور خلقت آراسته است، بپرهيزيد، زيرا كسى كه از نعمتهاى خداوند برخوردار است، به تقوى پيشه كردن، اولى است.
بعقيده برخى از مفسران، خداوند مىخواهد كمال قدرت خود را بيان كند.
يعنى كسى كه بر خلقت شما از نفس واحد قادر است، بر عقاب شما قادرتر است، بنا بر اين سزاوار است كه از مخالفت او خوددارى كرده، از كيفر او بيمناك باشيد.
الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ: بعقيده همه مفسران قرآن كريم، مراد از نفس واحده حضرت آدم (ع) است.
علت اين كه واحده را با تاء تانيث. آورده، اين است كه: لفظ نفس مؤنث است، اگر چه معناى آن مذكر است. بنا بر اين، كلمه نفس نظير كلمه خليفه در شعر زير است كه به اعتبار معنى، مذكر و باعتبار لفظ مؤنث است:
أبوك خليفة ولدته اخرى و انت خليفة ذاك الكمال
يعنى پدرت خليفهاى بود كه خليفهاى ديگر، او را پدر بود و تو نيز خليفهاى.
اين است كمال! در اين بيت، يك جا با خليفه معامله لفظ مؤنث و يك جا معامله لفظ مذكر شده است. در مورد كلمه نفس هم هر دو وجه جايز است.
وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها: و همسرش حوا را از خودش آفريد. بيشتر مفسران بر آنند كه حوا از يكى از دندههاى آدم آفريده شده. از پيامبر گرامى اسلام روايت كردهاند كه: حوا از يكى از دندههاى آدم خلق شده است و نيز روايت كردهاند كه:
زن از دنده آدم آفريده شده است، اگر بخواهيد راستش كنيد، شكسته ميشود و اگر آن را به حال خود گذاريد، از آن تمتع مىبريد از امام باقر (ع) روايت شده است كه: خداوند حوا را از ما زاد خاكى كه آدم را از آن آفريده بود، خلق كرد در تفسير على بن ابراهيم است كه: حوا از دندههاى پايين آدم خلق شد.
وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالًا كَثِيراً وَ نِساءً: و خداوند زنان و مردان بسيارى از اين زن و مرد نخستين، در روى زمين، منتشر كرد. در حقيقت، همه انسانها از يك تن، يعنى آدم آفريده شدهاند، زيرا همانطورى كه گفتيم، حوا نيز از خود آدم متفرع است و اين خود منتى است از خداوند بر همه انسانها تا با توجه به يگانگى اصل و مبدء خود، دست از نفاق و عداوت برداشته، در سايه دوستى و مهربانى و تعاون زندگى كنند، وانگهى يگانگى اصل و مبدء انسانهايى كه امروز به رنگها و نژادها و ملتهاى گوناگون تقسيم شدهاند دليلى است روشن بر علم و حكمت و قدرت خداوند.
وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ: در باره معناى اين جمله دو قول است.
1- مقصود اين است كه شما در تقاضاهايى كه از يكديگر داريد، نام خدا را مىبريد و مخاطب را براى كمك و ترحم، به ياد خداوند مىاندازيد. اين معنى از حسن و ابراهيم است و بنا بر اين الارحام عطف بر محل جار و مجرور است. يعنى:
همانطورى كه خدا را در گفتارتان تعظيم و احترام مىكنيد، از راه طاعت نيز، تعظيم كنيد.
2- يعنى از خدايى بپرهيزيد كه حقوق و حوائج فردى و اجتماعى خود را بوسيله او طلب مىكنيد و بترسيد از قطع صله رحم. بنا بر اين معنى، «الارحام» عطف بر اللَّه است. اين معنى از ابن عباس و قتاده و مجاهد و ضحاك و ربيع است.
و از امام باقر (ع) نيز روايت شده و دليل است بر وجوب صله رحم. مؤيد آن روايتى است كه از پيامبر نقل شده است: خداوند فرمود: من رحمانم و رحم را خلق و نام آن را از نام خود مشتق كردم. كسى كه صله رحم كند، او را پاداش و كسى كه قطع رحم كند، او را كيفر مىدهم اين حديث نمونههاى بسيارى دارد.
صله رحم، اين است كه انسان خويشاوندان را بخود بپذيرد يا اينكه به آنها كمك مالى كند يا كمكهاى ديگر. اصبغ بن نباته، از امير المؤمنين (ع) روايت كرده است كه: «يكى از شما خشم مىگيرد و خشنود نميشود تا خشمش او را به آتش افكند.
هر گاه يكى از شما بر يكى از خويشان خود غضب كند، او را مس كند، زيرا هر گاه كسى رحم خود را مس كند، خويشاوندى آنها پايدار مىماند. خويشاوندى پيوسته عرش الهى است و گويد: خدايا هر كه بمن نيكى كند در باره او نيكى كن و هر كه مرا پاره كند، او را كيفر ده».
إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقِيباً: خداوند مراقب و حافظ شماست. بعضى گفتهاند: رقيب يعنى عالم. در اين جمله، خداوند بيان مىكند كه او مراقب حال همه انسانها در همه زمانها بوده و هست و خواهد بود.
[سوره النساء (4): آيه 2]
وَ آتُوا الْيَتامى أَمْوالَهُمْ وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِيثَ بِالطَّيِّبِ وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى أَمْوالِكُمْ إِنَّهُ كانَ حُوباً كَبِيراً (2)
ترجمه
و اموال يتيمان را به آنها دهيد و مال بد خود را با مال خوب آنان تبديل نكنيد و ثروت آنها را با اموال خود مخوريد كه اينكار گناهى بزرگ است.
بيان آيه دوم
لغت
حوب: گناه. اين كلمه اسم مصدر از «حوب» بمعنى گناه كردن است. روايت كردهاند كه حسن اين كلمه را بصورت مصدر قرائت كرده است.
مقصود
نظر به اينكه خداوند در آيه قبل به تقوى و صله رحم امر كرده بود، در اين آيه بخش ديگرى از تقوى را كه عبارت از مراعات حقوق يتيمان است مورد توجه قرار داده، فرمود:
وَ آتُوا الْيَتامى أَمْوالَهُمْ: مال يتيمان را به آنها دهيد. اين دستور براى كسانى است كه سرپرستى و وصايت يتيمان را بر عهده دارند. آنها موظفند كه مخارج اطفال يتيم را در دوره خردسالى از ثروتشان تامين كنند و پس از آن كه بسن بلوغ رسيدند و براى حفظ مال داراى رشد فكرى شدند، مالشان را بآنها تسليم كنند. بديهى است كه يتيم در حقيقت همان كودك خردسال و محتاج به سرپرستى است و اگر در اين آيه بغير كودك خردسال، اطلاق شده است، مجازى است، زيرا پيامبر گرامى فرمود: پس از احتلام، يتيمى نيست و اينكه پيامبر را پس از دوران كودكى هم چنان يتيم ابو طالب مىخواندند، بملاحظه اين بود كه وى تربيت شده ابو طالب بود.
نظير اين استعمال، اين آيه شريفه است: فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ ساجِدِينَ (سوره شعراء 26) يعنى كسانى كه قبلا ساحر بودند، به سجده درآمدند.
وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِيثَ بِالطَّيِّبِ: يعنى اموال يتيمان را كه خداوند بر شما حرام كرده است با اموال حلال خودتان عوض و بدل مىكنيد. برخى گفتهاند: سرپرستان ايتام مال بد خود را با مال خوب آنها تبديل مىكردند و خداوند آنها را از اين كار منع كرد.
ابو صالح و مجاهد گفتهاند: منظور اين است كه خداوند رزق شما را از راه حلال براى شما مقدر كرده است، بنا بر اين عجله نكنيد و با دستبرد به مال يتيمان رزق حلال خود را با رزق حرام معاوضه نكنيد.
ابن زيد گويد: منظور اين است كه مثل دوران جاهليت كه زنان و خردسالان را از ارث محروم مىكردند رفتار نكنيد و زنها و خردسالان را با بزرگسالان بيك چشم نگاه كنيد.
معنى اول از بقيه معانى بهتر است، زيرا اين جمله پس از ذكر «اموال يتيمان» آمده است. پس معنى آن اين است كه اموال خوب و با ارزش يتيمان را برمداريد و بجاى آن اموال بد و بى ارزش خود قرار مدهيد. چه با اين كار اموال يتيمان را از نظر تعداد و كميت حفظ مىكنيد ولى از لحاظ ارزش و كيفيت، تباه مىكنيد.
وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى أَمْوالِكُمْ: يعنى اموال آنان را به اموال خود اضافه مكنيد و بمصرف شخصى خود مرسانيد. ممكن است معنى جمله اين باشد كه مال خوب آنها را با مال بى ارزش خود مخلوط مكنيد و بمصرف شخصى مرسانيد كه اين كار به آنها اجحاف است پس اگر در اينكار ضررى و اجحافى متوجه آنان نشود، مخلوط كردن مال آنها با مال خود عيبى ندارد. روايت شده است كه پس از نزول اين آيه، مردم از آميزش و خلط مال خود با مال يتيمان، كراهت پيدا كردند و كار بر يتيمان دشوار گرديد و پيش پيامبر گرامى شكايت كردند، از اين رو اين آيه نازل گرديد:
وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْيَتامى قُلْ إِصْلاحٌ لَهُمْ خَيْرٌ وَ إِنْ تُخالِطُوهُمْ فَإِخْوانُكُمْ ...
(سوره بقره 220) يعنى از تو در باره يتيمان سؤال مىكنند، بگو: اصلاح حال آنان بهتر است و اگر با آنها درآميزيد، برادران دينى شما هستند.
إِنَّهُ كانَ حُوباً كَبِيراً: بعقيده حسن و طبق روايتى كه از امام باقر (ع) و امام صادق (ع) نقل شده، معنى جمله اين است كه: اين كار گناهى بزرگ است.
[سوره النساء (4): آيات 3 تا 4]
وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ ذلِكَ أَدْنى أَلاَّ تَعُولُوا (3) وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَيْءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنِيئاً مَرِيئاً (4)
ترجمه
و اگر بترسيد كه در باره يتيمان عدالت نكنيد، با دو يا سه يا چهار زن، كه براى شما نيكو هستند، ازدواج كنيد و اگر بترسيد كه عدالت نكنيد، با يك زن يا با كنيزان ازدواج كنيد، اين كار به ترك ظلم نزديكتر است. و مهر زنان را كه بخششى خدايى است بدهيد. اگر چيزى از آن را با طيب خاطر به شما دهند، بگيريد و بخوريد كه گوارا و حلال است.
بيان آيه سوم و چهارم
تبصره- به اتفاق همه مفسران «أَلَّا تَعُولُوا» ختم آيه است و اين از مشكلات قرآن است.
قرائت
فواحدة: ابو جعفر اين آيه را به رفع و ديگران به نصب خواندهاند. قرائت نصب، بنا بر اين است كه مفعول به براى فعل محذوف باشد. يعنى «فانكحوا واحدة» و قرائت رفع بنا بر اين است كه مبتدا باشد و خبر آن محذوف. يعنى فواحدة كافية» مثل: «فَإِنْ لَمْ يَكُونا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ» (سوره بقره 282 يعنى در موقع شهادت اگر دو مرد نباشد، يك مرد و دو زن كافى است)
لغت
اقساط: عدل و انصاف.
تقسطوا: عدالت و انصاف كنيد.
مثنى و ثلاث و رباع:
اين كلمهها باين صورتها استعمال شدهاند: ثناء، مثنى، مثلث، رباع، مربع.
به معناى دو تا دو تا، سه تا، سه تا، چهار تا چهار تاست و بالاتر از چهار، استعمال نشده است، جز كلمه «عشار» (ده تا ده تا) كه در شعر كميت بكار رفته است:
و لم يستر يثوك حتى رميت فوق الرجال خصالا عشاراً
يعنى: ترا از تيراندازى باز نداشتند تا اينكه ده تا ده تا، تيرها را افزون از مردان ديگر به هدف زدى.
ديگرى گويد:
و لقد قتلتكم ثناء و موحداً و تركت مرة مثل امس الدابر
يعنى: شما را دو تا دو تا و يكى يكى كشتم و مره را مانند ديروز كه پشت كرده است، ترك كردم.
عول، ستم و انحراف. «عول فرايض» هنگامى است كه سهام كم آيد و نقص بر آنها وارد شود. ابو طالب گويد: «بميزان قسط وزنه غير عائل» يعنى: با ميزان عدل كه وزن آن ستمكارانه نيست. فعل اين كلمه: «عال يعول» است و «عال يعيل» مصدر آن «عيله» بمعناى احتياج است. شاعر گويد:
فما يدرى الفقير متى غناه و ما يدرى الغنى متى يعيل
يعنى: فقير نمىداند كه كى غنى مىشود و غنى نمىداند كه كى محتاج مىشود.
برخى گفتهاند: «الا تعولوا» يعنى «كه احتياج پيدا نكنند» لكن اشتباه رفتهاند برخى هم گفتهاند: يعنى «نانخورهاى شما زياد نشوند» اين هم اشتباه است زيرا اين معنى با «الا تعيلوا» مناسب است كه اسم فاعل آن «معيل» مىآيد.
صداق و صداق و صدقه و صدقه: مهر نحله: بخشش.
زنبور عسل را «نحل» گويند، زيرا خداوند بوسيله او بمردم عسل مىبخشند.
هنيئى: گوارا مريء: شفا بخش
اعراب
ما طابَ: فراء گويد «ما» مصدرى است يعنى «الطيب» از مجاهد روايت شده است: «فانكحوا النساء نكاحاً طيباً» مبرد گويد: «ما» بمعناى جنس است و برخى گفتهاند: بمعناى مبهم است، زيرا موقعيت، با ابهام تناسب دارد.
مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ: بدل از «ما طاب» و منصوب هستند. اين كلمات، غير منصرف هستند، زيرا از نه علت عدم انصراف، عدول و صفت، در آنها وجود دارند، ابو على گويد: كلمات مذكور براى «ما طابَ لَكُمْ» حال هستند و منظور اين است كه نكاح بايد در يكى از اين حالات باشد: حالت دو همسرى، حالت سه همسرى و حالت چهار همسرى. كسانى كه بدل گرفتهاند مىگويند: ذكر واو عطف براى اين است كه دلالت كند بر اين كه: سه همسر بدل از دو همسر و چهار همسر بدل از سه همسر.
حال آنكه اگر بجاى واو «او» آمده بود، كسى كه دو همسر داشت نمىتوانست سه همسر و كسى كه سه همسر داشت، نمىتوانست چهار همسر اختيار كند.
نحلة: مفعول لاجله نفسا: تميز نسبت. اين كلمه در اينجا بمعناى جنس است و بهمين جهت، جمع نيامده است. مثل:
بها جيف الحسرى فاما عظامها فبيض و اما جلدها فصليب
يعنى. در آنجا مردهايى هستند كه استخوانشان سفيد و پوستشان متلاشى شده است. در اينجا شاعر «جلدها» گفته، نه «جلودها» با اينكه مقصود معناى جمع است. علت اين است كه «جلد» به معناى جنسى استعمال شده. در آيه شريفه، اگر «انفساً» هم گفته بود روا بود. اين موضوع در آيه «بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالًا» (سوره كهف 103) رعايت نشده، تا عمل هر كس به خود او نسبت پيدا كند نه اينكه: يك عمل، به همه آنان.
عَنْ شَيْءٍ مِنْهُ: «من» براى بيان جنس است نه براى تبعيض، زيرا اگر زن همه مهر خود را هم ببخشد، جايز است.
هَنِيئاً مَرِيئاً: حال.
شان نزول و نظم
در سبب نزول آيه و كيفيت نظم آن اقوالى است:
1- اين آيه در باره دختر يتيمى نازل شد كه سرپرستش بمال و جمال او چشم دوخته بود و تصميم داشت بدون دادن مهر با او ازدواج كند.
از اين رو خداوند دستور داد كه با دختران يتيم ازدواج نكنند مگر اينكه نسبت به آنها عادلانه رفتار كنند و مهر آنها را مطابق شؤونشان بپردازند يا اينكه با زنان ديگر ازدواج كنند و گرفتن زنان متعدد، تا چهار زن در صورت رعايت عدالت، براى آنها بلا مانع است. اين مطلب، از عايشه نقل شده و در تفاسير ما هم آمده است. در توجيه آن گفتهاند: اين آيه، با آيه «وَ يَسْتَفْتُونَكَ فِي النِّساءِ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ» كه آيه (128) همين سوره است ارتباط دارد و اگر آنها را كنار هم بگذاريم، نظم آنها كاملا طبيعى خواهد بود، به اين صورت «و يستفتونك فى النساء قل اللَّه يفتيكم فيهن و ما يتلى عليكم فى الكتاب فى يتامى النساء اللاتى لا تؤتونهن ما كتب لهن و ترغبون ان تنكحوهن فان خفتم الا تقسطوا فى اليتامى فانكحوا ...» يعنى: در باره زنان از تو فتوى مىخواهند، بگو خداوند و آياتى كه در كتاب بر شما تلاوت مىشود، در باره يتيمانى كه مهر و حقوق لازم آنها را ادا نمىكنيد و ميل داريد با آنها ازدواج كنيد، بعدالت حكم مىكنند، پس اگر ترسيد كه در باره آنها عدالت نكنيد، نكاح كنيد با ... اين مطلب از حسن و جبائى و مبرد است.
2- اين آيه در باره مردى نازل شده كه با زنان بسيارى افزون از آنچه اسلام تجويز كرده است، ازدواج كرده بود و مىگفت چه مانعى دارد كه من هم مثل فلان شخص با زنان متعددى ازدواج كنم. اين افراط، سبب شد كه مالش از بين برود و بمال يتيمى چشم بدوزد كه تحت سرپرستى او بود، از اين رو خداوند مردم را از گرفتن بيشتر از چهار زن نهى كرد تا بر اثر تهيدستى احتياج بمال يتيمان پيدا نكنند، حتى اگر با گرفتن چهار زن هم بيم تجاوز بمال يتيم آنها را تهديد كند، بايد به يك زن اكتفاء كنند. اين مطلب از ابن عباس و عكرمه است.
3- مردم، در مورد مال يتيمان سخت گيرى مىكردند ولى در مورد زنان مسامحه مىكردند و در ميان آنها عادلانه رفتار نميكردند از اينرو خداوند فرمود:
همانطورى كه در مورد يتيمان بيم داريد كه گرفتار بى عدالتى شويد، در مورد زنان نيز چنين باشيد. به شما اجازه داده شود كه با رعايت عدالت، از يك تا چهار همسر داشته باشيد.
اين مطلب، از سعيد بن جبير و سدى و قتاده و ربيع و ضحاك و بروايتى از ابن عباس است.
4- مردم، سرپرستى يتيمان را براى خود دشوار مىپنداشتند و از شدت ايمان به خدا از آن كار وحشت داشتند، از اينرو خداوند به آنها دستور داد كه همانطورى كه از اينكار وحشت داريد، از زنا هم وحشت داشته باشيد و بطور مشروع يك تا چهار همسر براى خود انتخاب كنيد. اين قول از مجاهد است.
5- حسن مىگويد معنى آيه اين است: اگر از دختر يتيمى كه تحت سرپرستى شماست، بيم داريد، با دختران يتيم ديگر ازدواج كنيد. جبائى نيز همين احتمال را داده و گفته است كه خطاب به ولى دختر يتيم است.
6- فراء مىگويد: مقصود اين است كه اگر از خوردن مال يتيمان مىترسيد، از جمع ميان زنان و بى عدالتى نسبت بآنان نيز بترسيد و با زنانى ازدواج كنيد كه نسبت به آنها از ستمكارى ايمن باشيد.
قاضى ابو عاصم مىگويد قول اول، بهتر و با نظم و الفاظ آيه مناسبتر است.
مقصود
وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى: اگر مىترسيد كه از رعايت انصاف و عدالت، نسبت به يتيمانى كه تحت سرپرستي شما هستند، سرباز زنيد ... بحث در باره يتيمان در شان نزول، گذشت.
فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ: با آنچه براى شما حلال است، نكاح كنيد (علت اينكه.
(من طاب لكم نگفته) اينست كه «ما» حروف مصدر است و معنى جمله اين است فانكحوا الطيب) مِنَ النِّساءِ: از زنانى كه نكاح با آنها براى شما حرام نيست زنانى كه نكاح با آنها حرام است طى آيه «حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُمْ وَ ...» (آيه 23) ذكر شدند بنا بر قول اول معناى جمله اين است: اگر مىترسيد كه در ازدواج با يتيمان بعدالت رفتار نكنيد، با دختران و زنان بالغ ازدواج كنيد، زيرا اگر در باره زنان بالغ ستمى اتفاق افتد، ممكن است از آنها عذر خواهى كرد و رضايت و خوشنودى آنها را فراهم ساخت، چه آنها صلاحيت حلال كردن حق خود را دارند ولى دختران يتيم كه هنوز رشد مالى و اجتماعى كافى پيدا نكردهاند، چنين صلاحيتى ندارند.
مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ: مقصود اين است كه دو زن يا سه زن يا چهار زن بگيريد، نه اينكه دو و سه و چهار زن كه مجموع آنها نه تاست بگيريد. بديهى است كه از اين تعبير معناى اول استفاده مىشود. مثلا هر گاه بگويند: افراد، دو تا دو تا سه تا سه تا و چهار تا چهار تا وارد شدند، معنى آن اين است كه دو بدو و ... وارد شدند، در آيه نيز استعمال كلمات:
«مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ» به همين صورت است. وانگهى اگر منظور اين بود كه با «نه زن» ازدواج كنيد هر كلمه «بتسع» در آيه بكار مىرفت.
امام صادق (ع) فرمود: «براى مرد حلال نيست كه با بيشتر از چهار زن آزاد، درآميزد» فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا: اگر بترسيد كه از لحاظ نفقه و تقسيم شبها و ساير حقوق، بى عدالتى كنيد.
فَواحِدَةً: با يكى نكاح كنيد.
أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ: يا اينكه به كنيزان اكتفاء كنيد. زيرا آميزش با كنيزان، مقررات ازدواج با زنان آزاد را ندارد و بنا بر اين خطر بى عدالتى شما را تهديد نمىكند.
ذلِكَ: اشاره است به ازدواج با يك زن، با ترس از بى عدالتى در صورت ازدواج با چند زن.
أَدْنى أَلَّا تَعُولُوا: به عدالت و ترك ستم نزديكتر است، اين معنى از ابن عباس و حسن و قتاده است. برخى گفتهاند مقصود اين است كه اگر با يك زن ازدواج كنيد، عائله شما زياد نمىشود. لكن اين معنى از يك طرف از نظر لغت مناسب نيست «1» و از طرف ديگر با خود آيه هم سازگار نيست، چه بحكم جمله: «أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ» افراد مجازند كه بجاى زنان آزاد، از كنيزان استفاده كنند و اگر مقصود از «أَلَّا تَعُولُوا» اين باشد كه عائلهمند نشويد، بين دو جمله تناسب نخواهد بود و استفاده از كنيزان نيز سر از عائلهمندى بيرون مىآورد. برخى گفتهاند: پيش از نزول اين آيه، مردان هر چه مىخواستند ازدواج مىكردند و اين آيه از اين كار منع كرد.
وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً: مهر زنان را كه بخششى است از جانب خداوند، بآنها بدهيد. بديهى است كه زن و مرد هر دو از يكديگر تمتع مىبرند و زن در برابر تمتعى كه بشوهر مىرساند، خود نيز متمتع مىشود:
بنا بر اين حق مهر ندارند، لكن خداوند متعال مهر را براى زن قرار داد تا از اين عطيه الهى برخوردار گردد.
برخى گفتهاند مقصود از كلمه «نحله» اين است كه فريضهاى است معين كه مرد بايد در برابر زن با پرداخت مهريه انجام دهد اين عقيده از قتاده و ابن جريج است.
برخى گفتهاند: مقصود از «نحله» دينى است. اين قول از زجاج است.
در اينكه مخاطب، كيست، اختلاف است. برخى گفتهاند: خداوند شوهران را مخاطب ساخته و به آنها دستور داده است كه مهر زنان مدخوله را بطور كامل و مهر زنان غير مدخوله را نصف، بپردازند و چيزى از آنها مطالبه نكنند و كار را به مرافعه نكشانند زيرا پولى كه با مرافعه وصول شود، نمىتواند صورت عطا و بخشش داشته باشد.
اين نظر از ابن عباس و قتاده و ابن جريج است و طبرى و جبايى و رمانى و زجاج نيز بر آنند.
برخى معتقدند كه منظور سرپرستان ايتام است. زيرا هر گاه دخترى ازدواج مىكرد مهرش را سرپرست مىگرفت و چيزى بخود دختر داده نمىشد.
خداوند از اين كار نهى فرمود. ابو صالح بر اين عقيده است و ابو الجارود هم آن را از امام باقر (ع) نقل كرده است. لكن نظر اول بهتر است.
فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَيْءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ: اين خطاب متوجه شوهران و منظور اين است كه اگر زنان با طيب خاطر چيزى از مهريه را بشما ببخشند، از آن بخوريد و استفاده كنيد.
هَنِيئاً مَرِيئاً.
«هنيئى» چيز پاكيزه گوارايى است كه كمبودى ندارد.
«مريء» چيزى است كه از لحاظ هضم و نتايج بحدى بىضرر و بحال انسان مفيد باشد.
در كتاب عياشى از امير المؤمنين نقل شده است كه: «مردى خدمت آن بزرگوار عرض كرد كه بدرد شكم مبتلاست. فرمود: زن دارى؟ عرض كرد: آرى. فرمود، از او بخواه كه با طيب خاطر چيزى بتو ببخشد. سپس با آن چيز مقدارى عسل خريدارى كن و با آب باران مخلوط كن و بنوش. چه از خداوند شنيدهام كه: «وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَكاً» (سوره ق 9) يعنى از آسمان آبى مبارك نازل كرديم و نيز فرموده است: «يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ فِيهِ شِفاءٌ لِلنَّاسِ» (سوره نحل 69) يعنى از شكم زنبور عسل نوشابهاى برنگهاى مختلف خارج مىشود كه در آن شفاى مردم است و نيز فرموده است: «فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَيْءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنِيئاً مَرِيئاً» پس هر گاه شفا و بركت و گوارايى جمع شد، بخواست خدا شفا مىيابى.
آن شخص بر طبق اين دستور عمل كرد و بهبودى يافت» برخى به اين آيه بر وجوب زناشويى استدلال كردهاند، زيرا امر «فانكحوا» مقتضى وجوب است. لكن دلايلى داريم كه ازدواج (بخصوص اگر خطر معصيت نباشد) واجب نيست.
[سوره النساء (4): آيه 5]
وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِياماً وَ ارْزُقُوهُمْ فِيها وَ اكْسُوهُمْ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً (5)
ترجمه
و اموالتان را كه خداوند قوام زندگى شما را به آن قرار داده است، به سفيهان مدهيد و آنها را از آن اموال روزى دهيد و بپوشانيد و براى آنها سخن نيكو بگوئيد «2»
بيان آيه 5
مقصود
نظر به اينكه خداوند قبلا دستور داد كه مال يتيمان را به آنها بدهند، در اينجا دستور مىدهد كه اشخاصى كه صلاحيت ندارند، از دادن مالشان به آنها خوددارى كنند وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ: اموالتان را به سفيهان مدهيد. در باره اينكه سفيه چه كسى است؟ عقايد مختلفى وجود دارد:
1- برخى گفتهاند منظور زنان و كودكان است. اين عقيده از ابن عباس، سعيد بن جبير، حسن، ضحاك، ابى مالك و قتاده است. ابو جارود هم از امام صادق (ع) نقل كرده است. ابن عباس مىگويد: هر گاه مرد بداند كه زن و فرزندش سفيهند و مال خود را تباه مىكنند، نبايد مالشان را در اختيارشان قرار دهد.
2- مجاهد و ابن عمر گفتهاند: منظور فقط زنان است. از انس بن مالك روايت شده است كه: زنى سياه و نمكين و خوش سخن خدمت پيامبر گرامى آمد و عرض كرد:
يك بار هم در سخنان خود خير ما را بيان كن. شنيدهام كه آنچه در باره ما مىگويى شر ماست. فرمود: چه گفتهام؟ گفت: ما را سفيه ناميدهاى. فرمود: خداوند در قرآن شما را سفيه ناميده است: گفت: ما را ناقص خواندهاى. فرمود: در نقصان شما همين بس كه در هر ماهى پنج روز از خواندن نماز ممنوع شدهايد. آن گاه فرمود: آيا براى شما كافى نيست كه وقتى باردار مىشويد مانند سربازى هستيد كه در راه خدا مىجنگد و مرزهاى مملكت را در برابر بيگانگان حفظ مىكند و هنگامى كه وضع حمل مىكنيد مانند كسى هستيد كه در راه خدا بخون خود غوطه ور شود و چون بطفل خود شير دهيد، در برابر هر جرعهاى اجر آزاد كردن بندهاى از فرزندان حضرت اسماعيل داريد و هنگامى كه از خواب بيدار مىشويد، در برابر هر بيدار شدنى نيز همان اجر را داريد اين است پاداش زنان با ايمان و خدا ترس و شكيبايى كه خود را به مشقت نمىافكنند.
زن گفت: اگر اين شرط بدنبال نداشت چه مقام والايى زنان داشتند! 3- كلمه سفيه، عموميت دارد و شامل مىشود هر طفل يا مجنون يا كسى كه بخاطر زيادهروى و بىبند و بارى در خرج مال، از تصرفات مالكانه ممنوع شده باشد. از امام صادق (ع) روايت شده است كه: سفيه، شارب الخمر و كسى است كه بمنزله او باشد.
اين عقيده از دو عقيده بالا بهتر است، بخاطر اينكه عموميت دارد و هر سبك عقلى را شامل مىشود.
الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِياماً: اموالى كه خداوند قوام زندگى دنيا و آخرت شما قرار داده است و زندگى خود را بوسيله آن رواج مىدهيد.
برخى گفتهاند: منظور اين است كه آنچه از مال خود بفرزند سفيهتان بدهيد، تباه مىشود، زيرا او در راههايى مصرف مىكند كه به زيان شما و بر خلاف مصالح شماست.
وَ ارْزُقُوهُمْ فِيها وَ اكْسُوهُمْ: برخى گفتهاند: منظور اين است كه اموال شخصى خود را به آنها واگذار مكنيد بلكه اگر نفقه آنها بر شماست، مخارج و پوشاك آنها را تامين كنيد. اين نظر از ابن عباس و حسن و قتاده و مجاهد است.
عقيده ديگر اين است كه: خداوند دستور مىدهد كه مالتان را در اختيار زن و فرزندتان قرار مدهيد، تا آنها به شما انفاق كنند و شما نيازمند آنها باشيد و خوراك و پوشاك آنها را از مال خود تأمين كنيد. اين عقيده از سدى و ابن زيد است.
در هر صورت وظيفه انسان اين است كه مال خود را با تدبير نگهدارى كند و از افراط و تفريط خوددارى نمايد. چنانچه كه مىفرمايد: «لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ» (همين سوره آيه 29) يعنى مالتان را بباطل مخوريد. پيامبر گرامى فرمود:
«نعم المال الصالح للرجل الصالح»
يعنى مال حلال براى مرد نيكو خوب است.
در اين حديث نيز بصلاحيت مال و صلاحيت صاحب مال اشاره شده است.
برخى گفتهاند: منظور از «اموالكم» اموالهم است يعنى اموال سفيهان را به ايشان مدهيد. چنان كه در قرآن گفته است: «لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ» و منظور اين است كه ايشان را مكشيد. اين نظر از سعيد بن جبير است.
بهتر اين است كه آيه را بمعنى عمومىترى حمل كنيم. بنا بر اين مقصود اين است كه مال را بدست سفيهى كه آن را فاسد مىكند و همچنين طفل يتيم غير بالغ و طفل بالغى كه براى حفظ مال رشد كافى ندارد، نبايد داد. خواه مال از خود اين افراد باشد يا از خودشان نباشد و اينكه گفته است: «اموالكم» (اموالتان) نوعى مجاز است كه مال اين افراد را متعلق به سرپرست ايشان دانسته است يا اينكه منظور اين است كه مالى كه قسمتى از آن از شما و قسمتى از آن از سفيهان است بدست آنها مدهيد كه آن را تضييع مىكنند. از امام صادق (ع) پرسيدند: كه چگونه اموال آنها اموال ماست؟ فرمود:
شما وارث ايشان هستيد.
وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفاً: با آنها در سخن مهربانى و از خشونت خوددارى كنيد و با آنها طورى سخن بگوئيد كه آنها را در راه رشد و صلاح زندگى دنيا و آخرت، رهنمون باشيد، بطورى كه وقتى بالغ مىشوند، براى يك زندگى مستقل، آمادگى يافته باشند. از اين آيه چنين استفاده مىشود كه هر گاه طفل يتيم، پس از بلوغ، رشد كافى براى اداره مال و امور زندگى نداشته باشد، مىتوان جلو تصرفات او را گرفت، زيرا خداوند از دادن مال به سفيهان منع فرموده است. ديگر اينكه لازم است شخصى كه داراى وارثانى سفيه است، وصيت كند و براى آنها سرپرستى تعيين كند، چه اگر وصيت نكند و از تعيين سرپرست خوددارى كند، مثل اين است كه اموال خود را به سفيهان واگذار كرده است. علت اينكه «ناقص العقل» را سفيه ناميدهاند اين است كه سفيه يعنى كسى كه دچار كمى حلم و كم حوصلگى است. از همين جهت است كه شخص فاسق هم سفيه ناميده شده است زيرا پيش مردم ديندار، وزنى ندارد.
[سوره النساء (4): آيه 6]
وَ ابْتَلُوا الْيَتامى حَتَّى إِذا بَلَغُوا النِّكاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ وَ لا تَأْكُلُوها إِسْرافاً وَ بِداراً أَنْ يَكْبَرُوا وَ مَنْ كانَ غَنِيًّا فَلْيَسْتَعْفِفْ وَ مَنْ كانَ فَقِيراً فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ فَإِذا دَفَعْتُمْ إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَيْهِمْ وَ كَفى بِاللَّهِ حَسِيباً (6)
ترجمه
و يتيمان را آزمايش كنيد تا وقتى كه بالغ شوند. پس اگر در آنها رشد و قابليت سرپرستى اموال يافتيد، اموالشان را به آنها بدهيد و به اسراف و عجله مال آنها را حيف و ميل مكنيد كه مبادا بزرگ شوند و از شما مطالبه كنند و هر كس كه غنى است از تصرف در مال يتيم خوددارى كند و هر كس كه فقير است، در مقابل سرپرستى مال يتيم، بقدر متعارف ارتزاق كند و هنگامى كه مال ايشان را به آنها سپرديد، از آنها گواه بگيريد و خدا براى محاسبه خلق كافى است.
بيان آيه 6
لغت
ايناس. بمعنى ابصار يعنى ديدن و «آنستم» يعنى ديديد. عبد اله بجاى «آنستم» «احستم» قرائت كرده يعنى احساس كرديد.
اسراف: تجاوز از حد مباح، اعم از اينكه در طرف افراد و زيادهروى باشد يا در طرف تفريط و تقصير. لكن در مورد افراط، اسراف (مصدر باب افعال) و در مورد تقصير و تفريط، سرف (مصدر ثلاثى مجرد) بكار مىرود. شاعر عرب گويد:
اعطوا هنيدة تحذوها ثمانية ما فى عطائهم من و لا سرف
يعنى: هشت نفر عطا كردند به رمه شتران تا با ايشان آوازهخوانى كنند. در عطاى آنها نه منتى است و نه قصورى.
بدار: مبادرت. اصل اين كلمه بمعنى استهلالست و بدر قمر بملاحظه اين است كه از لحاظ نور بحد پرى و استهلال رسيده است. بدره بمعنى كيسه است بملاحظه اينكه از مال پر مىشود و بيدر بر وزن حيدر بملاحظه اين كه از طعام پر ميشود.
حسيب: كافى. وقتى بافراد گفته شود: حسيب، منظور اين است كه نسبشان عالى است. برخى گفتهاند: حسيب بمعنى محاسب است. «3»
مقصود
بنا بدستور قرآن كريم، انسان موظف است كه اموال يتيمان را به آنها رد كند و از دادن مال كسانى كه سفيه هستند، به آنها خوددارى كند اكنون براى اينكه ولى تكليف خود را بداند و متوجه باشد كه چه موقع وظيفه او دادن مال و چه موقع وظيفه او ندادن مال است مىفرمايد:
وَ ابْتَلُوا الْيَتامى: بنا بر اين سرپرستان ايتام، موظفند كه عقل يتيمان را از لحاظ فهم و صلاحيت دينى و اقتصادى آزمايش كنند و در صورتى كه عقلشان بمرحله كمال رسيده باشد، ثروتشان را در اختيارشان بگذارند. قتاده و حسن و سدى و مجاهد و ابن عباس چنين گفتهاند.
حَتَّى إِذا بَلَغُوا النِّكاحَ: تا بمرحلهاى برسند كه از نظر بلوغ جسمى و روحى بمرحله كمال رسيده باشند و بتوانند تشكيل خانواده دهند و از عهده وظائف خانوادگى برآيند. منظور از اين جمله اين نيست كه فقط محتلم شوند زيرا نه احتلام دليل رشد كامل جسم و روح است و نه عدم احتلام، دليل عدم رشد كامل جسم و روح است، چه افرادى هستند كه محتلم نمىشوند يا اينكه احتلام آنها به تاخير مىافتد. عقيده بيشتر مفسران همين است.
برخى از آنها گفتهاند: وقتى عقل يتيم كامل و از رشد كافى برخوردار شد، مالش بخودش داده مىشود و همين هم صحيحتر است. برخى ديگر گفتهاند: تنها كمال عقل كافى نيست بلكه سن او نيز نبايد كمتر از پانزده سال باشد. عقيده اصحاب با اين است كه حد بلوغ يا پانزده سال (در مورد پسر) يا آمادگى براى ازدواج و احتلام يا روييدن موى زهار است.
فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً: اگر رشدى در آنها يافتيد يا شناختيد ... در باره معناى «رشد» اختلاف كردهاند. قتاده و سدى گفتهاند: منظور داشتن عقل و دين و صلاحيت است. حسن و ابن عباس گفتهاند: مقصود صلاحيت در دين و آمادگى براى اصلاح مال است. مجاهد و شعبى گويند: منظور عقل است. بعقيده اينان نبايد مال يتيم را به او سپرد مگر اينكه رشد عقلى پيدا كند، حتى اگر بسن پيرى برسد و از رشد عقلى برخوردار نباشد، نبايد مالش را به او سپرد. اقوى نظر حسن و ابن عباس است.
روايتى هم از امام باقر (ع) به همين مضمون وارد شده است و بنا بر اجماع علما، كسى كه صلاحيت دينى و آمادگى براى اصلاح مال دارد، نبايد او را از تصرف در مالش منع كرد، اگر چه از لحاظ دينى بىبند و بار باشد. بنا بر اين هنگامى كه كودك بالغ شد و از صلاحيت دينى و استعداد سرپرستى مال برخوردار بود، بايد مالش را به او سپرد.
از اين آيه چنين استفاده مىشود كه هر گاه عاقلى مفسد مال خود باشد، مىتوان او را از تصرف در مال خود منع كرد. بدليل اينكه هر گاه موظف باشيم كه مال طفل بالغ غير رشيد (يعنى مفسد مال) را باو نسپاريم، موظفيم كه شخص بالغ غير رشد را هم از تصرف در اموال خود منع كنيم اين مطلب، در ميان اخبار مشهور است.
(فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ:) خطاب به سرپرستان ايتام است و دادن مال را به يتيمان مشروط بدو شرط مىسازد: بلوغ و رشد. بنا بر اين پيش از بلوغ و پيش از رشيد، سپردن مال بدست آنها صحيح نيست.
وَ لا تَأْكُلُوها إِسْرافاً: مال آنها را از غير راهى كه خداوند براى شما مباح كرده، مخوريد و مصرف مكنيد. برخى گفتهاند: يعنى بيشتر از حد احتياج از مال يتيم مخوريد چه ولى يتيم حق دارد كه در صورت احتياج بعنوان اجرت، از مال يتيم باندازه قوت خود استفاده كند. ديگرى گفته است: هر گونه استفاده شخصى از مال يتيم، اسراف است و جايز نيست. لكن معناى اول با مذهب تشيع سازگارتر است.
محمد بن مسلم از يكى دو امام باقر و صادق (ع) نقل كرده است كه: از وى در باره مردى سؤال كردم كه نزد او گوسفندى است از يتيم برادرش كه تحت سرپرستى اوست، آيا مىتواند مدخل آن گوسفند را با مدخل گوسفند خود مخلوط كند؟ فرمود اگر سرپرستى كند و زحمت آن را متحمل شود و از فرار آن جلوگيرى كند، مىتواند از شير آن بنوشد، به شرطى كه در دوشيدن آن اسراف نكند.
(وَ بِداراً أَنْ يَكْبَرُوا) يعنى در خوردن مال آنها مبادرت مكنيد، چه ممكن است وقتى به بلوغ و رشد رسيدند، مال خود را از شما مطالبه كنند.
(وَ مَنْ كانَ غَنِيًّا فَلْيَسْتَعْفِفْ:) آن عده از سرپرستان و اوليا كه احتياجى ندارند، دامن خود را از صرف مال يتيم پاك نگه دارند و نه كم و نه زياد، از آن مصرف نمى- كنند. استعفاف بمعنى امتناع و ترك است، وَ مَنْ كانَ فَقِيراً فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ: و سرپرستى كه فقير است مىتواند باندازه كفايت و نيازمندى خود از مال يتيم بعنوان قرض بردارد و بعد پس بدهد. اين معنى از سعيد بن جبير، مجاهد، ابو العاليه، زهرى و عبيده سلمانى است. از امام باقر (ع) نيز روايت شده است ولى عطاء (بن ابى رياح و قتاده و جماعتى معتقدند كه مىتواند به- اندازهاى كه رفع احتياجش از لحاظ خوراك و پوشاك بشود، از مال يتيم برگيرد لكن اجازه ندادهاند كه اجرت محافظت مال را بردارد، چه ممكن است، اجرت از حد احتياج، افزونتر باشد. از روايت ما چنين استفاده مىشود كه ولى حق دارد، اجرت زحمات خود را بردارد، خواه باندازه كفايتش باشد يا نباشد. از ابن عباس سؤال شد كه: آيا ولى يتيم مىتواند از شير شتر استفاده كند؟ پاسخ داد: اگر سرپرستى كنى و زخم آن را روغن بمالى، مىتوانى از شير آن بخورى، به شرطى كه بفرزندش صدمه نزنى و در دوشيدن شير، اسراف نكنى.
فَإِذا دَفَعْتُمْ إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَيْهِمْ: به اولياى يتيمان دستور مىدهد كه هر گاه يتيمان صلاحيت پيدا كردند و مالشان را بآنها سپرديد، احتياط را از دست مدهيد و از آنها شاهد بگيريد تا بعدا منكر نشوند و دچار تهمت نشويد.
در اين آيه خداوند متعال كمال لطف و رحمت و انعام خود را هم نسبت به يتيمان و هم نسبت به سرپرستان آنها آشكار ساخته و براى هر كدام دستورى صادر فرموده است كه صلاحش در آن است.
بطور كلى نظر پروردگار متعال اين است كه تمام انسانها از نظر امور معاش و معاد راهنمايى شوند و بخطا نيفتند.
وَ كَفى بِاللَّهِ حَسِيباً: شهادت خداوند و علم او به اينكه مال يتيمان را به آنها سپردهايد، كافى است. برخى گفتهاند: منظور اين است كه: همانطورى كه بيم داريد كه يتيم بالغ شود و از شما حساب بخواهد، از حساب آخرت نيز بيمناك باشيد.
[سوره النساء (4): آيات 7 تا 8]
لِلرِّجالِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ لِلنِّساءِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثُرَ نَصِيباً مَفْرُوضاً (7) وَ إِذا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينُ فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً (8)
ترجمه
براى مردان از تركه پدر و مادر و خويشاوندان سهمى است و براى زنان از تركه پدر و مادر و خويشاوندان سهمى است، از آن مالى كه كم باشد يا بسيار. نصيبى است مفروض و معين.
و هنگامى كه در موقع تقسيم تركه، خويشاوندان ميت و يتيمان و مستمندان، حضور يابند، از آن مال بآنها روزى دهيد و بآنها سخن نيكو بگوييد.
بيان آيه 7
لغت
مفروض: از فرض است. فرق ميان مفروض و واجب، اين است كه: مفروض را با فرض كنندهاى لازم است، ولى واجب چنين نيست، زيرا گاهى چيزى واجب و لازم است بدون اينكه كسى آن را واجب كرده باشد، از اينرو صحيح است بگوئيم دادن پاداش بر خداوند واجب است ولى صحيح نيست بگوئيم مفروض است.
اعراب
نصيبا مفروضا: حال موكد است يعنى: «فرض للرجال نصيب نصيبا مفروضا برخى گفتهاند كه اسمى است جانشين مصدر.
شان نزول.
قتاده و ابن جريج و ابن زيد گويند: عرب در دوران جاهليت، دختران را از ارث محروم مىكرد و اين آيه براى رد اين روش ناپسنديده، نازل گرديد.
برخى گفتهاند: آنها به كسى ارث مىدادند كه نتواند نيزه برگيرد و از حريم و مال، دفاع كند، از اينرو خداوند متعال حكم اموال را پس از مرگ، بيان كرد، هم- چنان كه حكم آن را در حال حيات بيان كرده بود.
مقصود
لِلرِّجالِ نَصِيبٌ: مردان را بهرهاى است.
مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ: از تركه پدر و مادر و خويشاوندان.
وَ لِلنِّساءِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ- زنان را نيز از تركه پدر و مادر و خويشاوندان سهمى است.
مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثُرَ نَصِيباً مَفْرُوضاً: از مال كم يا بسيار، بهرهاى است كه خداوند واجب كرده است كه حتما به مستحقين داده شود.
دلالت آيه
اين آيه دلالت دارد بر اينكه قول به تعصيب باطل است «4»، زيرا خداوند متعال، ميراث را براى زنان و مردان واجب شمرده است و اگر جايز باشد كه زنان را در موردى از ارث منع كنيم، جايز است كه مردان را نيز منع كنيم. ديگر اينكه: همان طورى كه ابو حنيفه نيز معتقد است، خويشاوندان ميت از ميت ارث مىبرند و تفاوتى نيست كه ميت، از انبياء باشد يا غير انبياء. عقيده شيعيان نيز همين است (و منع فاطمه زهرا (ع) از ارث پدر صحيح نبوده است).
بيان آيه 8
مقصود
در آيه پيش خداوند، در باره ارث زنان و مردان از تركه پدر و مادر و خويشاوندان نزديكتر سخن گفت. اينك در باره كسانى سخن مىگويد كه ارث نمىبرند. در باره مقصود اين آيه، دو عقيده است:
1- ابن عباس و سعيد بن جبير و حسن و ابراهيم و مجاهد و شعبى و زهرى و سدى بر آنند كه اين آيه منسوخ نيست، از امام باقر (ع) نيز روايت شده و مختار بلخى و- جبايى و زجاج و اكثر مفسران و فقيهان همين است.
2- سعيد بن مسيب و ابو مالك و ضحاك معتقدند كه اين آيه بوسيله آيات ديگرى كه در باره تقسيم ارث و تعيين كسانى كه ارث مىبرند، نازل شده، نسخ شده است.
كسانى كه آيه را منسوخ نمىدانند نيز اختلاف كردهاند:
1- مجاهد مىگويد: رعايت دستورى كه در آيه ذكر شده، واجب است و بايد خويشاوندان ميت و يتيمان و مستمندان را از ارث محروم نكرد، بشرطى كه در موقع تقسيم حضور داشته باشند. ورثه بايد مقدارى از آن را با طيب خاطر بانها دهند.
2- سايرين مىگويند، رعايت اين دستور مستحبّ است.
(وَ إِذا حَضَرَ الْقِسْمَةَ:) در موقع قسمت ميراث حضور داشته باشند و مشاهده كنند أُولُوا الْقُرْبى: فقرايى كه با ميت خويشاوندى دارند.
وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينُ: يتيمان و مستمندانى كه خويشاوند ميت هستند و انتظار دارند كه به آنها توجهى بشود.
فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ: پيش از آنى كه تركه را قسمت كنيد چيزى بآنها بدهيد. در اينكه مخاطب، چه كسانى هستند، اختلاف شده است:
1- مخاطب، ورثه هستند. بعقيده ابن عباس و ابن زبير و حسن و سعيد بن جبير و اكثر مفسران، مقصود اين است كه: اگر اينها ارث نمىبرند ورثه بايد، چيزى به آنها بدهند و آنها را محروم نسازند.
2- مخاطب، كسى است كه مرگش نزديك شده و مىخواهد وصيت كند. او موظف است كه براى اين اشخاص، در صورتى كه از ارث محرومند، چيزى وصيت كند. اين عقيده از ابن عباس و سعيد بن مسيب و مختار طبرى است.
وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفاً: براى آنها سخن نيكو و نرم بگوئيد، نه سخن خشن.
سعيد بن جبير مىگويد: منظور اين است كه هر گاه وارث صغير باشد، ولى او بايد به اين عده بگويد: اين مال متعلق به صغير است و شما حقى نداريد و ما نمىتوانيم، چيزى از آن را به شما بدهيم. مىگويند: منظور اين است كه شخصى كه وصيت مىكند بايد در حق اين عده دعا كند كه خداوند آنها را بىنياز گرداند. ابن عباس و سعيد بن مسيب معتقدند: كه آيه در باره وصيت نازل شده است و منظور اين است كه وصيت كننده، بايد براى خويشاوندان خود وصيت كند و با غير خويشاوندان سخن نيكو بگويد. از اين آيه استفاده مىشود كه انسان گاهى بغير خود روزى مىدهد و او را مالك مىسازد. بنا بر اين حجتى است در مقابل جبرى مذهبان. (كه انسان را مملوك و مقهور دانسته و براى او ملكى و اختيارى قائل نيستند.)
[سوره النساء (4): آيات 9 تا 10]
وَ لْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعافاً خافُوا عَلَيْهِمْ فَلْيَتَّقُوا اللَّهَ وَ لْيَقُولُوا قَوْلاً سَدِيداً (9) إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعِيراً (10)
ترجمه
و بايد بترسند كسانى كه اگر كودكانى ناتوان از خود باقى گذارند، بر آنها بيمناك هستند، پس در برابر خداوند تقوى كنند و سخن درست بگويند. آنان كه مال يتيمان را بظلم ميخورند، در حقيقت آتش در شكم خود ميكنند و به زودى به آتش دوزخ مىافتند
بيان آيه 9 و 10
قرائت
ابن عامر و ابو بكر به نقل از عاصم «سيصلون» (بضم ياء) و ديگران «سيصلون» (بفتح ياء) خواندهاند. اگر بفتح ياء بخوانيم نظير «جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَها» (سوره ابراهيم 29) خواهد بود يعنى وارد جهنم ميشوند و اگر بضم ياء بخوانيم نظير «فَسَوْفَ نُصْلِيهِ ناراً» (سوره نساء آيه 30 يعنى بزودى او را وارد آتش خواهيم كرد) خواهد بود.
يعنى: آنها را داخل جهنم ميكنند.
لغت
ضعاف: جمع ضعيف سديد: سالم از خلل و فساد. اصل اين كلمه از «سد خلل» يعنى بستن روزنه و شكاف است.
يصلون: از «صلى» بمعنى بستگى داشتن و ملتزم بودن است و «يصلون» از اصلاء يعنى مقيد ساختن و ملزم كردن سعير: بمعنى مسعور و از سعر بمعنى شعلهور شدن آتش است، شعلهور
اعراب
كلمه «ظلماً» منصوب است بنا بر مصدريت، يعنى «ياكلون اموال اليتامى يظلمونهم» يا اينكه منصوب است بنا بر حاليت. يعنى ظالمانه اموال يتيمان را ميخورند.
مقصود
چون خداوند متعال امر كرده كه با خويشان و يتيمان و مستمندان سخن نيكو گفته شود، در اين آيه دستور ميدهد كه مردم سخن سنجيده بگويند و كارهاى نيكو انجام دهند.
وَ لْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعافاً خافُوا عَلَيْهِمْ: درباره مقصود اين جمله، عقايدى است:
1- اصحاب پيامبر گرامى در موقع مرگ افراد، نزد او جمع ميشدند و ميگفتند فكرى بحال خودت بكن. فرزندان تو برايت كارى نميكنند و خيرى ندارند. وى قسمت عمده مال خود را بذل ميكرد: از اينرو خداوند دستور داد كه: كسانى كه اولاد صغيرى از خود بجاى مىگذارند از فقر و بىنوايى آنها بترسند. بنا بر اين طبق اين دستور، انسان نبايد طورى وصيت كند كه نسبت بوارثان اجحافى بشود، كسانى كه در موقع وصيت حاضرند موظفند كه وصيت كننده را تشويق كنند تا مال خود را براى ورثه حفظ كند و آنها را محتاج ديگران نكند. آنان وظيفه دارند كه همانطورى كه ورثه خود را دوست مىدارند، ورثه ديگران را نيز دوست دارند. اين عقيده از ابن عباس، سعيد بن جبير، حسن، قتاده، مجاهد و ضحاك است.
2- منظور اين است كه سرپرستان و اولياء ايتام، در مال آنان امانتدارى كنند و در حفظ آن كوتاهى نورزند. همانطورى كه نسبت به بازماندگان خود، دلسوزى مىكنند و به آنها خيانت نميكنند، نسبت به يتيمان نيز چنين باشند. اين معنى نيز از ابن عباس است. بنا بر اين مقصود اين است كه سرپرست يتيم، بايد طورى با يتيم رفتار كند كه ميخواهد ديگران با يتيم خودش رفتار كنند. روايتى هم قريب بهمين مضمون از امام موسى (ع) نقل شده است كه: «خداوند در مال يتيم دو عقوبت تعيين كرده است. يكى از آنها عقوبت دنياست چنان كه فرموده است: وَ لْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ...
فرمود، منظور اين است كه بايد بترسد از اينكه مبادا همان رفتارى كه با يتيمان كرده است گريبانگير اولاد خودش گردد.
3- اين آيه درباره كسى است كه خويشاوندان را در موقع وصيت، محروم مىسازد و بگفته حاضرانى كه به او مىگويند: براى خويشاوندانت وصيت مكن و همه را براى ورثه بگذار، گوش ميكند. بنا بر اين منظور از «خافُوا عَلَيْهِمْ» اين است كه: بترسند از اينكه بر ذريه ايشان ظلمى يا جفايى يا بدبختى برسد.
فَلْيَتَّقُوا اللَّهَ: بايد اين افراد از خدا بترسند و نسبت به يتيمان ديگران ظلمى روا ندارند و طورى با آنها رفتار كنند كه دلشان ميخواهد ديگران پس از مرگشان با يتيمان خودشان رفتار كنند. برخى گفتهاند: منظور اين است كه از خدا بترسند و به مؤمنان ضررى وارد نكنند.
وَ لْيَقُولُوا قَوْلًا سَدِيداً: سخن صواب و عادلانه و موافق شرع بگويند. بعقيده برخى يعنى سخن محكم و خالى از فساد و خلل بگويند. بنا بعقيدهاى ديگر، يعنى يتيمان را نيكو مخاطب سازند و بهمين معنى روايتى از پيامبر گرامى نقل شده است كه: «كسى كه دلش ميخواهد از جهنم دور شود و داخل بهشت گردد، بايد با شهادت به يگانگى خدا و رسالت حضرت پيامبر و دوست داشتن براى مردم، آنچه را براى خود دوست ميدارد، ديده از جهان فرو بندد» پيامبر گرامى نهى كرده است از اينكه كسى به بيشتر از ثلث مال وصيت كند و فرموده است: ثلث زياد است. به سعد فرمود: «اگر وارثانى غنى بجاى گذارى پيش من محبوبتر از اين است كه آنها فقير و محتاج دست مردم باشند» در آيه بعد خداوند خورنده مال يتيم را از آتش جهنم بيم داده و فرموده است إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً: كسانى كه از اموال يتيمان سود مىبرند و تصرفات ناحق و ظالمانه در ثروت ايشان مىكنند. منظور از اكل مال يتيم تنها خوردن و بلعيدن آن نيست. علت اينكه از ميان منافع مال، تنها خوردن را ذكر كرده است، اين است كه اين فايده غالبتر و مهمتر است و فوايد ديگر تابع آنند. نظير آن: لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ (سوره بقره آيه 188 يعنى اموالشان را به باطل مخوريد) و همچنين «لا تَأْكُلُوا الرِّبَوا» (سوره آل عمران آيه 130 يعنى ربا مخوريد) است. علت اينكه خوردن مال يتيم را مقيد ساخته است به اينكه ظالمانه باشد». اين است كه گاهى خوردن آن از روى استحقاق است و بعنوان اجرت يا قرض ميباشد چنان كه گذشت و بنا بر اين ظلم نيست و عيبى ندارد ممكن است گفته شود هر گاه مال يتيم را بعنوان اجرت يا قرض، بردارد، ديگر مال يتيم را نخورده بلكه مال خودش را خورده است و آيه را با آن سر و كارى نيست. گوئيم: خير، بلكه مال يتيم را خورده است، لكن نه از راه ظلم، و اگر فرض كنيم كه مال خودش را خورده است باز هم ذكر كلمه «ظلم» در اينجا براى تاكيد و بيان اين است كه خوردن مال يتيم، تنها از راه ظلم و ستم ممكن است. از امام رضا (ع) سؤال كردند: كمترين مقدارى كه بواسطه آن انسان خورنده مال يتيمى شمرده ميشود، و مصداق تهديد قرآن قرار ميگيرد، چه اندازه است؟ فرمود: كم و زياد آن يكسان است به شرطى كه نيت شخص اين باشد كه آن را برنگرداند.
إِنَّما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ ناراً: در اين جمله دو وجه است:
1- روز قيامت، آتش از دهان و گوش و بينى ايشان زبانه ميزند تا مردم بدانند كه آنها مال يتيمان را خوردهاند. امام باقر (ع) از پيامبر گرامى روايت كرده است كه روز قيامت مردمى سر از قبر بيرون مىآورند كه آتش از دهانشان زبانه مىزند پرسيدند اينها چه كسانى هستند؟ حضرت همين آيه را قرائت كردند.
2- اين مطلب بعنوان مثل، ذكر شده است. چه كسى چنين كارى را انجام دهد به جهنم مىرود و بخاطر خوردن مال يتيم، درونش پر از آتش مىگردد. شاعر گويد:
و ان الذى اصبحتم تحلبونه دم غير ان اللون ليس باحمرا
يعنى آنچه دوشيدهاند خون است. جز اينكه رنگ آن سرخ نيست. گوينده شعر، مردى را وصف مىكند كه بعنوان ديه، شتر گرفته بودند. به آنها مىگويد:
شيرى كه از شتر مىدوشيد، خون مقتول است كه مىدوشيد و مىخوريد.
وَ سَيَصْلَوْنَ سَعِيراً: بزودى گرفتار آتشى مىشويد كه براى سوزانيدن، برافروخته شده است.
اينكه در آيه، كلمه «بطون» (شكمها) ذكر شده و چنين افاده كرده است كه:
مال يتيم خوردن و شكم را به آن انباشتن. برافروختن آتش در شكم است، بعنوان تاكيد است و گرنه خوردن براى پر كردن شكم است. اينگونه تاكيدها در محاورات مردم معمول است. مثلا مىگويند: بچشم ديدم. بزبانم گفتم بپايم رفتم و ... حلبى از امام صادق (ع) نقل كرده است كه: در كتاب على بن ابى طالب است كه خوردن مال يتيم به ستم، بزودى شخص را بكيفر خود گرفتار ميكند هم در دنيا و هم در آخرت. در دنيا كيفرش همان است كه خداوند ميفرمايد: «وَ لْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَكُوا ...» و در آخرت آن است كه، «إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ ...»
__________________________________________________
(1) اگر الا تعيلوا گفته بود معنى آن اين بود كه معيل نشويد لكن الا تعولوا گفته شده و معناى اول مناسب است.
(2) كلمه قيام را نافع و ابن عامر قيم (بدون الف) خواندهاند. ابو الحسن گفته است كه: قيام و قيم و قوام داراى يك معنى هستند و منظور چيزى است كه قوام پخش و پايدار كننده زندگى باشد.
لبيد در معلقه معروف خود گويد:
أ فتلك ام وحشية مسبوعة خذلت و هادية الصوار قوامها
ابو على مىگويد: قول كسى كه قيم را جمع قيمت مىداند، صحيح نيست. قيم بمعنى قيام و مصدر است چنان كه مىفرمايد: «دينا قيماً» و معنى آن دين ثابت و پايدار است و مصدرى است كه صفت دين واقع شده و نمىتواند جمع قيمت باشد.
(3) اسرافا و بدارا. منصوبند بنا بر مصدريت. ان يكبروا محلا منصوب است به بدار، يعنى «لا تاكلوا مسرفين و مبادرين كبرهم» يعنى مخوريد مال آنها را با اسراف و مبادرت نسبت به بزرگ شدن آنها. بالمعروف محلا منصوب و حال است. كفى باللَّه: باء زايد است و جار و مجرور محلا مرفوع و فاعل فعل است. حسيبا: منصوب و حال يا تميز است يعنى بس است خداوند در حالى كه محاسب است.
(4) عول و تعصيب بعد از اين خواهيم گفت كه خداوند براى هر يك از خويشاوندان ميت سهمى معين كرده است به اين ترتيب: شوهر با نبودن اولاد 2/ 1 و با بودن اولاد 4/ 1 زن با بودن اولاد 8/ 1 و با نبودن اولاد 4/ 1.
مادر با نبودن اولاد و حاجب 3/ 1 با بودن اولاد و حاجب 6/ 1. پدر با بودن اولاد 6/ 1 دو دختر يا دو خواهر 3/ 2. يك دختر يا يك خواهر 2/ 1. برادر و خواهر مادرى در صورت تنهايى 6/ 1 و در صورت تعدد 3/ 1. خلاصه اينكه سهام شش تاست: 3/ 2، 2/ 1، 3/ 1، 4/ 1، 6/ 1 و 8/ 1. كسانى هم هستند كه سهم آنها معين نيست مثل پسر يا پسران و پسر و دختر.
اين سهام، با داخل شدن زن يا شوهر در زمره ورثه، گاهى از اصل مال تجاوز مىكند.
مثلا هر گاه ميت، داراى دو دختر و پدر و مادر و شوهر باشد، سهام هر يك از اين قرار است:
دو دختر 3/ 2، پدر 6/ 1، مادر 6/ 1 و شوهر 4/ 1، عول، همين است كه تركه، از اصل سهام كم بيايد.
براى اولين بار در زمان خلافت عمر، زنى بمرد كه داراى دو خواهر و شوهرى بود. بر حسب قاعده براى شوهر 2/ 1 تركه و براى دو خواهر 3/ 2 است. اصحاب گرد آمدند و گفتند:
اگر اول 2/ 1 شوهر را بدهيم، بخواهران ضرر مىخورد و اگر ابتدا 3/ 2 خواهران را بدهيم، ضرر به شوهر مىخورد. اكثر آنها قائل به عول و معتقد شدند كه بايد ضرر بگردن همه آنها بيفتد، همانطورى كه اگر عدهاى طلبكار ميت باشند و مال از اصل دين، كمتر باشد، بايد هر كدام به نسبت طلب خود، متضرر شود. ابن عباس با اين راى بسختى مخالفت كرد. شيعه نيز در اين مساله، با اهل تسنن مخالف و معتقد است كه شوهر و زن و پدر و مادر ميت سهم خود را مىبرند و ضرر متوجه دختر يا دختران و كسانى مىشود كه از طرف پدر و مادر، يا مادر، با ميت نسبت دارند.
شهيد ثانى در مسالك، پس از نقل رواياتى از عامه، در باره عول، مىفرمايد: «اما رواياتى كه از طريق خاصه، از على (ع) و اهل بيت، در انكار عول، روايت شده، بقدرى زياد هستند، كه نزديك است به حد تواتر برسند ...» سپس رواياتى در اين خصوص نقل مىكند. از جمله اينكه:
«السهام لا تعول و لا تكون اكثر من ستة»
يعنى سهمها كم نمىشوند و از شش سهم تجاوز نمىكنند.
(لكن گاهى هم ممكن است مال از سهام ورثه زياد آيد. مثل اينكه ميت داراى دختران و پدرى باشد. در اين فرض، براى دختران 3/ 2 و براى پدر 6/ 1 است و 6/ 1 مال زياد مىآيد. اين اضافى را به چه كسى بايد داد؟ اين همان مسأله تعصيب است.
شهيد ثانى در مسالك، مىفرمايد: «اين مسأله و مسأله عول، از مسائل عمدهاى است كه آراى شيعه و سنى در آن اختلاف پيدا كرده و معركهاى عظيم بواسطه آن برپا شده است» عقيده عامه اين است كه ما زاد تركه را بايد به مردانى داد كه پس از ورثه، به ميت خويشى نزديكترى دارند. لكن اماميه مىگويند: اين ما زاد را هم بايد به خود ورثه داد و به نسبت سهامشان تقسيم مىكنند.
در ميان صحابه نيز كسانى بودهاند كه تعصيب را باطل مىدانستهاند، مثلا ابن عباس. همچنين نقل شده است كه عبد اله بن زبر نيز به بطلان تعصيب حكم كرده است.
حقيقت اين است كه هم عامه و هم خاصه، مدركشان خبر واحد مىباشد. عامة از پيامبر روايت مىكنند كه
: ما ابقت الفرائض فلاولى عصبة ذكر
يعنى هر چه از سهام زياد آيد، براى مردانى است كه عصبه ميت و خويشاوندان او باشند. اماميه نيز از امامان گرامى خود، خلاف خبر بالا را نقل كردهاند.
مع الوصف، هر كدام از آنها نيز دلايل ديگرى اقامه كردهاند كه تفصيل آن را بايد در كتابهاى فقهى مطالعه كرد.
خلاصه ادله اماميه، از اين قرار است: 1- آيه بالا 2- آيه «وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ» (سوره احزاب 6) 3- رواياتى از پيامبر. نظير:
«من ترك مالا فلاهله»
يعنى كسى كه مالى بجاى گذارد، براى اهل اوست. 4- اخبارى كه از ائمه (ع) در باره بطلان تعصيب نقل شده است كه اگر چه تعدادشان بحد تواتر نمىرسد ولى كم هم نيستند.